در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه ق مطابق 12/7/1347 ه ش بر اثر مراقبت و حضور التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه (( لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم......
در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه ق مطابق 12/7/1347 ه ش بر اثر مراقبت و حضور التهاب و اضطراب شديدى داشتم ؛ تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه (( لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سر تا سر حقيقت و همه ذرات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن (( لا اله الا الله )) اند؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد بسيار ابتهاج به من روى آورد، مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد، آنچنان صدايى پى در پى بدون هيچ مكث و تراخى بر من احاطه كرد و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير در فضا فزون تر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوان هستم ، عجب اين كه در آن اثناء گفتم ، چه خوش است كه به دنيا بر نگردم وقتى اين معنى در دلم خطور كرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرستى مى خواهند باز گفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ، تا چيزى نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خود را در آنجا نشسته بودم ، ديدم .
منبع:انسان در عرف عرفان