((يك بنده خدايى بود، كه خدا رحمتش كند قرائت قرآنش خوب بود و يك روز در صحرا زمين شخم مى زد آن زمان هنوز آگاهى نداشتم و در قرآن مى ديدم .....
((يك بنده خدايى بود، كه خدا رحمتش كند قرائت قرآنش خوب بود و يك روز در صحرا زمين شخم مى زد آن زمان هنوز آگاهى نداشتم و در قرآن مى ديدم كه نوشته ولم يكن له كفوا احد و ما در نماز مى خوانديم ولم يكلّه كفوا احد، به اين آقاى كشاورز گفتم : قرآن دارد ولم يكن چرا در نماز مى خوانيم ولم يكل ؟ ايشان گفتند: حروف يرملون است ، گفتم : يرملون يعنى چه ؟ و ايشان قدرى بدان فن صحبت كرد و گفت : الان كه وقتش است چرا شما معطليد برو دنبال تحصيل علوم و معارف آن وقت به نجف اشاره كرد... حرف او در دلم نشست و همين وضعيت مرا دگرگون كرد. نصف شب برخاستم و وضو گرفتم همه اهل خانواده در خواب بودند نخواستم اظهار كنم كه آنها بدانند. خانه ما يك ((ديوان حافظ)) بود گفتم : آقاى حافظ من كه نمى دانم آنهايى كه با كتاب تو فال مى گيرند چه مى كنند و چه مى گويند...
يك فاتحه براى شما مى خوانم شما هم بگوييد من چه كنم دنبال درس بروم يا نه ؟
فاتحه را خواندم و ديوان را باز كردم . همه اشعارش را كه نمى فهميدم چون خردسال بودم و قوه تحصيلاتم تا ششم ابتدايى بود. غزلى كه كلمه مدرسه داشت و همين كلمه مدرسه در من خيلى اثر گذاشت و بى تاب شدم كه آن شب را به روز بياورم و صبح بروم به سراغ مدرسه
منبع:کتاب گفت و گو