1- متن طبيعت و سرشت و تار و پود آن در تبديل و جنبش و دگرگونى است كه يك آن آرام ندارد، و در عين حركت طبيعت وحدت و ثبات صورت و جمال و زيبايى هر موجود طبيعى از آغاز تا انجام در تحت تدبير متفرد به تجدد امثال محفوظ است .
2- حركت حبى و تجدد امثال در مطلق ما سوى الله اعم از مفارق و مقارن چه در قوس نزول و چه در قوس صعود جارى است ، بخلاف حركت جوهرى كه اختصاص به عالم طبيعت دارد.
3- حركت جوهرى ، استكمالى است كه لبس فوق لبس و اءيس بعد اءيس است كه سرتاسر هويت وجودى عالم طبيعت با حفظ وحدت اتصالى در حركت و تغيير طولى استكمالى است .
4- نفوس انسانى را بعد از انقطاع از اين نشاءه تكامل برزخى است .
5- از حركت حبى و تجدد امثال و حركت جوهرى دانسته مى شود كه حركت حيات و وجود است و ما با حركت و در حركت و در نظام حركتيم .
6- اسناد حركت به واجب تعالى عبارت از فاعليت به معنى ايجاد تدريجى و اظهار كمال است .
7- متكلم گويد: ((العرض لا يبقى زمانين )) يعنى عرض عالم طبيعت كه جسم طبيعى موضوع آنست ؛ و عرفان و حكمت متعاليه و فلسفه نيز با او موافق است ؛ ولكن متكلم عرض را شرط بقاء جوهر مى داند و عارف و حكيم گويند علت محدثه موجودات علت مبقيه آنها نيز هست .
8- حكمت متعاليه گويد: الموجود الطبيعى لا يبقى زمانين ، موجود طبيعى مادى خواه جوهر باشد و خواه عرض ، عارف و نظام بصرى با او موافق اند، و متكلم اشعرى و برخى از معتزله با او فقط در عرض طبيعى موافق اند، ولكن حركت جوهرى اختصاص به جوهر طبيعى مادى دارد.
9- عارف گويد: ((العرض لا يبقى زمانين ))، و مرادش از اين عرض ، صور كلمات وجوديه از عقل اول تا هيولاى نخستين است ، و موضوع اين اعراض جوهر معقول به نام صادر اول و نفس رحمانى و رق منشور است ، و اين موضوع را بيش از هشتاد اسم است ... متكلم اشعرى و برخى از معتزلى با او در اعراض طبيعى موافق اند، و نظام بصرى در مطلق جواهر و اعراض طبيعى ، و حكمت متعاليه نيز در مطلق جواهر و اعراض طبيعى با عارف موافق است ولكن در جوهرى طبيعى بالاصالة و در عرض بالتبع .
10- تبدل و تجدد در وجود واجب تعالى راه ندارد، تجدد امثال و حركت در عالم صادق است .
11- اسناد حركت و تبدل به مافوق طبيعت به لحاظ و نسبت عالم خلق صادر از آنها است كه علت با معلولش معيت وجودى دارد.
12- حركت در جوهر از تجدد امثال نشاءت گرفته است .
13- فصل حقيقى هر موجود وجود است .
حال كه فصل حقيقى هر موجود وجود شد و اين وجود هم در حركت و تجدد امثال است پس به بيت بعدى مراجعه بنما و بنگر كه حال حضرت مولى در تجلى حركت جوهرى و تجدد مثال چگونه است . زيرا حركت يكپارچه حيات و وجود و وحدت و جمال و زيبايى محض است لذا در الهى نامه آن را ((عشق آباد)) ناميده است كه نه عاشق را قرار است و نه معشوق را، زيرا هم معشوق ((فاءحببت ان اعرف )) را پيشه خود نموده است و هم عالَمش را تجلى گاه ((كل يوم هو فى شاءن )) قرار داد و هم آدم را بى قرار آفريد.
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی