به حب سنگ و گل ، عامى جاهل فرو ماند همى از عالم دل
حجاب ار سنگ و ار گل شد حجابست حجاب ار دفتر دل شد حجابست
و نيز در تشرف حضورى فرمود: يك وقتى دو پيرمرد را ديدم كه بر سر يك درخت با هم به نزاع پرداختند و با چه لحن پستى به همديگر ناسزا مى گفتند و دهنشان به كلمات بسيار ناپسند گويا، از اين رويداد اين دو بيتى تبرى (مازندرانى ) را گفته ام كه :
مُره در كوه و وشه چنه خوشه بَخُورم واش و ولك كوه و وِشِه
نه نو مى بَورم از اين و از اون نه از خوش و نخوش و تِشِه مِشِه
يعنى مرا در كوه و جنگل چقدر خوش مى گذرد كه علفها و برگ درختان كوه و جنگل را بخورم (و در خلوت خود با دفتر دلم زندگى كنم ) كه نه اسمى از اين و آن ببرم و نه نامى از خوشيها و ناخوشيها و از اينكه اين مال من و آن مال تو. بلكه در خلوتخانه عشقم و نهانخانه غيبم با معشوق سر كنم و دل به او دهم و دلبر بدست آورم .
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی