قسمت سوم (آخر) متن کامل رساله انه الحق علامه عارف حسن زاده آملی

تاریخ انتشار: 1399/04/31     
قسمت سوم (آخر) متن کامل رساله انه الحق علامه عارف حسن زاده آملی

معرفت نفس چند امر از اصول و عيون و امهات است:
1 يكى مغايرت نفس با مزاج است كه نفس مزاج نيست تا به فساد مزاج فوت گردد و تباه شود بلكه نفس است كه حافظ مزاج است و بر اين امر ادله اى چند اقامه شده است....

معرفت نفس چند امر از اصول و عيون و امهات است:
1 يكى مغايرت نفس با مزاج است كه نفس مزاج نيست تا به فساد مزاج فوت گردد و تباه شود بلكه نفس است كه حافظ مزاج است و بر اين امر ادله اى چند اقامه شده است.
ب و ديگر مغايرت نفس با بدن است و بر اين امر نيز ادله اى چند اقامه شده است. اين ادله نظر به تجرد نفس ناطقه ندارند بلكه همين اندازه مغايرت نفس با بدن را اثبات مى كنند كه علاوه بر اينكه نفس مزاج نيست گوهرى قائم به وجود و مغاير با بدن محسوس است.
ج و ديگر تجرد نفس ناطقه به تجرد برزخى اس‏ت كه در مقام خيال نفس و مثال متصل است و بر اين تجرد چندين دليل اقامه شده است.
د و ديگر تجرد نفس ناطقه است در مقام تجرد عقلانى و بر اين امر نيز ادله بسيار اقامه شده است. و هر يك از ادله تجرد، منتج اين نتيجه اند يعنى همه در اين نتيجه شريك اند كه چون نفس عارى از ماده و احكام ماده است گوهرى بسيط غير محسوس از عالم وراى طبيعت است، و از فساد و اضمحلال كه لازمه مركبات طبيعى است، مبرى است. و چون فساد نمى پذيرد هيچگاه زوال و فنا نمى يابد بلكه براى هميشه باقى است.
ه و ديگر فوق تجرد بودن نفس است كه علاوه بر مجرد و عارى بودن از ماده و احكام آن، مجرد از ماهيت نيز هست كه او را حد
انه الحق، ص: 116
يقف نيست. بر اين امر نيز ادله عقلى و نقلى اقامه شده است.
و و ديگر بودن نفس عين مدركات خود است كه اتحاد مدرك و مدرك و ادراك است و ادله اتحاد عاقل و معقول متكفل اثبات اين امر است.
ز و ديگر اتحاد نفس به عقل فعال يعنى مفيض صور علميه و فناى وى در آنست. و نيل به اين مسأله و توفيق ادراك اين مطلب مهم اعنى اتحاد نفس به عقل فعال و استفاضه از آن بقدرى غامض است و نياز به تصفيت ذهن و تهذيب خاطر و رياضتهاى علمى و عملى دارد كه مثل صدرالمتألهين در اين باره گويد:
وقد كنا ابتهلنا اليه بعقولنا ورفعنا اليه ايدينا الباطنه لا ايدينا الداثره فقط، وبسطنا بين يديه وتضر عنا اليه طلبا لكشف ه‏ذه المسأله وامثالها. «1»
و نيز فرمود: ان مسأله كون النفس عاقله لصور الاشياء المعقوله من اغمض المسائل الحكميه الخ. «2»
ح و ديگر جوهر بودن علم و عمل و انسان سازى آنهاست به اين معنى كه علم و عمل عرض نيستند بلكه جوهر و انسان سازند، علم سازنده روح و عمل سازنده بدن است و همواره در همه عوالم بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است كه بدنهاى دنيوى و اخروى در طول يكديگرند و تفاوت به نقص و كمال است و ادله عقلى و نقلى‏
______________________________
(1) اسفار، ج 1، ص 284 ط رحلى.
(2) اسفار، ج 1، ص 278 ط رحلى.
انه الحق، ص: 117
بر اين امر نيز قائم است، و اين امر با امر ششم مؤيد و متمم يكديگرند.
ط و ديگر جز انفس علم و عمل بودن است چه جزا در طول علم و عمل است و ادله عقلى و نقلى بر آن قائم است و اين امر نيز با امر هشتم و ششم مكمل يكديگرند.
ى و ديگر اين كه ملكات نفس مواد صور برزخى اند، يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ، آن عمل بر آن صورت، بر عاملش ظاهر مى شود كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنياست و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات اوست كه در صقع ذات او پديد مى آيند و بر او ظاهر مى شوند كه در نتيجه انسان در اين نشأه، نوع و در تحت آن افراد است، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از اين امر تعبير به تجسم اعمال مى كنند.
يا و ديگر تكامل برزخى انسانست.
يب و ديگر احوال او در قيامت كبرى است.
عالم جليل محمد دهدار قدس سره در رساله قضا و قدر در بيان سه امرح، ط، ى بيانى رسا دارد كه ( [: از جمله ضروريات دانستن اين است كه هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ كه آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ظاهر مى شود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزاء همين است كه انما هى اعمالكم ترد عليكم، وجزاء بما كانوا يعملون، والناس مجزيون بأعمالهم.
و نيز بايد دانست كه علم انسان مشخص روح است و عملش‏
انه الحق، ص: 118
مشخص بدن او در نشأه اخروى پس هر كه بصورت علم و عمل در نشأه اخروى برانگيخته مى شود چنانچه در اخبار و آثار وارد است به سبب خصوصيت خود كه او آنست هر جا كه باشد. و سر آن آنست كه به موجب كريمه ولقد خلقكم اطوارا هر چيزى در وجود خود اطوار هست و هر طورى حكمى و صورتى دارد، مثلا انگور را چون در خم كنى در اول حال جوش مى زند و تلخ مى شود و مسكر، و در اينحال حكمش حرمت است و نجس است و در آخر حال ترش مى شود و اسكارش و تلخى زايل مى گردد و در اينجا حكمش حليت است و طهارت‏] (.
اين بود كلام عالى مقدار دهدار كه به نقل آن تبرك جسته ايم، و به بيان واضحتر گ وييم: علم و عمل عرض نيستند بلكه دو گوهر انسان سازند، چنانكه در علم ادب هر دو از يك باب و از يك ماده اند، نفس انسانى بپذيرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى مى ي‏ابد و گوهرى نورانى مى گردد، هر نيكبختى كه بهره او از آنها بيشتر است به حسب وجود انسان تر است و وزن انسانى او فزون تر است.
علم سازنده و مشخص روح انسانى، و عمل سازنده و مشخص بدن انسانى در نشئات اخروى است و انسان از آن حيث كه انسان است خوراك او علم نافع و عمل صالح است. و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشأت اخروى بر انگيخته مى شود چه اينكه روح غير از بدن عنصرى محسوس است و او را بدنهاى در طول هم به وفق نشأت اخروى است و تفاوت ابدان و نشئات به نقص و
انه الحق، ص: 119
كمال است.
و جز انفس علم و عمل و در طول آنها است. و هر كس در تحصيل علم و عمل، زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است. و صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است كه الدنيا مزرعه الاخره.
و لذات و آلام او همه انحاى ادراكات اوست. و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات اوست كه ملكات نفس مواد صور برزخى اند لذا انسان كه در اينجا نوع است و در تحت او اشخاص است، در آن نشأه جنس است و در تحت او انواع است و آن انواع صور جوهريه اند كه از ملكات نفس تحقق مى يابند و از صقع ذات نفس بدر نيستند. و به عبارت ديگر عود ارواح به سوى آن چيزهايى است كه از آنها خلق شده اند. و صورت برزخى او را جسد مثالى و بدن مكتسب گويند، پس بدن اخروى تجسم صور غيبى است.
و قيامت هر كس قيام كرده و حساب او رسيده است. و باطن انسان در دنيا عين ظاهر او در آخرت مى گردد كه يوم تبلى السرائر است، و اينها همه تمثل و تجسم علوم و اعمال است.
و موت عدم انسان نيست بلكه در حقيقت جدائى انسان از غير خودش است كه اضافات و انتسابات اعتبارى با اين و آن داشت و همه در واقع غير از او بودند، از آنها منقطع گرديد.
چگونه نفوس معدوم مى گردند و حال آنكه در سر و سرشت‏
انه الحق، ص: 120
آنها محبت وجود و بقاء و كراهت عدم و فناء سرشته شده است؟! و هر كس از مرگ مى ترسد در واقع از خودش مى ترسد.


مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست‏

آينه صافى يقين همرنگ روست‏

اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار

زشت روى تست نى رخسار مرگ‏

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

از تو رسته است ار نكويست ار بدست‏

ناخوش و خوش هم ضميرت از خودست‏

گر به خارى خسته اى خود كشته اى‏

ور حرير و قز درى خود رشته اى‏

و چون موت فناء و عدم نيست بلكه جدايى انسان از غير خودش و انتقال او از نشأه ديگر است، در آيات قرآنى تعبير به وفات شده است نه فوت، و وفات اخذ شى ء بتمامه است و توفاه الله اى قبض روحه، و اگر احيانا در روايتى تعبير به فوت شده است تعبير راوى است نه نبى و وصى، و جناب شهيد ثانى قدس سره در درايه‏ «1» فقط حديث شريف من كذب على متعمدا فليتبوأ مقعده من النار را متواتر لفظى دانسته است آن هم به اين عبارت كه يمكن ادعاء تواتره.
و وزان قبر در اين نشأه و نشأه آخرت وزان انسان در نشأتين‏
______________________________
(1) ص 61 چاپ اول سنگى.
انه الحق، ص: 121
است يعنى چنانكه انسان در اين نشأه افراد متشابه و متماثل اند و در آن نشأه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلفه اند، قبرهاى اين نشأه نيز افراد متشابه اند، كه در واقع همان انسانهايند اما قبرهاى آخرت قبرى روضه اى از رياض جنت است و قبرى حفره اى از حفره هاى نار است.
در ساير مسفورات ما در هر يك از امور مذكوره با براهين و حجج عقلى و نقلى به تفصيل بحث شده است لذا در اينجا به ذكر بعضى از آيات و روايات تبرك مى جوييم:
وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ «1»
هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏] «2»
هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ‏] «3» مشابه اين آيات كريمه چند آيات ديگر نيز هست، كه مثلا نفرمود: بما كنتم تعملون، يا مما كنتم تعملون، براى اينكه افاده فرمايد جزاء نفس عمل است.
ب‏ قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ‏ «4» آيه كريمه انسان را نفس عمل معرفى كرده است كه آن فرزند ناصالح عمل غير صالح است، و تقدير كلمه ذو كه انه ذو عمل غير صالح، غير مرضى است. و قرائت عمل به صورت فعل ماضى و نصب غير، مرجوح است زيرا قرائت مشهور كه از هر حيث بهترين قراءات است قرائت حفص و ابوبكر از عاصم است.
______________________________
(1) سوره يس، آيه 55.
(2) سوره اعراف، آيه 148.
(3) آخر مطففين.
(4) سوره هود، آيه 46.
انه الحق، ص: 122
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ضمن تفسير آيه چهارم تحريم: واظهره الله عليه عرف، الايه فرموده است كه قرائت حفص از عاصم، قرائت اميرالمؤمنين على عليه السلام است مگر در ده كلمه. و هم آنجناب و مرحوم علامه حلى در تذكره الفقهاء فرمودند: آن ده كلمه را ابوبكر در قرآن آورده است كه روايت ابوبكر از عاصم كاملا همان قرائت اميرالمؤمنين عليه السلام است. در منتهى فرمود: اضبط هذه القراءات السبع عند ارباب البصيره هو قرائه عاصم بروايه ابى بكر بن عياش، و در تذكره فرمود: ان هذا المصحف الموجود الان هو مصحف على عليه السلام. و بقرائت هر دو انه عمل غير صالح به فتح ميم و تنوين لام و رفع غير است. پس بدانكه جنت و نار در ارواح اند نه ارواح در جنت و نار، بلكه در اطلاق كلمه دركه مشعر به ظرفيت است خيلى دقت بايد. پس بدانكه جنت و نار را در همه عوالم مظاهر است.
ج ( [جَزاءً وِفاقاً] ( «1» مى فرمايد جزاء موافق اعمال و عقايد است. وفاق مصدر دوم باب مفاعله از وفق است و مفالعه بين دو چيز است يعنى عمل را باجزاء و جزاء را با عمل موافقت است‏ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً. «2»


چون ركوعى يا سجودى مرد كشت‏

شد در آن عالم سجود او بهشت‏

______________________________
(1) سوره نبأ، آيه 26.
(2) سوره بقره، آيه 25.
انه الحق، ص: 123


چون كه پريد از دهانش حمد حق‏

مرغ جنت ساختش رب الفلق‏


چون ز دستت رست ايثار زكوه‏

كشت اين دست آنطرف نخل و نبات‏

آب صبرت آب جوى خلد شد

جوى شير خلد مهر تست وود

ذوق طاعت گشت جوى انگبين‏

مستى و شوق تو جوى خمر بين‏

چون ز دستت زخم بر مظلوم رست‏

آن درختى گشت از آن ز قوم رست‏

چون ز خشم آتش تو در دلها زدى‏

مايه نار جهنم آمدى‏

خشم تو تخم سعير دوزخست‏

هين بكش اين دوزخت را كاين فخست‏

اين سخنهاى چو مار و كژدمت‏

مار و كژدم گردد و گيرد دمت‏

اى دريده پوستين يوسفان‏

گرگ برخيزى از آن خواب گران‏

گشت گرگان آن همه خوهاى تو

مى درانند از غضب اعضاى تو

انه الحق، ص: 124

وعده فردا و پس فرداى تو

انتظار حشرت آمد واى تو

د وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ‏ «1»
قاضى ناصر بن عبدالله بيضاوى متوفى 685 هق در تفسير گرانقدرش به نام انوار التنزيل و اسرار التأويل در تفسير همين آيه كريمه افاده فرمود:
فيها دلاله على ان الارواح جواهر قائمه بانفسها مغائره لما يحس به من البدن تبقى بعد الموت دراكه وعليه جمهور الصحابه والتابعين وبه نطقت الايات والسنن.
اين كلام بيضاوى را خيلى قدر و مرتبت است و اگر وى را در تفسيرش جز اين مطلب مهم كلامى نبود در ارزش كتابش كافى بود. گويد آيه دال است بر اينكه ارواح جواهر قائم بذات خود، و مغاير با اين ابدان محسوس، و بعد از مرگ باقى و دراكند، و جمهور صحابه و تابعين بر اين عقيدت بودند، و آيات و سنن بدان ناطقند.
ه صدوق (رضوان الله عليه) در حديث چهارم مجلس اول امالى به اسنادش روايت كرده است كه قيس بن عاصم گفت با جماعتى از بنى تميم به حضور رسول الله صلى الله عليه و آله رسيديم، پس گفتم اى پيغمبر خدا به ما اندرزى بفرما تا از آن بهره بريم كه ما گروهى هستيم در بيابان بسر مى بريم، رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:
______________________________
(1) سوره بقره، آيه 151.
انه الحق، ص: 125
يا قيس ان مع العزذلا، ومع الحيوه موتا، وان مع الدنيا آخره، وان لكل شى ء رقيبا، وعلى كل شى ء حسيبا، وان لكل اجل كتابا، وانه لابد لك من قرين يدفن معك وهو حى، وتدفن معه وانت ميت، فان كان كريما اكرمك، وان كان لئيما اسلمك، ثم لا يحشر الا معك، ولا تحشر الامعه، ولا تسئل الاعنه، فلا تجعله الا صالحا، فانه ان صلح آنست به، وان فسد لا تستوحش الا منه، وهو فعلك.
اين حديث شريف اگر چه همه آن نور است، و هر جمله آن بابى از حقيقت را به روى انسان مى گشايد، و براى اهل سر به سرى اشارت مى كند، مع ذلك بايد در اين چند جمله دقت و تأمل بسزا كرد كه فرمود: با دنيا آخرت است، نفرمود بعد دنيا آخرت است تا آخرت در طول زمانى دنيا قرار گيرد. و فرمود قرينى كه با تو دفن مى شود حى است و محشور نمى شوى مگر با او، و وحشت نمى كنى مگر از وى به خصوص كه در آخر فرمود: آن قرين فعل تو است.
و لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ «1» براى انسان نيست مگر آنچه را كه سعى كرده است يعنى سعى او خود اوست او هر چه آموخت همانست و هر چه سعى كرد و كسب كرد و عمل كرد همان، پس انسان همان علم و عمل خود است كه علم و عمل جوهرند نه عرض. سبحان الله، سعى حركت است و حركت اضعف مقولات تسع عرضيه و از چنين عرض بغايت ضعيف ناپايدار، گوهرى دائمى باذن الله تعالى ببار آيد كه گوهرهاى شب چراغ را با منزلت او نسبت‏
______________________________
(1) سوره نجم، آيه 40.
انه الحق، ص: 126
سهابه شمس است بلكه چه جاى نسبت كه آن صعوه ممنوبه حدود است، و اين عنقاى مطلق از قيود.


اين عرضها نقل شد لون دگر

حشر هر فانى بود كون دگر

وقت محشر هر عرض را صورتى است‏

صورت هر يك عرض را رؤيتى است‏

ر ثقه الاسلام كلينى در باب ادخال سرور كتاب ايمان و كفر كافى‏ «1» به اسنادش از امام صادق عليه السلام روايت فرموده است كه:
ان المؤمن اذا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره يقول له ابشر بالكرامه من الله والسرور فيقول له بشرك الله بخير، قال ثم يمضى معه يبشره بمثل ما قال، واذا مر بهول قال ليس هذا لك فلا يزال معه يؤمنه مما يخاف ويبشره بما يحب حتى يقف معه بين يدى الله عز و جل فاذا امر به الى الجنه قال له المثال: ابشر فان الله عز و جل قد امر بك الى الجنه، قال: فيقول: من انت رحمك الله تبشرنى من حين خرجت من قبرى و آنستنى فى طريقى و خبرتنى عن ربى؟ قال: فيقول: انا السرور الذى كنت تدخله على اخوانك فى الدنيا خلقت منه لا بشرك و اونس وحشتك.
و نيز در همان باب از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه: من ادخل على مؤمن سرورا خلق الله عز و جل من ذلك السرور خلقا فيلقاه عند موته فيقول له ابشر يا ولى الله بكرامه من الله‏
______________________________
(1) ج 2، ص 153 معرب.
انه الحق، ص: 127
ورضوان، الحديث.
از اينگونه روايات كه بطون و اسرار آيات قرآنى اند و از اهل بيت عصمت و وحى كه مرزوق به علم لدنى اند بسيار است كه دلالت دارند بر اينكه ملكات نفس مواد صور برزخى اند. چنانكه مثال در جواب گفت: خلقت منه، يعنى من از سرور آفريده شدم و ماده خلقت من سرور است، اين سرور در صقع نفس فاعل آنست كه در حديث قبل، رسول الله صلى الله عليه و آله به قيس فرمود: هو فعلك. و اين مثال را خداوند از آن ملكه خلق فرموده است. و شخص فاعل ماده اين مثال را از دنيا با خود برده است كه الدنيا مزرعه الاخره پس هر كسى زرع و زارع و مزرعه خود است و هر كس آن درود عاقبت كار كه كشت. آن ملكات مانند روح اند و اين صور مانند اجساد و روح الارواح نفس آدمى است.
در آيه كريمه ( [. فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا] ( «1» هم در تمثل و هم در لها تدبر لازم بايد كه مفتاح حل مشكلات اينگونه مسائل است. زبان لها اين است كه تمثل حقايق براى ذات نفس مستعد است و تمثلات هر كس اختصاص به او دارد، تو صد حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
پوشيده نيست كه اينگونه معجزات قولى را بعد از قرآن و پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله از هيچ صحابه و تابعين و علماى بعد از آنان، به جز از ائمه اثنى عشر اماميه عليهم السلام، روايت نشده است و
______________________________
(1) سوره مريم، آيه 19.
انه الحق، ص: 128
تنها همين معجزات قولى در حقانيت امامت الهيه آنان كافى است.

نفس ناطقه انسانى را مقام فوق تجرد است‏

نفس ناطقه انسانى را مقام فوق تجرد است يعنى علاوه بر اينكه او را تجرد برزخى در مقام مثال مقيد، و تجرد عقلانى در مقام ادراك معانى مطلقه و حقايق مرسله است، مقام فوق تجرد نيز هست كه براى او حد يقف نيست. مرحوم آخوند در فصل سوم باب هفتم نفس اسفار فرموده است:
ان النفس الانسانيه ليس لها مقام معلوم فى الهويه، ولا لها درجه معينه فى الوجود كسائر الموجودات الطبيعيه والنفسيه والعقليه التى كل له مقام معلوم بل النفس الانسانيه ذات مقامات و درجات متفاوته ولها نشئات سابقه ولا حقه ولها فى كل مقام وعالم صوره اخرى.
و لازمه فوق تجرد بودن، اين است كه نفس مجرد از ماهيت است، چنانكه مجرد از ماده و احكام ماده در مقام تعقل است.
مشاء فقط تجرد نفس ناطقه را از ماده ثابت كرده اند و تجرد از ماهيت را فقط در واجب تعالى گفته اند، اما در حكمت متعاليه فوق تجرد نفس يعنى تجرد از ماهيت نيز ثابت شده است كه او را حد يقف نيست و ماهيت حكايت از ضيق حد و حصر وجودى چيزى مى كند،
انه الحق، ص: 129
و چون موجودى بسيط عارى از ماهيت باشد او را مقامى معلوم نيست كه در آن مقام توقف كند، و به همين بيان نفس فوق مقوله است زيرا كه موجود مجرد از ماهيت وجود است و وجود نه جوهر است و نه عرض.
مرحوم حاجى در منظومه گويد:


وانها بحت وجود ظل حق‏

عندى وذا فوق التجرد انطلق‏

توضيحا گوييم: نفس گوهرى بسيط و وجود بحت و ظل وجود حق تعالى است كه موجودى مجرد از ماهيت است يعنى احكام وجود بر او غلبه دارد و آثار ماهيت در آن مندك است، چه ماهيت حكايت از حد و قصور شى ء و ضعف و نقص آن دارد و حال اينكه نفس را حد يقف نيست لذا حد منطقى براى او نيست هر چند او را نسبت به مافوقش حد به معنى نفاد است، بنابراين تركيب از جنس و فصل و مشابه آن بر او صادق نيست زيرا مركب از جنس و فصل همان ماهيت است، تا چه رسد تركيب از ماده و صورت كه جسم را است. و چون مجرد از ماهيت است فوق مقولت است زيرا موجود مجرد از ماهيت وجود است و وجود نه جوهر است و نه عرض يعنى فوق مقولت است.
ادله تجرد نفس، همين قدر عارى بودن گوهر نفس ناطقه را از ماده و احكام آن با حفظ مراتب تجرد، اثبات مى كنند و نتيجه مى دهند كه پس از انقطاع نفس از بدن عنصرى، بوار و هلاك در او راه ندارد. در اين معنى و حكم تجرد با ديگر مجردات شريك است، اما
انه الحق، ص: 130
مجردى است كه او را حد يقف نيست سخنى فوق تجرد است و حكم اختصاصى اوست.
در اين مطلب سامى اعنى مقام فوق تجرد بودن نفس، به اهداى بعضى از مواريث علمى وسائط فيض الهى تشرف مى يابيم:
ا برهان المتألهين اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به.
يعنى هر ظرف به آنچه كه در او نهاده شد گنجايش او تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش او بيشتر مى گردد.
هر يك از ظرفهاى جسمانى را حد معينى است كه گنجايش آنها را تحديد مى كند، مثلا پيمانه ها و بركه ها و درياچه ها و درياها هر يك را اندازه ايست كه بيش از آن اندازه آب را نمى پذيرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى كه هر چه مظروف او كه آب حيات علوم و معارف است در او ريخته شود سعه وجودى و ظرفيت ذات‏ى و گنجايش او بيشتر و براى فرا گرفتن حقائق بيشتر آماده تر مى شود.
پس اين برهان نازل از بطنان عرش تحقيق ناطق است كه نفس ناطقه علاوه بر اينكه موجودى عالى از جسم و جسمانيات، و عارى از احكام نشأه طبيعت است، بيان مقام فوق تجرد نفس نيز هست كه مجرد از ماهيت هم هست و او را حد يقف نيست و گوهرى فوق مقوله است زيرا مجرد بودن موجودى از ماده غير از مجرد از ماهيت بودن او و عدم وقوف او در حدى و مقام است.
اين است معنى صحيح كلام امام عليه السلام كه به اختصار تقرير
انه الحق، ص: 131
كرده ايم نه آنكه ابن ابى الحديد در شرح آن يكى از ادله تجرد نفس ناطقه را كه از حكماى پيشين نقل كرده است و آنرا بدون مناسبت و يا به ادنى مناسبت بيان منطق امام عليه السلام قرار داده است.
ب صدوق (قدس سره) در من لا يحضره الفقيه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه در وصيت به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود:
اعلم ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارى ء القرآن اقرأ وارق.
ج ثقه الاسلام كلينى قدس سره در كتاب فضل القرآن كافى به اسنادش از حفص از امام هفتم موسى بن جعفر عليهما السلام روايت كرده است كه امام به حفص فرمود:
يا حفص من مات من اوليائ‏نا وشيعتنا ولم يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع الله به من درجته فان درجات الجنه على قدر آيات القرآن يقال له اقرأ وارق فيقرأ ثم يرقى.
اين دو حديث شريف من حيث المجموع مفيد چند مطلب مهم اند:
ا يكى اينكه درجات بهشت غير متناهى است زيرا آيات قرآن غير متناهى است به بيان خود قرآن‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏ «1» و در ماده جمع مجمع طريحى رحمه الله عليه آمده است‏
______________________________
(1) سوره لقمان، آيه 27.
انه الحق، ص: 132
كه: روى عنه صلى الله عليه و آله انه قال: ما من حرف من حروف القرآن الا وله سبعون الف معنى. آيات قرآن كه درجات آنست كلمات الله اند و كلمات الله را نفاد نيست.
ب و ديگر اينكه قرائت در هر عالم به صورتى خاص به همان عالم است كه قرائت لفظى اين نشأه عنصرى ظل ادناى قرائتهاى اخروى است، چنانكه جميع آثار و احوال اين نشأه أمثله و اظلال عوالم اخروى ماوراى آنند.
ج و ديگر اينكه انسان را مقام فوق تجرد است كه اقرأ وارق، و فقط نفس ناطقه را قابليت چنين ارتقاء است.
د و ديگر اينكه به انسان مستعد در قبر خودش، تعليم قرآن داده مى شود پس مراد از قبر، اين قبر عالم طبيعت كه حفره اى از ارض است نيست، اين قبر طبيعى قشرى و ظل و نمودى از قبرهاى انسان است.
در كافى ثقه الاسلام كلينى به اسنادش از عمر بن يزيد روايت كرده است كه قال: قلت لابى عبدالله عليه السلام: انى سمعتك وانت تقول كل شيعتنا فى الجنه على ما كان منهم؟ قال عليه السلام: صدقتك، كلهم والله فى الجنه. قال: قلت جعلت فداك ان الذنوب كثيره كبار، فقال عليه السلام: اما فى القيامه فكلكم فى الجنه بشفاعه النبى المطاع او وصى النبى، ولكنى اتخوف عليكم فى البرزخ،
قلت وما البرزخ؟ قال: القبر منذحين موته الى يوم القيامه‏
. «1»
______________________________
(1) وافى، ص 94، م 13.
انه الحق، ص: 133
ه و ديگر اينكه انسان غير كامل را پس از اين نشأه تكامل برزخى است، چنانكه همين حديث عمر بن يزيد نيز بر آن دلالت دارد. تكامل برزخى به حكم محكم روايات صادره از بيت وحى مسلم و بى دغدغه است، و از حيث اقامه برهان عقلى بر آن، از اهم مسائل حكمت متعاليه است. شيخ رئيس در جمع بين جهتين بحث در اين مطلب اهم در يك جاى تعليقات گويد: لا برهان على ان النفوس الغير المستكمله اذا فارقت يكون لها مكملات، كما يعتقد بعضهم ان نفوس الكواكب مكمله لها وان ت لك النفوس المقارنه مكمله لها. وكذلك لا برهان على ان النفوس الغير المستكمله اذا فارقت لا يكون لها بعد المفارقه مكملات. «1»
و در جاى ديگر تعليقات گويد: الجسم شرط فى وجود النفس لا محاله، فاما فى بقائها فلا حاجه لها اليه، ولعلها اذا فارقته ولم تكن كامله كانت لها تكميلات من دونه اذ لم يكن شرطا فى تكميلها كما هو شرط فى وجودها. «2»
چنانكه از زبان قرآنهاى ناطق، آيات قرآن تعبير به درجات شده است، تعبير به خزائن نيز شده است، كه هر آيه به تنهايى خزينه اى از خزائن الهى است، چنانكه كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب فضل القرآن كافى به اسنادش از زهرى روايت كرده است كه قال: سمعت على بن الحسين عليهما السلام يقول: آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها.
______________________________
(1) ص 87 ط 1 مصر.
(2) ص 81 ط 1 مصر.
انه الحق، ص: 134
و درجات قرآن همه حكمت بلكه حكيم است‏ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏ و حكمت بهشت است كما فى المجلس الواحد والستين من امالى الصدوق رحمه الله عليه قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى بن ابى طالب: يا على انا مدينه الحكمه وهى الجنه وانت يا على بها.
پس به آن اندازه كه از اين درجات ارتقاء يافته اى به همان اندازه قرآنى و به همان اندازه خزائن الهى هستى و به همان اندازه بهشتى، يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‏ «1».
امام عل‏يه السلام فرمود: درجات بهشت بر عدد آيات قرآن، و بر قدر آيات قرآن است، و فرمود: هر مقامى از مقامات قرآن را قرائت كرده اى توقف مكن و بالا برو كه آن را مقامات ديگر است و خبرهائى است.
نفس در مقام قلب در تقلب و تطور است كه هر دم تجليات الهيه بدون تكرار در تجلى، بر او فائض مى شود اين قلب عارف بالله است كه كشيك نفس مى كشد و پاسبان حرم دل است و در مقام قلب است. شيخ اكبر محيى الدين عربى در ترجمان الاشواق گويد:


لقد صار قلبى قابلا كل صوره‏

فمرعى لغزلان، و دير لرهبان‏

وبيت لاوثان وكعبه طائف‏

والواح توراه ومصحف قرآن‏

اين قلب عارف است زيرا قلب غير عارف به اصطلاح خواص قلب نيست، هر چند در نزد عوام قلب است سلطان بحث قلب‏
______________________________
(1) سوره بقره، آيه 274.
انه الحق، ص: 135
رافص شعيبى فصوص الحكم حائز است چنانكه هر فص از فصوص بيست و هفتگانه آن در بيان يك مقام اعلاى مقامات انسانى است هر چند مطلب عاليه بسيار ديگرى در اثناى هر فص مستفاد است در فص اسحاقى از عارف بسطامى در بيان قلب نقل كرده است كه:
لوان العرش وما حواه مأه الف الف مره فى زاويه من زوايا قلب العارف ما احسن به.
عارف مذكور از مقام قلب خود اخبار كرده است، لذا شيخ بعد از آن فرمود: هذا وسع ابى يزيد فى عالم الاجسام، بل اقول لو ان ما لا يتناهى وجوده يقدر انتهاء وجوده مع العين الموجده له فى زاويه من زوايا قلب العارف ما احس بذلك فى علمه فانه قد ثبت ان القلب وسع الحق ومع ذلك ما اتصف بالرى فلوا متلى ارتوى.
فصل شانزدهم طرف اول مسلك پنجم اسفار «1» به اين عنوان است كه: فى امكان التعقلات الكثيره فى النفس دفعه واحده. اين فصل رفيع ذوالقدر به اعتلاى فهم خطاب محمدى صلى الله عليه و آله ( [: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ] (، ارشاد مى نمايد. آرى انسان كامل مؤيد به روح القدس كه لا يشغله شأن عن شأن بر اثر استشراف و استشراق به انوار قاهره به خصوص به نوار الانوار طى زمان مى نمايد چنانكه در آنى سريع تر از انتقال حدسى راه چندين هزار ساله را مى پيمايد.
سبحان الله، سعه و شرح صدر يك انسان امى تا چه اندازه است كه كتاب عظيم الهى قرآن فرقان را بطور انزال كه نزول دفعى‏
______________________________
(1) ج 1، ص 294 ط 1 رحلى.
انه الحق، ص: 136
است، يكبارگى از حقيقه الحقائق خداوند عالم اخذ كند؟!
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ
خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى كه از دانشمندان قرن چهارم هجرى است در قصيده رائيه اش كه در سؤالات علوم عقليه است گويد:


چرا چو تن ز غذا پر شود نگنجد نيز

الم رسدش چو افزون كنى بر اين مقدار

وگوهرى دگر آنجا كه پر نگردد هيچ‏

نه از نبى و نه از پيشه و نه از اشعار

الحمد لله كه در مبارك سحر ليله چهارشنبه هفدهم ربيع المود 1402 هق، مطابق بيست و سوم ديماه 1360 هش، شب فرخنده ميلاد خاتم انبياء صلى الله عليه و آله، و وصى او صادق آل محمد عليه الصلوه والسلام كه به ترقيم اين رساله ( [انه الحق‏] (بعنوان يادنامه مفسر كبير آيت علم و دين فخر اسلام استاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه كه شب شصتم از رحلت آنجناب بود اشتغال داشتم، مثال مباركش با سيماى نورانى كه از سيماهم فى وجوههم من اثر السجود حكايت مى فرمود، برايم متمثل شد، و تفقدى فرمود كه با لهجه اى شيرين و دل نشين از طيب طويت و حسن سيرت و سريرتم بشارتم داد، و فرمود ( [: تو نيكو صورت و نيكو سيرت و نيكو سريرتى‏] (، تا چند لحظه اى در حضور انورش مشرف بودم، و چون به خود آمدم تعبير رفت كه اين تحفه و هديه ( [انه الحق‏] (م‏رضى خاطر آن متأله به حق است، و بر اين‏
انه الحق، ص: 137
صحيفه عمل چند روزه ام به رسم عيدى عيد سعيد ميلاد نبى و وصى مهر قبول خورده است افاض الله علينا من بركات انفاسه النفيسه، و اين ابيات ناقابل از طبع خامل و فائل قائل آن به ياد مرحوم استاد علامه طباطبائى، برخاسته است، تا چه ق‏بول افتد و چه در نظر آيد:


صبا به كوى عزيزان روضه رضوان‏

سلام ما به حضور عزيز ما برسان‏

حضور قدسى قديس عيسوى مشرب‏

كه مرده زنده نمودى به حكمت و عرفان‏

حضور فخر اماثل جناب علامه‏

حضور صدر افاضل مفسر قرآن‏

حضور نور دل و ديدگان اهل ولا

حضور صاحب تفسير فرد الميزان‏

حضور مالك درج نهايه الحكمه‏

حضور سالك مجذوب اولياى زمان‏

پيام ما برسانش كه اى فرشته خصال‏

كه اى خجسته فعال و كه اى ستوده بيان‏

به بين تفاوت ره از كجاست تا به كجا

تو راست شادى وصل و مرا غم هجران‏

لقاى روى ت‏وام آنزمان كه شد حاصل‏

نموده ام به حقيقت زيارت انسان‏

انه الحق، ص: 138

زامهات و اصول مجالس فيضت‏

رسيده ايم به معنى واقع احسان‏

سكوت تو همه فكر و كلام تو همه ذكر

بيان تو همه بكر و نوشته ات برهان‏

به حكمت نظرى بو على و تو صنوان‏

به حكمت عملى بو سعيد و توسيان‏

دراست توبه معيار خواجه و صدرا

قداست تو نمودار بوذر و سلمان‏

اشارت تو نجات و عبارت تو شفا

روايت تو نصوص روايت و قرآن‏

عنايت تو فتوحات فيض عين حيات‏

حكايت تو فيوضات جلوه سبحان‏

زعقل كل پدرى و ز نفس كل مادر

سزا است مثل تو فرزند حى بن يقظان‏

فغان و آه كه نشناختيم قدر تو را

گرفت از كف ما نعمتى چنين، كفران‏

كنون به سوگ تو بنشسته ايم در حسرت‏

كنون ز دورى تو اوفتاده در حرمان‏

نه من ز هجر تو اندر خروش و افغانم‏

كه در خروش و فغانست خطه ايران‏

انه الحق، ص: 139

قيامتى شده بر پا به قم كه واهمه گفت‏

مگر كه زلزلت الارض را رسيده زمان‏

مگر كه يونسى اندر دهان ماهى شد

مگر كه نوح به كشتى نشست در طوفان‏

مگر كه مه به محاقش رسيد نا هنگام‏

مگر كه نيز اعظم به ظل شده است نهان‏

مگر كه عرش برين بر زمين فرود آمد

ويا جنازه علامه شد به عرض روان‏

صداى ضجه مرد و زن و صغير و كبير

زارتحال چنان عالم عظيم الشان‏

قلم شكسته و دل خسته و زبان بسته‏

چگونه وصف تو را مثل من كند عنوان‏

زدرس و بحث و ز تعليم و تربيت تا هست‏

سخن، فيوض الهى تو را رسد هر آن‏

تو جان جان حسن زاده كى روى از ياد

اگر چه پيكرت از ديدگان شده پنهان‏

آيه الله علام‏ه طباطبائى در آخر ذى الحجه 1321 هق در تبريز ديده به جهان گشود، و در صبح يكشنبه 18 محرم الحرام 1402 هق مطابق 24 آبان 1360 هش، در ارض اقدس قم كه هنالك الولايه لله الحق، نداى حق را لبيك گفت و به خطاب‏ يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي‏
انه الحق، ص: 140
مخاطب شد. و به محض اخبار رحلت آنجناب از اطراف و اكناف، از دور و نزديك به قم روى آوردند كه لاجرم تشييع جنازه به فرداى آن روز موكول شد و با امامت حضرت آيه الله حاج سيد محمدرضاى گلپايگانى دامت بركاته الوافره بر آن مرحوم نماز گذاردند، و پيكر شريفش مقارن ظهر روز دوشنبه 19 محرم در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت ستى فاطمه معصومه بنت باب الحوائج الى الله موسى بن جعفر عليهم السلام به خاك سپرده شد. رضوان الله عليه.
معرفت نفس‏
ا سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ «1»
ب‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ‏ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏ لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ‏] «2» پاداش كسانى كه خدا را فراموش كرده اند اين است كه خداوند آنان را از خودشان فراموشى مى دهد.
______________________________
(1) سوره فصلت، آيه 54.
(2) آخر سوره حشر.
انه الحق، ص: 141
ج‏ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ‏ «1» شيطان كه بر كسى دس‏ت يافت او را از ياد خدا فراموشى مى دهد.
د ( [نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ‏] (. «2» مرحوم آخوند در اسرار الايات‏ «3» فرمود: وهذا بمنزله عكس النقيض لقوله عليه السلام: من عرف نفسه فقد عرف ربه.
ه‏ يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً «4»
و وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ‏. «5» اين آيه آخرين سفارش خداوند عالم به بندگانش است.
در تفسير مجمع البيان طبرسى، و كشاف زمخشرى، و اتقان سيوطى و در ديگر تفاسير اجلاء علماء آمده است كه: عن ابن عباس والسدى ان قوله تعالى‏ وَ اتَّقُوا يَوْماً الايه، آخر آيه نزلت من الفرقان على رسول الله صلى الله عليه و آله و ان جبرئيل عليه السلام قال له: ضعها فى رأس الثمانين والمأتين من البقره: وهذا القول كانما اجماعى وانما الاختلاف فى مده حياه رسول الله ص‏لى الله عليه و آله بعد نزولها فعن ابن عباس انه صلى الله عليه و آله عاش بعدها احدا وعشرين يوما، وقال ابن جريح: تسع ليال، وقال سعيد بن جبير ومقاتل: سبع ليال، وفى الكشاف قيل: ثلاث‏
______________________________
(1) آخر سوره مجادله.
(2) سوره توبه، آيه 67.
(3) ص 4 چاپ سنگى.
(4) سوره آل عمران، آيه 30.
(5) سوره بقره، آيه 280.
انه الحق، ص: 142
ليال.
آنكه فرمودند: جبرئيل عليه السلام به رسول الله صلى الله عليه و آله عرض كرد اين آيه را در رأس دويست و هشتاد سوره بقره قرار بده، اين تنصيص اختصاص به همين يك كريمه ندارد، بلكه در تمام آيات قرآن اين حكم محكم حاكم است. يعنى ترتيب سور و وضع آيات در مواضعشان به همين صورت قرآن مابين الدفتين كه اول آن فاتحه و آخر آن ناس است، همه به فرمان وحى الهى است زيرا كه تنزيل قرآن كه نزول تدريجى آنست به وفق انزال قرآن كه نزول دفعى آنست به طبق قرآن لوح محفوظ است، بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ. «1»
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا «2»
رساله اى به نام ( [التبيان فى عدم تحريف القرآن‏] (در اين موضوع نوشته ايم كه در جلد دوم تكمله منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه به طبع رسيده است شايد حائز مطالبى در موضوع مذكور باشد.
ز علم الهدى سيد مرتضى (متوفى 436 هق) در غرر و درر «3» از رسول الله صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن جناب فرمود ( [: اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه‏] (.
ح و نيز در مجلس نوزدهم آن‏ «4» فرمود كه: ان بعض ازواج النبى صلى الله عليه و آله سألته متى يعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف‏
______________________________
(1) سوره بروج، سوره 23.
(2) سوره انسان، آيه 24.
(3) ج 2، ص 329، ط مصر.
(4) ج 1، ص 274.
انه الحق، ص: 143
نفسه.
ط شيخ رئيس ابو على سينا در آغاز رساله موسوم به حجج عشر گويد: و رويت عن امام الائمه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، عليه السلام انه قال: من عرف نفسه فقد عرف ربه.
وسمعت رأس الحكماء ارسطاطاليس يقول على وفاق قول امير المؤمنين عليه السلام: ان من عجز عن معرفه نفسه فاخلق به ان يعجز عن معرفه ربه، وكيف يرى المرأ موثقا به فى معرفه شى ء من الاشياء بعد ما جهل نفسه؟ الخ‏
. من عين عبارت شيخ را نقل كرده ام. و حديث فوق هم از رسول الله صلى الله عليه و آله مروى است و هم از اميرالمؤمنين على عليه ال‏سلام.
ى الخبر المروى عن رسول الله صلى الله عليه و آله: اطلبوا العلم ولو بالصين، فسره الامام الصادق عليه السلام بقوله: هو علم معرفه النفس وفيها معرفه الرب. «1»
حدود يك قرن بعد از شريف رضى جامع نهج البلاغه رضوان الله عليه، عالم او حدى قاضى ناصح الدين ابوالفتح عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى متوفى 510 هق، يازده هزار و پنجاه كلمه از كلمات قصار اميرالمؤمنين على عليه السلام را به روشى خاص به ترتيب حروف تهجى به نام ( [غرر الحكم و درر الكلم‏] (گرد آورده است و محقق بارع آقا جمال خوانسارى متوفى 1125 هق آن را به فارسى ترجمه و شرح نموده است. تا آنجا كه نگارنده آگاه است كتابى به اين تفصيل در جمع آورى كلمات قصار امير عليه السلام تدوين نشده است. در غرر و
______________________________
(1) مصباح الشريعه، قوائم الانوار ص 51، مبين كرمانى ص 252، ج 2.
انه الحق، ص: 144
درر آمدى بسيارى از كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام در معرفت نفس آمده است كه از آنجمله اين چند كلمه را اهداء مى نماييم:
يا ( [اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه‏] (.
يب ( [اعظم الحكمه معرفه الانسان نفسه وقوفه عند قدره‏] (.
يج ( [افضل العقل معرفه المرأ بنفسه (معرفه الانسان نفسه، نسخه) فمن عرف نفسه عقل ومن جه‏لها ضل‏] (.
يد ( [افضل المعرفه معرفه الانسان نفسه‏] (.
يه ( [اكثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه‏] (.
يو ( [العارف من عرف نفسه فأعتقها ونزهها عن كل ما يبعدها] (.
يز ( [الكيس من عرف نفسه واخلص اعماله‏] (.
يح ( [المعرفه بالنفس انفع المعرفتين‏] (.
يط ( [ان النفس لجوهره ثمينه من صانها رفعها ومن ابتذلها وضعها] (.
ك ( [سئل عليه السلام عن العالم العلوى؟ فقال: صور عاريه عن المواد، عاليه (وفى نسخه: خاليه) عن القوه والاستعداد، تجلى لها ربها فاشرقت، وطالعها فتلالات، والقى فى هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله، وخلق الانسان ذانفس ناطقه اذا زكيها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها، واذا اعتدل مزاجها وفارقت الاضداد فقد شارك بها السبع الشداد] (.
كا ( [عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربه‏] (.
انه الحق، ص: 145
كب ( [عجبت لمن ينشد ضالته وقد اضل نفسه فلا يطلبها] (.
كج ( [غايه المعرفه ت ان يعرف المرأ نفسه‏] (.
كد ( [كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه‏] (.
كه ( [كفى بالمرء معرفه ان يعرف نفسه‏] (.
كو ( [كيف يعرف غيره من يجهل نفسه‏] (.
كز ( [لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفه نفسه جاهل بكل شى ء] (.
كح ( [معرفه النفس انفع المعارف‏] (.
كط ( [من جهل نفسه اهملها] (.
ل ( [من جهل نفسه كان بغيره (بغير نفسه، نسخه) اجهل‏] (.
لا ( [من عرف نفسه تجرد] (.
لب ( [من عرف نفسه جاهدها] (.
لج ( [من عرف نفسه جل امره‏] (.
لد ( [من عرف نفسه عرف ربه‏] (.
له ( [من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه وعلم‏] (.
لو ( [من عرف نفسه فهو لغيره اعرف‏] (.
لز ( [من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه وخبط فى الضلال والجهالات‏] (.
لح ( [نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس‏] (.
استادم مرحوم علامه شعرانى در تاريخ فلسفه در بيوگرافى سقراط فرمود: براى تحصيل بايد چه علومى را اختيار كرد و از همه‏
انه الحق، ص: 146
مهمتر شمرد و طريقه اى كه در تحصيل انسان را بهتر به مقصود برساند چه طريقه اى است؟
سقراط خودشناسى و اخلاق را از همه مهمتر مى شمرد.
گويند وقتى از كنار معبد دلف، عبور مى كرد، ديد بالاى آن نوشته:

خود را بشناس‏

همين كلام را اساس فلسفه خود قرار داد.
فلاسفه قبل از سقراط تماما فكر خود را متوجه اين نموده بودند كه عالم به چه كيفيت و از چه ماده تكون يافته. سقراط گفت اين سخنها بي‏هوده است و براى ما هيچ فايده در دانستن آن نيست و آنچه براى ما مفيد است آنست كه بدانيم خود ما چه هستيم و براى چه آفريده شده ايم و سعادت ما در چيست و كارى بكنيم كه براى خود و ديگران فايده داشته باشيم، لذا گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد، يعنى از مباحثى كه انسان راهى به آن ندارد منصرف نموده وارد مباحثى شد كه انسان مى تواند اعمال نظر كند، و ليكن حقيقت اين است كه سقراط فلسفه را از زمين به آسمان برد زيرا كه از علم جسمانى وارد عالم روحانى شد.
انه الحق، ص: 147
در طرز بيان نيز سقراط طريقه خاصى داشته چون معتقد نبود كه استاد بايد مطالب را تحقيق كرده و كامل نموده به شاگرد تلقين كند بلكه بايد از شاگرد سؤال كرده و با او مكالمه و مباحثه نمايد تا خود شاگرد به فكر خود به كنه مطلب علمى برسد و خودش فكور و محقق شود.
سقراط در مباحثه ابتدا چند سؤال ساده كه ماهرانه ترتيب داده بود از طرف خود مى پرسيد و طرف جوابهاى او را مى داد آنگاه سقراط او را ملزم مى كرد كه اين جوابهائى كه تو داده اى نتيجه بر خلاف مقصود تو مى دهد لذا مى گويند طريقه سقراط قابله گى بود چون از عقول مردم نتيجه را مانند فرزند بيرون مى آورد.
مثلا از طرف مى پرسيد آيا يخ سرد است؟ او جواب مى داد: بلى. مى گفت: آيا سردى ضد دارد؟ بلى آن ضد كدام است؟ حرارت آيا ممكن است يخ گرم باشد؟ نه چون گرمى ضد سردى است و چيزى صفتى بر ضد طبيعت خود را نخواهد داشت.
باز مى پرسيد: آيا عدد سه فرد است؟ بلى آيا فرد ضدى دارد؟ بلى زوجيت آيا ممكن است عدد سه زوج باشد؟ نه زيرا كه زوجيت ضد فرديت است.
بعد از اينها گفت: آيا زندگى ضد دارد؟ بلى مرگ اصل زندگى به چيست؟ به جان كه ذاتا زنده است و بدن به واسطه جان زنده است. همينطور كه تصديق نمودى عدد سه كه ذاتا فرد است زوج نمى شود، و يخ هرگز گرم نخواهد بود، همينطور جان كه ذاتا
انه الحق، ص: 148
زنده است ضد خود را نخواهد پذيرفت.
و در كتاب اثبات نبوت فرمود: حكماى يونان پيش از سقراط عالم طبيعى اند و همه آنها در مقابل سقراط و شاگردانش گمنام شدند براى آنكه سقراط گفت:
( [بيهوده در شناختن موجودات خشك و بى روح رنج مبر بلكه خود را بشناس كه شناختن نفس انسان بالاتر از شناختن اسرار طبيعت است‏] (.
چون گفتار او شبيه به گفتار انبيا بود بزرگ شد و آوازه اش جهان را بگرفت چه قيمت انسان را بالا برده بود.
آيات و روايات در حث و ترغيب به معرفت نفس بسيار آمده است، و همچنين در نكوهش از اعراض و ترك معرفت نفس كردن ويله و رها نمودنش و به آن آشنايى پيدا نكردن وارد شده است. و همچنين در هر دو قسم مذكور از اعاظم حكما و اكابر عارفان و سالكان از قديم و حديث كلماتى قصار و عالى المضامين به عربى و فارسى و به زبانهاى ديگر به نظم و نثر منقول است. بلكه رساله هايى جداگانه در معرفت نفس و درجات و مقامات آن نوشته اند و معرفت نفس را مرقاه معرفت رب دانسته اند.
حديث شريف من عرف نفسه فقد عرف ربه تعليق بر محال نيست يعنى چنانكه معرفت نفس محال است معرفت رب نيز محال است. و بعضى حديث را معنى كرده اند كه چنانچه راه يافتن به شناخت نفس ناطقه ممكن نيست، پى بردن به معرفت كنه پروردگار
انه الحق، ص: 149
نيز ممكن نيست.
آن همه آيات و روايات كه نقل كرده ايم تحريص به معرفت نفس بود، حديث رسول الله صلى الله عليه و آله كه از غرر و درر نقل كرده ايم كه اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه، آيا سياق اين حديث و آن همه احاديث تعليق بر محال است؟! وانگهى كلمه كنه را از كجا آورده ايد؟ و ضمير ربه راجع به من است كه در آن نكته ايست بايد بيان شود تا معلوم شود كه كسى خود را شناخت رب خود را شناخت يعنى چه؟
گذشته از اين، معرفت بر طرق و انحاى گوناگون است: معرفت از طريق فكر و نظر يك نحو است و معرفت از طريق شهود نحو ديگر، و اگر معرفت به نفس را به طريق اول منع كنيم طريق دوم بر صحت و قوت خود باقى است و سخت استوار و پايدار است.
و پس از اينها كه گفته ايم لازمه قول قائلين به عجز معرفت نفس اين است كه كسى معرفت به رب خود پيدا نكرده باشد.
آن هم چنانكه آيات مفسر يكديگرند كه ان الكتاب يصدق بعضه بعضا، و كتاب الله ينطق بعضه ببعض ويشهد بعضه على بعض. «1»
همچنين روايات نيز مصدق و ناطق يكديگرند، و چنانكه گفته ايم روايات در حث و ترغيب معرفت نفس بسيار آمده است.
و فوق اين همه كه گفته ايم، خداوند متعال در قرآن كريم ارائه آيات خود را كه طرق شناسايى به او است در دو چيز قرار داده است يكى آفاق و يكى انفس، سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى‏
______________________________
(1) نهج البلاغه، خطبه 18 و 131.
انه الحق، ص: 150
يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ «1» و آن هم كلمه آيات را در آيات قرآنى شأنى به خصوص است كه آيه، علامت و نشانه و نمايانگر است، و اين آيات نمايانگر حق تعالى در آفاق و انفس چيست و چگونه نمايان گرند؟ و اگر صحيفه مكرمه نفس قرائت نشود و آيات نهفته در كلمات اين صحيفه الهيه آشكار نگردد ارائه را چه معنى است؟
فخر رازى در تفسير كبير مفاتيح الغيب در بيان آيه كريمه: إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ‏. «2» نيكو گفته است كه: المانع اما ان يكون فى النفس، واما ان يكون خارجا عنها ولهم المانعان جميعا من الايمان، اما فى النفس فالغل، واما من الخارج فالسد، ولا يقع نظرهم على انفسهم فيرون الايات التى فى انفسهم كما قال تعالى سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم وذلك لان المقمح لا يرى نفس ولا يقع بصره على يديه ولا يقع نظرهم على الافاق لأن من بين السدي‏ن لا يبصرون الافاق فلا تبين لهم الايات التى فى الافاق وعلى هذا فقوله انا جعلنا فى اعناقهم وجعلنا من بين ايديهم اشاره الى عدم هدايتهم لايات الله فى الانفس والافاق.
و باز هم از هر چيز نزديكتر و وابسته تر به رب مطلق كه حقيقت حق تعالى است خودمانيم وهو معكم اينما كنتم، وانا بدك اللازم يا موسى، و سير در آفاق از انفس آغاز مى گردد، پس چگونه معرفت نفس را محال بدانيم و حال اين كه اين معرفت باب الابواب است، و
______________________________
(1) آخر حم فصلت.
(2) سوره يس، آيه 10.
انه الحق، ص: 151
اگر بسته گردد تمام درهاى معارف به روى انسان بسته مى گردد.
از اين قائل به محال مى پرسيم كه پس چگونه به معرفت رب خود راه پيدا كرده اى؟ تو كه از خود بيخبرى از ديگرى چه خبر دارى و از كجا با خبرى، كدام معرفت تو را به اين پندار به محال كشانده است؟ اين اعجوبه كون معجونى شگفت است كه همه اسباب كار در وى جمع است.


با سرشتت چه ها كه همراه است‏

خنك آنرا كه از خود آگاه است‏

گوهرى در ميان اين سنگ است‏

يوسفى در ميان اين چاه است‏

پس اين كوه قرص خورشيد است‏

زير اين ابر زهره و ماه است‏

هيچ معرفتى چون معرفت نفس بكار انسان نمى آيد و سرمايه همه سعادتها اين معرفت است و آنكه خود را نشناخت عاطل و باطل زيست و گوهر ذاتش را تباه كرد و براى هميشه بى بهره ماند.
يعقوب بن اسحاق كندى معروف به فيلسوف عرب در رساله حدود و رسوم اشياء شش تعريف از قدماء در حد فلسفه نقل كرده است قول پنجم اين است: الفلسفه معرفه الانسان نفسه.
در معرفت نفس همه معارف منطوى است و اين معرفتى است كه به خلافت الهيه منتهى مى گردد و از آن تعبير به انسان كامل مى گردد، فارابى در تحصيل سعادت از آن تعبير به فيلسوف كامل‏
انه الحق، ص: 152
على الاطلاق كرده است و فيلسوف كامل را امام دانسته است و بقول شيخ رئيس در آخر الهيات شفاء: كاد ان يصير ربا انسانيا وكاد ان تحل عبادته بعد الله تعالى وهو سلطان العالم الارضى وخليفه الله فيه.
و صدر الدين قونوى در فكوك گويد: ان الانسان الكامل الحقيقى هو البرزخ بين الوجوب والامكان، والمرآه الجامعه بين صفات القدم واحكامه، وبين صفات الحدثان. وهو الواسطه بين الحق والخلق وبه ومن مرتبته يصل فيض الحق والمدد الذى هو سبب بقاء ما سوى الحق فى العالم كله علوا وسفلا، ولو لاه من حيث برزخيته التى لا تغاير الطرفين لم يقبل شى ء من العالم المدد الالهى الواحدانى لعدم المناسبه والارتباط ولم يصل المدد اليه.
على بن ربن طبرى كه از قدماى اطباء است در اول مقاله دوم نوع دوم فردوس الحكمه در طب گويد: قال ارسطاطاليس الفيلسوف: ان العلم بالنفس الناطقه اكبر من سائر العلوم لان من عرفها فقد عرف ذاته ومن عرف ذاته قوى على معرفه الله. و خود پس از نقل كلام ارسطو گويد: وقد صدق الفيلسوف فان من جهل نفسه وحواسه كان لغير ذلك اجهل.
و صدر المتألهين در اسفار «1» فرمود: قالت الحكماء فى حد الفلسفه: انها التشبه بالاله بقدر الطاقه البشريه. ومفاده ان من يكون علومه حقيقيه وصنايعه محكمه واعماله صالحه واخلاقه جميله وآراؤه صحيحه وفيضه على غيره متصلا يكون قربه الى الله وتشبهه به‏
______________________________
(1) ج 3، ص 125 چاپ سنگى.
انه الحق، ص: 153
اكثر لان الله سبحانه كذلك.
لازم به تذكر است كه محيى الدين عربى با اينكه خريت در دقائق عرفان است و فصوص و فتوحات مكيه وى از مهمترين صحف در معرفت نفس اند در اول فص محمدى صلى الله عليه و آله فصوص الحكم گويد: معرفه الانسان بنفسه مقدمه على معرفته بربه، فان معرفته بربه نتيجه عن معرفته بنفسه لذلك قال عليه السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه، فان شئت قلت بمنع المعرفه فى هذا الخبر والعجز عن الوصول فانه سائغ فيه، وان شئت قلت بثبوت المعرفه، فالاول ان تعرف ان نفسك لا تعرفها فلا تعرف ربك، والثانى ان تعرفها فتعرف ربك.
بدانكه فصوص و فتوحات بلكه اكثر مؤلفات ايشان فقط شرح صحيفه الهيه نفس اند، و بيست و هفت كلمه علياى فصوص الحكم در بيان مقامات كليه الهيه انسان اند نه صرف قصص انبياء عليهم السلام، چنانكه روايات معراجيه خاتم صلى الله عليه و آله كتاب سرگذشت و احوال و اطوار آدمى اند نه صرف سفرنامه آن حضرت. و پانصد و شصت باب فتوحات مكيه همه در سير مدارج و معارج نفس اند، و مثل شيخ را زيبد كه در ديباچه فصوص بگويد: لست بنبى ولا رسول ولكنى وارث ولاخرتى حارث. و يا در فص يوسفى آن بگويد: فانظر ما اشرف علم ورثه محمد صلى الله عليه و آله، و يا در آخر باب دوازدهم فتوحات بفرمايد: نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف.
چند عبارت او را در معرفت نفس نقل مى كنيم تا حق مطلب دانسته شود:
انه الحق، ص: 154
ا در فص نوحى كه در اشتمال نفس به جميع مراتب كونيه والهيه بحث به ميان آورده است گويد: ولذلك ربط النبى صلى الله عليه و آله معرفه الحق بمعرفه النفس فقال من عرف نفسه فقد عرف ربه، وقال تعالى: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ‏ و هو ما خرج عنك، وفى انفسهم وهو عينك حتى يتبين لهم اى للناظرين انه الحق من حيث انك صورته وهو روحك.
قيصرى در شرح آن گويد: اى ولكون النفس الانسانيه مشتمله على جميع المراتب الكونيه والالهيه، والحق ايضا مشتمل عليها بحسب ظهوراته فيها وما يعرف العارف نفسه غالبا الا مجملا، كما لا يعلم مراتب ربه الا مجملا، ربط النبى صلى الله عليه و آله معرفه الرب بمعرفه النفس.
اين يكى از معانى حديث شريف من عرف است كه ارائه آيات در آفاق يعنى اكوان، ظهور و تجليات حق در حقايق اكوان است، و هر يك از اكوان بر يك مرتبه معين و بر يك حقيقت خاص الهى دلالت مى كنند، چنانكه ارائه آيات در انفس، ظهور تجليات حق به حسب مراتب النفس است، پس غالبا عارف نفس خود را نمى شن اسد مگر به اجمال، چنانكه مراتب رب خود را نمى شناسد مگر به اجمال، چنانكه خود شيخ پيش از عبارت فوق گويد: لانه يستحيل ذلك على التفصيل لعدم الاحاطه بما فى العالم من الصور فقد عرفه مجملا لا على التفصيل كما عرف نفسه مجملا لا على التفصيل.
قيد غالب از اين جهت است كه نفوس كامله اى كه واجد مقام‏
انه الحق، ص: 155
سامى روح قدسى اند مظهر يا من لا يشغله شأن عن شأن مى باشند و آنان را كارى از كارى باز نمى دارد قيصرى در شرح همين مقام فصوص گويد: ان المرتبه الانسانيه محيطه بجميع مراتب العالم و الانسان لا يقدر ان يعرف تلك المراتب على التفصيل بل اذا علم ان مرتبته مشتمله بمراتب العالم كلها علما اجماليا فهو عارف بنفسه معرفه اجماليه الا من له مقام القطبيه فانه من حيث سريانه فى الحقايق بالحق يطلع على المراتب كلها تفصيلا و ان كان هو ايضا من حيث تعينه وبشريته لا يقدر عليها دائما.
معنى مذكور براى نفوس اكثرى كه غالب ناس اند معرفت اجمالى نفس را جائز شمرده است بنابراين عجز معرفت به كنه بر قوت خود باقى است چنانكه ابن فنارى در مصباح الانس آورده است كه: اقرب الحقائق الى الانسان نفسه ولا يدرك كنهها فكيف بغيرها؟
سنائى كه خود يكى از مشايخ عارفان است و عارف مقامات ارتقاء و اعتلاى شخص را در معرفت نفس مى داند، در حديقه الحقائق گويد:


اى شده از شناخت خود عاجز

كى شناسى خداى را هرگز

چون تو در علم خود زبون باشى‏

عارف كردگار چون باشى‏

چون ندانى تو سر ساختنش‏

چون تو هم كنى شناختنش‏

انه الحق، ص: 156

آنكه او نبض خويش نشناسد

نبض ديگر كسى چه پر ماسد

ممكن است كه سنايى در مقام حث و ترغيب به معرفت نفس گفته است كه نفس شناسى راه خداشناسى است و هرگاه تو به خود آگاه نگردى چگونه توانى خداى خود را شناسى؟! و يا اينكه به لحاظ بعضى از مراتب معرفت اعنى معرفت به كنه گفته باشد وگرنه هيچ عاقلى به عدم امكان معرفت آن مطلقا، تفوه نمى كند.
ب در فص ابراهيمى در اينكه صفات و نسب اسمائيه بايد به ثبوت اعيان باشد گويد: ثم ان الذات لو تعرفت عن هذه النسب لم تكن الها، وهذه النسب احدثتها اعياننا، فنحن جعلناه بمألو هيتنا الها فلا يعرف حتى نعرف قال عليه السلام: من عرف نفسه فقد عرف ربه وهو اعلم الخلق بالله.
اين كلام حق يك عارف است كه مفادش اين است: رب و م‏ربوب متضايف اند، واحد المتضايفين شناخته نمى شود مگر به متضايف ديگر لذا رسول الله صلى الله عليه و آله معرفت رب را به معرفت نفس تعليق فرمود.
ج روشن تر از دو مورد مذكور اين سخن او در آخر فص شعيبى كه فص حكمت قلبيه است افاده فرمود و به اين بيانش، مقصودش از عبارت فص محمدى به خوبى معلوم مى گردد:
صاحب التحقيق يرى الكثره فى الواحد كما يعلم ان مدلول الاسماء الالهيه وان اختلفت حقايقها وكثرت انها عين واحده فهذه‏
انه الحق، ص: 157
كثره معقوله فى واحد العين فيكون فى التجلى كثره مشهوده فى عين واحده، كما ان الهيولى تؤخذ فى حد كل صوره وهى مع كثره الصور واختلافها ترجع فى الحقيقه الى جوهر واحد وهو هيولاها، فمن عرف نفسه بهذه المعرفه فقد عرف ربه، فانه على صورته خلقه بل هو عين حقيقته وهويته، ولهذا ما عثرا حد من الحكماء والعلماء على معرفه النفس وحقيقتها الا الالهيون من الرسل والاكابر من العارفين بالله واما ا صحاب النظر وارباب الفكر من القدماء والمتكلمين فى كلامهم فى النفس وماهيتها فم ا منهم من عثر على حقيقتها ولا يعطيها النظر الفكرى ابدا فمن طلب العلم بها من طريق النظر الفكرى فقد استسمن ذاورم ونفخ فى غير ضرم الخ.
حق سخن در معرفت نفس همين است كه در اين فص شعيبى فرمود و با مستفاد از آيات و روايات مطابق است. چگونه انسان عاقل منكر معرفت نفس مى گردد و حال اينكه خود خزينه سعى اعمال خود است و جميع مسائل شعوب معارف انسانى از آغاز تا انجام مربوط به معرفت نفس است. ملاى رومى هم در دفتر سوم مثنوى به همين وجه ناظر است كه فرمود:


هيچ ماهيات اوصاف كمال‏

كس نداند جز به آثار و مثال‏

پس اگر گوئى بدانم دور نيست‏

ور بگوئى كه ندانم زور نيست‏

عجز از ادراك ماهيت عمو

حالت عامه بود مطلق مگو

زانكه ماهيات و سر سر آن‏

پيش چشم كاملان باشد عيان‏

د وجه ديگر در تعليق محال كه در فص محمدى گفت،
انه الحق، ص: 158
صحيح است كه به مضمون اين گفتارش باشد:


ولست ادرك من شى ء حقيقته‏

وكيف ادركه وانتمو فيه‏

زيرا كه نفس از اين حكم كلى خارج نيست، و هر موجودى به لحاظ يلى ربه مشمول اين حكم است به علت اين كه همه شئون و اطوار وجوديه اويند و به اين وجه آنان را حد نبود همچون امواج و دريا كه از يك سو حد موجى است و از جانب ديگر دريا است.

خاك چون عنقا و آدم اوج اوست‏

فعل حق دريا و عالم موج اوست‏

در حضيض موج او بس اوجهاست‏

موجها دريا و دريا موجهاست‏

صدرالدين قونوى در نصوص گويد: اعلم انه ليس فى الوجود موجود يوصف بالاطلاق الاوله وجه الى التقييد، وكذلك ليس فى الوجود موجود محكوم عليه بالتقييد الاوله وجه الى الاطلاق، ومن لم يشهد هذا المشهد ذوقا لم يتحقق بمعرفه الحق والخلق. انتهى ملخصا.
اين مطلب همانست كه در صدر رساله گفته ايم موضوع بحث و مسائل اهل تحقيق حق تعالى است از حيث ارتباطين مذكورين.
ه در باب 319 فتوحات مكيه در معرفت تنزل سراح نفس مطالبى دارد از آنجمله گويد: و قال صلى الله عليه و آله: من عرف نفسه عرف ربه ولم يقل عرف ذات ربه فان ذات الرب له الغناء على الاطلاق وانى للمقيد بمعرفه المطلق.
انه الحق، ص: 159
من عرف نفسه عرف ربه‏
در بيان حديث شريف من عرف از وجوهى در صحف علميه بحث شده است و مطالبى مفيد آورده اند ما چند وجه را براى مزيد بصيرت ذكر مى كنيم:
ا ابن فنارى در مصباح الانس از جندى اولين شارح فصوص الحكم محيى الدين عربى به اين عنوان آورده است و هيهنا تنبيه شريف ذكره الجندى وهو ان حال ال‏نفس الناطقه مع قواها المبثوثه فى جسمانيتها وروحانيتها ادل دليل على ان النفس الكليه مع قواها المبثوثه فى طبقات السموات واركان الامهات والمولدات الموكله للحفظ والتربيه وهى الملائكه الذين قال الله تعالى لا يعصون الله ما امرهم ويفعلون ما يؤمرون، كذلك ويترقى منه الى ان الحق تعالى مطلع على كل كلى وجزئى من اسرار المخلوقات لا يعزب عن علمه مثقال ذره فى الارض ولا فى السموات بالطريق الاولى لان المخلوق مع انه ملازم العجز والفقر اذا كان مطلعا على جميع ما فى مملكته، فالخالق اولى بان لا يفوته علم شى ء كما قال تعالى الا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير ويكون الكل فى عبادته وطاعته وتحت امره ونهيه كما قال تعالى كل له قانتون وان من شى ء الا يسبح بحمده والى‏
انه الحق، ص: 160
هذا التنبيه اشار قوله صلى الله عليه و آله من عرف نفسه فقد عرف ربه. «1»
ب قال عزالدين المقدسى فى تفسير كلامه عليه السلام من عرف نفسه فقد عرف ربه: الروح لطيفه لاهوتيه فى جثه ناسوتيه داله على وحدانيته تعالى من عشره اوجه:
الاول لما حركت الهيكل ودبرته علمنا انه لابد للعالم من محرك مدبر.
الثانى دلت وحدته على وحدته تعالى.
الثالث دل تحريكها للجسد على قدرته عز و جل.
الرابع دل اطلاعه على ما فى الجسد على علمه تعالى.
الخامس دل استوائه على استوائه على خلقه.
السادس دل تقدمها عليه وبقائها بعد خراب البدن على ازليته وابديته.
السابع دل عدم العلم بمحلها من الجسد على عدم اينيته.
الثامن دل عدم العلم بكيفيتها على عدم الاحاطه به.
التاسع دل عدم مسها وحسها على عدم مسه وحسه.
العاشر دل عدم ابصارها على عدم امتناع رؤيته.
وجوه دهگانه كلام مقدسى بيان انحصار معانى حديث شريف نيست زيرا حديث را به وجوه عديده اضعاف آن معانى ودلالتها است كه در بيان بسيارى از مسائل حكمت متعاليه و معارف الهيه از آن استفاده كرده اند و عنوان نموده اند.
______________________________
(1) ص 45 چاپ سنگى.
انه الحق، ص: 161
ج چند وجه از معانى حديث من عرف را متأله سبزوارى در تعليقه اش بر فصل دوم باب ششم نفس اسفار ذكر كرده است كه به اختصار اينكه:
من عرف نفسه بانه برزخ جامع بين صفتى الوجوب والامكان بل بأنه جامع بين صفتى التشبيه والتنزيه، وانه معلم بالاسماء جميعا ومرآه لها تحاكى كلها، فقد عرف ربه.
او من عرف نفسه بانه خلقها تعالى مثالا له ذاتا وصفه وفعلا، فقد عرف ربه ذاتا وصفه وفعلا.
اين وجه را به تفصيل مرحوم آخوند در اول وجود ذهنى اسفار عنوان كرده است و بحث نموده است.
او من عرف نفسه اى نفس الكل كما قال تعالى النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم، فقد عرف ربه.
او من عرف نفسه بالفقر، عرف ربه بالغناء ومن عرف نفسه بالحدوث والتجدد الذاتى والحركه الجوهريه والسيلان الوجودى عرف ربه بالبقاء، وعلى هذا القياس.
مراقبت‏
يكى از امور اهم در وصول به معرفت نفس، استقامت در
انه الحق، ص: 162
مراقبت كامل است كه همواره انسان مشغول بذكر الله يعنى به ياد او و در حضور او باشد و ظاهر و باطن انسان در جميع شئون زندگى او مطابق دستورالعمل مسير تكاملى او باشد و آن دستورالعمل هم جز قرآن كريم نيست ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و اين دستور العمل بايد در متن شئون حياتى او پياده گردد مثل دستورالعمل نهال پروريدن و آنرا به بار رساندن كه باغبان بايد آنرا در مسير رشد و تكامل و شئون نهال پياده كند چون دين مسير تكاملى انسان و صراط مستقيم و عين صراط الله و صراط الى الله است، هر كه از آن تجاوز كرده است بر خويشتن ستم كرد و از سير تكاملى انسانى و حركت استكمالى الى الله تعالى باز ماند.
وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ‏ «1» وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ «2»
كليد همه مشكلات مراقبت است، و تخم هرگونه سعادت مراقبت است و مراقبت وظيفه هر فرد مسلمان است، و هر چه مراقبت كاملتر باشد عوائد نفس كه نزل و موائد الهيه اند زلال تر و صافى تراند، و از اغبرار و استتار دورترند تا اينكه حقيقت و واقع اشياء كما هى بر مراقبت آشكار گردد كه صدق محض و حق طلق است و عين مكيال و معيار است و ديگران را ميزان قسط.
ولى الله اعظم اميرالمؤمنين على عليه السلام در مناجات خود خواسته است كه: اللهم نور ظاهرى بطاعتك، وباطنى بمحبتك،
______________________________
(1) سوره طلاق، آيه 2.
(2) سوره بقره، آيه 229.
انه الحق، ص: 163
وقلبى بمعرفتك، وروحى بمشاهدتك، وسرى باستقلال اتصال حضرتك يا ذا الجلال والاكرام‏] (.
و اهم اين فقره هاى مناجات، فقره ( [و سرى باستقلال اتصال حضرتك‏] (است كه سر انسان در اتصال به حضرت حق استقرار داشته باشد و ادب مع الله را مراعات و مراقبت كند كه وظيفه انسان است و اين حضور است كه نور است و عارف بالله بدان مرزوق است شيخ رئيس در فصل دوم مقامات العارفين اشارات ناظر به اين فقره نوريه علويه است كه گفت: المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف.
مراقبت كشيك نفس كشيدن و پاسبان حرم دل بودن است.


پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب‏

تا در اين پرده جز انديشه تو نگذارم‏

مراقبت در كتب اهل تحقيق نوعا معنون است، و در آخر قواعد التوحيد و شرح آن تمهيد خيلى محققانه بيان شده است و در شرح بدين عبارت آغاز شده است: ان دوام المراقبه التى هى عباره عن ملاحظه الحقيقه المطلقه فى تنوعات تعيناتها بحيث لا يغيب عن الواحد الظاهر بكثره المظاهر، مما يستجلب تلك الكمالات ويستح صل به سائر العلوم والمعارف.
در آخر ماده غفل سفينه البحار آمده است كه: وعن لب اللباب وفى الخبران اهل الجنه لا يتحسرون على شى ء فاتهم من الدنيا كتحسرهم على ساعه مرت من غير ذكر الله.
انه الحق، ص: 164
مقاله آيه الله علامه حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى قدس سره العزيز در مقامات اربعه تجليه و تخليه و تحليه و فناء فى الله تعالى‏
در خاتمه مقالتى گرانقدر در مقامات اربعه تجليه و تخليه و تحليه و فناء فى الله كه عين بقاء بالله است به قلم اعلاى مرحوم استادم حكيم متأله جامع المعقول والمنقول آيه الله العظمى حاج ميرزا سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى رفع الله تعالى درجاته، در نزد اينجانب محفوظ است، به نقل آن تبرك مى جوييم:
بسم الله الرحمن الرحيم‏
بدانكه قوه عم‏ليه در نفس انسانيه كارفرماى بدن جسمانى است در رسيدن به اوج سعادت و كمال ناچار است كه مراتب چهار گانه را كه خواهيم شرح داد به سير و حركت معنويه عبور نموده تا از حضيض نقص حيوانيت به ذروه علياى انسانيت نائل و برخوردار شود:
مرتبه اولى كه او را تجليه خوانند آنست كه نفس قوى و اعضاى بدن را به مراقبت كامله در تحت انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد نموده كه اطاعت اوامر، و اجتناب از منهيات شرعيه را به نحو اكمل نمايد تا پاكى صورى و طهارت ظاهريه در بدن‏
انه الحق، ص: 165
نمايان شود و در نفس هم رفته رفته خوى انقياد و ملكه تسليم براى اراده حق متحقق گردد و براى حصول اين مرتبه علم فقه بر طبق طريقه حقه جعفريه كافى و به نحو اكمل عهده دار اين امر است.
مرتبه ثانيه كه آن را تخليه نامند آنست كه نفس به مضار و مفاسد اجتماعى و انفرادى اخلاق رذيله و خويهاى پليد آگاهى يابد و به تدبر در عواقب وخيم آنها در دنيى و عقبى بر طبق دساتير مقرره در فن علم اخلاق آن صفات ناپسند را از خود دور و محو نمايد همچون كبر و حسد و حرص و شهوت و بدبينى به خلق و خودخواهى و باقى صفات رذيله كه در كتب اخلاق ثبت است و اين كار در معالجات روحانى و طب الهى همچون خوردن مسهلات و داروها است براى رفع اخلاط فاسده در معالجه جسمانى و طب طبيعى.
مرتبه ثالثه كه آنرا تحليله نامند آن بود كه پس از حصول تخليه و رفع موانع خود را به زيور اخلاق نيك و خويهاى پسنديده كه در نظام اجتماعى و فرد تأثير به س‏زا و عميق دارند آراسته كند و اين خود پاكيزگى باطن و طهارت معنويه است كه تا اين معنى حاصل و متحقق نشود آدمى در باطن آلوده و نجس خواهد بود هر چند كه ظاهر بدن محكوم به پاكى ظاهرى است و اين كار در طب روحى و معالجه نفس مانند خوردن غذا و استعمال دواى مقوى است كه براى توليد نيرو و قوت در بدن در طب جسمانى بكار مى برند.
و پس از حصول و تحقق مراتب سه گانه فوق از بركت صفا و پاكى روح در نهاد آدمى جاذبه محبت به حضرت حق پيدا گردد كه‏
انه الحق، ص: 166
توليد آن از مجذوب شدن قهرى است به عالم حقيقت و سرد شدن از عالم مجازى كه عرصه ناپايدار ممكناتست و رفته رفته محبت شدت نمايد و اشتغال و افروختگى در روح عيان گردد و از خود بيخود و بى خبر شود و اين مقام را كه مرتبه چهارم از كمال قوه عمليه است فناء گويند و مقام فناء فى الله سه درجه دارد:
درجه اولى فناء در افعال است كه در نظر عارف سالك جمله مؤثرات و همه مبادى اثر و اسباب و علل از مجرد و مادى و قواى طبيعيه و اراديه بيهوده و بى اثر شود و مؤثرى غير از حق و نفوذ اراده و قدرت حق در كائنات نبيند و عوامل اين عالم را محو و ناچيز در حيطه قدرت نامتناهى الهى شهود نمايد و در اين حال يأس تمام از همه خلق و رجاء تام به حق پيدا شود و حقيقت آيه كريمه و مارميت اذ رميت ولكن الله رمى به عين شهود بدون شائبه پندار و خيال عيان بيند و لسان حال او مترنم به مقال ذكر كريم لا حول ولا قوه الا بالله گردد و در اين مقام بزرگترين قدرتها و نيروهاى مقتدرترين سلاطين عالم امكان با قدرت و نيروى پشه ضعيف در نظر حقيقت بين او يكى شود، و اين درجه را محو گويند.
درجه ثانيه فناء در صفات حق است، بيان اين مقام آنكه انواع مختلفه كائنات كه هر يك در حد خود تعينى و نامى دارند مانند ملك و فلك و انسان و حيوان و اشجار و معادن كه در نظر اهل حجاب به صورت كثرت و تعدد و غيريت متصور و مشهود هستند در نظر عارف الهى يكى شوند يعنى همه را از عرش اعلاى تجرد تا مركز خاك به‏
انه الحق، ص: 167
صورت نگارستانى مشاهده نمايد كه در تمامت سقف و ديوار آن عكس علم و قدرت و حيات و رحمت و نقش و لطف و مهر و محبت الهى و عنايات يزدانى به قلم تجلى نگاشته و پرتو جمال و جلال حق بر آن افتاده است. در اين نظر بر و بحر و درياها و خشكيها، افلاك و خاك، عالى و دانى به هم متصل و پيوسته و يكى خواهند بود و همه با يك نغمه و به يك صداى موزون خبر از عظمت عالم ربوبى دهند و در اين مقام به حقيقت توحيد و كلمه طيبه لا اله الا الله متحقق شود يعنى همه صفات كمال را منحصر به حق داند و در غير حق ظل و عكس صفات كمال را پندارد و اين مقام را طمس خوانند.
درجه ثالثه مقام فناء در ذات است كه فناء در احديت گويند و در اين مقام همگى اسماء و صفات از صفات لطف همچون رحمن و رحيم و رازق و منعم، و صفات قهر مانند قهار و منتقم را مستهلك در غيب ذات احديت نمايد و به جز مشاهده ذات احديت هيچگونه تعينى در روح او باقى و منظور نماند حتى اختلاف مظاهر همچون جبرئيل و عزازيل و موسى و فرعون از چشم حقيقت بين صاحب اين مقام مرتفع شود مهر و خشم حق، بسط و قبض، عطا و منع وى، بهشت و دوزخ براى او يكى گردد صحت و مرض، فقر و غ‏نى، عزت و ذلت برابر شود، در اين مرحله است كه شاعر عارف الهى نيك سروده كه گفت:

گر وعده دوزخ است و يا خلد غم مدار

بيرون نمى برند تو را از ديار دوست‏

انه الحق، ص: 168
و شايد يكى از مراتب استقامت كه در صحيفه الهيه امر بدان فرموده و ممدوح در علم اخلاق و محمود در فن عرفان است همين مقام شامخ فناء در ذات است و اين مقام را محق خوانند كه به كلى اغيار از هر جهت محو و نابود گشته توحيد صافى و خالص ظهور و تحقق يافته است. در اين مرتبه كه آخرين منازل و سفر الى الله جلت عظمته بود به لسان حقيقت گويد يا هو يا من ليس الا هو و چون طالب حق به اين مقام رسيد از هويت او و هويت همه ممكنات چيزى نمانده بلكه در تجلى حقيقت حق متلاشى و مضمحل شده اند ( [لمن الملك اليوم لله الواحد القهار] (.
اين بود مقالت آن جناب در تقرير مراتب قوى عمليه نفس كه به نقل آن تبرك جسته ايم رضوان الله تعالى عليه.
تنميق اين رساله در شب يك شنبه بيست و هشتم ربيع المولود هزار و چهار صد و دو هجرى، برابر با چهارم بهمن ماه هزار و سيصد و شصت هجرى در بلده طيبه قم به پايان رسيد.
دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين.

قم حسن حسن زاده آملى‏

برچسب‌ها: علامه حسن زاده, علامه, عرفان, علما, بزرگان, سیروسلوک،عرفان عملی, فلسفه, هندسه, نجوم, شعر, علوم, علم, عرفان اسلامی, شیخ عارف؛ واصل به مقام قرب, الله, فانی به الله, باقی بلله, فقیه, فقیه صمدی, عارف مکاشف, مکاشفه, حساب, محقق, متحقق, اسرار, اشعار, تفسیر انفسی, حسن زاده, آملی, ریاضیات, جبر, کمال, انسان, انسان کامل, عرش, عرفانی, عرفا, زندگینامه, اثر, آثار, شعر عرفانی, قم, تهران, بزرگان, مشاهیر, جملات, جملات ناب, نکات ناب, اساتید, فنون, معارف, تدریس, واصل, عارف واصل, فصوص, علامه طباطبایی, ابن سینا, پندهای حکیمانه, دستور اخلاقی, توصیه های سیرسلوکی, دستو رالعملهای عرفانی، کتاب عرفانی، عرفان عملی ، ابن عربی ، سهروردی ، سبک زندگی، سبک زندگی قرآنی ، سبک زندگی ایرانی، فلسفه غرب، علامه، حضرت علامه، ابوالفضائل، موسسه ‌، موسسه آوای توحید، آوای توحید، موسسه علمی تربیتی آوای توحید، مدرسه معرفتی،ملاصدرا، متعالیه، سبزواری ، ملاهادی، شعرانی، قمشه ای ، رهبری، امام خمینی، عرفان نظری، صدرالدین قونوی، استاد ضیایی، استاد صمدی، استاد حسینی ، استاد حسن رمضانی، استاد یزدان پناه، استاد حسین علیپور ، استاد خسروپناه، علامه طباطبایی، الهی طباطبایی، آموزش مجازی، علوم انسانی، علوم اسلامی توحید ، انسان کامل، حوزه علمیه قم، حرم مطهر، حرم ، عرفا، صوفیه، عارفان صدراسلام، خانقاه، خواجه نصیرالدین طوسی، وحدت وجود، حرکت جوهری ، فیلسوف، فلسفه اسلامی، مصباح الانس
اشتراک گذاری:
نظرات

اطــلاعــات تــمــــاس:

دفـتـر و ساختـمان آموزشـی: قم، خیابان معلم ، بلوار جعفر طیار ، نبش کوچه چهارم 

کدپستی: 3715696797

 

آموزش حضوری و مجازی (ساعت13 تا 18):
09906265794

ارتباطات و روابــط عمــومــی: 09906265794