عجب احوال دلها گونه گون است
بيا بنگر كه دلها چند و چون است
.
.
.
عجب احوال دلها گونه گون است |
بيا بنگر كه دلها چند و چون است |
|
دلى چون آفتاب پشت ابر است |
دلى مرده است و تن او را چو قبر است |
|
دلى روشن تر از آب زلال است |
دلى تيره تر از روى ذغال است |
|
دلى استاره و ماه است و خورشيد |
دلى خورشيد او را هم چو ناهيد |
|
دلى عرش است و ديگر فوق عرش است |
كه فوق عرش را عرشت چو فرش است |
|
دلى همواره با آه و انين است |
دلى هم چو تنور آتشين است |
|
دلى چون كوره آهنگران است |
دلى چون قله آتش فشان است |
|
دلى افسرده و سرد است چون يخ |
سفر دارد ز مبرز تا به مطبخ |
|
ز مطبخ باز آيد تا به مبرز |
جز اين راهى نه پيموده است يك گز |
منبع:شرح فص حكمه ، ص 244