ابتدا به جمع بندي بحثهاي قبل مي پردازيم: بهتر آنست كه اين يافتهها را به عنوان اصول در عباراتي كوتاهتر و رساتر تعبير كنيم كه اگر گاه نياز پيش آيد، از اين اصول يادآور شويم و سخن را بدانها بازگشت دهيم:
يافتهايم كه هر چه هست تنها وجود است و عدم هيچ است و هيچ هيچ است و هرچه پديد ميآيد از وجود است و هستيها را گوناگون يافتهايم و برخي را از ديگري برتر و بالاتر و والاتر:
ابتدا به جمع بندي بحثهاي قبل مي پردازيم: بهتر آنست كه اين يافتهها را به عنوان اصول در عباراتي كوتاهتر و رساتر تعبير كنيم كه اگر گاه نياز پيش آيد، از اين اصول يادآور شويم و سخن را بدانها بازگشت دهيم:
يافتهايم كه هر چه هست تنها وجود است و عدم هيچ است و هيچ هيچ است و هرچه پديد ميآيد از وجود است و هستيها را گوناگون يافتهايم و برخي را از ديگري برتر و بالاتر و والاتر:
- اصل اول: هرچه هست وجود است
- اصل دوم: هر پديده آمده از وجود پديد آمده است.
يافتهايم كه نيروئي در ما هست كه بدان نيرو تميز ميدهيم و مييابيم (اصل سوم: نيروئي داريم كه درمييابد و تميز ميدهد.)
يافتهايم كه حقيقت و واقعيتي داريم، و حقيقت و واقعيت همة چيزها هستي است و پندار سوفسطائي نادرست است (اصل چهارم: سراي هستي بي حقيقت و واقعيت نيست- اصل پنجم: واقعيت و حقيقت هر چيز هستي است.)
يافتهايم كه چون از هستي بگذريم نيستي است، و نيستي در خارج نيست، و واسطهاي ميان وجود و عدم نيست، و گفتار حاليها گفتاري تباه است.( اصل ششم: واسطهاي ميان وجود و عدم نيست).
يافتهايم كه هستيها با هم بي پيوستگي نيستند.( اصل هفتم: هستيها با هم بي پيوستگي نيستند. بلكه هستيها با هم پيوستگي دارند).
يافتهايم كه آنچه در رفتار خود برنامهاي هميشگي دارد اتفاقي نيست و به سوي هدفي ميرود. و شايد پس از اين اصول، بسياري بر آنها افزوده شود.( اصل هشتم: آنچه اتفاقي نيست هدفي دارد و رفتار او بيهود نيست.)
اصل نهم: هر آنچه كه از حركت به كمال ميرسد آئيني دارد.
اصل دهم: علم وجود است.
اصل يازدهم: حركت در چيزي است كه فاقد كمالي باشد.
اصل دوازدهم: موجودي كه كمال مطلق است حركت در او متصور نيست. ( و يا به عبارت ديگر: مجموع هستي بيجنبش و در سكون كامل است).
در درس پيش دانستيم كه متحرك در حركت خود به سوي كمالي ميرود. بنابراين حركت فرع بر احتياج است يعني متحرك محتاج است كه در حركت است و احتياجش بكمال است.
و چون متحرك در حركت است تا تحصيل كمال بالاتر كند و كمال چنانكه دانستيم وجود است، پس بايد گفت كه برخي از موجودات غايت و كمال موجودات ديگراند؛ و آن موجود با كمال كه غايت آن متحرك است برتر و بالاتر از متحرك است كه متحرك به سوي او رهسپار است. آيا نه چنين است؟
مثلاً يك دانش پژوه كه به دنبال دانش رهسپار است و در راه تحصيل علم است به سوي همسنگ و هموزن خود در كمال و دانش نميرود؛ بلكه به سوي كسي ميرود كه از او داناتر و با كمالتر باشد. بلكه هر كسي كه در هر كاري به سوي ديگر حركت مينمايد و به وي رجوع ميكند، حركت ناقصي به سوي كاملي است. آيا نه چنين است؟
در اينجا باور داريد كه وجود استاد برتر از شاگرد و آن كسي كه به وي رجوع شده است بالاتر از رجوع كننده است. حالا دامنه بحث را گسترش دهيم و بپرسيم آيا ديگر موجودات كه در حركتند به سوي بالاتر از خود كه غايت وكمال آنهاست رهسپار نيستند؟ دانستيد كه هستند. آيا ميتوانيم از اينجا حكم كنيم كه حكم موجودات را درجات و مراتب است يعني رتبه بعضي فوق رتبه بعضي ديگر است؟ آنچه كه درباره حركت و متحرك گفتيم بايد چنين باشد. آيا نه چنين است؟
آيا اين ترتيب و درجهبندي در همه موجودات است يا نه؟ وانگهي همه موجودات مانند همين محسوسات و مشهودات ما هستند يا اينكه رتبه بعض از موجودات كه از بعض ديگر برتر است، گوهر ذات او هم با آنكه در رتبه پايين اوست تفاوت دارد؟
و باز پرسش ديگر پيش ميآيد كه بعضي از موجودات غايت. و كمال موجود ديگرياند. همينطور به سلسله مراتب، رتبه بعضي بالاتر از ديگري است؛ آيا به جائي منتهي ميشود يا نميشود و اگر منتهي به موجودي شد بايد آن موجود غايت غايات و كمال كمالات و نهايت و منتهاي همه هستيها باشد و هيچ موجودي در هيچ كمالي به او نرسد؛ وچون حركت فرع بر احتياج است همه محتاج او خواهند بود و او خود محتاج نخواهد بود؟
پرسش ديگر: متحرك كه از نقص به كمال ميرود مخرج او كيست؟ به اين بيان كه متحرك خود فاقد كمال است و به واسطه حركت به كمال ميرسد، آيا آن متحرّك به خودي خود از نقص به سوي كمال ميرود يا ديگري او را از نقص به كمال ميرساند، در اين مقام بايد چگونه حكم كنيم؟
گفتيم كه هرچيز در مرتبه خود تمام است و به قياس بالاتر از خود ناتمام، در اين مطلب بايد بيشتر سخن به ميان آيد تا در تمام و كمال موجودات و ناتمامي و نقص آنها بيشتر آشنا شويم، بلكه بايد در هر يك از مطالب نامبرده اين درس پرسشهائي پيش كشيم و در هر يك كاوش بسزا بنمائيم تا به خواسته خود دست يابيم.
دانستيم كه متحرك از نقص به سوي كمال ميرود، و اشارتي كردهايم كه هرچيز در مرتبه و حدّ خود كامل و تمام است و به قياس با بالاتر و برتر از خود ناتمام مينمايد و آن را ناقص ميگويند. جا دارد كه در اين مطلب سخن بيشتر به ميان آوريم و بحث بيشتر پيش كشيم تا باز دوباره به سوي بحث در حركت باز گرديم.
دانستيم كه هرچه در حركت است به سوي غايت خود ميرود و نياز به غايت خود دارد و آن غايت كمال اوست.
اكنون دربارة متحرك ميگوئيم كه فرض كنيم يك دانه گندم يا يك هسته هلو يا يك تخم پرنده يا يك نهال يا يك جوجه يا يك كودك كتّابي و ديگر چيزهائي كه در نظر ميگيريد، از راه حركت رشد و نموّ ميكنند و كم كم به كمال مقصود خود ميرسند. حالا در خود آنها تأمّل بفرمائيد و ببينيد آيا صورت و هيأت و شكل و اندام و خلاصه ساخت آن عيبي دارد؟ آيا براي دانه گندم و هسته هلو مثلاً زيباتر از اين ساخت تصور شدني است؟ مگر اين دانةگندم در حدّ خود موجود نيست و ميشود كه موجودي باشد و بگوئيم هيچ كمال ندارد؟ آيا خود وجود كمال نيست؟ مگر اين دانة گندم نيست كه قابليت و استعداد خوشه شدن دارد؛ آيا قابليت و استعداد، كمال نيست؟
شما دوستان من بينش خودتان را در هرچه كه ميبينيد به كار ببريد و در بود آن چيز درست انديشه كنيد بطور ساده و طبيعي چهرههاي هستيها را تماشا كنيد و كتاب هر موجودي را كه ميخوانيد تنها با همان موجود سرگرم باشيد و در پيرامون او دقّت كنيد ببينيد جز كمال و حقيقت و واقعيت و زيبائي و خوبي در عالم خودش چيز ديگري دارد؟ از مور گرفته تا كرگدن، از پشه گرفته تا پيل، از ذرّه گرفته تا خورشيد، از قطره گرفته تا دريا، از جوانه گياه گرفته تا چنار كهنسال، از هرچه تا هرچه، از كران تا كران، به هر سوي و به هر چيز بنگريم جز اين است كه در حدّ خود وجودي است و وي را كمالاتي است و به بهترين نقشه و الگو و زيبائي است؟
پس از سير فكري و تأمل و انديشه به سزاي خودتان تصديق خواهيد فرمود كه هر موجودي در حدّ خود كامل است، آن دانه گندم در دانه گندم بودن هيچ نقص و عيبي در او نيست، دانه گندم يعني اين، هستة هلو يعني اين، آيا نه چنين است؟ ما تاك را كه با چنار ميسنجيم ميگوئيم چوب چنار چنين و چنان است، ولي تاك آنچنان نيست؛ مثلاً از چوب چنار ميتوان تير و ستون خانه و در و پنجره ساخت؛ اما رز را نميتوان. در اينجا ممكن است كه بگوئيم چوب چنار كامل است و درخت رز ناقص، ولي انديشه بفرمائيد ببينيد كه ميشود درخت رز جز اين باشد؟ درخت رز يعني ايني كه هست و مسلّماً در عالم خود و حدّ خود كامل است و هيچگونه عيبي و نقصي در او متصور نيست.
در اجزاي پيكر خودتان بنگريد و كلمات كلّي و جزئي كتاب هستي خودتان را به دقّت مطالعه كنيد. مثلاً مژة چشم را كه با موي سر قياس كنيم شايد در نظر بدوي گمان شود مژه، موي ناقص است و موي سر كامل؛ كه موي سر بسيار بلند ميشود تا حدّيكه ميتوان از آن گيسوان بافت، ولي مژه را حدّي محدود است كه از آن تجاوز نميكند. غافل از اينكه مژه بايد همين باشد و اگر مانند موي سر فزوني يابد كار ديدن دشوار ميشود و بي نظميهاي ديگر پديد ميآيد.
ريشة درخت را ميبينيم كه يكي بزرگترين ريشه و ديگر ريشهها از آن منشعب ميشوند كه تا به ريشههاي موئي منتهي ميشود. در بدن ما نيز رگهائي بسيار باريك وجود دارد كه برخي از آنها از رشتههاي مو باريكتراند و آنها را ه رگهاي مويي گويند. اين رگها است كه به واسطه آنها غذا يعني خون به لطيفترين و حساسترين اجزاي بدن مثلاًً مردمك چشم و ذرهاي دماغ و كف دست و سر انگشتان ميرسد و در ازاي آنها رگهائي توخالي به نام شريان وجود دارد كه هر يك چندين برابر رگهاي موئياند؛ و بمثل شريانها نهرهاي بزرگ و رگهاي موئي، جدولها و نهرهاي كوچكاند كه از آنها منشعب ميشوند آن رگهائي كه بايد به حدقة چشم غذا برساند، بايد موئي باشد و اگر از آن حدّي كه هست اندكي درشتتر و زبرتر و يا نازكتر و نرمتر بوده باشد چشم از زيبائي و بينائي باز ميماند.
دندان پيشين بايد تيشهاي، و دندان پسين بايد پهن، و انياب(نيش) بايد كشيده و سرنيزهاي باشد، دندان پيشين بايد ببرد و انياب بايد خورد و بلغور كند و دندان پسين بايد چون آرد نرم كند، و از دهان چشمة آب شيرين بجوشد و سپس به حركت زبان و چانه و لپها و لبها و تلاقي دندانها و خلاصه جنب و جوش همة آنها آنچه جويده شد خمير شود و با بخار دهان يك مرتبه هضم صورت گيرد، و پس از آن به ديگ معده و دستگاه گوارش كه مطبخ بدن است تحويل داده شود. اميد است كه نوبت درسهائي در تشريح رسد تا به اين كارخانة عظيم محيّرالعقول پيكر خودمان و عمّال و قواي گوناگون و جورواجور آن آگاهي يابيم.
غرض اينكه اجزاي پيكر انسان هر يك به بهترين و زيباترين صورت وضع شده است كه بهتر از آن و قشنگتر از آن امكان ندارد؛ و اگر در فوائد و مصالح و محاسن هر يك از آنها تأمل شود ميبينيم كه با يك طرز مهندسي و اندازه و حدّ و ترتيب و نظم و تشكيل و تركيب حيرتآور است كه در همه دست قدرت و علم و تدبير حكومت ميكند و هر خردمند از هر ملّت و مذهب باشد در برابر آن تسليم است؛ و آدم هشيار جز حقيقت و عدل و راستي و درستي در يك يك اجزاي پيكر خويش نميبيند؛ چنانكه در نظم و ترتيب و تشكيل آنها.
در پيكر هستي يك جاندار كوچك به نام تننده كه به تازي عنكبوت گويند، و در تدبير زندگي و نقشة تحصيل روزي و تور بافتن و دام ساختن و در كمين نشستن و ديگر حالات او دقت بفرمائيد، ميبينيد هر يك در حدّ خود به كمال است. چون تار عنكبوت با ريسمانها و طنابهاي ضخيم سنجيده شود، گمان ميرود كه آن تارهاي رشتة او دوك تننده، ناقص و ناتمام است ولي در عالم خود تننده تأمل بفرمائيد تا باور كنيد كه تار تننده در عالم وي كامل است.
همچنين در زندگي و تدبير هرچه بخواهيد تأمل كنيد، مييابيد كه همه و همه هوش و بينائي و نيرو و توانائي و علم وكمال است و همه در تكاپو و در جنب و جوشند؛ و هر يك را به نسبت عالم او برنامهاي سخت استوار است؛ و در عين حال همه با هم پيوستهاند. اگر چه از نظري از يكديگر گسستهاند. وقتي اينجانب در هستي به فكر فرو رفته بودم و پس از چندي كه از آن حال باز آمدم ره آورد آن سفر فكري من اين بود كه: عالم يعني علم انباشته روي هم.
از تكثير امثلهاي كه پيش كشيدهام غرض تشحيذ اذهان دوستان است تا ورزش فكري بهتر در ميدان پهناور هستي به كار بريم و به ديدة تحقيق و به حكم متين عقل دريابيم كه هر ذرهاي در عالم خود كامل است، نطفه در نطفه بودن كامل، و دانه در دانه بودن كامل و هسته در هسته بودن كامل و در سراي هستي آنچه هست در نهايت كمال و كمال خوبي و زيبائي است و سخن نقص از قياس يكي به ديگري پيش ميآيد.
خواهش من از دوستانم اين است كه اين گفتهها را سرسري نگيرند و در پيرامون آنها انديشه بفرمايند، بخصوص در تنهائي، بويژه در پارهاي از شب كه حواس آرميده و قال و قيل و سرو صدا خفته و نهفته است، در بود خود و بود ديگر هستيها وبدو و ختم آنها و تدبير و تعيّش و آمد و شد و حركت و جنب و جوش آنها، تا مقداري بفكر بنشينيد كه اين نشستن سفرها ميآورد و اين فكر بهرهها ميدهد.
منبع :معرفت نفس/ علامه حسن زاده آملي/ج1