تو ماشین نشسته بودم.نمیدونم چی پیش آمده.خیلی وقته.چه پیش آمد که حرف ناروایی پیاده شد.عنوان شد.ناراحت شدم.با خودم دعوا کردم به آن ها (سرنشینان ماشین)چیزی نگفتم. این سبب شد غزلی تو دیوانم گفتم......
تو ماشین نشسته بودم.نمیدونم چی پیش آمده.خیلی وقته.چه پیش آمد که حرف ناروایی پیاده شد.عنوان شد.ناراحت شدم.با خودم دعوا کردم به آن ها (سرنشینان ماشین)چیزی نگفتم. این سبب شد غزلی تو دیوانم گفتم.
حالا دیوانم را همراه نیاوردم که غزل را بخوانم.بد نبود که می آوردم.همینجور که این حرف یاوه که از دهن (ان سرنشین) در آمد مرا گرفت.چرا من و شما هرزه گو باشیم؟...
((یکی از شاگردان استاد صمدی دیوان را برای حضرت علامه آوردند))
چیه جان؟دیوان آوردید؟شما از رجال الغیبید جان؟!!کجا داشتید؟کی داشتش؟(شاگرد عرض کرد آقای صمدی داشتند)آقای صمدی؟ عجب خطرناکی آقای حاجی آقای صمدی عزیز.(خنده حضار)عجب.توش پول نباشه.من نگاه کردم خیال کردم هزار تومنیه.خوب.خیر ببینید...
به پیامبر خطاب کردم:
دهن آنست که تو داری که چه شیرین سخن است
منبع آب حیاتست و بنام دهن است
نرگس دیدهْ روح القدس از شش جهتش
مات آن طرّه مشکین شکن در شکن است
چهره گل چه حکایت ز تو بنمود که دوش
سوسن و یاسمینش گفت عروس چمن است
ما شا الله قلم حُسن ازل با رخ لوح
نقش تصویر تو را گفت بهین صنع من است
از ثری تا به ثریا به درود و به نوید
همه جا یاد و تو در انجمن مرد و زن است
آنچه دوش از لب نوشین تو من نوشیدم
به خداوند نه چون قصّه طفل و لبن است
چینهْ طایر طوبی سزد آن شاخ نبات
که چنو مائده نی در خور زاغ و زغن است
شرف از تو داراست نماز شب و روز
صلوات تو چو روحست و صلاتش بدن است
طفل نا خوانده الف با است که ختم رسل است
عامی اُمّی او نابغه هر زمن است
از صباح ازل آن نور و ضیای ابدیست
که سراج همه در عالم سرّ و علن است
دانش ار حافظ ناموس خداوند شده است
ور نه شمشیر برهنه به کف اهرمن است
صله خواهد غزل و حوصله باید که بسی
صله ام داد که پیرایهْ در عدن است
چنگ زن زهره شد از کف زدن کف خضیب
کز دبیر فلک آوازهْ شعر حسن است
منبع:سخنرانی ضبط شده علامه حسن زاده-دی وی دی سخنرانی های ایشان(تراک۲۷۰)