تو اندر ربط الفاظ و معانى نمى دانم چه خوانى و چه دانى
وجود كتبى و لفظى معنى نه چون ظل است و ذى ظل است اصلا
نه همچون محتوى و محتوايند كه پندارى چو مظروف و وعايند
بدان هر لفظ را مثل علامت بمعنايش ز دنيا تا قيامت
در درس صد و سى و يكم دروس معرفت نفس فرمود: ((بنابر تحقيقى كه در لفظ و معنى گذشت ، اگر به طور توسع در تعبير گويى : حروف و الفاظ ابدان اند و معانى ارواح ، مجازى ؛ و يا آنان را از ظروف و قوالب دانى و معانى را محتواى آنها خوانى ، هم وجهى است ؛ و يا آنان را روازن اين حقايق معانى دانى ، سزاست ؛ و يا آنان را اصنام و اظلال اينان پندارى ، رواست ؛ و اگر بر اين اعتقادى كه معانى هرگز اندر حرف نايد /كه بحر قلزم اندر ظرف نايد، درست ؛ و يا آنان را علامات و امارات معانى دانى كه عالِم به وضع از آنها به معانى منتقل مى گردد، چه بهتر. مطلب عمده اين است كه بفهمى قضيه از چه قرار است .))
در وجود كتبى مثلا آن حقيقت خارجى را كه داراى ريشه و ساقه و شاخه و برگ و ميوه است را به كلمه ((درخت )) مى نويسى كه اين كلمه مركب از حروف (دال و راء و خاء تاء) است كه اين حروف را نه ريشه است و نه ساقه و شاخه و برگ و ميوه . پس نحوه ارتباط اين وجود كتبى را با آن حقيقت وجودى درخت در خارج چگونه مى دانى ؟! كه نه ظل و ذى ظل اند مثل كبوتر در هوا و سايه آن در زمين كه يك نحوه مشابهت با آن اصل دارد، و نه مثل محتوى و محتوايند مثل جعبه اى با اشياى در آن ؛ و نه همانند ظرف و مظروف است مثل آب و هاوند؛ پس اگر به اين گونه تعابير استناد كنى حتما از باب توسع در تعبير است ، و بهتر آن است كه لفظ و كتب را همانند علامت نسبت به معنى بدانى آن هم باز فاصله آن به معنى مثل فاصله دنيا تا قيامت است .
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی