در اثناى تدرس و تعلم علوم عقلى و صحف عرفانى دچار وسوسه اى سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده ام و آزرده خاطرى شگفت از حکمت و میزان که از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى آورد .
مطلبی را که هم اکنون در وبلاگ مطالعه می کنید، دارای اهمیت بسیار زیادی است، دو نکته مهم از این مطلب برداشت میشود که یکی اثبات طریق حقه عرفان و فلسفه الهی است که در حقیقت "عرفان و قرآن و برهان از همدیگر جدایی ندارند"، و نکته مهم دیگر متنی است که با رنگ سبز مشخص کرده ایم که خواننده این متن خودش به اهمیت آن واقف است.
آنکس که به کوی آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
حال خوانندگان محترم وبلاگ را دعوت به مطالعه ی فرمایش حضرت علامه حسن زاده آملی میکنم:
اینک بر سر آنم که به مناسبت رویداد سخن حکایتى از حالت دیرین خویش پیش کشم شاید که برخى را سودمند افتد و مایه آگاهى و هشیارى خواننده اى گردد و آن این که :
در اثناى تدرس و تعلم علوم عقلى و صحف عرفانى دچار وسوسه اى سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بدسرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده ام و آزرده خاطرى شگفت از حکمت و میزان که از هر سوى شبهات گوناگون به من روى مى آورد .
ریشه این شبهات و وسوسه ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور -على صادعه الصلوة والسلام- با مسائل عقلى و عرفانى بوده است که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم و از کثرت فکرت به خستگى و فرسودگى موحش و مدهش مبتلا گشته ام و از بسیارى سؤال از محضر مشایخم :
آن عالمان دین به حق در سماى علم
سیاره و ثوابت والا گهر مرا
بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانى مى رفت . این وسوسه چنانکه گفته ایم موجب بدبینى به علوم عقلى و بیزارى از منطق و حکمت و عرفان شده است .
و لکن به رجاء این که لعل الله یحدث بعد ذلک امرا در درسها حاضر مى شدم و راز خویش را ابراز نمى کردم و از تضرع و زارى اعاظم حکماء در نیل به فهم مسائل اندیشه مى کردم مانند گفتار صاحب اسفار در مساله اتحاد نفس به عقل فعال و استفاضه از آن که فرمود :
و قد کنا ابتهلنا الیه بعقولنا و رفعنا الیه ایدینا الباطنة لا ایدینا الدائرة فقط و بسطنا انفسنا بین یدیه و تضرعنا الیه طلبا لکشف هذه المساله و امثالها . . . ( اسفارج 1 ط 1 ص 284 ) .
تنها چیزى که مرا از این ورطه هولناک هلاک رهایى بخشید لطف الهى بود که خویشتن را تلقین مى کردم به این که :
اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدن مثل تویى و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلم ثانى ابونصر فارابى و شیخ رئیس ابوعلى سینا و شیخ اکبر محیى الدین عربى و استاد بشر خواجه نصیرالدین طوسى و ابو الفضائل شیخ بهایى و معلم ثالث میر داماد و صدر المتالهین محمد شیرازى آیا شخص مثل توبه نفهمیدن و نرسیدن اولى است یا آن همه اسطوانه هاى معارف ؟
و همچنین خودم را به یک سو قرار مى دادم و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند و نظایر آنان را به سوى دیگر و سپس همان مقایسه را پیش مى کشیدم و به خودم تلقین مى کردم تا منتهى مى شدم به اساتیدم که بحق وارثان انبیاء و خازنان خزاین معارف بوده اند رفع الله تعالى درجاتهم که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان و دایع علم و دین را به جانبى و همان مقایسه و تلقین را اعمال مى کردم که تو اولایى به نفهمیدن یا این مفاخر دهر ؟
نظیر مطلبى را که علامه شیخ بهایى درباره شیخ اجل صدوق که قایل به سهو النبى شده است فرموده است:
هر گاه امر دایر شود بین سهو رسول و سهو صدوق صدوق اولى بدان است.
از این مقایسه قدرى آرام مى گرفتم تا بارقه هاى الهى چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد و در پناه رب ناس از وسواس خناس نجات یافتم ففاض ثم فاض .
و کانّ کلام کامل و سخن دلپذیر صاحب اسفار ذکر قلبى شد که :
حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان یکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة و تبا لفلسفه یکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنه ( اسفارجلد 4 ط 1 ص 75 ) .
و چون در رحمت رحیمیه به روى ما گشوده شده است به علم الیقین بلکه به عین الیقین و فراتر به حق الیقین مطالب سهل ممتنع عقلى و عرفانى را رموزى یافته ایم که پى برده ایم اشارات به کنوزى اند .
آرى به آسانى نادانى به دانایى نمى رسد و بسیار سفر باید تا پخته شود خامى .
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقى خواند معانى دانست، لذا در الهى نامه ام گفته ام :
الهى جان به لب رسید تا جام به لب رسید .
**منبع:
قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، صفحه 34
حامل اسرار، صفحه 28