عاشقی با انسان کاملی (امام زمان )
بديدارش شب و روزت بسر كن وگرنه خاك عالم را به سر كن
سراسر نظام هستى و كلمات كتاب وجود جلوه هاى رخ ساقى انسان كاملند كه :
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه بر جام افتاد
او را وحدت سعى است كه وحدت عددى هم از شئون وجودى اوست .
بوصلش عاشقى مى باش صادق منافق را جدا كن از موافق
ز عاشق آه و سوز و ناله آيد كه عشق و مشك را پنهان نشايد
عاشقى پيداست از زارى دل نيست بيمارى چو بيمارى دل
و مصراع دوم بيت اخير ضرب المثل است كه ((عشق و مشك را پنهان نشايد)) زيرا كه در عشق آه و سوز و ناله آثار اوست و در مشك بو دادن اثر اوست كه هيچيك از اين آثار را نمى شود پنهان نمود.
در غزل ((كعبه اميد)) در ص 51 ديوان آمده است :
محبوب من كه دائم باشم به گفتگويت/معشوق من كه دائم هستم بجستجويت
آيا شود كه روزى ، روزى شود حسن را/حسان گونه گون و الطاف نو بنويت
بشنيده ام كه خويت ، چون روى تست دلكش/اى من فداى رويت اى من فداى خويت
آيا شود كه روزى با چشم خويش بينم/آن قامت رسا و رخساره نكويت
ايكه به ليلة القدر كروبيان بالا/اسرار هر دو عالم گويند مو بمويت
آيا شود كه روزى اين عاشق وصالت/دستى رساند اندر دامان مشكبويت
اى كعبه اميد خوبان درگه عشق/چون تو خديو باشى خود آبرو خدويت
آيا شود كه روزى اندر برت حسن را/گويى چه خوش رسيدى اينك بآرزويت
اين غزل در مورد حضرت بقية الله عجل الله تعالى فرجه الشريف است .
و مصراع دوم بيت ما قبل آخر بدين معنى است كه در خطاب به حضرتش عرض مى شود كه اى كعبه اميد خوبان درگه عشق آيا مى شود كه تو امير و پادشاه باشى و آب دهن تو آبروى ما باشد؛ زيرا ((خديو)) امير را گويند و ((خدوى )) آب دهن .
نكته اى قابل دقت آنكه در اين باب انسان كامل را در همه مشاهد، شاهد يافته ايم ، چه اينكه در باب شانزدهم از بيت 36 به بعد او را غايب نيافته ايم بلكه خود را در برابر نور خورشيد حضرتش در غيبت ديده ايم ، و لذا در غزل كعبه اميد ديوان از محضر عرشى حضرتش به صورت عجز و تضرع و زارى درخواست مى نماييم كه ما خودمان از غيبت و دورى به در آييم تا دائما به حضور انور حضرتش تشرف داشته باشيم . يعنى دورى و هجران از ناحيه خودمان است نه از جانب حجة الله فى العالمين كه مظهر اسم شريف ((شهيد)) حق تعالى است .
پس شايد به نظره اولى بين ابيات باب هفدهم با غزل كعبه اميد يك نحوه تعارضى مشاهده گردد ولى با دقت در بيت 38 باب 16 معلوم مى شود كه غيبت داشتن حضرت بقية الله مربوط به مريضى است كه در ما متحقق است و اين بيمارى آن است كه سَبَل بر ديدگان ما چيره گشته كه خورشيد عالمتاب انسان كامل عصر خود را نمى بينيم لذا مصراع دوم بيت 13 باب 17 فرمود كه برو و در پى درمان اين مريضى ات باش .
علت اين مريضى كه در باب 16 مطرح شد در پايان باب هفدهم بيان فرمود كه علتش با نامحرمان حشر و آشنايى داشتن است و از خواص نفس ناطقه آن است كه چون مجرد است به هر چه كه روى آورد خو مى گيرد و لذا آنكه با نامحرم به جان انسان كامل خو گيرد از وجود نورى انسان كامل كه شاهد در همه مشاهد است بى بهره مى گردد. و در باب هجدهم نيز مراد از اين نامحرم تبيين مى گردد كه از بيت نهم به بعد آن باب بايد طلب نمود.
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی