الهی ، خانه کجا و صاحب خانه کجا ؟ طائف آن کجا و عارف این کجا ؟
الهی ، خانه کجا و صاحب خانه کجا ؟ طائف آن کجا و عارف این کجا ؟ آن را سفر جسمانی است و این روحانی ؛ آن برای دولتمند است و این برای درویش ؛ آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوا را ؛ آن ترک مال کند و این ترک جان ؛ سفر آن ماه مخصوص است و این را همه ماه ، و آن را یک بار است و این را همه عمر ؛ آن سفر آفاق کند این سفر انفس ؛ راه آن را پایان است و این را نهایت نبود ؛ آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانی نباشد ؛ آن فرش پیماید و این عرش ؛ آن مُحرِم می شود و این مَحرَم ؛ آن لباس احرام می پوشد و این از خود عاری می شود ؛ آن لبّیک می گوید و این لبّیک می شنود ؛ آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد ؛ آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر ؛ آن را کوه صفاست و این را روح صفا ؛ سعی آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعی این یک مرّه در کشور هستی ؛ آن هروله می کند این پرواز ؛ آن مقام ابراهیم طلب کند و این مُقام ابراهیم ؛ آن آب زمزم نوشد و این آب حیات ؛ آن عرفات بیند و این عَرَصات ؛ آن را یک روز وقوف است و این را همه روز ؛ آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر ؛ آن درک منا آرزو کند و این ترک تمنّا را ؛ آن بهیمه قربانی کند و این خویش را ؛ آن رمی جَمَرات کند و این رجم هَمَزات ؛ آن حلق رأس کند و این ترک سر ؛ آن را « لا فُسوقَ و لا جِدالَ فِی الحَجّ » است و این را « فی العمر» ؛ آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین ؛ لاجرم آن حاجی شود و این ناجی ؛ خنک آن حاجی که ناجی است!