جهان و آنچه در آن است واقعيت دارند. ما از طريق حواس پنجگانه با جهان و واقعيات موجود در آن ، ارتباط برقرار مي كنيم ولي آيا براي شناخت جهان علاوه بر حواس ظاهري چون: بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و لامسه قواي ديگري در كار است؟
....
جهان و آنچه در آن است واقعيت دارند. ما از طريق حواس پنجگانه با جهان و واقعيات موجود در آن ، ارتباط برقرار مي كنيم ولي آيا براي شناخت جهان علاوه بر حواس ظاهري چون: بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و لامسه قواي ديگري در كار است؟ (چه اينكه مي دانيم احتمال خطا در حواس ما ، درك صحيح واقعيات را مخدوش مي كند) حق اينست كه انسان براي شناخت عالم علاوه بر حواس پنجگانه، داراي قوه خيال كه كارش صورتگري است و قوه وهم كه شادي و غم و دوستي و دشمني را درك مي كند، و ذهن و عقل ميباشد. گاه با اموري سروكار داريم كه خارج از قلمرو قواي پنجگانه عمل ميكنند. به عنوان نمونه:رؤياها براستي چگونه است كه من مي خوابم و بدن در خواب است و چشم و گوش نيز بسته است؟وچه بسا در خواب شهرها طي ميكنم،افرادي را ملاقات مي كنم و مطالب و علوم را مي آموزم و گاه از رويدادهاي آينده و رويداد پنهان در گذشته مطلع ميشوم كه در بيداري برايم مقدور نبود!! اگر بدن ما تمام حقيقت ما باشد،چگونه در خواب كه تمام حواس ما تعطيل است در آينده و گذشته سفر مي كند،آنهم خارج از بعد زمان ؟در يك شب مسافرتي را كه در بيداري يك ماه به درازا مي كشيد مي رود و باز مي گردد،در حاليكه بدن در رختخواب بي حركت است؟ اينكه در رؤيا،از واقعه اي در آينده مطلع مي شويم،و بعد از مدتي در آينده پياده مي شود ،چگونه است؟
اعتراف مي كنيم كه حواس و قواي ظاهري، در حالت خواب از كار خود دست كشيده اند و تعطيل مي باشند. پديده شگفت انگيز خواب ديدن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ خواب چيست؟ بايد به غير از حواس پنجگانه قواي ديگري نيز در كار باشند. اكنون همينقدر دربارة خواب ديدن گوئيم كه انسان بسياري از انديشهها و پندارها و خواستههاي بيداريش را در خواب ميبيند؛ ولي آيا هر خوابي كه ميبيند بدينسان است يا خواب ديدنهاي بي سابقه هم دارد كه در بيداري به وقوع ميپيوندد؟ و بسياري از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشتهها و اعلام به امور آينده است كه اصلاً هيچ يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نميكرد. كمتر كسي باشد كه براي او در دوران زندگانيش كم و بيش اين گونه خوابها پيش نيامده باشد.اين خواب ديدن مطابق واقع چيست؟ وقايع آينده آنچنان كه در خواب مشاهده شد و سپس در بيداري پديد مي آيد چگونه است؟
شايد كساني باشند كه با اصول ثابت علمي، عالمي را، غير از اين عالم حسي ثابت كنند و خواب را دري و راهي بدان عالم بدانند، چرا كه هنگام خواب حواس ظاهري دست از كار كشيده اند.
در درون ما قواي خيال و وهم و عقل ما را در شناخت هستي ياري مي كند. ما در جهاني شگفت بسر مي بريم و در اين ميان انسان بيش از همه موجودات شگفتي آور است. ما از ابتداي نطفگي تاكنون تدريجاً با طبيعت انس گرفتيم و از ديدن تغييرات و رويدادهاي آن متعجب نمي شويم، ولي چنانچه از عادت به در آييم و با قوا و سلامت كامل ناگهان چشم به سوي جهان هستي بگشاييم، حيرت و شگفتي همه وجودمان را فرا مي گيرد و همه آنچه عادي به نظر مي رسد، سوال برانگيز مي شود و در درون ما غوغا برپا مي نمايد!!!
حركت و نظم هستي و استواري آن ........اينكه همه چيز در حركت است، گياه در رشد، زمين و آسمان در حركت و ......... براي درك بهترحقايق پيچيده هستي است، علامه حسن زاده در كتاب معرفت نفس، نگرشي با خروج از عادت را متحول كننده و ضروري مي دانند .ايشان مي فرمايند:
آري، هستي است و هستي حقيقت است و حقيقت است كه گردانندة نظام بلكه عين نظام است.
آيا اختراعات حيرتآور از انديشة بشر پديد نيامده است و اكتشافات گوناگون شگفت زائيدة فكر انسان نيست؟ آيا اين همه حقائق از هستي بروز كردهاند يا از نيستي؟ و آيا از تأليف و تركيب همين هستيها نيستند؟ و جز اين است كه از تلفيق و تنظيم همين اشيا كه در دسترس ما هستند بوقوع پيوستند؟ پس همة اين آثار در دل همين موجودات نهفته بودند و پديد آمدند.
اين صنايع است و ساختة افكار بشر، اينك قدمي بسوي طبايع برداريم. بديهي است كه ما تدريجاً از نطفگي تا كنون با جهان طبيعت هم آغوش بوديم و كم كم با آنها انس گرفتيم و دريا و صحرا و زمين و آسمان و گردش ستارگان و آمد و شد شب و روز و تغيير و تبديل فصول سال و وزيدن بادها و آمدن برف و بارانها و چهرههاي گوناگون حيوانات و نباتات و ديگر چيزها را بسيار ديدهايم، و بدين جهت از ديدن آنها چندان تعجّب نميكنيم و يا اينكه از خودمان كه از هر موجودي عجيبتريم غافليم و هيچ گاه كتاب وجود خودمان را نخواندهايم كه كيستيم.
اكنون ميپرسيم كه اگر بفرض با اين اندام و اعضا و جوارح و سلامت حواس و مشاعر دفعهً بوجود ميآمديم نه تدريجاً و در آنحال چشم به سوي جهان هستي ميگشوديم و حركت و هيأت و نظم و ترتيب و آمد و شد اين پيكر زيباي هستي را ميديديم در آن حال چگونه بوديم و چه حالي براي ما بود و در بارة اين همه و نيز در بارة خود چه فكر ميكرديم و چه بهت و حيرت و وحشت و دهشتي داشتيم؟ در آن حال چه ميخواستيم و چه مينموديم و چه كسي را ندا ميكرديم و چه ميانديشيديم و چه ميگفتيم؟ البتّه در پاسخ اين پرسش بايد نيك تدبّر كرد و با عنايت و توجه تام سخن گفت و از سر فكرت و تأمل جواب داد. اينك از عادت بدرآئيم و با همان ديدة ايجاد دفعي جهان را بنگريم هر آينه در اين نگريستن چيزهائي عائد ما خواهد شد و به فكر ما خواهد رسيد و حالاتي براي ما خواهد بود.
وقتي خروج از عادت برايم پيش آمد، مدتي در وضعي عجيب بودم كه نميتوانم آن را به بيان و قلم درآورم و بقول شيخ شبستري در گلشن راز:
كه وصف آن به گفت و گو محال است كه صاحب حال داند كان چه حال است
در آن حال به نوشتن جزوهاي به نام «من كيستم» خويشتن را تسكين ميدادم، اكنون پارهاي از آن جزوه را به حضور شما بازگو ميكنم:
من كيستم من كجا بودم من كجا هستم من به كجا ميروم آيا كسي هست بگويد من كيستم؟!
آيا هميشه در اينجا بودم، كه نبودم؛ آيا هميشه در اينجا هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم آمدم، كه نيامدم؛ آيا به اختيار خودم هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم ميروم، كه نميروم؛ از كجا آمدم و به كجا ميروم؛ كيست اين گره را بگشايد؟!
چرا گاهي شاد و گاهي ناشادم، از أمري خندان و از ديگري گريانم؛ شادي چيست و اندوه چيست، خنده چيست و گريه چيست؟!
ميبينم، ميشنوم، حرف ميزنم، حفظ ميكنم، ياد ميگيرم، فراموش ميشود، به ياد ميآورم، ضبط ميشود، احساسات گوناگون دارم، ادراكات جورواجور دارم، ميبويم، ميجويم، ميپويم، ردّ ميكنم، طلب ميكنم؛ اينها چيست چرا اين حالات به من دست ميدهد، از كجا ميآيد، و چرا ميآيد، كيست اين معمّا را حلّ كند؟!
چرا خوابم ميآيد خواب چيست بيدار ميشوم بيداري چيست چرا بيدار ميشوم چرا خوابم ميآيد نه آن از دست من است و نه اين؛ خواب ميبينم خواب ديدن چيست تشنه ميشوم آب ميخواهم، تشنگي چيست آب چيست؟!
اكنون كه دارم مينويسم به فكر فرو رفتم كه من كيستم اين كيست كه اينجا نشسته و مينويسد نطفه بود و رشد كرد و بدين صورت درآمد آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت درآمد صورتي حيرتآور در آن نطفه چه بود تا بدينجا رسيد در چه كارخانهاي صورتگري شد و صورتگر چه كسي بود آيا موزونتر از اين اندام و صورت ميشد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نميشد اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيرهدست كيست و چگونه بر آبي به نام نطفه اينچنين صورتگري كرد، آنهم صورت و نقشهاي كه اگر بنا و ساختمان آن، و غرفهها و طبقات اتاقهاي آن، و قوا و عمّال وي، و ساكنان در اتاقها و غرفههايش، و دستگاه گوارش و بينش، و طرح نقشه و پياده شدن آن، و عروض احوال و اطوار و شؤون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يكشب ميشود ولي آن افسانه است و اين حقيقت؟!
وانگهي تنها من نيستم، جز من اين همه صورتهاي شگرفت و نقشههاي بوالعجب از جانداران دريائي و صحرائي و از رستنيها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكمفرماي بر كشور وجود و وحدت صنع، و چهرة زيبا و قد و قامت دلرباي پيكر هستي نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت و چه توان گفت و چه پرسشهائي بيش از پيش كه در يك يك آنها پيش ميآيد و در مجموع آنها عنوان ميتوان كرد، حيرت اندر حيرت، حيرت اندر حيرت؟!
هرچه ميبينم متحرك و حركت ميبينم، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت، ماه و خورشيد و ستارگان در حركت، رستنيها در حركت، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بي خبر از حركت آنها، چرا همه در حركتند، چرا؟ محرّك آنها كيست؟ آيا احتياج به محرّك دارند يا خود بخود بدون محرّك در حركتند؟ اگر محرّك داشته باشند آن محرّك كيست و چگونه موجودي است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرّك اين همه موجودات عظيم است؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه، اگر متحرك باشد محرّك ميخواهد يا نه و اگر بخواهد محرّك او چه كسي خواهد بود و همچنين سخن در آن محرّك پيش ميآيد و همچنين؟!
وانگهي اين همه چرا در حركتند اگر احتياج نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست آيا همه را يك حاجت است و يا داراي حاجتهاي گوناگونند و چون احتياج است عجز و نقص است كه به حركت بدنبال كمال ميروند و در پي رفع نقص خودند آيا اين همة موجودات مشهود ما ناقصاند و كامل نيستند چرا ناقصاند كاملتر از آنها كيست و خود آن كمال چيست؟!
و چون به دنبال كمال ميروند ناچار ادراك عجز و نقص و احتياج خود كردهاند پس شعور دارند، توجّه دارند، قوة درّاكه دارند، جان دارند، حقيقتي دارند كه بدين فكر افتادهاند.
كودكان به مدرسه ميروند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم ميروند، درختان رشد ميكنند پس در حركتند و به دنبال حقيقتي و كمالي رهسپارند، حيوانات همچنين، شايد جمادات هم اينچنين باشند كه سنگي در رحم كوه كم كم گوهري كاني گرانبها ميشود.
زمين را مينگرم، ستارگان را ميبينم، بني آدم را مشاهده ميكنم، حيوانات جورواجور كه به چشم ميخورد، درختهاي گوناگون كه ديده ميشود گلهاي رنگارنگ كه به نظر ميآيد، در همه مات و متحيّر؛ با همه حرفهاي بسيار دارم.
هرگاه در مقابل آينه ميايستم سخت در خود مينگرم و به فكر فرو ميروم كه تو كيستي و به كجا ميروي چه كسي تو را به اين صورت شگفت درآورده است؟!
در پيرامون همين حال و موضوع قصيدهاي به نام قصيدة اطواريه گفتم كه برخي از ابيات آن اين است:
من چـــرا بيخبر از خـــــويشتنم من كيم تا كه بگويم كه منـــم
من بــــدينجا ز چه رو آمــــدهام كيست تا كو بنمايد وطنــــــم
آخــــرالأمر كجا خواهــــــم شد چيست مرگ من و قبر و كفنـم
بـــاز از خـــويشتن اندر عجــبم چيست اين الفــت جانم به تنـم
گاه بينــم كه در ايـــن دار وجود با همه همدمـم و همسخنــــم
گاه انســــانــم و گه حيــــوانم گاه افـــرشته و گه اهـــرمنــم
گاه افســــرده چـــو بــوتيمارم گاه چــون طــوطي شكّر شكنم
گاه چون بـــا قلمــــاندر گنگي گاه سحبـــان فصيــح زمنـــم
گاه صد بار فــروتر ز خـــــزف گاه پـــــيـــرايه درّ عـــدنــم
گاه در چينــم و در مــــاچينم گاه در ملــــك ختــــاوختنــم
گاه بنشسته ســر كـــــوه بلند گاه در دامــــــن دشت و دمنم
گاه چون جغــدك ويرانه نشين گاه چـــون بلبل مـــست چمنم
گاه در نكبــت خود غوطـه ورم گاه بينم حســــن انـــدر حسنم
در ديگر سخن از پيوستگي نظام هستي و اينكه خارج شدن از هستي براي هيچ موجودي راه ندارد، به گفتگو مي نشينيم.
ـ معرفت نفس /ج1/علامه حسن زاده آملي