چو باشى در كنار نهر آبى كه از شيبى روانست با شتابى
....
چو باشى در كنار نهر آبى كه از شيبى روانست با شتابى
ببينى عكس تو ثابت در آن است همى دانى محل آن روان است
گمانت عكس ثابت ، آب سيال به يكجا جمع گرديدند فى الحال
ولى اين راءى حس ناصوابست كه گويد عكس تو ثابت در آبست
خرد از روى معيار دقيقى بگويد اين بود حكم حقيقى
كز آب و انعكاس نور ديده شود عكس تو هر آنى پديده
نمايد اين توالى مثالت چو عكس ثابتى اندر خيالت
در چمن هفتم از دشت اول گشتى در حركت فرمود:
((انسان عكس خود را - يعنى مثال خود را - در آب صاف روان ، ثابت مى بيند؛ و مى داند كه دمبدم آب در جريان است و قرار ندارد. آن عكس ثابت از انعكاس نور بصر آن فآن ساخته مى شود، و از سرعت پديد آمدن صورتها - اءعنى عكسها و مثالهاى پى در پى - يك عكس ثابت پنداشته مى شود. آخر بند نوزدهم ((دفتر دل )) در اين مطلب است كه ...))
در دشت دوم فرمود: ((به مَثَل - چنان كه در شماره هفت گفته ايم - كسى در كنار نهر آب تندرو - عكس خود را در زمان ممتد، ثابت و قار در آب مى بيند و حال اين كه عكس از انعكاس نور بصر در آب است و آب قرار ندارد و دمبدم عكس جديدى مثل سابق احداث مى شود و پديد مى آيد.
و يا مانند نهر جارى در زمين نيك هموار كه از شدت آرامى و وحدت اتصالى آن كاءن ثابت و ساكن و واحد شخصى نمايد كه فرموده اند: ((وحدت اتصالى مساوق با وحدت شخصى است )).
و در جاى ديگر اين رساله عظيم الشاءن فرمايد:
((عمده در اين مساءله مهم و ديگر مسائل و معارف اصيل انسانى پى بردن به توحيد صمدى قرآنى است كه آدمى در تكامل علمى بدانجايى برسد كه بداند و بيابد كه ((وجود مساوق حق است )) و ((حق سبحانه صمد است ))، و توحيد صمدى بدان گونه است كه لسان حجة الله بدان ناطق است : يا من على فلا شى ء فوقه ، يا من دنى فلا شى ء دونه ...
اين حديث شريف از ثامن الحجج (عليه السلام ) است كه از غرر احاديث اس . با غور و غواصى در آن در يكدانه تشكيك خاصى كه حقيقت يكتاى ذات مراتب است به دست مى آيد؛ اين علق نفيس را مغتتم بدار.
با تدبر تام در اين تشكيك خاصى ، مطلبى بسيار بسيار مهم در فاعل حركت جوهرى - كه همان جاعل حركت و متحرك است - دانسته مى شود؛ و آن اين كه : فاعل حركت حقيقى است كه به لحاظ علوش ثابت است و شاءنش اين كه فلا شى ء فوقه ، و به لحاظ دنّوش فلا شى ء دونه و شاءنش اين كه ((كل يوم هو فى شاءن )). و به تمثيل دورادور: وجود صمدى دريايى است كه لجه آن ثابت و ساكن و اقتضاى ساحل آن اضطراب و تموج است . و اين خود اصلى است كه سر آمد ديگر اصول است ، فافهم . چنان كه با اين اصل اصيل توحيد قرآنى ، مشكل بسيارى از مسائل مهم فلسفى بى دغدغه حل مى شود)). انتهى .
يكى از نكات قابل تاءمل در حركت جوهرى و تجدد امثال آنست كه بايد توجه داشت هر موجودى در مسير حركت ((ثابت سيال )) است كه ثابت بودن آن را تجدد امثال تاءمين مى كند. و لذا سوفسطائيان كه شيخ اكبر در فصوص الحكم از آنان به گروه ((حِسبانيه )) نام مى برد پنداشتن كه سيال بودن عالم بر اساس اصل ثابتى استوار نيست و لذا حكم كردند كه عالم يك مجموعه متبدل است ، و چون قرار ندارد پس چيزى نيست ؛ و ديگران از ظاهر حرف آنان اين استنباط را نمودند كه آنان منكر هر گونه حقيقت و اصل ثابت علمى ، و حتى منكر حسيات و بديهيات بودند و حال آنكه در فصوص گويد كه آنها بر احديت عين جوهر معقول اطلاع نيافتند نه اينكه مطلقا منكر هرگونه حقيقت بودند. و مراد از جوهر معقول كه پذيراى همه صور عالم است و بدون آن صور موجود نمى گردد، چنانكه آن صور بدون او معقول نمى گردند، همان صادر اول در اصطلاح عرفاست كه رق منشور كلمات وجودى است كه همه به او قائم اند و او ثابت اين همه بى قرارها و بى ثبات ها است .
چه اينكه عارف عربى در رد حسبانيه در فصوص گويد: فما علموا اءن العالم كله مجموع اعراض فهو يتبدل فى كل زمان اذ العرض لا يبقى زمانين ، اين سوال بر شيخ است كه چگونه همه عالم را مجموع اعراض دانسته است و سپس حكم اعراض را بر آنها جارى كرده است كه پيوسته در تبدل اند و در دو زمان باقى نيستند؟. حضرت مولى در گشتى در حركت بعد از عنوان مطلب مذكور فرمايد: ((در بيان و جواب آن گويى : در مسائل علمى به اصطلاحات علم و فن هر طائفه اى بايد توجه داشت . عارفان را در اطلاقات جوهر و عرض معنايى وسيعتر از آنچه كه در كلام و فلسفه است مى باشد، چنان كه بسيارى از اصطلاحات علمى آنان از قبيل حركت و طبيعت و هيولى و صورت و كون و نسبت ، به همين مثابت است .
غرض اين كه مراد شيخ از جوهر همان جوهر معقول است كه صادر اول و رق منشور صور كلمات وجوديه همه عوالم است . و مراد از اعراض همين صور كلمات وجوديه از عقل اول تا هيولاى نخستين در اصطلاح فلسفه است . و اين صور را تعينات نيز گويند، يعنى همه تعينات مانند اعراض اند كه گفته اند: ((العرض لا يبقى زمانين )). و گاهى از عرض بدين معنى تعبير به موجود مى كنند و مى گويند: ((الموجود لا يبقى زمانين )).
و چون حكم حركت حبى و تجدد امثال در ما سوى الله جارى است ، شيخ فرموده است :
العالم كله مجموع اعراض فهو يتبدل فى كل زمان اذ العرض لا يبقى زمانين . و چنان كه اعراض عالم طبيعت پيوسته در تقتضى و تجدد است كه گفته اند: ((العرض لا يبقى زمانين ))، شيخ نيز به همان وزان تعبير آنان در همه صور لمات وجوديه بر رق منشور كه جوهر عقلى صادر نخستين است ، چنان فرموده است ؛ و نيز در حد آن جوهر و اين صور در آخر فص شعيبى گفته است : ان هذه الاعراض المذكورة فى حده عين هذا الجوهر و حقيقته القائم بنفسه ، و من حيث هو عرض لا يقوم بنفسه ...
(ص 288 شرح قيصرى - ط 1.)
منبع:شرح دفتر دل-شارح استادصمدی آملی