درس دوم دروس معرفت نفس
در درس اول دانستیم كه هر چه مشهود ما است وجود دارد یعنى موجود است بلكه خود وجود است و تا حدى در مشهودات خود كاوش كردیم و آنها را با یكدیگر سنجیدیم و نتیجه گرفتیم كه انسان دانا اشرف از اقسام دیگر است .
اكنون گوییم كه این كاونده و سنجنده و نتیجه گیرنده كیست ؟ و به عبارت دیگر آنكه تمیز بین آن اقسام داد و ترتیب مقام در آنها قائل شد و حكم كرد كه این نوع اشرف از آن نوع است كیست ؟ آیا نه اینست كه آن تمیز و آن حكم از آثارند و همه آثار از موجود است نه از معدوم ؟ پس آنكه تمیز داد و حكم كرد موجود است . و نه اینست كه این ممیز و حاكم منم و تویى ؟ و نه اینست كه هر یك از ما داراى چیزى است كه تمیز دهنده است ؟ پس آن چیز یا بیرون از ما است یا بیرون از ما نیست كه در هر صورت كسى بر این مطلب اعتراض
ندارد آیا چنین نیست ؟ حال كه وجدانا و عیانا مى دانیم كه این ممیز و حاكم هر یك از ما است و هر یك از ما داراى این چیز تمیز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراى آن است مى پرسیم كه ذات آن چیز یعنى گوهر و سرشت آن چیست و چگونه موجودى است ؟ و اگر گفتیم در بیرون ما است چگونه با ما ربط دارد ؟ وانگهى ما كیستیم كه او در بیرون ما است ؟ و اگر گفتیم در ما است در كجاى ما است ؟ و اگر گفتیم عضوى از اعضاى پیدا یا پنهان ما است كدام عضو است ؟ آیا انسان مرده كه تمام اعضا و جوارح و باطن او صحیح و كامل است داراى " آن چیز " است كه انسان مرده هم ممیز است ؟ مى بینیم كه نیست و اگر آن چیز هیچ یك از اعضا و جوارح نیست پس به مردن انسان چه شده است ؟ آیا معدوم شده است یا باز موجود است ؟ و اگر معدوم شده است آیا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است یا دیگرى او را نابود كرده است ؟ و درباره دیگرى مى پرسیم كه این دیگرى كیست كه او را نابور كرده است
و چرا او را نابود كرده است و او چرا از خود دفاع نكرده است ؟ و اصلا نابود كردن " بود " چه معنى دارد و چگونه " بود " نابود " مى شود ؟ آیا مى توان باور كرد كه خودش نابود شده است و یا خودش ذات خود را نابود كرده است ؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است ؟ چرا او را با چشم نمى بینیم ؟ اصلا خود مردن یعنى چه ؟ فرق آن با زیستن چیست ؟ موت چیست ؟ حیات چیست ؟ آیا مردن به معنى معدوم شدن است یا معناى دیگرى دارد ؟ و باز سؤال پیش مى آید كه من كیستم كه داراى آن چیزم ؟ آیا من غیر از آن چیزم یاعین آنم ؟ و اینكه مى گویم تمیز داده ام و من سنجیده ام آیا گوینده این مطلب یعنى این حاكم و ممیز و مقایس غیر از آن من است یا همان من است ؟ و اگر گوییم عین من نیست و جز من است
چگونه كارى را كه دیگرى یعنى آن چیز كرده است به خود نسبت مى دهم كه من كرده ام و به همین منوال پرسشهاى بسیارى پیش مى آید . آیانباید در یك یك آنها بحث كرد ؟ آیا نباید اهل حساب بود ؟ آیا نباید بدانیم كیستیم ؟ چگونه حكم مى فرمایید ؟ اینك در این درس تنها مطلب بى دغدغه اى كه بدان اعتراف داریم این است كه هر یك از ما داراى چیزى هست كه بدان چیز تمیز مى دهد و مقایسه مى كند و حكم مى نماید و نتیجه مى گیرد . آن چیز را باید به نامى بخوانیم به هر اسمى بخوانى مختارى در نام گذارى دعوى نداریم خواه قوه ممیزه اش خوانى خواه قوه عاقله اش نامى خواه نفس ناطقه اش دانى . خواه به روح یا به عقل یا به خرد یا به جان یا به روان یا به نیرو یا به " من " یا به " انا " یا به دیگر نامها بدان اشارت كنى . و آنچه در این مقام اهمیت بسیار بسزایى دارد این است كه باید كتاب وجود خود را فهمیده ورق بزنیم و كلمه كلمه آنرا ادراك كرده و یافته و رسیده پیش برویم كه این قوه ممیزه چیست ؟ و این انسان كیست ؟ و
كجایى است ؟ و به كجا مى رود ؟ و آغاز و انجامش چه خواهد بود ؟ آیا عاطل و باطل است و تركیب و مزاجى اتفاقى است و با تراكم ذرات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنین صورتى پدید آمده است ؟ و مردن اضمحلال و انحلال و از هم گسیختگى آنها است و با ویران شدن بدن و خرابى آن دیگر انسانى نیست و كسى باقى نمانده است ؟ چنانكه كوزه اى اتفاقى پدید آمد و پس از چندى شكست و دیگر كوزه اى نیست ؟ ببینیم از روى منطق دلیل و برهان به كجا مى رسیم و چه نتیجه مى گیریم .