ز بس تجديد امثالش حديد است و هم فى لبس من خلق جديد است
ز بس تجديد امثالش حديد است و هم فى لبس من خلق جديد است
حديد يعنى تند و تيز، و مصراع دوم اشارت به آيه كريمه : اءفعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد است .
بهر آنى جهانى تازه بينى چو در يك حد و يك اندازه بينى
ز چابك دستى نقاش ماهر ترا يك چيز بنمايد بظاهر
ز بس تجدد امثالش سريع است ندانى هر دمت شكل بديع است
اى عزيز بيا با هم گذرى به بوستان رساله عظيم الشان ((گشتى در حركت )) مولايم بنماييم كه شايد حقايق آن شميم جان و دل گردد. پس برويم .
در ذيل دشت دهم آن تحت عنوان ((فائده )) آمده است :
((تجدد امثال كه آن را تبدل امثال نيز گويند مانند اكثر اصطلاحات صحف عارفان بالله از كتاب و سنت اءخذ شده است . مثلا هر يك از كلمات وجودى را به ((حق مخلوق به )) تعبير مى كنند كه اين اصطلاح را از كريمه ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (الاحقاف /4) اتخاذ كرده اند؛ در اينجا نيز ((تجدد امثال )) از كريمه بلى قادرين على اءن نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون (واقعه /62) اخذ شده است . و بسيار در اين معنى بدين آيه كريمه تمسك مى جويند: بل هم فى لبس من خلق جديد (ق /16) و همچنين به كريمه : ((كل يوم هو فى شاءن )) (الرحمن /29)، و به كريمه : ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد (فاطر /17)، و به كريمه : و ترى الجبال يحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب (نحل /89). و همانگونه كه در اثناى اين شماره گفته ايم حقايق صحف عرفانى و حكمى ، تفسير انفسى قرآن و سنت اند.
عارفان را در تجدد امثال اشعار بسيار لطيف است ، از آن جمله مجدود بن سنايى غزنوى فرمايد:
عارفان هر دمى دو عيد كنند عنكبوتان مگس قديد كنند
عارف شبسترى در گلشن راز فرمايد:
جهان را نيست مرگ اختيارى كه آن را از همه عالم تو دارى
ولى هر لحظه مى گردد مبدل در آخر هم شود مانند اول
هميشه خلق در خلق جديد است وگر چه مدت عمرش مديد است
هميشه فيض فضل حق تعالى بود از شاءن خود اندر تجلى
از آن جانب بود ايجاد و تكميل وزين جانب بود هر لحظه تبديل
جهان كل است و در هر طرفة العين عدم گردد و لا يبقى زمانين
دگرباره شود پيدا جهانى به هر لحظه زمين و آسمانى
عارف رومى در دفتر اول مثنوى فرمايد:
هر نفس نو مى شود دنيا و ما بى خبر از نو شدن اندر بقا
هر زمان نو صورتى و نو جمال تا ز نو ديدن فرو ميرد ملال
عمر همچون جوى نو نو مى رسد مستمرى مى نمايد در جسد
آن ز تيزى مستمر شكل آمدست چون شرر كش تيز جنبانى بدست
شاخ آتش را بجنبانى بساز در نظر آتش نمايد بس دراز
اين درازى مدت از تيزى صنع مى نمايد سرعت انگيزى صنع
صورت از بى صورتى آمد برون باز شد كانا اليه راجعون
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى است مصطفى فرمود دنيا ساعتى است
متاءله سبزوارى در شرح اسرار مثنوى در بيان اشعار مذكور مولوى فرمايد:
((هر نفس نو مى شود دنيا...)) متكلمين مى گويند: ((العرض لا يبقى زمانين ))، اعراض عالم در تغير و تبديل است ، و حكما مى گويند العالم متغير. و بعض حكما در جواهر عالم يعنى اجسام و قوى و طبايع ، تجدد و تبديل قائل اند، و عالم طبيعى را بالتمام حادث مى دانند چه جواهر مذكوره و چه اعراض را. و از كلمات عرفاء است كه : ((لا تكرار فى التجلى )). و شيخ شبسترى مى گويد:
بهر جزوى ز كل كان نيست گردد كل اندر دم ز امكان نيست گردد
جهان كل است و در هر طرفة العين عدم گردد و لا يبقى زمانين
پس هر لحظه عالمى تسليم مى شود و عالم ديگر حادث مى شود. و در كلام مجيد به اينكه اشارت است كه اءفعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد و نيز ((كل يوم هو فى شاءن )) و نيز ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد. يعنى خواست و برد چه صفات حق و جويى است و مشيش فعلى است و قوه و امكان پيرامون جلالش نيست ، بلى حق و صفات حق قديم است . پس انارش افول ندارد و قديم الاحسان است و باسط اليدين بالعطية است دائما، و قديم التكلم است . و بالجمله آنچه از ناحيه حق است قديم و دائم و ثابت است ((كل شى ء هالك الا وجهه ))، و عالم حادث است ((و لا قديم سوى الله )).
((عمر همچون جوى نو نو مى رسد...)) يعنى عمر عالم و عالميان بوجودات جديده و تجليات متفنّنه صفات اوست و آنا فآنا نو مى شود، مثل آب روان در جويى كه بلندى و پستى داشته باشد ساكن مى نمايد، پس عالم متجدد الامثال است .
((چون شرر...)) يعنى شعله جوّاله كه به سرعت حركت دهى دايره مى نمايد، و قطره باران در نزول خط مى نمايد. ((از تيزى صنع )) مقتضاى اسم سريع است .))
(شرح اسرار مثنوى - ط رحلى - ص 46.)
آن كه متاءله سبزوارى فرموده است : ((و بعضى حكماء در جواهر...)) ناظر به صدر المتاءلهين صاحب اسفار است كه به نحو اكمل تاءسيس برهان بر اثبات حركت جوهرى فرموده است و تشييد و تحكيم اين مطلب بسيار مهم را نموده است ؛ هر چند حكيمانى پيش از آن جناب قائل به حركت و تحولات در طبايع جوهرى بوده اند چنان كه گفته آيد)).
از غزل : ((تازه بتازه نو بنو)) مولايم بشنو:
جلوه كند نگار من ، تازه بتازه نو بنو دل برد از ديار من ، تازه بتازه نو بنو
چهره بى مثال او، وهله به وهله روبرو برده ز من قرار من ، تازه بتازه نو بنو
زلف گره گشاى او، حلقه به حلقه مو بمو موجب تار و مار من ، تازه بتازه نو بنو
عشوه جان شكار او، خانه بخانه كو بكو در صدد شكار من ، تازه بتازه نو بنو
دشت و چمن چمد چو من ، لحظه بلحظه دمبدم ز صنع كردگار من ، تازه بتازه نو بنو
لشكر بى شمار او، دسته بدسته صف بصف مى گذرد كنار من ، تازه بتازه نو بنو
شكر و ثناى او بود، كوچه بكوچه در بدر شيوه من شعار من ، تازه بتازه نو بنو
محضر اوستاد من ، رشته برشته فن بفن عزت و افتخار من ، تازه بتازه نو بنو
دشمن بيخرد برد، گونه بگونه پى به پى سنگدلى بكار من ، تازه بتازه نو بنو
حُسن حَسن فروزد از، سينه بسينه دل بدل ز نور هشت و چار من ، تازه بتازه نو بنو
مدار جهان آن فان بر ((شدن )) است كه هر دم صورتى و پديده اى از قوه به فعل مى رسد، نه اينكه مدار جهان بر ((بودن )) باشد بدين معنى كه هر فعليت ثابت بدون شدن باشد. در چمن هشتم از دشت اول گشتى در حركت مى خوانى : ((قيصرى در شرح آخر فص شعيبى فصوص الحكم در پيدايش شعله آتش و عدم تكرار تجلى و تجدد امثال فرمايد: و يظهر هذا المعنى فى النار المشتعلة من الدهن و الفتيلة فانه فى كل آن يدخل منهما شى ء فى تلك النارية و تتصف بالصفة النورية ثم تذهب تلك الصورة بصيرورتها هواء؛ هكذا شاءن العالم باءسره فانه يستمد دائما من الخزائن الالهية فيفيض منها و يرجع اليها (289 ط 1 چاپ سنگى .)
يعنى اين معنى را - كه در هر آنى فناء و بقاء حاصل مى گردد، و حق تعالى دميدم اذهاب خلقى مى نمايد و اعطاى خلقى جديد مى كند، و خلق جديد از جنس خلق فانى است كه پى در پى فناء و بقاء است و لاجرم تجلى متكرر نباشد و تجدد امثال متوالى حاصل مى شود - به نحو تمثيل در شعله آتش از روغن و فتيله چراغ ، ظاهر مى شود كه در هر آن از روغن و فتيله آتش پديد مى آيد و به صفت نوريت متصف مى شود، سپس اين صورت آتش و نور هوا مى گردد، و پشت سر هم اينچنين است كه نور چراغ بر يك نسق مشتعل نمايد و گمان رود كه از آغاز تا انجام يك شعله بعينه است ؛ شاءن عالم يكپارچه اينچنين است كه همواره از خزائن الهى استمداد مى كند و پى در پى بر او صورتش فائض مى شود و به خزائن الهى بازگشت مى كند و هر لحظه او را صورتى ديگر متجدد مى شود.))
در ذيل دشت دوم گويد: ((دانسته شده است كه متن طبعيت و سرشت و تار و پود آن در جنبش و دگرگونى است كه يك آن آرام ندارد؛ و در عين حركت طبيعت ، وحدت و ثبات صورت و جمال و زيبايى هر موجود طبيعى از آغاز تا انجام محفوظ است ، لاجرم اين امر بدين معنى است كه دمبدم بدون وقفه و سكون ، صورتى مثال صورت نخستين بدو فائض مى شود آنچنانكه گويى كه نمرد و زنده تر شد و از اين تشابه صور و تعاقب افراد متماثل تعبير به تجدد امثال مى كنند.
شيخ اكبر عارف طائى و تلاميذ و پيروان او را در حركت حبى و تجدد امثال ، تعبيرات لطيف و شريف گوناگون است . حركت حبى و تجدد امثال را در مطلق ما سوى الله اعم از مفارق و مقارن قائلند، بخلاف حركت جوهرى كه اختصاص به علم طبيعت دارد.
شيخ اكبر در آخر فص شعيبى گويد: و من اءعجب الامر اءنه (يعنى اءن الانسان ) فى الترقى دائما و لا يشعر بذلك للطافة الحجبا ورقته و تشابه الصور مثل قوله : ((و اءتوابه متشابها.
(ص 285 شرح قيصرى - ط 1 چاپ سنگى )
شيخ اكبر فص شعيبى را از قلب و اطوار آن آغاز كرد و به تجدد اءمثال پايان داد كه آغاز و انجام آن يكى است . در عبارت فوق گويد:
((از شگفت ترين امر اين كه انسان دائما در ترقى است و به سبب لطافت و رقت حجاب و تشابه صور - كه ايجاد امثال متوالى و تجدد امثال است - بدان آگاه نيست ؛ مانند تشابه صور ارزاق كه حق سبحانه فرموده است : كلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اءتوا به متشابها (بقره /25) لطافت و رقت حجاب به اين معنى است كه صانع واهب الصور - جلت عظمته و علا صنعه - از بسكه نقاش و مصور جيره دست است به اسم شريف مصور و به حكم يساءله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن آنچنان پى در پى لحظه فلحظه آن فآن تازه بتازه نو بنو ايجاد امثال مى كند و بدان وحدت صنع و هويت و جمال و زيبايى شى ء را حفظ مى نمايد كه از اين وحدت اتصالى اشخاص محجوب پندارند همان يك صورت شخصى پيشينه و ديرينه آن شى ء است ، قوله تعالى شاءنه : بل هم فى لبس من خلق جديد.
مطالبى ديگر است كه در ذيل ابيات تمثيل در تجدد امثال گفته آيد.
جهان از اين جهت نامش جهانست كه اندر قبض و بسط بى امان است
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح استاد صمدی آملی-باب هجدهم