الف و لام و ميم در صدر فرقان اشارت دارد اندر جمع قرآن
چه قرآن تا شود فرقان تفصيل كه از انزالش آيد تا به تنزيل
بسمع صدر ختمى از ره دور حروف منفصل مى گشت منظور
اين ابيات به عنوان نمونه ديگرى از براى رموز قرآن و حروف مقطعه است كه اشارت به سرى مستتر از اسرار و كنوز حروف مقطعه مى باشد كه بسيار شريف است ؛ و با چشيدن دانسته مى شود نه با فهم عرفى و دانايى مفهومى كه تا دارا نشويم هرگز به گوشه اى از حقايق آن نمى شود پى برد.
در ((رموز كنوز)) آمده است كه فرمود: ((در ((الم )) سر ديگر نيز نهفته است كه در بند هفدهم ((دفتر دل )) بدان اشارتى شده است ... در الم ، اسرار بسيار است ، و مرا ميدان بحث اينجا فسيح است كه مستدعى تصنيفى وسيع است . لعل الله يحدث بعد ذلك اءمرا.))
اين معنى را انسان در اربعين ها و مراقبت ها مى يابد كه خيلى شيرين است و مزه خاصى دارد. در اين مورد صاحب دفتر دل روحى فداه مى فرمايد:
((بنده خودم از باب تحديث نعمت الهى بارها آن را چشيدم منتهى چشيدن ما به فاصله ميلياردها سال نورى از مقام نبوت و عصمت تنزل يافته تر است . بدين صورت بود كه مثلا گاهى در يك اربعينى بعد از درس روز حالم برمى گشت كه كلمات وجودى را طورى مشاهده مى كردم . ديگر سنگ و چوب و درخت و زمين و آسمان متعارف نمى ديدم بلكه همه از دست شد و او شده است ، انا و انت و هو او شده است ، مى شد و اين حال مثلا از صبح امروز شروع مى شد و تا دل شب امتداد مى يافت ، يا حتى گاهى تا چهل و هشت ساعت و شايد هم بيشتر ادامه داشت تا اينكه مثلا در دل شب ، يا سحر، يا بين الطلوعين كه وقت خاصى نداشت حقايقى كه از لجه درياى بيكران وجودى صمدى حق حركت كرده بود پياده مى شد و تنزل مى يافت . گويا آن وقتى كه حال متحول مى شد اين حقايق از دل دريا حركت مى كرد و تاكى مى شد كه از آن لجه تا به ساحل عالم وجود آيد و در انسان ظهور يابد و متجلى گردد. برايم اين حال ملكه شده بود كه هر وقت حال آن طورى به من دست مى داد منتظر نزول حقايق مى ماندم و چون خبر نمى كرد كه كى پياده مى شود لذا حال امتداد مى يافت تا با مراقبت و حضور، مهمان ملكوتى تشريف فرما شود.
آن حال كه پيش مى آمد و در هَيَمان و تشويش و اضطراب مى افتادم تا وقت سحر يك بارقه اى رخ مى داد و آن اضطراب رفع مى شد.
وقتى آن گوهر بارقه الهى از لجه دريا حركت مى كرد كه تا به ساحل دل انسان برسد كاءن به او زنگ مى زدند و لذا حال انسان متغير مى شد و اين هيمان خاطر و اضطراب بال همان اطلاع يابى از حركت آن بارقه از لجه دريا بود.
خدا رحمت كند استاد علامه شعرانى عزيز را كه مى فرمود خوابهاى سنگين دير تعبير مى شود. جانهاى قوى خوابهاى سنگين مى بينند و لذا خيلى طول مى كشد تا تعبير شود (مثلا خواب يوسف خيلى طول كشيد و سالها گذشت كه با پيش آمد حوادث سهمگين روبرو شد و سپس تعبير شد و اينگونه باشد خوب است ) ولى جانهاى ضعيف وقايعى كه بايد مثلا فردا رخ دهد و به ساحل نزديك شده است و در شرف پياده شده است را خواب مى دهد. اما جان قوى آن بارقه را در عمق دريا و عوالم وجودى مافوق مشاهده مى كند. لذا اين خوابها تا تعبير شود طول مى كشد، زيرا آن بارقه تا از لجه به ساحل برسد دير خواهد شد.
و اين فرمايش حضرت آقاى شعرانى حرف سنگينى است .
فرمايشى را هم آقايانى فرمودند و حرف درستى است و آن اينكه دور نيست كه براى رسول خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اول قرآن بنحو جمع ولَفّ و حروف مقطعه با يك آهنگ و زمزمه اى از دورادور پياده مى شد مثلا اول از راه خيلى دور با آهنگى خاص مى شنيد كه ((الم )) به حال كشيده و با لحنى خاص ، و بعد همين مقام وقتى در مقام فرق تفصيل مى يافت سوره بقره مى شد، سوره آل عمران مى شد و هكذا سور ديگر.
و اين حال را به الطاف خداوند سبحان من هم داشتم منتهى فاصله بين ما آحاد رعيت تا مقام منيع ختمى و عصمت ، از ميلياردها سال نورى هم بيشتر كه در مقام بيان اين فاصله حرف براى گفتن به جز همين تعبيرات متعارف نداريم وگرنه اين حالات را با آن مقام خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) قياس نمى شود كرد. غرض آن كه مى ديدم در يك رياضتى حالى دست مى داد و همين معنايى را كه عرض كرديم خيلى شيرين پياده مى شد. مثلا از دورادور با مقدماتى كه بود حال آدم طورى مى شد و موجودات طور ديگرى تجلى مى كرد و زبان آدم بند مى آمد، و خودى مشاهده نمى شد.
كه وصف آن به گفتگو محال است كه صاحب حال داند كين چه حال است
و حال يك نواخت هم نبود و گاه به گاه داشت ، مثلا آن شب يا فرداى آن روز و يا پس فردا، از دور يك زمزمه اى به گوش مى رسيد كه بارقه اى تنزل مى يافت و از آن مقام قرآن و جمع به فرقان و تفصيل مى رسيد. حالا اين حال را به مراتب بالا ببريد (كه لفظ براى بيان داريم ) مى شود حال جناب خاتم صلوات الله عليه و آله و سلم . چنانچه كه در رواياتى خواب صادق به عنوان يك جزء از هفتاد جزء نبوت بشمار آمده است .
و اين مقدار چشيدن هم خوب است و بايد هم باشد، اگر چه به آن حد تام نبوت و عصمت و ولايت نمى رسيم واحدى هم نرسيده است . جناب شيخ اكبر محيى الدين عربى در فصوص الحكم مى گويد كه خودت را به زحمت نيانداز كه به آن مقامات انبياء و اولياء برسى كه نمى شود. ولى با اين حال خود او در ديباچه فصوص الحكم فرمايد كه ببين مرتبه و مقدار وارث خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را كه مراد خود اوست ، و او توانسته در يك مبشره اى فصوص الحكم را در بيست و هفت فص از دست مبارك حضرت خاتم به انزال دفعى بگيرد.))
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی