تاریخ انتشار: 1400/08/03     
آغاز و انجام

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)  

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)  

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 1

فهرست آغاز و انجام‏

ديباچه 1

فصل اول: در صفت راه آخرت و ذكر سالكانش 5

فصل دوم: در اشاره به مبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى‏

و رسيدن به انجام و ذكر شب قدر و روز قيامت 9

فصل سوم: در اشاره بهر دو جهان و ذكر مراتب مردم در اين‏

جهان و آن جهان 15

فصل چهارم: در اشاره به مكان و زمان 21

فصل پنجم: در اشاره بحشر خلائق 23

فصل ششم: در ذكر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذكر

بهشت و دوزخ 27

فصل هفتم: در اشاره بصراط 33

فصل هشتم: در اشاره بصحايف اعمال و كرام الكاتبين و نزول‏

ملائكه و شياطين بر نيكان و بدان 35

فصل نهم: در اشاره بحساب و طبقات اهل حساب 41

فصل دهم: در اشاره بوزن اعمال و ذكر ميزان 43

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 2

فصل يازدهم: در اشاره بطى آسمانها 45

فصل دوازدهم: در اشاره بنفخ صور و تبديل زمين و آسمان 49

فصل سيزدهم: در اشاره بحالهائى كه روز قيامت حادث شود و

وقوف خلق بعرصات 53

فصل چهاردهم: در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ 57

فصل پانزدهم: در اشاره بزبانيه دوزخ 59

فصل شانزدهم: در اشاره بجويهاى بهشت و آنچه در دوزخ بازاء

آن بود 61

فصل هفدهم: در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسيدن مردم با

فطرت اولى كه در نشأه اولى بوده است 63

فصل هيجدهم: در اشاره بدرخت طوبى و درخت زقوم 67

فصل نوزدهم: در اشاره بحور عين 69

فصل بيستم: در اشاره بثواب و عقاب و عدل او 71

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 3

فهرست تعليقات‏

مقدمه: 77

مدخل: 82

تعليقات، پيشگفتار 97

تعليقات، فصل اول 101

تعليقات، فصل دوم 103

تعليقات، فصل سوم 109

تعليقات، فصل چهارم 114

تعليقات، فصل پنجم 115

تعليقات، فصل ششم 118

تعليقات، فصل هفتم 126

تعليقات، فصل هشتم 131

تعليقات، فصل نهم 142

تعليقات، فصل دهم 148

تعليقات، فصل يازدهم 153

تعليقات، فصل دوازدهم 160

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 4

تعليقات، فصل سيزدهم 163

تعليقات، فصل چهاردهم 183

تعليقات، فصل پانزدهم 203

تعليقات، فصل شانزدهم 206

تعليقات، فصل هفدهم 218

تعليقات، فصل هيجدهم 221

تعليقات، فصل نوزدهم 225

تعليقات، فصل بيستم 227

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 5

بسمه تعالى‏

درباره رساله آغاز و انجام‏

خواجه نصير الدين طوسى دانشمند عظيم القدر عالم اسلامى بى‏نياز از تعريف و توصيف است و شرح حال و آثار وى در مقدمه بسيارى از آثارش و همچنين در كتب جداگانه‏اى كه درباره وى نگاشته شده آمده است. از اين رو ما در اينجا تنها به ذكر نكاتى درباره رساله حاضر (آغاز و انجام) كه آية ا ...

حسن‏زاده آملى در مقدمه تعليقات خويش بر اين رساله‏ «1» آورده‏اند. اكتفا مى‏كنيم. ايشان مى‏فرمايند:

«اين رساله از آغاز به آغاز و انجام شهرت يافت چنانكه سيد حيدر آملى در «جامع الاسرار» به آغاز انجام آن را نام برده است، و لكن جناب خواجه آن را به اسم «تذكره» نام مى‏برد كه تذكره در آغاز و انجام است. چنانكه در چند جاى ديباچه بدان نص دارد و در تسميه آن به كريمه‏ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا تبرك و تمسك جسته است.

اين رساله در واقع سخن از شرح حال انسان در هر عالم است، جز اين كه در فصل دوم و هفدهم و برخى از مواضع ديگر در اثناى سخن به اختصار و ايجاز از آغاز يعنى مبدأ تعالى و آمدن انسان از فطرت اولى اشارتى نموده است. نه بدان نحو كه مثلا در مبدأ و معاد شيخ رئيس و مولى صدرا از مبدأ بحث مى‏شود.

لذا سزاوار است كه اين رساله را يكى از رسائل در معرفت نفس يعنى روان‏شناسى بشناسيم و بدانيم.

«آغاز و انجام يكى از مآخذ و مصادر علمى حكمت متعاليه، معرفت و

______________________________
(1)- اين تعليقات در همين كتاب پس از متن رساله چاپ شده است.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، فهرست، ص: 6

مشهور به اسفار صدر المتألهين است و در چندين فصل موقف هفتم الهيات اسفار و نيز در اكثر فصول باب يازدهم نفس اسفار ناظر به مطالب اين رساله است حتى در بسيارى از موارد عبارات خواجه را به عربى از اين رساله ترجمه فرموده است و خواجه را به بعض المحققين ياد نموده است.

و شاگرد بزرگ آن بزرگوار مرحوم فيض در «علم اليقين» بر ممشاى استادش مشى كرده است و بسيارى از فصول و مطالب آغاز و انجام را به قلم خود ترجمه و تحرير كرده است. چنانكه با مقابله و عرض معلوم مى‏گردد، و متأله سبزوارى در تعليقاتش بر اسفار از آن نام مى‏برد و مطلب نقل مى‏كند.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 1

متن كتاب‏

ديباچه‏

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ 1 رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ 2.

سپاس آفريدگارى را كه آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست، بلكه خود همه اوست. و درود بر پيغمبران كه راه نمايان خلق‏اند بآغاز و انجام، خصوصا بر محمد النبى صلى اللّه عليه و آله.

دوستى از عزيزان از محرر اين «تذكره» التماس كرد كه نبذى از آنچه سالكان راه آخرت مشاهده كرده‏اند از انجام كار آفرينش شبيه بآنچه در «كتاب» مسطور است و بر زبان انبياء و اولياء عليهم السلام مذكور از احوال قيامت و بهشت و دوزخ و غير آن ثبت كند بر آن وجه كه اهل بينش مشاهده مى‏كنند. هر چند اين التماس متعذر بود بحكم آنكه نه هر چه هست نصيب هر كسى است، و نه هر نصيب كسى بتواند ديدن، و نه هر چه بيند بتواند دانستن، و نه هر چه بداند بتواند گفتن، و نه هر چه گويد بتواند نبشت. چه اگر ديدن بعين بود دانستن‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 2

باثر تواند بود، و اگر دانستن بتصور بود گفتن باخبار تواند بود، و اگر گفتن بتصريح بود نبشتن بتعريض و تلويح تواند بود، «و ليس الخبر كالمعاينة فكيف اذا كان الخبر بالايماء و الاشارة» 3 اما چون خاطرش بآن متلطف بود چاره نداشت از اسعاف بآنچه ممكن باشد. پس اگر اين «تذكره» از آنچه مراد آن عزيز باشد قاصر آيد بايد كه چون عذر واضح است مؤاخذه نفرمايد. و او و ديگر متأملان بعين الرضا ملاحظه و مطالعه كنند و خللى كه بينند اصلاح واجب شمرند، وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ‏ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً 7؛ «اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه و ادخلنا فى رحمتك بحق المصطفى من عبادك انك على كل شى‏ء قدير و انت حسبنا» 8.

ابتداء شروع در مطلوب، وضع اساس اين تذكره بر بيست فصل افتاد:

فصل اول: در صفت راه آخرت و ذكر سالكانش و اسباب اعراض مردم در جهان از آن و آفات آن اعراض؛ فصل دوم: در اشاره بمبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى و رسيدن بآنجا و ذكر شب قدر و روز قيامت؛ فصل سيم: در اشاره بهر دو جهان و ذكر مراتب مردم در اين جهان و در آن جهان؛ فصل چهارم: در اشاره بمكان و زمان آخرت؛ فصل پنجم: در اشاره بحشر خلايق؛

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 3

فصل ششم: در ذكر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذكر بهشت و دوزخ؛ فصل هفتم: در اشاره بصراط؛ فصل هشتم: در اشاره بصحايف اعمال و كرام الكاتبين و نزول ملائكه و شياطين به نيكان و بدان؛ فصل نهم: در اشاره بثواب و بحساب و بطبقات اهل حساب؛ فصل دهم: در اشاره بوزن اعمال و ذكر ميزان؛ فصل يازدهم: در اشاره بطىّ آسمانها؛ فصل دوازدهم: در اشاره بنفخات صور و تبديل زمين و آسمان؛ فصل سيزدهم: در اشاره بحالهائى كه در روز قيامت پديد آيد و حادث شود و وقوف خلق بعرصات؛ فصل چهاردهم: در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ؛ فصل پانزدهم: در اشاره بزبانيه دوزخ؛ فصل شانزدهم: در اشاره بجويهاى بهشت بازاء آن؛ فصل هفدهم: در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسيدن مردم بفطرت اولى كه در نشأه اولى بود؛ فصل هيجدهم: در اشاره به درخت طوبى و درخت زقوم؛ فصل نوزدهم: در اشاره بحور العين؛ فصل بيستم: در اشاره بثواب و عقاب و عدل او.

يادداشت‏ها

1- پروردگار ما، دلهاى ما را پس از آنكه را همان نمودى از حق مگردان و

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 4

و به ما از جانب خود رحمتى بخش كه تو براستى بخشنده‏اى.

(آل عمران 3/ 8) 2- پروردگار ما، توئى گرد آورنده مردمان در روزى كه ترديدى در آن نيست، براستى كه خدا وعده را خلاف نمى‏كند. (آل عمران 3/ 9) 3- خبر شنيدن چون ديدن نيست، تا چه رسد كه خبر هم به رمز و اشاره باشد.

4- و مرا توفيقى نيست مگر از جانب خدا بر او اعتماد كردم و بسوى او باز مى‏گردم. (هود 11/ 88) 5- براستى كه اين پندى (يادآورى‏اى) است، پس هر كه خواهد (بوسيله آن) بسوى پروردگارش راه گيرد. (انسان 76/ 29) 6- و جز آنچه خدا بخواهد، نخواهيد خواست، براستى كه خدا دانا و خردمند است. (انسان 76/ 30) 7- خدايا حق را به ما حق بنما و پيرويش را روزيمان گردان، و باطل را به ما باطل بنما و دوريش را روزيمان كن و ما را در رحمتت داخل كن، به حق برگزيده از بندگانت كه تو بر هر چيز توانايى و تو ما را بسى (بسنده‏اى).

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 5

فصل اول در صفت راه آخرت و ذكر سالكانش و اسباب اعراض مردم از آن و آفات اعراض‏

بدان كه راه آخرت ظاهر است و راهبران معتمد و نشانهاى راه مكشوف و سلوكش آسان، و ليكن مردم از آن معرضند، وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ‏ 1. اما سبب آسانى سلوك آنست كه اين راه همانست كه مردم از آنجا آمده‏اند. پس آنچه ديدنيست يك بار ديده است و آنچه شنيد نيست يك بار شنيده است و ليكن فراموش كرده است، وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً 2؛ و درين دقيقه ميگويد: ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً 3. و در فراموشى از آن جهت بمانده است كه چشمى كه بآن چشم ديده است و گوشى كه بآن گوش شنيده است باز نمى‏كند تا حالش بآن رسيده است، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ‏ 4. چه اگر بشنيدى شنيده اول ياد كردى‏ كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ‏ 5. و اگر بديدى ديده اول بشناختى، «من نظر اعتبر و من اعتبر عرف و اول الدين معرفته» 6. و اما سبب اعراض سه چيز است‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 6

چنانكه گفته‏اند: «رؤساء الشياطين ثلاثة» 7.

اول، شوائب طبيعت، مانند شهوت و غضب و توابع آن از حب مال و جاه و غير آن، تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏ 8.

دويم، وساوس عادت مانند تسويلات نفس اماره و تزيينات اعمال غير صالحه بسبب خيالات فاسده و اوهام كاذبه و لوازم آن از اخلاق رذيله و ملكات ذميمه، قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً 9.

سيم، نواميس امثله، مانند متابعت غولان آدمى پيكر و تقليد جاهلان عالم نما و اجابت استغواء و استهواء شياطين جن و انس و مغرور شدن بخدع و تلبيسات ايشان، رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ‏ 10. و ثمره اعراض در اين جهان تنگى آن جهان و شقاوت جاودانى باشد، وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏، قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً، قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏ 11. و كدام شقاوت بود بالاى آنكه كسى نزديك خداى تعالى منسى باشد و كورى در اين موضع كورى دلست، فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ 12.

و آن را مراتبست: ختم و طبع و رين، خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ 13، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ‏ 14، كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ 15. و اين نهايت مراتب كورى است، گر چه مؤديست بحجاب بزرگتر، كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‏ 16.

و بزرگترين آفات آنست كه بيشتر كسانى كه مردمان ايشان را از راهبران ميشمرند از آن راه بيخبرند، يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 7

وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ‏ 17. و متابعت ايشان الا ضلالت نيفزايد، وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ‏ 18. پس طالب سلوك و سالك را جز اعتصام بحبل الهى كه، وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً 19. چاره نيست و تمسك جز بكلمات تامات او كه‏ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ‏ 20 نيست‏ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً 21.

يادداشت‏ها

(1)- چه بسا نشانيها در آسمان و زمين كه مردم بر آن مى‏گذرند و حال آنكه از آن روى گردانند. (يوسف 12/ 105)

 

(2)- و هرآينه با آدم از پيش پيمان بستيم، پس فراموش كرد (آن را ترك كرد) و او را پايدار نيافتيم. (طه 20/ 115)

 

(3)- به پس خويش بازگرديد و نورى بجوئيد. (حديد 57/ 13)

 

(4)- و اگر ايشان را بسوى هدايت بخوانى نمى‏شنوند، ايشان را مى‏بينى كه به تو مى‏نگرند حال آنكه نمى‏بينند. (اعراف 7/ 198)

 

(5)- حقا كه آن پندى است، پس هر كه خواهد پند گيردش. (عبس 80/ 12)

 

(6)- هر كه بنگرد پند گيرد و هر كه پند گرفت بشناسد و آغاز دين شناخت خداست (حديث)

 

(7)- سران شيطانها (ديوها) سه (دسته) اند. (حديث)

 

(8)- آن جهان آخرت است كه ما آن را براى آنها كه در زمين برترى نجستند و تباهى نكردند قرار داديم و سرانجام براى پرواپيشگان است.

 

(قصص 28/ 83)

 

(9)- بگو آيا شما را به زيانبارترين كارها آگاه كنم؟ (آن كار) كسانى است كه تلاششان در زندگى دنيا گم شد. و خود مى‏پندارند كه كارى نيكو كرده‏اند.

 

(كهف 18/ 104)

 

(10)- پروردگار ما، آنان كه ما را گمراه كردند از جن و انس به ما بشناسان، تا در زير پاهامان قرارشان دهيم، تا از فروتران باشند.

 

(فصلت 41/ 29)

 

(11)- و آنكه از ياد من روى گرداند پس براى او زندگى تنگى خواهد بود و روز

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 8

 

رستاخيز او را كور برانگيزيم، گويد پروردگارا چرا مرا كور بر انگيختى حال آنكه بينا بودم، خداوند گويد اين چنين نشانه‏هاى ما بر تو آمد و تو آنها را از نظر دور داشتى همان‏سان امروز فراموش شده‏اى.

 

(طه 20/ 124)

 

(12)- پس براستى كه چشمها كور نيستند بلكه دلهائى كه در سينه‏هاست كورند (حج 22/ 46)

 

(13)- خدا بر دلهاشان مهر نهاد. (بقره 2/ 7)

 

(14)- بلكه خدا بر دلهاشان بخاطر كفرشان مهر نهاد. (نساء 4/ 155)

 

(15)- چنين نيست بلكه (گناه) بر دلهاشان چيره شده. (مطففين 83/ 14)

 

(16)- حقا كه ايشان آن روز از پروردگارشان در پرده‏اند. (مطففين 83/ 15)

 

(17)- تنها نمودى از زندگى دنيا را مى‏شناسند و ايشان از جهان ديگر غافلند.

 

(روم 30/ 7)

 

(18)- و اگر بيشتر اهل زمين را پيروى كنى ترا از راه خدا گمراه ميكنند، (زيرا) از چيزى حز گمان پيروى نمى‏كنند و جز دروغ نمى‏گويند.

 

(انعام 6/ 116)

 

(19)- و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد. (آل عمران 3/ 103)

 

(20)- سخن پروردگارت به راستى و عدل به اتمام رسيد، دگرگون‏كننده‏اى براى سخنان او نيست. (انعام 6/ 115)

 

(21)- پروردگارت براى راه نمودن و يارى كردن بس است. (فرقان 25/ 31)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 9

فصل دوم در اشاره بمبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى و رسيدن بانجام و ذكر شب قدر و روز قيامت‏

مبدأ، فطرت اولى است و معاد عود بآن فطرت است، فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ‏ 1؛ كه اول خدا بود و هيچ نه، «كان اللّه و لم يكن معه شى‏ء» 2. پس خلق را از نيست هست گردانيده، وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً 3. و به آخر خلق نيست شوند و خدا هست بماند، كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ 4. پس چنانكه هست شدن خلق بعد از نيستى مبدأ خلق است، نيست شدن بعد از هستى معادشان باشد. چه آمدن و رفتن چون مقابل يكديگرند هر يك عين ديگرى تواند بود، كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ‏ 5.

و از اين جاست كه بحكم مبدأ خدا بگويد و خلق جواب دهد، أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ 6، و بحكم معاد خدا بگويد و هم خدا جواب دهد، لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ 7. و خلق چون اول از خدا وجود يافته‏اند و نبوده‏اند پس بآخر هست شده‏اند، پس وجود بخداى سپارند، إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ 8

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 10

پس نيست شوند، كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ 9، منه المبدأ و اليه المعاد. نيستى اول بهشتى است كه آدم در آنجا بود، اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ 10. و هستى بعد از نيستى آمدن بدنياست، اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً 11. و نيستى دوم كه فناء در توحيد است بهشتى است كه معاد موحد آنجاست، ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي‏ 12. آمدن از بهشت بدنيا توجه از كمال بنقصان است و بيفتادن از فطرت، و لا محاله صدور خلق از خالق جز بر اين نمط نتواند و رفتن از دنيا ببهشت توجه از نقصان بكمال است و رسيدن با فطرت، و لا محاله رجوع خلق با خالق جز بر اين نسق صورت نبندد، اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ 13. پس اول نزول و هبوط است، و دويم عروج و صعود. اول افول نور، دوم طلوع نور، اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ 14. باين سبب عبارت از مبدأ بشب كرده‏اند و آن شب قدر است و عبارت از معاد بروز و آن روز قيامت است، در شب قدر، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ 15. در روز قيامت، تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ 16. و چون كمال مبدأ بمعاد است همچنانكه كمال شب بروز است و كمال روز بماه و كمال ماه بسال، پس اگر مبدأ شب قدر است معاد روز قيامت است و اگر شب قدر نسبت بماه دارد، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ‏ 17. روز قيامت نسبت بسال دارد، يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ‏ 18. و بوجهى اگر مبدأ نسبت بروز دارد، «خمرت طينة آدم بيدى اربعون صباحا» 19. معاد نسبت بسال دارد كه، «ما بين النفختين اربعون عاما» 20 و اگر شب قدر بر هزار ماه تفصيل دارد، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ 21 روز قيامت بقدر پنجاه هزار سال است،

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 11

فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا 22. موسى (ع) كه مراد مبدأ است و صاحب تنزيل و صاحب غربست كه موقع افول نور باشد، وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ، «اول ما كتاب الله تعالى التوراة» 23. و عيسى (ع) كه مراد معاد است و صاحب تأويل صاحب شرق است كه موضع طلوع نور باشد، وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا 24، وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ 25، و محمد صلى اللّه عليه و آله كه جامع هر دو است بوجهى متوسط است و بوجهى از هر دو مبرا. اما جامع.

بحكم اينكه در مبدأ منزلتى دارد كه، «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين.» 26

«لكل شى‏ء جوهر و جوهر الخلق محمد صلى اللّه عليه و آله» 27؛ و در معاد هم مرتبتى دارد كه شفيع روز حشر است، «ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى» 28. و اما متوسط، بحكم آنكه از وسط عالم روى بمغرب بايد كرد تا روى بقبله موسى باشد و بمشرق تا بقبله عيسى باشد و بميان هر دو تا قبله محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم باشد كه «ما بين المشرق و المغرب قبلتى» 29. و اما از هر دو مبرا بحكم، لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ 30 است، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ‏ 31.

يادداشت‏ها

(1)- پس رويت را بسوى دين پاك بدار، سرشت خدائى كه انسانها را بر آن آفريد، آفرينش خدا را دگرگونى نيست، آن است دين پايدار.

 

(روم 30/ 30)

 

(2)- خدا بود و هيچ چيز با او نبود. (حديث)

 

(3)- و هرآينه ترا از پيش آفريدم در حالى كه چيزى نبودى. (مريم 19/ 9)

 

(4)- هر كه بر روى آن (زمين) است نيست شدنى است و (تنها) وجه پروردگار بزرگوار و گراميت پاينده است. (رحمن 55/ 27)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 12

 

(5)- همچنان كه ابتداى آفرينش آغاز كرديم، بازش گردانيم.

 

(انبياء 21/ 104)

 

(6)- آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آرى (هستى). (زمر 39/ 71)

 

(7)- امروز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى فروشكننده (نيست كنده). (غافر 40/ 16)

 

(8)- و براستى كه بازگشتگاه بسوى پروردگار تو است. (علق 96/ 8)

 

(9)- هر چيزى جز روى او نيست شدنى است. (قصص 28/ 88)

 

(10)- از اوست آغاز و به اوست بازگشت.

 

(11)- تو و همسرت در بهشت ساكن شويد. (بقره 2/ 35)

 

(12)- همگى از آن فرود آئيد. (بقره 2/ 38)

 

(13)- بسوى پروردگارت بازگرد در حالى كه از او خشنودى و از تو خشنود است، پس در بندگانم در آى و به بهشتم داخل شو. (فجر 89/ 30)

 

(14)- خدا آفرينش را آغاز مى‏كند سپس آن را باز مى‏گرداند، سپس بسوى او بر مى‏گرديد. (روم 30/ 11)

 

(15)- خدا روشنائى آسمانها و زمين است. (نور 24/ 35)

 

(16)- فرشتگان و روح در آن (شب) به فرمان پروردگارشان از هر امرى فرود مى‏آيند. (قدر 97/ 4)

 

(17)- فرشتگان و روح در روزى كه اندازه‏اش پنجاه هزار سال است بسوى خدا بالا ميروند. (معارج 70/ 4)

 

(18)- شب قدر از هزار ماه بهتر است. فرشتگان و روح فرود مى‏آيند.

 

(قدر 97/ 3)

 

(19)- كار آفرينش را از آسمان تا به زمين اداره ميكند سپس در روزى كه اندازه‏اش هزار سال از آن سالهائى است كه شما مى‏شمريد به سوى او بالا ميرود.

 

(سجده 32/ 5)

 

(20)- گل آدم را به دستم چهل روز آميختم (خمير كردم). (حديث)

 

(21)- ميان دو دميدن (در صور) چهل سال (فاصله) است. (حديث)

 

(22)- و تو در جانب غرب نبودى آنگاه كه ما امر (نبوت) را به موسى رسانديم.

 

(قصص 28/ 44)

 

(23)- اول چيزى كه خداى بزرگ نگاشت تورات بود. (حديث)

 

(24)- و در كتاب، مريم را ياد كن آنگاه كه از خاندانش به جايگاهى شرقى كناره گرفت. (مريم 19/ 16)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 13

 

(25)- و براستى او نشانه‏اى براى رستاخيز است. (حديث)

 

(26)- من پيامبر بودم و آدم ميان آب و گل بود. (حديث)

 

(27)- براى هر چيزى جوهرى است و جوهر آفرينش محمد «ص» است.

 

(حديث)

 

(28)- شفاعت خود را براى اهل گناهان بزرگ از امتم ذخيره كرده‏ام.

 

(حديث)

 

(29)- قبله من ميان مشرق و مغرب است. (حديث)

 

(30)- براستى كه نه شرقى است و نه غربى.

 

(31)- براستى كه در آن براى گروهى كه مى‏انديشند نشانه‏هائى است.

 

(رعد 13/ 3، جاثيه 45/ 13، روم 30/ 21 و زمر 39/ 42)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 15

فصل سيم در اشاره بهر دو جهان و ذكر مراتب مردم در اين جهان و در آن جهان‏

خداى تعالى را بحكم آنكه اول و آخر است او را دو عالم است:

يكى عالم خلق و ديگرى عالم امر، يكى عالم ملك و ديگر عالم ملكوت، يكى عالم غيب و ديگر عالم شهادت، كه اين محسوس است و آن معقول. و بحكم آنكه ظاهر و باطن است دو عالم است: يكى دنيا و يكى آخرت. يكى اين جهان، يكى [آن‏] جهان كه اين مبدأست و آن معاد. و خلق را چون گذر بر اين عالمهاست از دنيا بآخرت، از اين جهان بآن جهان، از خلق بامر، و از ملك بملكوت، و از شهادت بغيب رفتن ضرور است و انبياء را عليهم السلام باين سبب فرستاده‏اند تا ايشان را از عالمى بعالمى خوانند، چنانكه كتب منزله جمله بر آن مقرر است. پس دعوت نبى بانباء است و نباء آن عالمست كه خلق بآنجا ميروند، عَمَّ يَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏ 1. خلق در دنيا در برزخ‏اند و برزخ سديست ظلمانى ميان مبدأ و معاد، وَ مِنْ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 16

وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏ 2 و مردم آنجا بعضى خفته‏اند و بعضى مرده.

خفتگان بحكم، «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا، الدنيا حلم» 3. و مردگان بحكم‏ أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ 5 و هر كه از اين زندگانى بمرد از خواب برخاست و قيامت برخاستن بود، «فاذا ماتوا انتبهوا، من مات فقد قامت قيامته» 6. و ليكن مرگ دو مرگ است: يكى مرگ ارادى، «موتوا قبل ان تموتو» 7، و ديگرى مرگ طبيعى كه، أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ‏ 8. هر كه بمرگ ارادى بمرد بزندگانى جاويد زنده شود، «مت بالارادة تحيى بالطبيعة» 9. و هر كه بمرگ طبيعى بمرد بهلاك جاودانى افتد، «ويل لمن انتبه بعد الموت» 10. سر قيامت سرى است بس بزرگ، انبياء را اجازت كشف آن سر نداده‏اند، چه انبياء اصحاب شريعتند، اصحاب قيامت ديگرانند، إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ 11؛ و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم به قرب قيامت مخصوص است، «انا و الساعة كهاتين» 12. حالش با قيامت اينست، يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها، فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها، إِلى‏ رَبِّكَ مُنْتَهاها، إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها 13. قيامت روز ثواب است و شريعت روز عمل، «اليوم عمل بلا ثواب و غدا ثواب بلا عمل» 14. پيغمبران در روز قيامت گواهان باشند، فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً 15 حاكم قيامت ديگر است، وَ جِي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِ‏ 16. شريعت راه راست است، از شارع گرفته‏اند و قيامت مقصد. صاحب شريعت مى‏فرمايد بقيامت، ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ‏ 17. خلق سالكان‏اند و تا اثرى از مقصد بسالك نرسد سلوكش دست ندهد، و هيچ سالك تا از مقصد آگاه نشود بدان راغب نگردد و در حركت نيايد و آگاهى از مقصد معرفت است و رغبت بآن محبت. پس‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 17

تا با عارف محبت نباشد او را سلوك دست ندهد. و محبت و معرفت اثر وصول است و كمالش عين وصول و آن را حشر خوانند كه، «المرء يحشر مع من احب» 18. و در آگاهى مراتب است چون: ظن و علم و ابصار. ظن بوجهى اين جهانى است و علم آن جهانى، چه اينجا، أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ 19 است و آنجا، ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ‏ 20. و علم بوجهى اين جهانى است و مشاهده و رؤيت آن جهانى، كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ‏ 21. اثر اول كه از وصول سالك را باشد ايمان است، و اثر دويم ايقان بتحقيق آن ايمان و تصديق باشد، وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا 22. ايقان است، إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ‏ 23. ايمان بسبب آنچه در عالم غيب از آن محجوب‏اند، يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ 24. و ايقان بحسب آنچه در عالم شهادت آن را مشاهدند. پس ايمان نصيب اين دنياست، يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ‏ 25؛ و ايقان نصيب اهل آخرت. وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ 26. اينجا «من اقبل ما اوتيتم اليقين» 27 ميگويد كه دعوت بايمان است، آمِنُوا بِرَبِّكُمْ‏ 28؛ و كمال ايمان بايقان است، وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ‏ 29. ايمان را مراتب است: اول، قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ‏ 30، وسط، وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ‏ 31. آخر، يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا 32. و إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا 33 دليل است بر اختلاف ايمان. و ايمان را نيز شرائط است: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً 34، اول انقياد فرمان، بعد از [آن‏] رضا بقضا، بعد از آن تسليم. و ايقان را نيز مراتب است: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 18

عَنِ النَّعِيمِ‏ 35. مشاهده دوزخ بعد از حصول علم اليقين است، و مشاهده بهشت قبل از سؤال، از آنكه هنوز علم حكم غيب دارد و بعد از حصول علم عين- اليقين است چه با علم هنوز حجاب باقيست بعين و با عين باقيست باثر.

اهل گمان پندارند كه قيامت هم بزمان دور است، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً 36؛ و هم بمكان، وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ 37. و اهل يقين دانند كه هم بزمان نزديكست، اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ 38 و هم بمكان، وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ‏؛ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً، وَ نَراهُ قَرِيباً 39 كه پيغمبر عليه السلام دست فراز كرد و ميوه بهشت بر گرفت و تا حارثه مشاهده آن حال نكرد بر آنكه او مؤمن حقيقى است حكم نكرد، اذ قال له كيف اصبحت يا حارثة؟ قال اصبحت مؤمنا حقا. قال عليه السلام لكل حق حقيقة؛ فما حقيقة ايمانك؟ قال رأيت اهل الجنة يتزاورون و رأيت اهل النار يتعاورون و رأيت عرش ربى بارزا. فقال عليه السلام اصبت فالزم ثم قال عليه السلام لانس بن مالك هذا شاب نور اللّه قلبه بالايمان 40.

يادداشت‏ها

(1)- از يكديگر چه مى‏پرسند؟ از خبر بزرگ (مى‏پرسند)؟ آنكه ايشان در آن اختلاف مى‏كنند. (نبأ 78/ 1 و 2)

 

(2)- و از پس ايشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.

 

(مؤمن 23/ 100)

 

(3)- مردمان خفتگانند، پس چون مردند، بيدار شوند، دنيا خواب ديدنى است.

 

(حديث)

 

(4)- مردگانى غير زنده‏اند. (نحل 16/ 21)

 

(5)- و تو شنواننده آنان كه در گورهايند نيستى. (فاطر 35/ 22)

 

(6)- پس چون مردند بيدار شوند، هر كه مرد پس هرآينه قيامتش بر پا شده است. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 19

 

(7)- پيش از آنكه مرگتان فرا رسد بميريد. (حديث)

 

(8)- هر جا باشيد مرگ شما را در مى‏يابد. (نساء 4/ 78)

 

(9)- به اراده خود بمير تا به طبيعت زنده شوى.

 

(10)- واى بر آنكه پس از مرگ بيدار شود.

 

(11)- تو بيم‏دهنده و بس و هر گروهى را راهنمائى است. (رعد 13/ 7)

 

(12)- من و رستاخيز همچون اين دو انگشت (بهم نزديك) ايم. (حديث)

 

(13)- از تو درباره رستاخيز مى‏پرسند كه هنگام رسيدنش كسى است، دانستن هنگام آن به چه كارت مى‏آيد. علمش نزد خداست، تو تنها بيم‏دهنده آن كسى هستى كه از آن روز مى‏ترسد. (نازعات 79/ 42- 45)

 

(14)- امروز، كار است بدون پاداش و فردا پاداش است بدون كار. (حديث)

 

(15)- پس چگونه است آنگاه كه از هر گروهى، گواهى آريم و ترا براينان گواه گيريم. (نساء 4/ 41)

 

(16)- و پيامبران و گواهان آورده شوند و ميان ايشان به حق داورى شود.

 

(زمر 39/ 69)

 

(17)- نمى‏دانم با من چه خواهند كرد و نه با شما. (حديث)

 

(18)- انسان با آنكه دوستش داشته برانگيخته مى‏شود. (حديث)

 

(19)- بدانيد كه ايشان در گمان و ترديدند. (فصلت 41/ 54)

 

(20)- سپس شما را در روز رستاخيز كه ترديدى در آن نيست گرد مى‏آورد.

 

(جاثيه 45/ 26)

 

(21)- چنين نيست، اگر علم يقين بدانيد، هرآينه دوزخ را به بينيد. سپس هرآينه آن را بچشم يقين به بينيد. (تكاثر 102/ 6)

 

(22)- و تو بما گرونده نيستى. (يوسف 12/ 17)

 

(23)- براستى كه اين خود حقيقتى يقينى است. (واقعه 56/ 95)

 

(24)- به خدا و روز ديگر مى‏گروند (آل عمران 3/ 114)

 

(25)- به ناديده مى‏گروند. (بقره 2/ 3)

 

(26)- و به جهان ديگر ايشان يقين دارند. (بقره 2/ 4)

 

(27)- از پذيرفته‏ترين چيزها كه داده شديد يقين است (حديث)

 

(28)- به پروردگارتان بگرويد. (آل عمران 3/ 193)

 

(29)- پروردگارت را بندگى كن تا يقين بتو روى آورد. (حجر 15/ 99)

 

(30)- باديه‏نشينان گفتند گرويديم، بگو نگرويده‏ايد بلكه بگوئيد تسليم شديم و هنوز ايمان در دلهاتان وارد نشده است. (حجرات 49/ 14)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 20

 

(31)- و دلش به ايمان آرام يافته است. (نحل 16/ 106)

 

(32)- اى آنان كه گرويده‏ايد، بگرويد. (نساء 4/ 136)

 

(33)- و چون پرواپيشه كردند و بگرويدند و كارهاى نيكو كردند، سپس‏ا پرواپيشه كردند و گرويدند. (مائده 5/ 93)

 

(34)- پس سوگند به پروردگارت كه نمى‏گروند تا اينكه ترا در آنچه ميانشان اختلاف افتاده داور گيرند و سپس در خودشان از آنچه حكم كرده‏اى تنگى نيابند و به نيكوترين صورت حكم ترا بپذيرند. (نساء 4/ 65)

 

(35)- چنين نيست، بزودى خواهيد دانست، سپس بزودى خواهيد دانست، حقا كه اگر به علم يقين بدانيد، هرآينه دوزخ را به بينيد، پس آنگه آن را به چشم يقين به بينيد. سپس آن روز از نعمت بسيار پرسيده شويد.

 

(تكاثر 102/ 3- 8)

 

(36)- و گمان ندارم كه قيامت بر پا شود. (كهف 18/ 36)

 

(37)- از روى پندارى بسيار دور از حقيقت سخن ميگويند (سباء 34/ 53)

 

(38)- رستاخيز نزديك شد. (قمر 54/ 1)

 

(39)- و آن را نزديك گرفتند، بدان كه ايشان آن را دور مى‏بينند و ما آن را نزديك مى‏بينيم. (معارج 70/ 7)

 

(40)- آنگاه كه او را گفت اى حارثه چگونه‏اى، گفت مؤمنى حقيقى گشتم، فرمود «ص» هر حقى را حقيقت است، پس حقيقت ايمان تو چيست؟ عرض كرد، اهل بهشت را مى‏بينم كه يكديگر را ديدار مى‏كنند و اهل دوزخ را مى‏بينم كه بنوبت جاى عوض مى‏كنند و عرش پروردگارم را آشكارا ديدم، پس پيامبر «ص» باو فرمود: دريافتى، پس نگاهش دار. سپس به انس پسر مالك فرمود: اين جوانى است كه خدا دلش را به ايمان روشن كرده است. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 21

فصل چهارم در اشاره بمكان و زمان آخرت‏

چون دنيا ناقص است بمثابه كودك، و طفل را از دايه و گهواره گزير نيست دايه او زمان است و گهواره او مكان و بوجهى پدر او زمانست و مادر او مكان. و مكان و زمان هر يك باثرى از آثار مبدع خود مخصوص‏اند، و آن احاطت است بكاينات. چه اين احاطه خداى راست، إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ 1. و زمان را احاطه كه اثر مبدعست چنان حاصل آيد كه بعضى از آن اول باشد و بعضى آخر و مكان را چنانكه بعضى ظاهر باشد و بعضى باطن و چون هر دو بذات و بطبع نيستند هيچ كدام در هيچ كدام تمام نيست. پس وجود هر بعضى از زمان اقتضاء عدم بعضى ديگر مى‏كند. و حضور بعضى از مكان اقتضاء غيبت بعضى ديگر ميكند. گذشته زمان نيست و آينده همچنين. اگر زمان وجودى دارد وجود حال است كه كمترين زمانى است، و از خردى مقدارى ندارد.

حكماء آن را «آن» خوانند. و اگر مكان را احاطتى هست همه مكان راست نه جزوى را ازو، و همه مكان راست كه آسمان و زمين و ديگر

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 22

كائنات را حاويست. و آخرت از زمان و مكان مبراست، چه از نقصان منزه است. اما نشانها كه از آن باهل زمان و مكان دهند گاه زمانى بود و گاه مكانى تا بلسان قومه بود. و نشان زمان بكمترين زمان تواند بود مانند حال، وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏ 2. و نشان مكان بفراخ‏ترين مكانى، وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏ 3. و ابداع هم زمانى نيست و صفت او بكمتر زمانى كنند. وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ 4.

پس مبدأ و معاد از اين روى نيز متشابهند. يقين كه آخرتى است؛ تعلقش بزمان و مكان هم برين سياقت گيرد، اما تعلقش بقلت زمان چنانكه گفته‏اند، «اليقينيات لحظات» و بوسعت مكان، أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏.

يادداشت‏ها

(1)- براستى كه او بر هر چيز تواناست. (فصلت 41/ 54)

 

(2)- و كار قيامت نيست مگر همچون چشم برهم زدنى يا نزديكتر.

 

(نحل 16/ 17)

 

(3)- يقينى‏ها لحظه‏هائى هستند.

 

(4)- آيا آنكه خدا سينه‏اش را بر اسلام گشوده است پس او بر روشنائى‏اى از پروردگار خويش است، (زمر 39/ 22)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 23

فصل پنجم در اشاره بحشر خلايق‏

زمان علت تغير است على الاطلاق و مكان علت تكثر است على الاطلاق، و تغير و تكثر علت محجوب شدن بعضى موجودات از بعضى.

چون بقيامت زمان و مكان مرتفع شود حجابها برخيزد و خلق اولين و آخرين مجتمع باشند. پس قيامت روز جمع است، يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ- الْجَمْعِ‏ 1. بوجهى روز فصل است، چه دنيا كون متشابه است. در وى حق و باطل متشابه نمايد، متخاصمان در برابر نشسته‏اند. آخرت كون مباينت است، وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ‏ 2. حق را از باطل جدا كنند، لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‏ 3. خصومت متخاصمان فصل كنند، و بحقيقت حق و باطل حكم كنند، لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ، لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ‏ 4. پس قيامت روز فصل است. اما اين فصل هم اقتضاى آن جمع ميكند كه در پيش بيامد، هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ‏ 5.

حشر جمع باشد. پس روز قيامت حشر است. وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً 6.

اما حشرها هم متفاوتست. قومى را چنين است كه، يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 24

الرَّحْمنِ وَفْداً 7 و قومى را چنين كه، يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ 8 بر جمله، حشر هر كسى با آن باشد كه سلوكش در طلب آن بوده باشد، «و احشره مع من كان يتولاه» 9. و باين سبب، احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏ 10، و همچنين‏ فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ‏ 11 تا بحدى كه، «لو أحب احدكم حجرا يحشر معه» 12.

و چون آثار افعال مدبران برازخ حيوانى چنانكه بعد از اين گفته شود؟؟؟ صور و حاضر كنند آن اصناف را جمله حشر كرده باشند، وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ‏ 13. و حشر هر كسى بر صورت ذاتى آن كس تواند بود، چه آنجا حجاب مرتفع است كه، وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ 14، تا باين سبب، «يحشر الناس على صور يحسن عندهم القردة و الخناير» 15 و خود هم در اين جهان‏ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ‏ 16. و لكن در اين جهان كسانى بيننده اهل آن جهان را باشند، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ‏ 17.

يادداشت‏ها

(1)- روزى كه شما را براى روز جمع‏آورى فراهم ميكند. (تغابن 64/ 9)

 

(2)- روزى كه رستاخيز بر پا شود آن روز پراكنده ميشوند. (روم 30/ 37)

 

(3)- تا خدا پليد را از پاكيزه جدا سازد. (انفال 8/ 37)

 

(4)- تا آنكه نابود شد از روى دليل روشن نابود شود و آنكه زنده شد از روى دليل روشن زنده شود. تا حق بر پا گردد و باطل ناچيز شود.

 

(انفال 8/ 42)

 

(5)- اين است روز داورى، شما و پيشينيان را گرد آورديم (مرسلات 77/ 38)

 

(6)- و آنها را گرد آورديم پس هيچ يك از آنها را رها نكنيم.

 

(كهف 18/ 47)

 

(7)- روزى كه پرواپيشگان در حالى كه گرامى داشته شده‏اند نزد خداى بخشنده گرد يند. (مريم 19/ 85)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 25

 

(8)- روزى كه دشمنان خدا بسوى آتش برده شوند. (فصلت 41/ 19)

 

(9)- او را با آنكه دوست و سرور گرفته بود گرد آوريد. (حديث)

 

(10)- آنان را كه ستم كردند با همسرانشان (جفتهايشان، نزديكانشان) گرد آوريد.

 

(صافات 37/ 22)

 

(11)- پس سوگند به پروردگارت كه ايشان را با ديوها گرد مى‏آوريم.

 

(مريم 19/ 68)

 

(12)- اگر يكى از شما سنگى را دوست داشته باشد با او برانگيخته ميشود.

 

(حديث)

 

(13)- و آنگاه كه ددان گرد آيند. (تكوير 81/ 5)

 

(14)- و بر خداى يكتاى فروشكننده آشكار شوند. (ابراهيم 14/ 48)

 

(15)- مردمان بر چهره‏هائى برانگيخته شوند كه ميمونها و خوكها در پيش آنها زيبا باشند. (حديث)

 

(16)- و از ايشان ميمونها و خوكها قرار داد زيرا طاغوت را بندگى كردند.

 

(مائده 5/ 60)

 

(17)- براستى كه در آن براى گروهى كه مى‏انديشند نشانه‏هائى است.

 

(رعد 13/ 4)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 27

فصل ششم در ذكر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذكر بهشت و دوزخ‏

كسانى كه در اين عالم در معرض سلوك راه آخرت‏اند سه طايفه‏اند: وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً، فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ، وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ‏ 1. همچنين، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ‏ 2. سابقان اهل وحدت‏اند از راه و از سلوك منزه، بل خود، مقصد همه سالكان ايشان‏اند. وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا 3. ايشانند آن گروهى كه، «ان حضروا لم يعرفوا و ان غابوا لم يفقدوا» 4. و اهل يمين نيكان عالم‏اند و ايشان را مراتب بسيار است بحسب درجات بهشت و در ثواب متفاوت‏اند، وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا 5. و اهل شمال بدان عالم‏اند و ايشان را اگر چه مراتب بسيار است بحسب دركات دوزخ اما در عذاب متساويند، قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ‏ 6. و همچنين‏ فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ‏ 7. و هر سه طايفه را گذر بر دوزخ است، وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا 8 اما سابقان، «يمرون على الصراط كالبرق الخاطف» 9. ايشان را از دوزخ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 28

گزيرى نيست. «جزناها و هى خامدة» 10 سخن يكى از امامان اهل بيت عليهم السلام است در جواب آنكه پرسيد كه شما را گذر بر دوزخ چون باشد؟ و اما اهل يمين را از دوزخ نجات دهند و اما اهل شمال را در آنجا بگذارند، ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا 11. سابقان و اهل يمين به بهشت برسند، اما كمال اهل يمين بهشت باشد و كمال بهشت بسابقان، «ان الجنة اشوق الى سلمان من سلمان الى الجنة» 12؛ ايشان را به بهشت التفاتى نبود، لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ‏ 13. ايشان اهل اعرافند، وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ‏ 14 ايشان را همه حالها يكسان باشد، لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ‏ 15 وصف حال ايشان است. اهل شمال اهل تضادند. باحوال متضاده كه در اين عالم متقابل است، مانند هستى و نيستى و مرگ و زندگانى و علم و جهل و قدرت و عجز، و لذت و الم، و سعادت و شقاوت، بازمانده‏اند زيرا كه بخود باز مانده‏اند. و از خودبخود خلاصى نتوان يافت، كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ‏ 16. لا جرم هميشه ميان دو طرف سموم و زمهرير دوزخ متردداند. گاه باين طرف معذب و گاه بآن، لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ‏ 17. چون در دنيا در؟؟؟ طاعت كه اول مرتبه از مراتب ايمان است نيامده‏اند و زمام اختيار بدست خود باز گرفته‏اند، به آخرت محجوب بمانده‏اند، كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها 18. و اهل يمين اهل رتبت‏اند، هميشه در سلوك باشند تا كمالى بعد از كمالى و درجه بالاى درجه حاصل ميكنند، لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ‏ 19؛ از عذاب اهل تضاد خلاص يافته‏اند، فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏، «الحزن على ما فات و الخوف مما لم يأت» 20 چون بدنيا مجبور

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 29

بوده‏اند، وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ- الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ‏ 21 بآخرت مختار مطلق شده‏اند، لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ‏ 22، تا بحكم عدل هر يكى را بر جبر و اختيار نصيبى باشد. پس اگر اين طايفه را بيكى از دو طرف تضاد، ملابستى باشد آن تضاد، نه تضاد حقيقى بود، و ايشان بآن معاقب نباشند، بل مثاب باشند و آن مانند حرارت زنجبيل و برودت كافور باشد كه غريزى‏اند، نه چون حرارت سموم و برودت زمهرير كه غريب‏اند إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً، وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلًا 23، همچنانكه منازعه اهل رتبت منازعتى مجازى باشد، يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ‏ 24؛ تا لا جرم‏ وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ‏ 25. اما مخاصمت اهل تضاد مخاصمت حقيقى باشد، إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ 26 تا لا جرم‏ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها 27. پس حرارت و برودت كه متضادند گاهى هر دو طرف سبب عذاب قوم ميباشند، چنانكه اهل دوزخ را. و گاه يك طرف سبب راحت قومى است، و آن‏ بَرْداً وَ سَلاماً 28 است. اهل برد اهل يقين‏اند. و ديگر طرف كه نار است سبب عذاب كسانى كه مقابل ايشان باشند، الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ 29. و گاه هر دو طرف سبب راحت قومى باشند چنانكه در زنجبيل و كافور بگفتيم. و همچنين نار گاه سبب عذاب قومى است مانند نار جحيم و گاه راحت قومى، مانند آن نار كه شخصى از قسيم الجنة و النار التماس كرد كه «يا قسيم النار اجعلنى من اهل النار» 30 تا او بخنديد و گفت «جعلتك» و بعد از آن با ديگران حاضران فرمود كه خواهد از اهل قيامت باشد. و نيستى [را] هم اصناف است: نيستى قهر كه بقيامت خاص و عام را باشد، كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ 31؛ و نيستى لطف‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 30

كه اهل وحدت را باشد، «من احبنى محوت اثره» 32؛ و نيستى عنف كه اهل دوزخ را باشد، لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ 33.

يادداشت‏ها

(1)- و شما گروههائى سه‏گانه‏ايد، پس دست راستى‏ها، كيانند دست راستى‏ها، و دست چپى‏ها، كيانند دست چپى‏ها، و پيشى‏گيرندگان، آن پيشى‏گيرندگان آنهايند نزديك‏شدگان. (واقعه 56/ 7- 11)

 

(2)- پس بعضى از ايشان بخويش ستم مى‏كنند و بعضى از ايشان ميانه‏رواند و بعضى از ايشان پيشى‏گيرنده بسوى خوبى‏هايند. (فاطر 3/ 32)

 

(3)- چشمانت را از ايشان مگردان كه زيبائى زندگى دنيا را بخواهى.

 

(كهف 8/ 28)

 

(4)- اگر حاضر باشند شناخته نشوند و اگر غايب باشند گم نشوند (جايشان خالى است.) (حديث)

 

(5)- و براى هر كدام بنا بر آنچه كردند پايه‏هائى است. (انعام 6/ 132)

 

(6)- فرمود براى همه دو چندان (عذاب) است ولى نمى‏دانيد. (اعراف 7/ 38)

 

(7)- پس ايشان آن روز در عذاب شريكند. (صافات 37/ 33)

 

(8)- كسى از شما نيست مگر آنكه در آن (دوزخ) وارد شود، اين بر پروردگارت واجبى شدنى است. (مريم 19/ 71)

 

(9)- همچون برق جهنده بر صراط مى‏گذرند. (حديث)

 

(10)- از آن مى‏گذريم در حالى كه خاموش است. (حديث)

 

(11)- سپس آنان را كه پرواپيشه كردند نجات دهيم و ستمگران را در آن همان گونه بازگذاريم. (مريم 19/ 72)

 

(12)- براستى كه بهشت به سلمان مشتاقتر است تا سلمان به بهشت. (حديث)

 

(13)- و در آن داخل نشوند، در حالى كه بهشت به آنها آرزومند است.

 

(اعراف 7/ 46)

 

(14)- و بر اعراف مردانى هستند كه همه را به چهره‏هاشان مى‏شناسند.

 

(اعراف 7/ 46)

 

(15)- تا اينكه بر آنچه از دست داديد أسف نخوريد و بر آنچه داده شديد.

 

شادمان نشويد. (حديد 57/ 43)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 31

 

(16)- هرگاه پوستهاشان بريان شود پوستهائى ديگر جايگزين آنها كنيم تا عذاب را بچشند. (نساء 4/ 56)

 

(17)- سايبانهائى از آتش بر بالاى سرشان و سايبانهائى (از آتش) در زير پايشان است. (زمر 39/ 16)

 

(18)- هرگاه كه خواهند از آن بيرون روند به آن بازگردانده شوند.

 

(سجده 32/ 2)

 

(19)- براى ايشان (در بهشت) بالا خانه‏هائى و بر فراز آنها بالا خانه‏هائى است.

 

(زمر 39/ 20)

 

(20)- نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى دارند (اندوه بر آنچه از دست رفته و ترس از آنچه نيامده). (بقره 2/ 38 و بسيارى آيات ديگر)

 

(21)- هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش كارى را حكم كنند براى ايشان در (انجام دادن يا انجام ندادن) فرمان ايشان اختيارى باشد. (احزاب 33/ 36)

 

(22)- در بهشت براى ايشان هر آنچه بخواهند هست. (فرقان 25/ 16)

 

(23)- براستى كه نيكان از پياله‏اى مينوشند كه آميخته‏اش از كافور است.

 

(انسان 72/ 5)- در آن از پياله‏اى نوشانده شوند كه آميخته‏اش از زنجبيل است (گياهى خوش بوى و خوشمزه). (انسان 72/ 17)

 

(24)- در بهشت جامى را كه در آن نه پوچى و نه گناه است از دست هم مى‏ربايند.

 

(طور 42/ 23)

 

(25)- از سينه‏هاشان كينه را دور مى‏كنيم، برادرانى هستند كه بر تخت‏هاى آراسته در برابر يكديگر نشسته‏اند. (حجر 15/ 47)

 

(26)- براستى كه آن حقيقت دشمنى كردن اهل آتش است. (ص 64/ 38)

 

(27)- هرگاه گروهى داخل (دوزخ) شود گروه ديگر نفرينش كند. (اعراف 7/ 38)

 

(28)- سرد و سلامت است. (انبياء 21/ 69)

 

(29)- گمان برندگان به خدايند، گمان بد. (فتح 48/ 6)

 

(30)- اى بخش‏كننده آتش مرا از اهل آتش قرار ده.

 

(31)- همه چيزها جز روى او نيست شدنى است. (قصص 28/ 88)

 

(32)- هر كه مرا دوست بدارد نشانش را بزدايم (حديث)

 

(33)- نه مى‏ماند و نه رها مى‏شود. (مدثر 74/ 28)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 33

فصل هفتم در اشاره بصراط

صراط راه خداست، وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ 1. «ادق من الشعر احد من السيف» 2، باريكى بسبب آنكه اگر اندك ميلى بيكى از دو طرف تضاد افتد موجب هلاك بود، وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ 3. و تيزى بسبب آنكه مقام بر وى هم سبب هلاكت بود، «و من وقف عليه شقه بنصفين» 4.

دوزخيان از صراط بدوزخ افتند، وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ‏ 5. از دو جانب صراط دوزخست، «اليمين و الشمال مزلتان» 6، بخلاف اهل اعراف كه «الجنة على يمينهم و الشمال على شمالهم» 7 باشد، «كلتا يدى الرحمن» 8.

يادداشت‏ها

(1)- و تو براستى به راه راست راهنمائى مى‏كنى، راه خدائى كه آنچه در آسمانها و زمين است از اوست. (شورى 42/ 52)

 

(2)- باريكتر از مو و تيزتر از شمشير. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 34

 

(3)- به كسانى كه ستم كردند ميل نكنيد كه آتش شما را فرا مى‏گيرد.

 

(هود 11/ 113)

 

(4)- و هر كه بر آن بايستد او را بدو نيمه بشكافد. (حديث)

 

(5)- و آنان كه جهان ديگر را باور نمى‏كنند از صراط فرو مى‏افتند.

 

(مؤمنون 23/ 74)

 

(6)- راست و چپ لغزشگاهند. (حديث)

 

(7)- بهشت در راستشان و چپ در سوى چپشان. (حديث)

 

(8)- هر دو، دستهاى خداى بخشنده‏اند. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 35

فصل هشتم در اشاره بصحايف اعمال و كرام الكاتبين و نزول ملائكه و شياطين بر نيكان و بدان‏

قول و فعل مادام كه در كون اصوات و حركات باشند از بقا و ثبات بى‏نصيب باشند و چون بكون كتاب و تصوير آيند باقى و ثابت شوند، و هر كه قولى بگويد يا فعلى بكند اثرى از آن باقى بماند، و باين سبب تكرار اقتضاى اكتساب ملكه باشد كه با وجود آن ملكه معاودت با آن قول يا آن فعل آسان بود و اگر نه چنين بودى هيچ كس علم و صناعت و حرفت نتوانستى آموخت و تأديب كودكان و تكميل ناقصان را فايده نبودى. پس آن اثر كه از افعال و اقوال با مردم باقى بماند بحقيقت بمثابه كتابت و تصوير آن افعال باشد و محل آن كتابتها و تصويرها، كتاب اقوال و صحيفه اعمال خوانند، كه اعمال و اقوال چون مشخص شود كتاب باشند، چنانچه بيان كنيم ان شاء اللّه العزيز. و كاتبان و مصوران آن مكتوبات و مصورات كرام الكاتبين باشند، قومى كه بر يمين باشند حسنات اهل يمين نويسند و قومى كه بر شمال باشند سيئات اهل شمال نويسند،

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 36

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ 1. در خبر است كه هر كه حسنه كند از آن حسنه فرشته در وجود آيد كه او را مثاب دارد، و هر كه سيئه كند از آن شيطانى در وجود آيد كه او را معذب دارد. و خود در قرآن ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏، نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ 2 و بمقابل آن، هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ، تَنَزَّلُ عَلى‏ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ‏ 3 و همچنين، وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ‏ 4. همين است كه بعبارت اهل دانش ملكه گفته‏اند و بعبارت اهل بينش ملك و شيطان، و مقصود از هر دو يكى باشد. و اگر نه مراد بقا و ثبات اين ملكات بودى بر خلود، ثواب و عقاب را بر اعمالى كه در زمان اندك كرده باشد وجهى نبودى؛ و لكن حديث «انما يخلد اهل الجنة فى الجنة و اهل النار بالنيات» 5 ثابت و وارد است. پس هر كه مثقال ذره نيكى كند يا بدى آن نيكى و بدى در كتاب مكتوب و مصور شود و مخلد و مؤبد بماند و چون پيش چشم ايشان دارند كه، وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ‏ 6.

كسانى كه ازو غافل شده باشند گويند: ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً 7. و همچنين در اخبار بسيار آمده است كه از گفتن تسبيحى يا فعل حسنه حورى بيافرينند كه در بهشت جاودانى از آن تمتع مى‏يابند. و در ديگر جانب همچنين از سيئات گناهكاران اشخاصى آفرينند كه سبب محنت و عقوبت قومى شوند، چنانكه در قصه پسر نوح آمده است: إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ‏ 8 و در بنى اسرائيل، وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ. مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ‏ 9. در خبر است كه «خلق الكافر من ذنب المؤمن» 10 و امثال اين بسيار

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 37

است و اين جمله بحكم اين باشد كه، وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏ 11. پس هر چه در نظر اهل دنيا از وراى حجاب باشد آن را غير حيوان بينند و چون آن حجاب و غطاء از پيش برگيرند، فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ 12، و اين آنگاه بود كه از اين حيوة كه بحقيقت مرگست بميرند و بحياة جاودانى آن جهانى كه مرگ اين جهانى است زنده شوند، أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها 13 آن را چنان بينند كه باشد و اينست اجابت دعاء «اللهم ارنا الاشياء كما هى» 14 پس هر كس را بعد از كشف غطاء وحدت بصر كتاب خود ببايد خواند و حساب خود بكرد كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً، اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً 15. اگر سابق بالخيرات باشد يا اهل يمين بحكم «كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون» 16 كتابش از پيش رو يا از جانب راستش باز دهند، فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ، فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً 17. و اگر از جمله منكوسان باشد، وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ 18، يا اهل شمال كتابش از وراء ظهرش باو دهند يا از جانب چپ، وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ‏. وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ‏ 19.

يادداشت‏ها

(1)- و آنگاه كه فراگيرندگان (فرشتگان نگهبان اعمال انسان و نويسندگان آنها) كه در چپ و راست انسان همنشين اويند، كردارهاى او را باز نويسند.

 

(ق 50/ 17)

 

(2)- آنان كه گفتند پروردگار ما خداست سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر ايشان فرود مى‏آيند كه نترسيد و اندوهگين نباشيد و مژده باد شما را

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 38

 

به بهشتى كه نويد داده شديد. ما دوستان شما در زندگانى اين جهان و آن جهان شمائيم. (فصلت 41/ 30)

 

(3)- آيا شما را به اينكه ديوها بركه فرود مى‏آيند آگاه كنم، آنها بر هر دروغزن گناهكار فرود مى‏آيند. (شعراء 26/ 221 و 222)

 

(4)- و هر كه از ياد خدا روى گرداند براى او شيطانى قرار دهيم كه همدمش باشد. (زخرف 43/ 36)

 

(5)- هرآينه اهل بهشت در آن جاودانه‏اند و اهل آتش در آتش به خاطر انديشه‏ها.

 

(حديث)

 

(6)- و چون نامه‏ها پراكنده شوند، (گشوده شوند). (تكوير 71/ 10)

 

(7)- اين نوشته چيست كه كوچك و بزرگى نيست مگر برشمرده و آنچه كردند حاضر مى‏يابند و پروردگارت به هيچ كس ستم نكند. (كهف 18/ 49)

 

(8)- براستى كه او كارى ناشايست است. (هود 11/ 46)

 

(9)- و هرآينه فرزندان يعقوب (بنى اسرائيل) را از عذاب خواركننده نجات داديم، از فرعون كه او برترى‏جوئى از گزافكاران بود.

 

(دخان 44/ 30)

 

(10)- كافر را از گناه مؤمن آفريد. (حديث)

 

(11)- و براستى كه جهان ديگر هرآينه خود زنده است اگر مى‏دانستند.

 

(عنكبوت 29/ 64)

 

(12)- پس پرده‏ات از تو برداشتيم و ديده‏ات امروز نافذ است.

 

(ق 50/ 22)

 

(13)- آيا آنكه مرده بود پس زنده‏اش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه در پرتو آن ميان مردمان راه ميرود همانند كسى است كه در تاريكيها است و بيرون رونده از آن نيست. (انعام 6/ 122)

 

(14)- خدايا چيزها را آن چنان كه هستند به ما بنماى.

 

(15)- و كار هر انسان را (همچون گردنبندى) بر گردنش مى‏افكنيم و روز رستاخيز آن كارها را بصورت نامه‏اى برايش بيرون مى‏آوريم كه آن را نامه‏اى گشاده مى‏بيند. بخوان نامه‏ات را، امروز خودت براى خود حسابگر بسى.

 

(اسراء 17/ 13)

 

(16)- همچنانكه زيست مى‏كنيد مى‏ميريد و همچنانكه مى‏ميريد بر انگيخته ميشويد.

 

(حديث)

 

(17)- پس اما آنكه نامه‏اش به دست راستش داده شد پس بزودى به حسابى آسان‏

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 39

 

محاسبه شود. (انشقاق 84/ 8)

 

(18)- و اگر بينى آنگاه كه بدكاران سرهاشان در نزد پروردگارشان فرو افتاده است. (سجده 32/ 12)

 

(19)- و اما آنكه نامه‏اش از پس پشتش داده شود. و اما آنكه نامه‏اش بدست چپش داده شود. (انشقاق 84/ 10)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 41

فصل نهم در اشاره بحساب و طبقات اهل حساب‏

در روز حساب مردمان سه طايفه باشند، يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ‏ 1.

و ايشان سه صنف باشند.

صنف اول سابقان و اهل اعراف كه از حساب منزه باشند. در خبر است كه چون درويشان را بحسابگاه برند فرشتگان از ايشان حساب طلبند. گويند چه بما داده‏ايد كه حساب باز دهيم؟ خطاب حضرت عزت رسد كه نيك مى‏گويند، شما را با حساب ايشان كار نيست و خود خطاب با پيغمبر است در حق جماعتى كه‏ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ 2.

صنف دوم جماعتى‏اند از اهل يمين كه بر سيئات اقدام ننموده باشند.

صنف سيم جماعتى كه‏ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏ 3.

اما اهل حساب نيز سه صنف باشند:

صنف اول جماعتى كه ديوان اعمال ايشان از حسنات خالى باشد.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 42

صنف دويم كسانى كه‏ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏ 4 در شأن ايشان است، وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً 5.

و طايفه سيم از اهل حساب كه، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً 6. و ايشان دو صنف باشند:

صنفى كه حساب خود هميشه مى‏كنند، «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا» 7 شنيده‏اند، لا جرم بقيامت‏ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً 8 باشند. و صنفى كه از حساب و كتاب غافل بوده باشند، لا جرم بمناقشه حساب گرفتار شوند، «و من نوقش فى الحساب فقط عذب» 9. و حساب عبارت از حصر و جمع آثار حسنات و سيئات است كه تقديم يافته باشد تا بحكم عدل جزاى خود هر يكى بيابند و موقنان هميشه مشاهد موقف حساب باشند، «لا يؤخر حساب المؤمن الى يوم القيامة» 10.

يادداشت‏ها

(1)- در آن بدون حساب روزى داده شوند. (غافر 40/ 40)

 

(2)- چيزى از حساب ايشان بر تو نيست و چيزى از حساب تو بر ايشان نيست.

 

(انعام 6/ 52)

 

(3)- خدا بدى‏هايشان را به خوبى تبديل مى‏كند. (فرقان 25/ 70)

 

(4)- و آنچه در دنيا كردند پوچ شد و آنچه ميكنند ناچيز است. (هود 11/ 16)

 

(5)- و پيش فرستاديم به آنچه كردند كارى را پس آن را غبارى پراكنده گردانديم.

 

(فرقان 25/ 23)

 

(6)- كارى نيكو را با (كار) بد ديگرى آميختند. (توبه 9/ 102)

 

(7)- (كارهاى) خود را برشماريد پيش از آنكه (كارهاى شما را) بر شمارند.

 

(حديث)

 

(8)- شمار شود، شمارى آسان. (انشقاق 84/ 8)

 

(9)- آنكه در شمار سبك شمرده شود هرآينه عذاب شود. (حديث)

 

(10)- حساب مؤمن به روز رستاخيز پس انداخته نشود. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 43

فصل دهم در اشاره بوزن اعمال و ذكر ميزان‏

الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ 1. هر اثر فعل كه اقتضاى اطمينان نفس فاعلى مى‏كند، نسبت آن بثقل اولى، چه مثقلات كشتى‏ها را از اضطراب و حركات ناهموار نگاه دارند. و هر اثرى كه اقتضاى تحير نفس و تتبع هوى كند نسبتش بخفت اولى، چه خفيف باندك تغيرى كه در هوى حادث شود در حركت آيد و حركاتش از نظام خالى بود و اطمينان نفس مستلزم رضا بود، لا جرم‏ فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ. فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ 2. و اختلاف حركات نفس از متابعت هوى باشد و هوى مؤدى بهاويه است. لا جرم‏ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ، فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ، وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ، نارٌ حامِيَةٌ 3. و نيز ابليس را از آتش آفريده‏اند و آدم را از خاك كه‏ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ‏ 4.

و آتش خفيف است و خاك ثقيل. پس افعال ابليس اقتضاى خفت كند و افعال آدمى اقتضاى ثقل، چه، قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ‏ 5. بعضى گفته‏اند كلمه «لا اله الا اللّه» ميزانست، چه هر چند فرموده‏اند «كلمة خفيفة على اللسان‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 44

ثقيلة فى الميزان» 6. اما نسبت با بعضى مردم موزون و ميزان هر دو يكى است و علامت آنكه اين كلمه ميزانست آنست كه وجود در يك كفه دارد و عدم در يك كفه و حرف استثناء كه روئى با عدم دارد و روئى با وجود بمثابه شاهين است كه هر دو كفه با آن ايستاده و قائم است و اين فاصل است ميان مؤمن و كافر و بهشتى و دوزخى، «من قال لا اله الا اللّه دخل الجنة» 7.

يادداشت‏ها

(1)- سنجش در آن روز حق است، پس آنكه سنجيده‏هايش سنگين باشد پس ايشان رستگارانند، و آنكه سنجيده‏هايش سبك باشد پس ايشان كسانى‏اند كه خود را بزيان داشتند. (اعراف 7/ 8)

 

(2)- پس اما آنكه سنجيده‏هايش سنگين باشد، پس او در زيستى خوشنودكننده است. (قارعه 101/ 6)

 

(3)- و اما آنكه سنجيده‏هايش سبك باشد، پس جايگاهش دوزخ است و تو چه دانى كه آن چيست، آتشى است سوزان. (قارعه 101/ 8)

 

(4)- مرا از آتش آفريدى و او را از خاك آفريدى (اعراف 7/ 12)

 

(5)- بگو هر كس بر اساس ساختمان نفسانى خودكار مى‏كند. (اسراء 17/ 84)

 

(6)- كلمه‏اى بر زبان آسان و در سنجش گران. (حديث)

 

(7)- هر كه گفت خدائى جز اللّه نيست، داخل بهشت شود. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 45

فصل يازدهم در اشاره بطى آسمانها

كلام خداى تعالى ديگر است و كتاب خداى تعالى ديگر. كلام امرى است و كتاب خلقى، إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏ 1.

و عالم امر از تضاد بلكه از تكثر منزه است، وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ 2.

اما عالم خلق مشتمل بر تضاد ترتبى است. وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ‏ 3. همچنانكه كلام مشتمل بر آيات است، تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِ‏ 4 كتاب هم مشتمل بر آيات است، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ‏ 5؛ كلام چون متشخص شود كتاب باشد، همچنانكه امر چون امضا يابد فعل باشد، كُنْ فَيَكُونُ‏ 6. پس صحيفه وجود عالم خلق كتاب خداست جل جلاله و آيات او اعيان موجودات. إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ‏ 7. و اين آيات در آن كتاب مثبت و مبين است تا خلق بمطالعه آيات فعلى كه در آن آفاق مثبت است و استماع آيات قولى كه از انفس مبين است بحق رسند، سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ 8. و مردم تا در تحت زمان‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 46

و مكان‏اند آيات بر وى ميخوانند و باو ميگويند و مينمايند يكى بعد از ديگرى، و آن روزيست بعد از روزى كه بر وى ميگذرد و حالى كه بعد از حالى مشاهده ميكند، وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ‏ 9 بر مثال كسى كه نامه ميخواند سطرى بعد سطرى و حرفى بعد از حرفى. پس چون نظر بصيرت او بكحل هدايت گشوده شود چنانكه اهل قيامت را گفته شد از عالم خلق بگذرد و بعالم امر برسد كه مبدأش از آنجا بوده است بر همه كتاب بيكبار مطلع شود، مانند كسى كه آن نامه مشتمل بر سطور و حروف بيكبار تا در پيچيده، پيش او باشد، يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ‏، وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ‏ 10 نمى‏گويد بشماله تا دانند كه اهل شمال را از طى آسمانها نصيبى نيست و اگر بخود قدرت مطالعه آن نداشته باشد چون بر وى خوانند استماع نكند، حالش اين بود كه‏ يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏ 11 و در سمع و بصر و كلام و كتاب اسرار بسيار است كه ذكر آن در اين مختصر ممكن نباشد.

يادداشت‏ها

(1)- هرآينه فرمان او، چون چيزى را بخواهد اينست كه به آن بگويد باش پس خواهد بود. (يس 36/ 82)

 

(2)- و امر ما جز يكى نيست. (قمر 54/ 50)

 

(3)- تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتاب آشكار، آمده است.

 

(انعام 6/ 59)

 

(4)- آن نشانه‏هاى خداست آن را بحق بر تو ميخوانيم. (بقره 2/ 252)

 

(5)- آن نشانه‏هاى كتاب آشكار است. (شعراء 26/ 2)

 

(6)- هرآينه در آمد و شد روز و شب و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريد

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 47

 

نشانه‏هائى است براى گروهى كه مى‏انديشند. (يونس 10/ 6)

 

(7)- زود باشد كه نشانه‏هاى خود را در كرانه‏هاى جهان و در خودشان بايشان بنمائيم تا بر ايشان روشن شود كه او حق است. (فصلت 41/ 53)

 

(8)- و روزهاى خدا را به آنها يادآور شو كه در آن نشانه‏هائى است.

 

(ابراهيم 14/ 5)

 

(9)- روزى كه آسمان را چون در نوشتن تومار نوشته‏ها درپيچم، و آسمانها در نوشته‏هايى بدست اويند. (انبياء 21/ 104)

 

(10)- نشانه‏هاى خدا را كه بر او خوانده ميشود ميشنود سپس بزرگى جويانه براه خود ميرود گوئى كه آن را نشنيده است، پس او را بعذابى دردناك نويد ده، (جاثيه 45/ 8)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 49

فصل دوازدهم در اشاره بنفخ صور و تبديل زمين و آسمان‏

نفخه در قيامت دو نفخه است: اول از جهت اماتت هر كه پندارد كه حياتى دارد از اهل آسمانها و زمينها، كه اصحاب ظاهر تنزيل و باطن تأويل‏اند يا بمحسوس و معقول خود تأويلى كرده آيد، وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ‏ 1. و اماتت ايشان بكشف عواد مقالات و نشر اداء ديانات ايشان باشد تا بمعاينه هستى خود و دانش و بينش خود بدانند و بحقيقت، إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏ 2 متيقن شوند، وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ‏ 3. و نفخه دويم از جهت احياى ايشان بود بعد از اماتت و قيام از خواب جهالت. ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ‏ 4. و اين قيام قيامت باشد و در قيامت بعث بود، ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ‏ 5. پس ثواب و عقاب باشد و كسانى باشند كه دنيا و آخرت ايشان متحد شده باشد. «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» 6 و بآن محتاج نباشند كه گويند: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ 7، پس‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 50

عمل و ثواب ايشان هم يكى باشد «اعبد اللّه لا لرغبة و لا لرهبة بل انه اهل لان يعبد و انى اهل لان اعبد» 8. پس ايشان را انتظار قيامت و بعث و ثواب نباشد و غير ايشان را در نشأه ثانيه مكشوف كند كه: هستى ايشان نيستى بوده است و نيستى هستى، و ذات ايشان بى‏ذاتى و بى‏ذاتى ايشان ذات، و صفت ايشان بى‏صفتى و بى‏صفتى ايشان صفت. پس ببينند كه ظواهر چيزها نه آنست كه ايشان آن را بظاهر دانسته‏اند، و بواطن و حقايق نه آنكه ايشان بواطن و حقيقت دانسته‏اند. و از ارتفاع حجب ظاهر و باطن بحقيقت حقايق ذات و ذوات برسند. پس زمين نه آن زمين بود كه در نشأه اولى آن را زمين ميدانسته‏اند و آسمان نه آن آسمان بود كه‏ يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ 9.

يادداشت‏ها

(1)- در صور دميده شد پس هر كه در آسمانها و زمين بود هلاك شد مگر آن را كه خدا خواست. (زمر 39/ 68)

 

(2)- شما و آنچه جز خدا مى‏پرستيد سنگ دوزخ‏ايد. شما حتما در آن وارد- شوندگانيد. (انبياء 21/ 98)

 

(3)- و چون سخن بر آنها قرار گرفت (عذاب بر ايشان حتمى شد)، جنبنده از زمين بر ايشان برون آورديم كه با آنها سخن گويد، براستى كه آدميان به نشانه‏هاى ما يقين نياوردند. (نمل 27/ 82)

 

(4)- سپس در آن (صور) بار ديگر دميده شود پس آنگاه ايشان بر پا خاسته، مى‏نگرند. (زمر 39/ 68)

 

(5)- سپس شما روز رستاخيز بر انگيخته ميشويد. (مؤمنون 23/ 16)

 

(6)- اگر پرده برداشته شود بر يقين من افزوده نشود. (حديث)

 

(7)- پس پرده‏ات را از تو برداشتيم و ديده‏ات امروز نافذ است.

 

(ق 50/ 22)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 51

 

(8)- خدا را مى‏پرستم نه از روى ميل (به پاداشش) و نه از ترس (عذابش) بلكه او سزاوار است كه پرستيده شود و من سزاوارم كه بپرستم.

 

(حديث)

 

(9)- روزى كه زمين بدل شود به زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاى ديگر) و (همگى از گورها) بفرمان خداى يكتاى فروشكننده برون آيند.

 

(ابراهيم 14/ 48)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 53

فصل سيزدهم در اشاره بحالهائى كه روز قيامت حادث شود و وقوف خلق بعرصات‏

آفتاب مفيض انوار كلى است در آفرينش اين عالم، و ماه از آن استفاضه نور ميكند و بر مادون خود اضافه ميكند در وقت غيبت او.

و كواكب مبادى فيضان انوار جزوى‏اند. پس چون نور الانوار مكشوف شود كواكب را وجودى نماند. وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ‏ 1؛ و ماه محو شود، وَ خَسَفَ الْقَمَرُ 2؛ و مستفيض بمفيض پيوندد، وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ 3 و چون ذو النور و نور يكى شود نه از افاضه اثرى ماند و نه از استفاضه، إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ‏ 4. لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً 5 جبال را كه سبب اعوجاج طرق وصول است و مقتضى مقاساة تعب سلوك است باول، كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ 6 كنند، و بآخر بكلى نسف، وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً، فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً، لا تَرى‏ فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً 7. يعنى تشبيه و تنزيه و بحار را كه عبور از آن جز بواسطه كشتيها كه رساننده است بساحل نجات، و استدلال بثواقب كواكب متعذر باشد از ميان برگيرند؛ وَ إِذَا الْبِحارُ

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 54

سُجِّرَتْ‏ 8، تا بحر و بر، و شيب و بالا، و آسمان و زمين يكسان شوند و خلايق در عرصات قيامت ظاهر شوند، فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ 9. اهل برازخ را حجب كثيف و رقيق از پيش بردارند، وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‏ 10 و در مواقف كشف اسرار بدارند، وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏ 11. آنها كه از حبس برزخ خلاص يابند روى ببارگاه ربوبيت نهند، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ‏ 12. سموم و انياب و اظفار و قرون از هوام و سباع و انعام باز ستانند تا سورت اطراف تضاد شكسته شود، «يؤخذ السم من الصل و الناب من الذئب و القرن من الكبش» 13، لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً. و مرگ را كه بهر دو طرف تضاد سبب هلاك خلق بود بر صورت كبش املح ميان بهشت و دوزخ بكشند تا بمرگ مرگ كه نيستى نيستى باشد هستى مطلق كه حيات ابدى باشد عيان شود. و دوزخ را بر صورت اشترى بعرصات آرند، وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ 14 تا اهل عيان او را مشاهده كنند، وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى‏ 15، و از هول مشاهده او اجراى آفرينش بر نيستى خود اطلاع يابند، «فشرد شردة لو لا ان حسبها اللّه لا حترقت السماوات و الارض» 16.

يادداشت‏ها

(1)- و چون ستارگان فرو ريزند. (انفطار 82/ 2)

 

(2)- و ماه تاريك شود. (قيامة 75/ 8)

 

(3)- و ماه و خورشيد بهم شوند. (قيامت 75/ 8)

 

(4)- چون خورشيد در هم پيچيده شود. (تكوير 81/ 1)

 

(5)- در آن نه آفتابى مى‏بينند و نه سرماى سختى. (انسان 76/ 13)

 

(6)- چون پشم زده شده. (قارعه 101/ 5)

 

(7)- و ترا از كوهها مى‏پرسند پس بگو پروردگارم آنها را از جاى مى‏كند بركندنى، پس آنها را چون زمينى هموار و نرم رها ميسازد، در آن نه كجى‏

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 55

 

(7)- مى‏بينى و نه بلندى‏اى. (طه 20/ 105- 107)

 

(8)- و چون درياها بجوش آيند. (تكوير 81/ 6)

 

(9)- پس آنگاه ايشان در صحراى محشرند. (نازعات 79/ 14)

 

(10)- و چون گورها زير و رو شوند. (انفطار 82/ 4)

 

(11)- نگاهشان داريد كه ايشان مورد پرسش‏اند. (صافات 37/ 24)

 

(12)- پس آنگاه ايشان از گورها بسوى پروردگارشان راه مى‏پويند.

 

(يس 36/ 51)

 

(13)- زهر از مار كشنده و دندان تيز از گرگ درنده و شاخ از گوسفند بازستانند (حديث)

 

(14)- و آن روز دوزخ را بياورند (فجر 89/ 23)

 

(15)- و دوزخ براى آنكه ببيند آشكار شود. (نازعات 79/ 36)

 

(16)- پس (مردم) مى‏گريزند، گريختنى، اگر خدا آن را باز نمى‏داشت هرآينه آسمانها و زمين آتش ميگرفت. (حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 57

فصل چهاردهم در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ‏

مشاعر حيوانى كه بآن اجزاى عالم ملك ادراك كنند هفت است:

پنج ظاهر و آن حواس خمسه است. و دو باطن و آن خيال و وهم است كه يكى مدرك صور و يكى مدرك معانى است. چه مفكره و حافظه و ذاكره از مشاعر نيستند، بل اعوان ايشانند و هر نفس كه متابعت هوى كند و عقل را در متابعت هوى مسخر گرداند، أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ‏ 1:

هر يكى ازين مشاعر سببى باشند از اسباب هلاك او، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ 2 تا حالش آن بود كه‏ فَأَمَّا مَنْ طَغى‏ وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى‏ 3.

پس هر يكى ازين مشاعر بمثابت درى‏اند از درهاى دوزخ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏ 4 و اگر عقل كه مدرك عالم ملكوتست و رئيس آن همه مشاعر است رئيس مطاع باشد و نفس را از هوى او منع كند تا بهر يكى از مشاعر آيتى از كتاب الهى را از عالم امرى كه ادراكش بآن مشعر خاص باشد بتقديم رساند و بعقل نيز استماع آيات كلام الهى را از عالم خلقى تلقى كند بخلاف آن قوم كه، لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 58

نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ 5. اين مشاعر هشتگانه كه عقل با هفت حس مدرك كه مذكور شد باشد بمثابت درهاى بهشت باشد، وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏ 6.

يادداشت‏ها

(1)- آيا آن كس كه خواهش نفسش را خداى خود گرفت ديدى.

 

(فرقان 25/ 43)

 

(2)- و خدا او را بر دانشى (كه از باطن او داشت) گمراه كرد.

 

(جاثيه 45/ 23)

 

(3)- پس اما آنكه سركشى كرد و زندگى دنيا را برگزيد پس براستى دوزخ جايگاه اوست. (نازعات 79/ 37)

 

(4)- آن را (دوزخ را) هفت درب است، و براى هر درى گروهى از ايشان اختصاص يافته‏اند. (15/ 44)

 

(5)- اگر مى‏شنيديم يا مى‏انديشيديم از اهل دوزخ نبوديم. (ملك 67/ 10)

 

(6)- اما آنكه از ايستادن در بارگاه پروردگارش ترسيد و نفس را از هوس باز داشت پس بهشت جايگاه اوست. (نازعات 79/ 41)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 59

فصل پانزدهم در اشاره بزبانيه دوزخ‏

مدبران امور در برازخ علوى كه‏ وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً 1 اشاره باحوال ايشانست، هفت سياره‏اند كه در دوازده برج سير ميكنند و مجموع هفت و دوازده نوزده بود، و مباشران امور در برازخ سفلى هم نوزده‏اند. هفت مبدأ قواى نباتى است: سه اصول و چهار فروع؛ و دوازده مبدأ قواى حيوانى: ده مبدأ احساس كه از آن جمله پنج ظاهر است و پنج باطن، و دو مبدأ تحريك كه يكى قوت جاذبه است و يكى قوت دافعه و مجموع نوزده باشد. پس مردم مادام كه در سجن دنيا محبوس است اسير تأثير آن نوزده كار كن علوى و نوزده كار كن سفلى‏اند، و اگر ازين منزل بگذرد «لا محاله كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون» 2.

پس چون از سجن بسجين رسد او را مالك جهنم باين نوزده زبانيه كه از آثار تعلق يكى از آن دو نوزده چنانكه گفته شد باو پيوسته باشد معذب دارند، عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ 3، مگر كه بر صراط مستقيم كه، وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ‏ 4 بگذرد تا بنور

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 60

هدايت هادى قيامت بدار السلام رسد و ازين نوزده زبانيه خلاص يابد، ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ‏ 5.

يادداشت‏ها

(1)- سوگند به ستارگان شناور، شنا كردنى، پس پيشى‏گيرندگان، پيشى گرفتنى، پس اداره‏كنندگان نظام آفرينش. (نازعات 79/ 4)

 

(2)- همچنانكه زيست مى‏كنيد مى‏ميريد و همچنانكه مى‏ميريد برانگيخته ميشويد.

 

(حديث)

 

(3)- بر آن (دوزخ) نوزده نگهبان است. (مدثر 74/ 30)

 

(4)- و براستى كه اين راه راست من است پس پيرويش كنيد و راههاى ديگر را نه‏پيمائيد كه شما را از راه او منحرف ميكنند. (انعام 6/ 153)

 

(5)- خدا مردى را مثل زند كه شريكانى در تصاحب او با يكديگر مى‏ستيزند، و دو مرد را (از طرف ديگر مثل ميزند) كه تسليم مردى شده‏اند، آيا اين دو نمونه برابرند، ستايش خداى راست، بلكه بيشترشان نمى‏فهمند.

 

(زمر 39/ 29)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 61

فصل شانزدهم در اشاره بجويهاى بهشت و آنچه در دوزخ بازاء آن بود

آب ماده حيات كافه اصناف نباتات و حيوانات است، وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍ‏ 1، مانند مواعظ و نصايحى كه عموم مردم را بآن انتفاع باشد و لكن بعضى از آن اجاج است، و بعضى آسن، و بعضى غير آسن. و بهترين غير آسن است.

و شير باعث تربيت اصناف حيوانات است و از آب خاصتر است.

چه نباتات و بعضى حيوانات را از آن نصيب نباشد و خاص غذاى بعضى حيوانات بود در ايام طفوليت، مانند مبادى و ظواهر علوم كه سبب ارشاد مبتديان باشد. و از آن نيز بعضى مستحيل و بعضى متغير، و بعضى غير متغير باشد. و بهترين غير متغير باشد.

و عسل از شير خاصتر است كه غذاى بعضى حيوانات است و سبب شفاء بعضى اصناف در بعضى احوال و موافق همه امزجه و احوال نيست، مانند حقايق و غوامض علوم كه انتفاع بدان خاص الخواص و محققان را باشد. و از آن نيز بعضى كدر است و بعضى متوسط، و بعضى مصفى. و بهترين‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 62

مصفى است. و خمر از عسل خاصتر است، چه خاص بنوع انسان است.

و از ايشان ببعضى اصناف در بعضى احوال بر اهل دنيا حرامست و ايشان را رجس، و بر اهل بهشت حلال و ايشان را طهور؛ و از آن بعضى موذى و بعضى متوسط و بعضى ملذ و بهترين ملذ است و طهور.

پس آب سبب خلاص است از تشنگى و شير از نقصان و عسل از بيمارى و خمر از اندوه. و چون اهل بهشت اهل كمالند تمتع ايشان عامست اين چهار را بوجه اتم از آن؛ چه آنچه ناقص را بدان انتفاع بود كامل را نيز انتفاع بود و لا ينعكس، مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ‏ 2. اما ثمرات اهل بهشت در نظر اهل دنيا متشابه نمايد، زيرا كه آنجا حق و باطل متشابه نمايد فكيف آنچه در تحت هر يكى باشد، وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً 3 و در دوزخ بازاء اين هر چهار نهر حميم و غسلين و قطران و مهل باشد وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏ 4.

يادداشت‏ها

(1)- و از آب همه چيز را زنده كرديم (انبياء 21/ 30)

 

(2)- داستان بهشتى كه به پرواپيشگان وعده داده شده (اين چنين است)، در آن جويهائى است از آب روان و جويهائى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشده و جويهائى از شرابى لذت بخش براى نوشندگان و جويهائى از عسل پالوده و در آن براى ايشان از هر ميوه‏اى است.

 

(محمد «ص» 47/ 15)

 

(3)- و از گونه‏هاى مشابه داده شوند. (بقره 25/ 25)

 

(4)- و آن مثل‏ها را ما براى مردمان مى‏زنيم و جز دانايان آنها را نمى‏فهمند.

 

(عنكبوت 29/ 43)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 63

فصل هفدهم در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسيدن مردم با فطرت اولى كه در نشأه اولى بوده است‏

در نشأه اولى به ابتدا مردم را وجود داده‏اند، پس آگاهى، پس قدرت، پس اراده. چه در اول يك چندى موجود بودند در صورت سلاله و نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم تا بعد از آن زنده و خبردار شدند، هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً 1. و يك چندى زنده بود تا قوه حركت و بطش در او ظهور كرد. و يك چندى متحرك بود تا قوه تميز ميان نافع و ضار در او به فعل آمد و بعد ازين قوتها مريد نافع و كاره ضار گشت. و چون معاد عود است بفطرة اولى مى‏بايست كه اين صفات در او منتفى شود بر عكس اين ترتيب پس اول بايد ارادت او در ارادت واحد مطلق كه موجد كل است مستغرق و منتفى شود چنانكه او را هيچ ارادت نماند. و چون وجود كل تابع ارادت واحد مطلق است تعالى ذكره پس هر چه آيد مطابق ارادت او باشد و اين درجه رضاست و صاحب اين درجه هميشه در بهشت بود. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 64

فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ 2 و باين سبب خازن بهشت را رضوان گويند. چه تا باين مقام نرسد از نعيم بهشت نيابد وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ 3. و بعد از آن بايد كه قدرتش در قدرت او تعالى منتفى شود تا قدرت خود را بهيچ مغاير قدرت او نداند و آن را مرتبه توكل خوانند، وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْراً 4. و بعد از آن بايد كه علمش در علم او تعالى منتفى شود تا بخودى خود هيچ نداند و اين مرتبه را تسليم خوانند، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً 5. و بعد از آن بايد كه وجودش در وجود او منتفى شود تا بخودى خود هيچ نباشد و اين مقام اهل وحدتست، أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ‏ 6 و اگر سالك اين طريق نسپرد و بر حسب اراده خود رود ارادت او هواهاى مختلف مخالف حق اقتضا كند، وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَ‏ 7.

پس از هواى خود ممنوع نشود. وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ‏ 8 در سخط خداى تعالى افتد، أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ‏ 9. و هواى او را بهاويه رساند تا باغلال و سلاسل نامرادى كل مغلول و مقيد گردد و نامرادى وصف مماليك است و باين سبب خازن هاويه را مالك خوانند و بعد از اين بازاء درجه توكل دركه خذلان بود، وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ‏ 10. و بازاء درجه تسليم دركه هوان بود، وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ‏ 11. و بازاء درجه وحدت دركه لعنت، أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ‏ 12. تا همچنانكه انتفاء قدرت و علم و وجود طايفه اول اقتضاى قدرت نامتناهى و علم ذاتى و هستى جاودانى كرد، وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ‏ 13 استعداد اين قوم باين صفات اقتضاى عجز نامتناهى و جهل كلى و نيستى هميشگى كند. ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ‏ 14.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 65

يادداشت‏ها

(1)- آيا بر انسان هنگامى از روزگار آمده كه چيزى يادكردنى نبود.

 

(انسان 76/ 1)

 

(2)- در آن براى ايشان آنچه را بخواهند هست و نزد ما بيشتر (نيز هست).

 

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)    متن    65     يادداشت‏ها ..... ص : 65

(ق 50/ 35)

 

(3)- و خشنودى خدا بزرگتر است. (توبه 9/ 72)

 

(4)- و هر كه بر او اعتماد كند پس او كفايتش كند كه خدا بر كار خود چيره است، براستى كه خدا براى هر چيز اندازه‏اى قرار داد. (طلاق 65/ 3)

 

(5)- و به نيكوترين وجه بپذيرند. (نساء 4/ 65)

 

(6)- آنان كسانى‏اند كه خدا بر ايشان نعمت داده است از پيامبران.

 

(مريم 19/ 85)

 

(7)- اگر حق هوسهاى ايشان را پيروى كند آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست فاسد شود. (مؤمنون 23/ 71)

 

(8)- و ميان ايشان و آنچه دوست ميداشتند (ايمان آوردن و توبه كردن) مانع شد. (سباء 34/ 54)

 

(9)- آيا آنكه خشنودى خدا را پيروى كرد چون كسى است كه بخشم خدا گرفتار شده است. (آل عمران 3/ 162)

 

(10)- و اگر خوارتان سازد پس كيست كه شما را پس از او يارى كند.

 

(آل عمران 3/ 160)

 

(11)- آنكه خدا او را پست كند پس گرامى‏كننده‏اى براى او نيست.

 

(حج 22/ 18)

 

(12)- آنانند كه خدا ايشان را نفرين كند و نفرين‏كندگان ايشان را نفرين كند.

 

(بقره 2/ 159)

 

(13)- و آنست رستگارى (سعادت) بزرگ. (نساء 4/ 12)

 

(14)- آنست خوارى بزرگ. (توبه 9/ 63)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 67

فصل هيجدهم در اشاره بدرخت طوبى و درخت زقوم‏

علم و قدرت و ارادت كه مبادى ايجاد افعال‏اند خلق را سه صفت مختلف است و خداى تعالى را هر سه يكى، اما باعتبارات مختلف كه به نسبت با عقول خلق باشد سه نمايد. وجود در ضماير ما كه نسبتى با عالم امر دارد اگر تصور صور معقول يا محسوس كنيم آن صورت از آن روى كه تصور كرده‏ايم معلوم ماست و ما بآن عالم باشيم، و از آن روى كه ايجادش كرده‏ايم مقدور ماست و ما بر آن قادر باشيم، و از آن روى كه ما بخواستيم متصور شد مراد ماست و ما بر آن مريد باشيم، پس معلوم و مقدور و مراد ما هر سه يكى باشد. در اين صورت علم و قدرت و ارادت متحد شود. همچنين جملگى موجودات به نسبت با علم و قدرت و ارادت او تعالى همين حكم دارد. پس هر سه صفت او را متحد شود بلكه واحد بود. و كسى كه بعلم او عالم بود و بقدرت او قادر و بارادت او مريد، چنانكه در حال اهل بهشت گفتيم و چنانكه در خبر آمده است «كنت سمعه الذى بى يسمع و بصره الذى بى يبصر» 1 حكمش همين بود، «اطعنى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 68

اجعلك مثلى و ليس كمثلى شى‏ء» 2. پس هر چه ارادت او بآن تعلق گيرد هم در حال موجود شود يعنى تمنى و وجدانش يكى بود. و اين معنى مثل درخت طوبى است در بهشت كه هر چه بهشتيان آرزو كنند آرزوى ايشان دفعة واحدة بر آن درخت طوبى حاصل باشد و در پيش ايشان حاضر آيد، طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ‏ 3. و بازاء اين حال كسانى را كه اين سه صفت اقتضاء تكثر كند بحسب هر يكى نوعى از ناكامى و عذاب تولد كند، انْطَلِقُوا إِلى‏ ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ‏ 4. پس بجاى درخت طوبى ايشان را درخت زقوم باشد، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ‏ 5. طلع ابتداء وجود تخم است كه سبب انبات درخت باشد، و رءوس الشياطين اهواى مرديه، «ان الشياطين لتجرى من ابن آدم مجرى الدم فى العروق» 6 و رءوس ايشان مبادى اهواى انفس باشد. پس مبدأ هواى نفس مبدأ انبات اين درخت است و منشأ اهل هاويه.

يادداشت‏ها

(1)- گوشش باشم كه با من بشنود و چشمش كه با من ببيند. (حديث قدسى)

 

(2)- مرا فرمانبر، تا ترا نمونه خويش سازم و هيچ چيز مانند من نيست.

 

(حديث قدسى)

 

(3)- خوشا بر ايشان و سرانجام نيكو. (رعد 13/ 29)

 

(4)- بسوى سايبان سه شاخه‏اى برويد، كه نه سايه‏اى دارد (كه در آن خنك شويد) و نه از آتش بازميدارد. (مرسلات 77/ 31)

 

(5)- براستى كه آن درختى است كه از دل دوزخ برآيد، شكوفه‏هايش گويا سرهاى ديوان است. (صافات 37/ 65)

 

(6)- براستى كه شيطانها در رگهاى فرزندان آدم همچون خون روانند.

 

(حديث)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 69

فصل نوزدهم در اشاره بحور عين‏

چون ديده بصيرت مرد موقن بكحل توفيق گشاده شود و ابراهيم وار بر مطالعه ملكوت هر دو كون قادر شود، وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ‏ 1 واردان حضرت عزت را كه از پرده غيب ظهور ميكنند و در يك ذره از ذرات كاينات خويشتن را بواسطه نور تجلى جلوه ميدهند مشاهده مى‏كند و لا محاله چنانكه گفته آمد هر يكى به نيكوترين صورتى از صور مخلوقات ممثل شوند، مانند آنچه در قصه مريم آمده است كه‏ فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا 2. و چون تمتع از آن مشاهده جز بفيضان اثرى از عالم وحدت كه مقتضى ازدواج ذات و صورت باشد با يكديگر به وجهى كه مفضى باتحاد بود صورت نبندد، پس با هر يكى از آن صور كه بمنزله يكى از آن حوران بهشت باشد از اين ازدواج حاصل گردد، وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ‏ 3. و بآن سبب كه چهره اين پردگيان از ديده اغيار و اهل تضاد مصون است، حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي- الْخِيامِ‏ 4 باشند. و بحكم آنكه نامحرمان عالم تكثر را چه آن قوم كه بظاهر

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 70

عالم ملك بازمانده‏اند و چه آن قوم كه بباطن عالم ملكوت محجوب شده وصل ايشان ناممكن است، لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ 5 وَ لا جَانٌ‏ 6 باشند و به سبب آنكه معاودت آن حالت هر نوبت موجب التذاذى بود زيادت از نوبت اولى مانند محبوبى مفقود كه بعد از مقاسات طلب باز يافته شود بكارت و عزابت آن لذات هر نوبت متجدد شود.

يادداشت‏ها

(1)- و اين چنين پادشاهى آسمانها و زمين را به ابراهيم نموديم تا از اهل يقين باشد. (انعام 6/ 75)

 

(2)- پس بر او بگونه بشرى خوشپيكر نمودار شد. (مريم 19/ 17)

 

(3)- ايشان را با دختركان سيه چشم (بهشتى) همسر كنيم. (دخان 44/ 54)

 

(4)- سيه چشمانى دور از چشم بيگانگان در سرا پرده‏ها (الرحمن 55/ 72)

 

(5)- پيش از ايشان نه آدمى و نه پرى آنها را لمس نكرده است.

 

(الرحمن 55/ 74)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 71

فصل بيستم در اشاره بثواب و عقاب و عدل او

ثواب از فضل خداست و عقاب از عدل او، بدين سبب، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏ 1، و همچنين، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها 2، و در موضع ديگر: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ 3.

اما قومى هستند كه از حيز فضل‏اند، يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏ 4 و بازاء ايشان آنها كه، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ‏ 5. و قومى هستند كه از حيز عدلند، فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ‏ 6، و بازاء ايشان آنهائى كه لاجرم، أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ‏ 7 در شأن ايشان است. و همچنين قومى را، يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ‏ 8 و قومى را، سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ‏ 9 و قومى را در ثواب، يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ‏ 10، و قومى را، يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ‏ 11. و اين تفاوت بسبب تفاوتيست كه در سيئات و حسنات باشد نسبت با هر قومى كه، «حسنات الابرار سيئات المقربين» 12. و از سيئه آدم تا سيئه‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 72

ابليس تفاوت بسيار است، در خبر است كه، «ضربة على يوم الخندق توازى عمل الثقلين» 13. پس بالاى همه ثوابها ثواب كسانى است كه بحكم آن جهان خودى‏خود را در بازند، «و فوق كل بر بر حتى يقتل الرجل فى سبيل اللّه» 14 همچنانكه بالاى همه عقابها عقاب كسانى است كه بحكم آن جهانى خودى‏خود را زيان كنند، الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ 15. آنها كه اعمال ايشان با ثواب متحد است اهل فوز اكبراند، فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ‏ 16 ايشان راست، «ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» 17 ايشان از صواب منزه‏اند؛ چه دنيا و آخرت بر مرد خدا حرامست، «الدنيا حرام على اهل الآخرة و الآخرة حرام على اهل الدنيا و هما حرامان على اهل اللّه» 18.

*** پس اين است آنچه تحريرش درين وقت دست داد. انتظار بينندگانى كه درين فصلها نظر كنند آنست كه دعاى خير دريغ ندارند و اصلاح بسهوهائى كه قابل بصلاح باشد بجاى آورند. اللّه ولى التوفيق‏ سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ 19.

يادداشت‏ها

(1)- هر كس كار نيكو كند، پاداشش به از آن است و هر كس كار بد كند، بدكاران را جز آنچه مى‏كردند كيفر ندهند. (قصص 28/ 42)

 

(2)- هر كس كار نيكو كند او را ده چندان پاداش است، و هر كس كار بد كند، جز همانند آن او را كيفر ندهند. (انعام 6/ 160)

 

(3)- داستان آنان كه مالهاشان را در راه خدا ميدهند همچون داستان دانه‏ايست كه هفت خوشه رويانيد در هر خوشه‏اى صد دانه و خدا براى هر كه بخواهد مى‏افزايد. (بقره 2/ 261)

 

(4)- خدا بديهاشان را به خوبى بدل ميكند. (فرقان 25/ 70)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 73

 

(5)- كارهاشان باطل شد. (بقره 2/ 217)

 

(6)- پس هر كس بسنگينى مورچه‏اى كار نيكو كند آن را مى‏بيند، و هر كس بسنگينى مورچه‏اى كار بد كند آن را مى‏بيند. (زلزله 99/ 8)

 

(7)- ايشان در جهان ديگر خود زيانكارترينند. (هود 11/ 22)

 

(8)- شما را دو چندان از رحمت خود مى‏دهد. (حديد 57/ 28)

 

(9)- بزودى ايشان را دو بار عذاب كنيم. (توبه 9/ 101)

 

(10)- ايشان را دو چندان بيفزايد و ايشان را پاداشى گرانقدر است.

 

(حديد 47/ 18)

 

(11)- عذاب را بر ايشان دو چندان كند. (هود 11/ 20)

 

(12)- خوبى‏هاى نيكان، بديهاى نزديكان (خدا) است. (حديث)

 

(13)- ضربه شمشير على (ع) در روز (جنگ) خندق با كارهاى (نيك) جن و انس برابرى مى‏كند. (حديث)

 

(14)- و بالاى هر نيكى، نيكي‏ايست تا مرد در راه خدا كشته شود، (بالاتر از كشته شدن در راه خدا نيكى‏اى نيست.) (حديث)

 

(15)- آنان كه خويش را به زيان افكندند. (انعام 6/ 12)

 

(16)- پس هيچ كس نمى‏داند كه براى ايشان از روشنائى چشم (به پاداش كارهاى نيكشان) چه پنهان داشته شده است. (سجده 32/ 17)

 

(17)- آنچه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر دل بشرى نگذشته. (حديث)

 

(18)- دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنيا حرام است و هر دو بر اهل خدا حرامند.

 

(19)- خدا، صاحب توفيق است، منزه است پروردگار تو، پروردگار بى‏همتا از آنچه (او را) وصف مى‏كنند و درود بر فرستادگان و ستايش خداى راست پروردگار جهانيان.

 

پايان‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 75

تعليقات آغاز و انجام آية ا ... حسن حسن‏زاده آملى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 77

مقدمه‏

سپاس خداى آشكارا و نهان را كه چون بى‏آغاز و انجام است آغاز و انجام است. و درود بر فرستادگانش و دوستانش، بويژه بر شايسته‏ترين بندگانش محمد و دودمانش كه خاتم ادوار شرايع، و فاتح دور قيامت‏اند.

اين كمترين خوشه‏چين خرمن بزرگان حسن حسن‏زاده آملى را در پيرامون چند اثر علمى مرد يك فن در هر فن جناب محقق خواجه نصير الدين طوسى رضوان اللّه تعالى عليه، شرح و تعليقات است كه هنوز هيچ يك به حليت طبع متحلى نشده است:

الف- تعليقات بر بيست باب اسطرلاب ب- تعليقات بر تحرير مجسطى بطليموس ج- تعليقات بر تحرير اصول اقليدس د- تعليقات بر تحرير اكرمانالاؤوس در مثلثات كروى كه در

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 78

حقيقت يك دوره شرح بر آنست.

ه- تعليقات بر تحرير اكرثاوذوسيوس و- تعليقات بر تحرير مساكن ثاوذوسيوس ز- تعليقات بر تحرير كره متحركه اوطولوقس ح- تعليقات بر شرح اشارات شيخ رئيس حكمت آن را يك دوره تمام كه در حكم يك دوره شرح بر آنست، و چند نهج منطق آن را.

ط- تعليقات بر تجريد كه در حقيقت بر شرح تجريد علامه حلى به نام كشف المراد است.

ى- تعليقات برسى فصل در معرفت تقويم.

هر يك از كتابهاى ياد شده را علاوه بر تعليقه، به تمام و كمال در اثناى تدريس و تحشيه با نسخ مخطوط ديگر كه به توفيق الهى در دست داريم تصحيح كرده‏ايم و برخى از آنها را چون شرح اشارات و اصول چند دوره در حوزه علميه قم تدريس كرده‏ايم.

اينك نوبت رساله وجيز و عزيز و بسيار گرانقدر و ارزشمند «تذكره در آغاز و انجام» رسيده است كه به اين تعليقات تحقيقى، تحشيه و توشيح شده است.

سيد حيدر آملى معاصر خواجه در جامع الاسرار (ص 493 ط 1) اين رساله را از مؤلفات خواجه نام برد، لذا اثبات اين كه رساله از مصنفات خواجه است نياز نيست.

آغاز و انجام يكى از مآخذ و مصادر علمى حكمت متعاليه، معروف و مشهور به اسفار صدر المتألهين است. و در چندين فصل موقف هفتم الهيات اسفار و نيز در اكثر فصول باب يازدهم نفس اسفار ناظر

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 79

به مطالب اين رساله است حتى در بسيارى از موارد عبارات خواجه را به عربى از اين رساله ترجمه فرموده است و خواجه را به بعض المحققين ياد نموده است.

و شاگرد بزرگ آن بزرگوار مرحوم فيض در «علم اليقين» بر ممشاى استادش مشى كرده است و بسيارى از فصول و مطالب آغاز و انجام را به قلم خود ترجمه و تحرير كرده است چنانكه با مقابله و عرض معلوم مى‏گردد، و متأله سبزوارى در تعليقاتش بر اسفار از آن نام مى‏برد و مطلب نقل مى‏كند.

يكى از امورى كه در اثناى تدريس و تصحيح دوره اسفار به توفيق آن نايل آمده‏ايم، تحصيل كتب و رسائل منابع اسفار است كه بسيارى از آنها را بدست آورده‏ايم و مصادر نقل جناب صدر المتألهين را در حواشى و تعليقات اسفار خواه بر خود اسفار و خواه جداگانه نام برده‏ايم و مواضع آن را معرفى كرده‏ايم كه از آن جمله همين رساله وزين و رصين تذكره در آغاز و انجام است.

چون رساله حافل متون حقايق و رموز معارف در اطوار و احوال انسان من حيث هو انسان است كه در حكم معمى مى‏باشد لذا در اين تعليقات با بركات، غرض عمده محرر آن، ارائه امهات و اصولى در بيان مسائل فصول آنست كه اهل آن را به كار آيد، و روشن‏تر از آن براى نااهل سودى نبخشد بلكه سبب انحراف و اضلال و عناد او گردد.

و باز به مواضعى كه در كتب مبسوطه در مطالب هر فصل سخن رفته است تذكر داده‏ايم كه اهل تحقيق را مفيد افتد. و به برخى از آيات و روايات و كلماتى از بزرگان دانش در هر فصل تبرك و تمسك‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 80

جسته‏ايم، و مواردى را كه مرحوم آخوند در اسفار از اين رساله استفاده كرده است و بدان نظر دارد، در حد امكان يافته‏ايم و نام برده‏ايم.

اين رساله از آغاز به آغاز و انجام شهرت يافت چنانكه سيد حيدر آملى در جامع الاسرار به آغاز انجام نام برده است، و لكن جناب خواجه آن را به اسم «تذكره» نام مى‏برد كه تذكره در آغاز و انجام است، چنانكه در چند جاى ديباچه بدان نص دارد، و در تسميه آن به كريمه‏ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِيلًا، تبرك و تمسك جسته است.

چنانكه در علم هيأت نيز به نام تذكره رساله‏اى دارد كه دانشمندان بزرگ: خفرى و بر جندى و نيشابورى بر آن شرح نوشته‏اند و شرح تذكره خفرى در علم هيأت استدلالى، از كتب درسى است كه در رتبه متوسطات قرار گرفته است و بعد از تعلم آن زيجات و مجسطى مى‏خوانند چنانكه اين كمترين در محضر اعلاى مرحوم استاد ذو الفنون جناب علامه حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى، روحى فداه كتب هيأت و نجوم را به همين ترتيب فراگرفته است، خواجه در آغاز آن فرمايد: «نريد أن نورد جملة من علم الهيأة تذكرة لبعض الاحباب».

كيف كان در اين رساله، در واقع سخن از شرح حال انسان در هر عالم است، جز اين كه در فصل دوم و هفدهم و برخى از مواضع ديگر در اثناى سخن، به اختصار و ايجاز از آغاز يعنى مبدأ تعالى و آمدن انسان از فطرت اولى اشارتى نموده است؛ نه بدان نحو كه مثلا در مبدأ و معاد شيخ رئيس و مولى صدرا از مبدأ بحث مى‏شود. لذا سزاوار است كه اين رساله را يكى از رسائل در معرفت نفس يعنى روانشناسى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 81

بشناسيم و بدانيم.

چنانكه گفته‏ايم بر تذكره در هيأت چند شرح نوشته شد. اما تذكره در آغاز و انجام، اين اولين قلمى است كه بنحو استقلال در حل رموز او به زبان آمده است. و اگر بخواهيم به تفصيل در مطالب فصول آن بحث كنيم، شبيه همان شرح تذكره خفرى و برجندى بر تذكره در هيأت مى‏گردد كه نيز شايسته است، و لكن اكنون اين تعليقات در حل مشكلات آن به منزله مدخلى است كه بعد از ما اگر كسى بخواهد آن را به تفصيل شرح كند، او را بكار آيد. بلكه سرمايه كار را در دست دارد و بايد از آن كسب كند.

براستى خيلى از جامعه اسلامى مسلمانان شگفت است كه با چنين ذخائر علمى كه تفسير انفسى منطق وحى از آيات و روايات‏اند هنوز اعتلاى علمى به فهم خطاب محمدى (ص) نيافته‏اند كه در حق آنان بايد گفت: اكثرى مردم سايه‏اى از طلعت دلاراى قرآن كريم را در وراى حجب گوناگون مى‏نگرند و اوحدى از آنان به ديدار جمال جانفزاى واقعى آن نائل مى‏آيند. اينك وارد در بيان مطالب رساله مى‏شويم، بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها،

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 82

مدخل‏

جناب محقق طوسى در اين رساله بر مبناى حكيم و قويم توحيد از ديدگاه مشايخ اهل اللّه كه وحدت صمدى وجود است بحث مى‏كند، چنانكه در بيان خطبه رساله، و در فصل هفدهم اين رساله در تعليقه‏اى بر گفتار پر بارش عنوان كرده‏ايم. و همچنين ديگر مسائل متقن و محكم رساله كه در حقيقت شرح صحيفه نفس است، همه بر مبانى حكمت متعاليه است به همان معنى لطيف كه در شرح فصل نهم نمط دهم اشارات افاده فرموده است كه:

ان حكمة المشائين حكمة بحثية صرفة، و هذه و امثالها إنما تتم مع البحث و النظر بالكشف و الذوق، فالحكمة المشتملة عليها متعالية بالقياس الى الأولى.

و به همين دقيقه صاحب اسفار آن را حكمت متعاليه ناميده است.

و ما به عنوان مدخل، مطالبى را كه در تعليقات اين رساله در پيش داريم، تقديم مى‏داريم:

بدان كه مبحث نفس ناطقه انسانى، قلب و قطب جميع مباحث حكميه، و محور تمام مسائل علوم عقليه و نقليه، و اساس همه خيرات‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 83

و سعادات است. و معرفت آن اشرف معارف است.

در معرفت نفس چند أمر از اصول و امهات است، از آن جمله:

الف- مغايرت نفس با مزاج است كه نفس مزاج نيست تا به فساد مزاج فوت گردد و تباه شود، بلكه نفس است كه حافظ مزاج است. و بر اين امر ادله‏اى چند اقامه شده است.

ب- و ديگر مغايرت نفس با بدن است، و بر اين امر نيز ادله‏اى چند اقامه شده است. اين ادله نظر به تجرد نفس ناطقه ندارند بلكه همين اندازه مغايرت نفس را با بدن اثبات مى‏كنند يعنى علاوه بر اين كه نفس مزاج نيست، گوهرى قائم به خود و مغاير با بدن محسوس است.

ج- و ديگر تجرد نفس ناطقه است به تجرد برزخى كه در مقام خيال نفس و مثال متصل است و بر اين تجرد چندين دليل اقامه شده است.

د- و ديگر تجرد نفس ناطقه است در مقام تجرد عقلانى و بر اين امر ادله بسيار اقامه شده است و هر يك از ادله تجرد، منتج اين نتيجه‏اند يعنى همه در اين نتيجه شريك‏اند كه چون نفس عارى از ماده و احكام ماده است گوهرى بسيط غير محسوس از عالم وراى طبيعت است و از فساد و اضمحلال كه لازمه مركبات طبيعى است، مبرى است. و چون فساد نمى‏پذيرد هيچ گاه زوال و فنا نمى‏يابد و براى هميشه باقى است.

ه- و ديگر فوق تجرد بودن نفس است كه علاوه بر مجرد و عارى بودن از ماده و احكام آن مجرد از ماهيت نيز هست كه او را حديقف نيست و بر اين امر نيز ادله عقلى و نقلى اقامه شده است.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 84

و- و ديگر اين كه نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است كه به كسب كردن معارف و حقائق و تحصيل ملكات أعمال فاضله انسانى اشتداد وجودى و سعه مظهرى پيدا مى‏كند و به اتحاد علم و عالم، و عمل و عامل به سوى كمال مطلق ارتقاء مى‏يابد.

ز- و ديگر اينكه نفس عين مدركات خود است كه اتحاد مدرك و مدرك و ادراك است و ادله اتحاد عاقل به معقول متكفل اثبات اين امر است.

ح- و ديگر اتحاد نفس به عقل فعال يعنى مفيض صور علميه، و فناى نفس در آن است.

ط- و ديگر جوهر بودن علم و عمل و انسان سازى آنها است.

يعنى علم و عمل عرض نيستند بلكه جوهر و انسان سازند. علم سازنده روح و عمل سازنده بدن است و همواره در همه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است. و بدنهاى دنيوى و أخروى در طول يكديگرند و تفاوت به نقص و كمال است و ادله عقلى و نقلى بر اين امر قائم‏اند.

ى- و ديگر جزا، نفس علم و عمل بودن است چه جزا در طول علم و عمل است و ادله عقلى و نقلى بر آن قائم‏اند.

يا- و ديگر اينكه ملكات نفس مواد صور برزخى‏اند يعنى هر عملى صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت بر عاملش ظاهر مى‏شود كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و هم‏نشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار و ملكات او است كه در صقع ذات او پديد مى‏آيند و بر او ظاهر مى‏شوند كه در نتيجه انسان در اين نشأه نوع و در تحت‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 85

آن أفراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از اين امر تعبير به تجسم اعمال، يا تعبير به تجسد اعمال، و يا تعبير به تجسم أعراض، و امثال اين گونه تعبيرات كرده‏اند و مقصود تحقق و تقرر نتيجه اعمال در صقع جوهر نفس است.

يب- و ديگر تكامل برزخى نفس بعد از انفصال از بدن عنصرى است. در اين امر اثبات مى‏شود كه نفس پس از انقطاع بدن استكمال مى‏يابد. پس به ادله تجرد نفس، بقاى نفس پس از انقطاع از بدن اثبات مى‏شود و به تكامل برزخى استكمال آن. خلاصه اينكه نفس نه فقط به انقطاع از بدن فانى نمى‏شود بلكه زنده‏تر مى‏گردد.

يج- و ديگر بحث در سعادت و شقاوت نفس است.

يد- و ديگر عود نفوس به منشى‏ء و مبدعشان بعد از انقطاع از دنيا است.

يه- و ديگر اين كه موت در حقيقت مفارقت نفس از غير خودش است.

يو- و ديگر اين كه علم ذاتى نفوس ناطقه نيست.

يز- و ديگر اين كه علم تذكر نيست.

يح- و ديگر اين كه وزان قبر در اين نشأه و نشأه آخرت وزان انسان در نشأتين است.

يط- و ديگر اين كه لذات و آلام نفس در اين نشأه از مقوله انفعال، و در نشأه آخرت از مقوله فعل‏اند (اسفار ج 4 ط 1 ص 155).

امور مذكور بعضى قابل ادغام در ديگرى است و ما از جهت اهميت آنها به تفصيل نام برده‏ايم.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 86

عالم جليل محمد دهدار را در رساله قضا و قدر در بيان امور نهم و دهم و يازدهم بيانى رسا است كه:

«از جمله ضروريات دانستن اين است كه هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ كه آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ظاهر ميشود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزا همين است كه «انما هى أعمالكم ترد عليكم»، و جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ‏، «و الناس مجزيون باعمالهم».

و نيز بايد دانست كه علم انسان مشخص روح است و عملش مشخص بدن او در نشأه أخروى پس هر كه به صورت علم و عمل در نشأه أخروى بر انگيخته مى‏شود چنانچه در اخبار و آثار وارد است بسبب خصوصيت خود كه او آنست هر جا كه باشد. و سر آن آنست كه به موجب كريمه‏ وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً هر چيزى در وجود خود اطوار دارد و هر طورى حكمى و صورتى دارد، مثلا انگور را چون در خم كنى در اول حال جوش مى‏زند و تلخ مى‏شود و مسكر و در اين حال حكمش حرمت است و نجس است و در آخر حال ترش مى‏شود و اسكارش و تلخيش زايل مى‏گردد و در اينجا حكمش حليت است و طهارت.»

به بيان واضحتر گوييم: علم و عمل عرض نيستند بلكه دو گوهر انسان سازند چنانكه در علم ادب هر دو از يك باب و از يك ماده‏اند.

نفس انسانى به پذيرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى مى‏يابد و گوهرى نورانى مى‏گردد، هر نيكبختى كه بهره او از آنها بيشتر است بر حسب وجود انسان‏تر است و وزن انسانى او فزون‏تر است. علم سازنده و مشخص روح انسانى، و عمل سازنده و مشخص بدن انسانى در نشئات أخروى است. و انسان از آن حيث كه انسان است خوراك او علم نافع و عمل صالح است. و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشئات أخروى برانگيخته مى‏شود چه اينكه روح غير از بدن‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 87

عنصرى محسوس است و او را بدنهاى در طول هم به وفق نشئات أخروى است و تفاوت ابدان و نشئات به نقص و كمال است. و جزا، نفس علم و عمل و در طول آنها است. و هر كس در تحصيل علم و عمل، زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است. و صورت هر انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است، كه «الدنيا مزرعة الآخرة» پس ريشه اشجار مثمره آخرت در نفس غرس شده است. و لذات و آلام او همه أنحاى ادراكات اوست، و همنشينهاى او از زشت و زيبا همگى غايات افعال و صور أعمال و آثار ملكات اوست كه ملكات نفس مواد صور برزخى‏اند لذا انسان كه در اينجا نوع است و در تحت او اشخاص است، در آن نشأه جنس است و در تحت او انواع است و آن انواع صور جوهريه‏اند كه از ملكات نفس تحقق مى‏يابند و از صقع ذات نفس بدر نيستند. و بعبارت ديگر عود ارواح به سوى آن چيزهايى است كه از آنها خلق شده‏اند. و صور برزخى او را جسد مثالى و بدن مكتسب گويند، پس بدن أخروى تجسم صور غيبى است نه خود ماده. و قيامت هر كس قيام كرده و حساب او رسيده است. و باطن انسان در دنيا عين ظاهر او در آخرت مى‏گردد كه‏ يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ است. و اينها همه تمثل و تجسم علوم و اعمال است. و موت عدم انسان نيست بلكه در حقيقت جدائى انسان از غير خودش است كه اضافات و انتسابات اعتبارى با اين و آن داشت و همه در واقع غير از او بودند، از آنها منقطع گرديد، چگونه نفوس معدوم ميگردند و حال آنكه در سر و سرشت آنها، محبت وجود و بقاء و كراهت عدم و فنا سرشته شده است.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 88

«ان اللّه تعالى قد جعل لواجب حكمته فى طبع النفوس محبة الوجود و و البقاء و جعل فى جبلتها كراهة الفناء و العدم» 1 و هر كس از مرگ مى‏ترسد در واقع از خودش مى‏ترسد. و چون موت فنا و عدم نيست بلكه جدائى او از غير خودش و انتقال او از نشأه‏اى به نشأه ديگر است در آيات قرآنى تعبير به وفات شده است نه فوت و وفات أخذ شى‏ء بتمامه است، و اگر احيانا در روايتى تعبير به فوت شده است تعبير راوى است نه نبى و وصى.

و وزان قبر در اين نشأه و نشاه آخرت وزان انسان در نشأتين است يعنى چنانكه انسان‏ها در اين نشأه افراد متشابه و متماثل‏اند و و در آن نشأه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلفه‏اند، قبرهاى اين نشأه نيز افراد متشابه‏اند اما قبرهاى آخرت قبرى روضه‏اى از رياض جنت است و قبرى حفره‏اى از حفره‏هاى نار است.

اين همه مسائل مهم و بسيارى از نظائر آنها متفرع بر اصول و امهات مذكور به خصوص بر اتحاد مدرك و مدرك است. در شگفتم آن كسانى كه اتحاد مدرك و مدرك را انكار دارند، اين گونه مسائل اصيل انسانى مؤيد و معاضد به منطق وحى را چگونه انگاشتند و پنداشتند؟! و مثل شيخ رئيس كه در نمط هفتم اشارات و نفس شفاء در رد اتحاد عاقل و معقول- به سبب اشتباهى كه در بعضى از اقسام اتحاد خارج از نحوه اتحاد عاقل و معقول بدو روى آورده است- آن همه اصرار و ابرام شديد و اكيد دارد، چگونه در همان نمط اشارات و الهيات شفا در وجوب بقاى نفوس با معقولاتى كه در آنها متقرر است، بعد از مفارقت‏

(1)- (ص 163 ج 4 اسفار)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 89

از ابدان، حرف زده و گذشته است؟! هر چند در كتاب مبدأ و معاد بلكه در معاد نجات و شفاء (ص 282 و 273 ج 2 ط 1) و در برخى از رسائل ديگرش جبران فرموده است. و ما در يك يك امور و مسائل مذكوره در دروس معرفت نفس، و در اتحاد عاقل به معقول و در شرح فصوص فارابى و غيرها به تفصيل بحث كرده‏ايم و ادله عقلى و نقلى اقامه نموده‏ايم و در اين جا به ذكر بعضى از آيات و روايات به عنوان مزيد بصيرت تبرك مى‏جوييم:

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ‏ 1 قاضى ناصر بن عبد اللّه بيضاوى متوفى 685 ه. ق در تفسير گرانقدرش به نام «انوار التنزيل و اسرار التأويل» در تفسير همين آيه كريمه افاده فرمود:

فيها دلالة على أن الارواح جواهر قائمة بانفسها مغائرة لما يحس به من البدن تبقى بعد الموت دراكة و عليه جمهور الصحابة و التابعين و به نطقت الآيات و السنن.

اين كلام بيضاوى را خيلى قدر و مرتبت است و اگر وى را در تفسيرش جز اين مطلب مهم كلامى نبود در ارزش كتابش كافى بود.

گويد: آيه دال است بر اينكه ارواح، جواهر قائم بذات خود و مغاير با اين ابدان محسوس و بعد از مرگ باقى و دراكند، و جمهور صحابه و تابعين بر اين عقيدت بودند و آيات و سنن بدان ناطقند.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏ 2

(1)- بقره 151

 

(2)- آل عمران 170

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 90

اين كريمه نيز دلالت دارد بر اينكه انسان غير از اين هيكل محسوس است بلكه بذات خود جوهر مدرك است و به خرابى بدن فانى نمى‏شود و تألم و التذاذ و ديگر ادراكاتش توقف بر بدن ندارد.

وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ 1 هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏ 2 هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ‏ 3 مشابه اين آيات كريمه چند آيت ديگر نيز هست. نفرمود بما كنتم تعملون يا مما كنتم تعملون، براى اين كه افاده فرمايد جزا نفس عمل است، و همچنين آيات ديگر.

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ‏ 4 آيه كريمه انسان را نفس عمل معرفى كرده است كه آن فرزند ناصالح عمل غير صالح است و تقدير كلمه ذو كه انه ذو عمل غير صالح، و هم است. و قرائت عمل بصورت فعل و نصب غير، مرجوح است زيرا قرائت مشهور كه از هر حيث بهترين قراآت است قرائت حفص و ابو بكر از عاصم است.

امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان آورده است كه قرائت حفص از عاصم، قرائت امير المؤمنين على عليه السلام است مگر در ده كلمه. و علامه حلى در تذكرة الفقهاء فرمود آن ده كلمه را ابو بكر در قرآن آورده است كه روايت ابو بكر از عاصم كاملا همان قرائت امير المؤمنين (ع) است و بقرائت هر دو انه عمل غير صالح به فتح ميم و تنوين لام و رفع غير است، پس بدان كه جنت و نار در ارواح‏اند نه ارواح در جنت و نار، بلكه در اطلاق كلمه در كه مشعر به ظرفيت است خيلى دقت بايد.

(1)- يس 55

 

(2)- اعراف 148

 

(3)- آخر مطففين‏

 

(4)- هود 46

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 91

جَزاءً وِفاقاً 1 مى‏فرمايد جزاء موافق اعمال و عقايد است. وفاق مصدر دوم باب مفاعله از وفق است و مفاعله بين دو چيز است يعنى عمل را با جزا و جزا را با عمل موافقت است.

مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست‏

 

آينه صافى يقين هم رنگ روست‏

اى كه مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار

 

آن ز خود ترسانى اى جان هوش‏دار

زشت روى تست نى رخسار مرگ‏

 

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

از تو رسته است ار نكويست ار بدست‏

 

ناخوش و خوش هم ضميرت از خودست‏

گر به خارى خسته‏اى خود كشته‏اى‏

 

ور حرير و قز درى خود رشته‏اى‏

     

2 صدوق ابن بابويه رضوان اللّه عليه در حديث چهارم مجلس اول امالى به اسنادش روايت كرده است كه قيس بن عاصم گفت با جماعتى از بنى تميم به حضور رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله رسيديم، پس گفتم اى پيغمبر خدا به ما اندرزى بفرما تا از آن بهره بريم كه ما گروهى هستيم در بيابان بسر مى‏بريم، رسول اللّه فرمود:

يا قيس ان مع العز ذلّا، و مع الحياة موتا، و ان مع الدنيا آخرة، و ان لكل شى‏ء رقيبا، و على كل شى‏ء حسيبا، و ان لكل اجل كتابا، و انه لا بد لك من قرين يد فن معك و هو حى، و تدفن معه و أنت ميت،

(1) نبأ 26

 

(2) دفتر سوم مثنوى‏

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 92

فان كان كريما اكرمك، و ان كان لئيما أسلمك، ثم لا يحشر الا معك، و لا تحشر الا معه، و لا تسأل إلا عنه، فلا تجعله الا صالحا، فانه ان صلح آنست به، و ان فسد لا تستوحش الا منه، و هو فعلك.

اين حديث شريف اگر چه همه آن نور است، و هر جمله آن بابى از حقيقت را به روى انسان مى‏گشايد، و براى اهل سر به سرى اشارت مى‏كند، مع ذلك بايد در اين چند جمله دقت و تأمل بسزا كرد كه فرمود: با دنيا آخرت است، نفرمود بعد دنيا آخرت است تا آخرت در طول زمانى دنيا قرار گيرد. و فرمود قرينى كه با تو دفن مى‏شود حى است و محشور نمى‏شوى مگر با او، و وحشت نمى‏كنى مگر از وى، به خصوص كه فرمود آن قرين فعل تو است. اين حديث را عارف رومى در دفتر پنجم مثنوى به نظم آورده است:

پس پيمبر گفت بهر اين طريق‏

 

باوفاتر از عمل نبود رفيق‏

     

در كلمه حكمت دويست و پنجم نهج البلاغة از برهان المتألهين امير المؤمنين على عليه السلام: كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع. يعنى هر ظرف جسمانى به آنچه كه در او نهاده شد گنجايش او تنگ ميشود مگر ظرف علم كه گنجايش او بيشتر مى‏گردد.

هر يك از ظرفهاى جسمانى را حد معينى است كه گنجايش آنها را تحديد مى‏كند مثلا پيمانه‏ها و بركه‏ها و درياچه‏ها و درياها هر يكى را اندازه‏ايست كه بيش از آن اندازه آب را نمى‏پذيرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى كه هر چه مظروف او كه آب حيات علوم و معارف است در او ريخته شود سعه وجودى و ظرفيت ذاتى و گنجايش او بيشتر و براى فرا گرفتن حقايق بيشتر آماده‏تر مى‏شود. پس اين برهان نازل‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 93

از بطنان عرش تحقيق، ناطق است كه نفس ناطقه علاوه بر اينكه موجودى عالى از جسم و جسمانيات و عارى از احكام نشأه طبيعت است كه خلاصه موجودى مجرد است، بيان مقام فوق تجرد نفس نيز هست كه مجرد از ماهيت هم هست و او را حديقف نيست و گوهرى فوق مقوله است، زيرا مجرد بودن موجودى از ماده غير از مجرد از ماهيت بودن او و عدم وقوف او در حدى و مقامى است. اين است معنى صحيح گفتار امام عليه السلام كه به اختصار تقرير كرده‏ايم نه آنكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة يكى از ادله تجرد نفس ناطقه را كه حكماى پيشين گفته‏اند نقل كرده است و آن را بدون مناسبت و يا به أدنى مناسبت، بيان منطق امام (ع) قرار داده است.

پوشيده نيست كه اين گونه معجزات قولى را بعد از قرآن و پيغمبر از هيچ يك از صحابه و تابعين و بعد از آنان، به جز از ائمه اثنى عشر ما عليهم السلام نمى‏توانى بيابى و تنها همين معجزات قولى در حقانيت امامت آنان كافى است.

صدوق ابن بابويه رحمة اللّه عليه در «من لا يحضره الفقيه» آورده است كه امير المؤمنين على عليه السلام در وصيتى كه به فرزندش محمد بن حنفيه كرد فرمود:

اعلم ان درجات الجنة على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة، يقال لقارى القرآن اقرأ و ارق 1.

ثقه الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى باسنادش از حفص از امام هفتم موسى بن جعفر عليهما السلام روايت كرده است كه امام به‏

(1)- وافى ص 65 ج 14

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 94

حفص فرمود:

يا حفص من مات من اوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع اللّه به من درجته فان درجات الجنة على قدر آيات القرآن يقال له اقرأ و ارق فيقرأ ثم يرقى.

اين دو حديث گرانقدر نيز مقام فوق تجرد نفس ناطقه انسانى را بيان مى‏فرمايند كه وعاء علم حديقف ندارد و هر چه آب حيوة معارف و حقائق الهيه را بنوشد سعه وجودى او بيشتر و حيات او قوى‏تر مى‏گردد زيرا آيات قرآن كه درجات آن است، كلمات اللّه است، و كلمات اللّه را نفاد نيست‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ‏ 1 و فى مادة ج م ع من مجمع الطريحى روى عنه صلى اللّه عليه و آله انه قال:

«ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنى.» و هر آيه‏اى خزانه‏اى از خزائن اللّه است كما فى كتاب فضل القرآن من الكافى باسناده عن الزهرى قال سمعت على بن الحسين عليهما السلام يقول:

«آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانة ينبغى لك ان تنظر ما فيها،» و درجات قرآن همه حكمت بلكه حكيم است‏ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ‏ و حكمت بهشت است كما فى المجلس 61 من امالى الصدوق (ره) قال رسول اللّه (ص) لعلى بن ابى طالب: «يا على انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا على بابها» و امام عليه السلام فرمود:

درجات بهشت بر عدد آيات قرآن، و بر قدر آيات قرآن است.

و فرمود هر مقامى از مقامات قرآن را قرائت كرده‏اى توقف نكن و

(1)- لقمان 28

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 95

بالا برو كه آن را مقامات ديگر است و خبرهائى است.

و بدان كه اين قرائت لفظى ما در اين نشأه مثالى از قرائتهاى ما در نشئات ديگر است چنانكه جميع آثار و احوال اين نشأه أمثله و اظلال عوالم ماوراى آنند و فقط نفس ناطقه را قابليت چنين ارتقاء است و اين همان مقام فوق تجردى است كه او را است. تفصيل اين مباحث را از رساله ما در درجات قرآن طلب بايد كرد.

در روايات اهل بيت عصمت و وحى، نور بر جوهر نفس انسانى اطلاق شده است كما فى الكافى باسناده عن ابى عبد اللّه عليه السلام قال:

ان ابليس قاس نفسه بآدم فقال خلقتنى من نار و خلقته من طين فلو قاس الجوهر الذى خلق اللّه منه آدم بالنار كان ذلك اكثر نورا و ضياء من النار 1 مرحوم استاد علامه شعرانى در تعليقاتش بر وافى در بيان اين حديث شريف فرمود:

و يعلم منه أن شيئية الشي‏ء بصورته لا بمادته و غلط ابليس و توهم أن الشرف بمادة البدن و لم يعلم ان الانسان انسان بعقله و العقل افضل من الوهم. و هذا الحديث من دقائق العلوم التى لم يعهد صدور مثلها عن غير أئمتنا عليهم السلام فى ذلك العصر.

و نفس ناطقه كه صورت انسان است حى است به حيوة معنويه و مظهر لا تأخذه سنة و لا نوم است در خواب و بيدارى بدن، بيدار است. اين گوهر گرامى وليد عناصر و طبايع نيست كه چون ديگر مركبات دير يا زود فساد پذيرد و تباه شود بلكه «حى بن يقظان» است‏

(1)- (نقل از وافى ج 1 ص 58)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 96

يعنى فرزند پدرى بنام عقل كل و مادرى بنام نفس كل است هر چند اين مولود كريم الأبوين بدو حدوثش از نشأه طبيعت است و مركب عنصرى او كه مرتبه نازله اوست مركب از طبايع عنصريه است.

شيخ رئيس را رساله‏اى به نام حى بن يقظان است كه در شناخت اين مولود نيك مطلوبست.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 97

پيشگفتار

ص 1 سپاس آفريدگارى را كه آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست بلكه خود همه اوست.

اين كلام كامل، اشارت به توحيد از ديدگاه كمل اولياء اللّه است كه به تعبير بعضى از مشايخ ما- رضوان اللّه تعالى عليه- توحيد اسلامى است. إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏. و چون خداوند سبحان منزه از آغاز و انجام داشتن است يعنى ازلى و ابدى است آغاز و انجام ما سواه است زيرا آن كه را آغاز و انجام است، صمد مطلق و كمال و حسن مطلق و واجب الوجود على الاطلاق نيست تا آغاز همه از او يعنى مبدأ كل، و انجام همه يعنى غايت قصوى همه باشد لذا در خطبه گفته‏ايم چون بى‏آغاز و انجام است آغاز و انجام است. و بدان كه وجود صمدى را تعبير به وجود مطلق مى‏كنند و مى‏گويند: الموجود المطلق لا مبدأ له، و بهمين و زان، لا منتهى له كه بى‏آغاز و انجام است بلكه‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ كه آغاز و انجام همه است.

نگارنده نخستين بار از اين عبارت عطر آگين، عشق آغاز و انجام را در دل گرفته است، و در پى تحصيل آن بر آمده است، و آن‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 98

را از متأله سبزوارى در تعليقه‏اش بر اسفار تلقى كرده است و سپس از عارف بزرگ سيد حيدر آملى در جامع الأسرار (ص 493).

صدر المتألهين در ذيل نقاوة عرشية از فصل بيست و دوم آخر منهج دوم از فن اعلى يعنى علم الهى و ما فوق الطبيعة فرمايد:

«ان الوجود لو لم يكن، لم يكن شى‏ء لا فى العقل و لا فى الخارج بل هو عينها و هو الذى يتجلى فى مراتبه و يظهر بصورها و حقائقها فى العلم و العين» 1 متأله ياد شده فرمايد:

«فما قاله قدس سره هنا مثل ما وقع فى خطبة رسالة فارسية مسماة بآغاز و انجام للمحقق الطوسى و الحكيم القدوسى- قدس اللّه روحه و كثر فتوحه و هو هذا: سپاس خدايى را كه آغاز كائنات از اوست و انجام همه با اوست بلكه همه خود اوست».

چنانكه گفته‏ايم اين خطبه شيرين و دلنشين موجب شده است كه راقم در فكر تحصيل آغاز و انجام افتاده است تا در ذو القعده 1389 ه. ق نسخه‏اى از آن چاپى به حروف سربى، رسيد از دست محبوبى بدستم. با شوق و ذوق تمام به استنساخ آن همت گماشتم كه در هشتم ذو الحجه همان سال مطابق 26/ 11/ 1348 ه. ش به انجام رسيد ولى از عبارت منقول حاجى اثرى نيافته است. لذا به ترديد افتاده است كه شايد اين رساله آغاز و انجام خواجه نباشد، و يا اگر هست ناقص است چه بر ظهر آن مرقوم بود: «آغاز و انجام خواجه نصير الدين محمد طوسى عليه الرحمة».

(1)- (ج 1 ط 2 ص 260).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 99

تا پس از چند ماه مجموعه‏اى به چاپ سنگى، حافل رسائلى چند از جبر و اختيار خواجه، و آغاز و انجام وى، و جام جهان نماى، و لوائح جامى، و دو غزل از عارف بزرگ آقا محمد رضاى قمشه‏اى از مكتبه‏اى ابتياع كرده است كه گمشده خود را يافته است:

پس از عرض و مقابله نسختين با هم معلوم شده است كه تمام ديباچه آغاز و انجام را كه از آغاز آن تا فصل نخستين آنست، در آن مطبوع نامطبوع سربى، اسقاط كرده‏اند. و سبب آن همين خطبه غراء شده است كه مثل جناب خواجه نصير الدين طوسى مفاد كريمه‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ را بدان عبارت وجيز و عزيز پارسى بقلم آورده است كه:

گر مطرب حريفان اين پارسى بخواند

 

در رقص و حالت آرد پيران پارسا را

     

از اين گونه اسقاط و تحريف در بسيارى از كتب و رسائل حتى در جوامع روائى و روايات روا داشته‏اند كه وجه آن بر اهل بصيرت روشن است؛ بلكه از آغاز خواستند با قرآن نيز اين چنين كنند.

چون به چشمت داشتى شيشه كبود

 

زين سبب عالم كبودت مى‏نمود

كرده‏اى تأويل حرف بكر را

 

خويش را تأويل كن نى ذكر را

     

در دفتر دل ثبت است كه:

هنر در فهم حرف بخردانست‏

 

نه تعجيل سخن در رد آنست‏

ترا گرديده‏اى تنگ است و تاريك‏

 

مكن عيب نكات تيز و باريك‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 100

 

بر آن مى‏باش تا يابى سخن را

 

به آرامى گشا درج دهن را

صوابست اينكه بنمايى تثبت‏

 

زبان را بازدارى از تعنت‏

     

رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم در اين مرصد اسنى و مقصد أعلى، طالب حق را چراغ فرا راه اوست.

بدان كه مرحوم سيد حيدر آملى در جامع الاسرار جناب خواجه رساله آغاز و انجام را بدين عبارت نام مى‏برد:

و منهم المولى الاعظم، سلطان العلماء و المحققين، برهان الحكماء و المتكلمين نصير الحق و الملة و الدين الطوسى قدس اللّه روحه العزيز فانه ذكر فى «فصوله فى الاصول» كلاما حسنا دالا على هذا المعنى، شاهدا باتصافه فى طريقه و تحقيقه فى سلوكه- و بعد نقل كلامه فى معرفة اللّه تعالى، قال السيد رضوان اللّه تعالى عليه:

و الحق أن هذا الكلام حجة قاطعة من طرف العلماء الالهيين على العلماء الرسميين من لسان مثل هذا الشخص الذى هو حجة واضحة من بينهم بالعلم و الفضل، و علم قائم من جملتهم بالشرف و الرتبة.

و ايضا ليس كلامه فى هذا الباب منحصرا فى هذا بل له رسائل و كتب فيه أقلها «أوصاف الاشراف فى السير و السلوك» و «آغاز و انجام» و غير ذلك 1 از اين عبارت سيد معلوم مى‏شود كه اين رساله از همان آغاز به آغاز و انجام شهرت يافت.

(1)- (ص 492 و 493 جامع الاسرار ط ايران)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 101

ص 1 دوستى از عزيزان از محرر اين تذكره التماس كرد ...،

اين كلام خود نيز زبان محرر اين تعليقات است، خداوند سبحان بر جاه و ترقى وى فزايد، و صدرش را به تجليات اسم شريف باسط، شرح و بسط عطا فرمايد.

فصل اول‏

ص 6 چنانكه گفته‏اند: رؤساء الشياطين ثلاثة.

اين سخن افلاطون است. خواجه در آغاز شرح حكمت اشارات شيخ گويد:

و الناظر فيهما- يعنى فى الحكمة الطبيعية و الالهيه- يحتاج الى مزيد تجريد للعقل، و تمييز للذهن، و تصفية للفكر، و تدقيق للنظر، و انقطاع عن الشوائب الحسية، و انفصال عن الوساوس العاديه.

در اين دو قسم اخير ناظر به همين گفتار است كه گفته‏اند رؤساء الشياطين ثلاثة. نسخه‏اى مخطوط از شرح اشارات خواجه در تملك حقير است، در حاشيه آن در اين مقام مرقوم است كه:

قال افلاطون: رؤساء الشياطين ثلاثة: شوائب الطبيعة، و وساوس العادة، و نواميس الامثلة. أما الأول فكالشهوة و الغضب و توابعهما من حب المال و الجاه. و اما الثانى فكتسويلات النفس الامارة، و تزيينات أعمال غير صالحة بسبب خيالات فاسدة و اوهام كاذبة و لوازمها من اخلاق رذيلة و ملكات ذميمة. و اما الثالث فكمتابعة السعالى فى صورة الانس و تقليد الجهال، و اجابة استغرار شياطين الانس و الجن. انتهى‏

ص 7 پس طالب سلوك ...

اعتصام بحبل الهى، اشارت به قرآنست؛ و تمسك به كلمات تامات‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 102

ناظر به آل اللّه است كه اهل بيت طهارت و عصمت و قرآن ناطق‏اند.

كلمه تامه الهى آن انسان كاملى است كه مبين حقائق اسماء است. و ان شئت قلت قلب او، وعاء حقايق قرآن به اقصى مراتب آنست.

امير عليه السلام كه خود كلمه اتم الهى است در خطبه يكصد و بيست و سه نهج البلاغه فرموده است:

و هذا القرآن انما هو خط مسطور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لا بدله من ترجمان و انما ينطق عنه الرجال.

در رساله قرآن و انسان، مبرهن كرده‏ايم كه همواره قرآن با انسان كامل واسطه فيض الهى قرين است و تكوينا افتراقشان از يكديگر محال است و چنين كاملى ليلة القدر و يوم اللّه و منزل اليه، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ، مى‏باشد. و در دفتر دل نيز ثبت شده است كه:

امامت در جهان اصلى است قائم‏

 

چو اصل قائمش نسلى است دائم‏

امام اندر نظام عقل و ايمان‏

 

يدور حيثما يدور القرآن‏

نشايد افتراقش راز قرآن‏

 

بقرآن و بعرفان و ببرهان‏

كه بين خلق و خالق هست رابط

 

فيوضات الهى را است واسط

بود روح محمد را مظاهر

 

در عالم. ز اول آن تا به آخر

امام عصر آن قطب زمانست‏

 

كه با هر مظهرش اكمل از آنست‏

لذا او را رعيت هست و منقاد

 

ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد

همه بر گرد او هستند دائر

 

چو بر مركز مدارات و دوائر

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 103

فصل دوم‏

ص 9 پس خلق را از نيست هست گردانيده ...،

در خلق تقدير و اندازه است در بيان اين مطلب شريف به رساله راقم به نام وحدت از ديدگاه عارف و حكيم رجوع شود. (ص 86) تا معنى هست شدن خلق بعد از نيستى، حاصل شود.

در نيست شدن بعد از هستى، مرحوم فيض در وافى- پس از نقل حديث امام صادق عليه السلام از كافى كه پس از موت حمله عرش جز ملك الموت كسى نمى‏ماند، «ثم يجيى‏ء كئيبا حزينا لا يرفع طرفه فيقال:

من بقى؟ فيقول: يا رب لم يبق الا ملك الموت. فيقال له مت يا ملك الموت فيموت»- بيانى دارد كه:

لعل موت اهل السماء كناية عن فناء كل سافل منهم فى عاليه و لهذا يتأخر موت العالى عن السافل. و انما يتأخر موت ملك الموت عن الجميع لانه به يحصل فناؤهم! 1

ص 9 و ان الى ربك الرجعى،

آيت ديگر وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏، در كريمه مباركه سر ديگر است كه رب مضاف را شأنى است كه اشارت به نحوه حصه و جدول وجودى هر موجودى دارد و رب مخاطب كريمه، منتهى و رجعيى ديگرانست كه امام كل است فتبصر.

ص 10 و ادخلى جنتى،

(1)- (وافى ج 3 ص 28 باب 31، ذكر الموت و انه لا بد منه).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 104

اين جنت به اضافت چون كتاب اللّه و شهر اللّه و بيت اللّه و عبد اللّه است بلكه چون عبده است چه كلمه جلاله اسم است چنانكه جناب ثقة الاسلام كلينى قدس سره الشريف از حضرت امام جعفر صادق در باب حدوث اسماء اصول كافى روايت كرده است كه: «فهذه الاسماء التى ظهرت فالظاهر هو اللّه و تبارك و تعالى،» (ج 1 كافى معرب ص 87)، با و او عاطفه بين اللّه و تبارك.

اين جنتى آنست كه «ما فى الجنة الا اللّه» چنانكه ما فى الجبة الا اللّه شيخ عربى در آخر باب 321 فتوحات مكيه در بيان دوم گويد:

قال بعض الرجال- ما فى الجبة، الا اللّه يريد انه ما فى الوجود الا اللّه.

(ص 90 ج 3 ط بولاق).

و در درس 21 دروس اتحاد عاقل بمعقول (ص 380) ميخوانى كه:

فى بعض الاخبار ان للّه جنة ليس فيها حور و لا قصور و لا لبن و عسل و ثمار الجنة المناسبة لهم الفواكه من العلوم و الاسرار دون المألوف من فواكه الدنيا.

اين جنت، جنت قرب و لقاء و وصال است. اين جنت خاصان است در هزار و يك نكته مى‏خوانى كه: از دنيا چشم‏پوشيدن اگر چه هنر است، ولى از دنيا و آخرت هر دو چشم‏پوشيدن خيلى هنر است.

در جامع صغير سيوطى از مسند فردوس ديلمى از ابن عباس از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه: «الدنيا حرام على اهل الآخرة، و الآخرة حرام على اهل الدنيا، و الدنيا و الآخرة حرام على اهل اللّه».

ص 10 تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر،

تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 105

تعبير به تنزل ملائكه و روح در ليلة، و عروجشان در يوم، در فهم يوم و ليل و مراتب هر يك اهميت به سزا دارد. در پيرامون اين مطلب شامخ در رساله قرآن و انسان و در بند هفدهم دفتر دل به مبانى قويم و اصول حكيم بحث كرده‏ايم رجوع شود.

در تعبير ملائكه به صيغت جمع، و روح به افراد نيز اسرارى نهفته است. از آل بيت عصمت و وحى رواياتى در اين امر مروى است.

در باب سيصد و شصت و يك فتوحات مكيه، در فرق بين ملائكه و ارواح مطلبى خيلى لطيف و دقيق است كه ملائكه را از الوكه بمعنى رسالت گرفته است نه از ملك بمعنى قدرت و سلطنت، و نقاوه آن را آخوند مولى صدرا در آخر شواهد ربوبيه آورده است و در هزار و يك نكته نيز عنوان كرده‏ايم رجوع شود.

ص 10 و رفتن از دنيا به بهشت توجه از نقصان بكمال است و رسيدن با فطرت،

از دفتر دل بشنو:

اگر چه وصلت از حب است جارى‏

 

در اجسام است محض هم جوارى‏

وصال جسم تا سر حد سطح است‏

 

و راى آن سخن در حد شطح است‏

نهايت وصلت جسمى نكاح است‏

 

كه آن از غايت حب لقاح است‏

وصال روح با روح است در ذات‏

 

وصالى فوق الفاظ و عبارات‏

تو دانش اتحاد عقل و معقول‏

 

تو خوانش وصل علت هست و معلول‏

تو گويش ارتقاى ذات عاشق‏

 

تو نامش اعتلاى نفس ناطق‏

تو مى‏گو روح اندر اشتداد است‏

 

براى كسب عقل مستفاد است‏

و يا اين كه تعالى وجود است‏

 

كه هر دم از خدايش فضل وجود است‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 106

 

و يا تجديد امثال است و ديگر

 

چه باشد حركت در متن جوهر

هر آنچه خوانيش بى‏شك و بى‏ريب‏

 

ز غيبى و روانى هم سوى غيب‏

ز حد نقص خود سوى كمالى‏

 

بسوى كل خود در ارتحالى‏

هر آنچه جسم و جسمانى است يكسر

 

ترا محض معدند و نه ديگر

كجا جسمى تواند بود علت‏

 

كه عين مسكنت هست و مذلت‏

ترا در راه استكمال ذاتى‏

 

ببايد همت و صبر و ثباتى‏

كه گردى قابل فيض الهى‏

 

نمايندت همه اشيا كما هى‏

     

 

ص 10 به اين سبب عبارت از مبدأ به شب كرده‏اند و آن شب قدر است، و عبارت از معاد بروز و آن روز قيامت است،

اين بيان يكى از تأويلات شب قدر است كه بسيار با قدر است، به همين وزان عارف رومى در دفتر دوم مثنوى گويد:

حق شب قدر است در شبها نهان‏

 

تا كند جان هر شبى را امتحان‏

     

مرحوم حاجى در شرح مثنوى در بيان همين بيت گفتارى سودمند دارد كه به نقل آن تبرك مى‏جوييم:

حق شب قدر است، يعنى يكى از آيات احاطه حق شب قدريست كه در طول همه شبها باشد چون آن سيال كه راسم همه سلسله زمان است و روح آنها است.

و از تاويلات شب قدر سلسله طوليه نزوليه است كه مد سير نور حق است در قوس نزول چه نور در آن در تنزل است چنانكه باطن يوم القيامه سلسله طوليه عروجيه است كه مد سير نور حق است در قوس صعود چه نور در اشتداد و ترقى و عروج است قال اللّه تعالى:

تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ‏، (معارج 5).

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 107

و از تاويلات شب قدر روحانيت وجود اولياء است چه بعض اولياء كه ضنائن اللّه‏اند مستورند از نظر خلق و بعنوان ولايت ظهور ندارند. و اوليائى كه ظاهرند به صورت به روحانيت مختفى‏اند و معرفت ايشان صعب است. و در حديث شريفى واقع است كه:

ان اللّه خبأ ثلاثة، فى ثلاثة: خبأ رضاه فى طاعاته فلا تستحقرن شيئا من طاعاته فلعل رضاه فيه، و خبأ سخطه فى معاصيه فلا تستحقرن شيئا من معاصيه فلعل سخطه فيه، و خبأ أوليائه تحت خلقه فلا تستحقرن أحدا فلعله هو الولى.

يعنى بدرستى كه خداى تعالى پنهان كرده سه چيز را در سه چيز: پس پنهان كرده رضاى خود را در طاعتهاى خود پس حقير مشمار هيچ طاعتى از طاعات را كه شايد رضاى او از تو بسبب آن باشد، و پنهان كرده غضب خود را در معاصى و نافرمانيها پس حقير مشمار هيچ يك از معاصى را كه شايد مورد غضب او باشى بسبب ارتكاب آن، و پنهان كرده اولياء خود را كه انسان كاملند در ميان خلق پس حقير مشمار و قليل المبالاة مباش به أحدى كه شايد او از اولياء اللّه باشد. انتهى.

راقم در غزلى گفته است:

دل يكى جدول درياى وجود صمديست‏

 

كش تويى آنكه هم انجام و هم آغاز دلى‏

ليلة القدر دل ار نيستى اى روز اميد

 

پس چرا روز و شب اندر ره اعزاز دلى‏

حسن بى‏سر و سامان و بسر منزل دل‏

 

سرو جان باد فدايت كه سبب‏ساز دلى‏

     

 

ص 10 خمرت طينة آدم بيدى اربعون صباحا،

يدى بر صيغت تثنيت است كه اسماء جمالى و جلالى درهم‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 108

آميختند چنانكه تخمير بدان دال است بلكه حق سبحانه در قرآن فرمود: قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَ‏ (ص 67) و بنگر در كريمه‏ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ الآيه (بقره 22) كه در آدم تعليم بكار رفت و در ملائكه عرض و انباء و ضمير اسماء نيز ذوى العقول است.

تخمير دلالت دارد كه هر جمالى جلالى است و هر جلالى جمالى و كلمه اربعون و صباح نيز هر يك را لطف خاصى است. اين كمترين ساليانى احاديثى در اربعينات بيش از دو صد حديث و هر يك در اربعين است از جوامع و مجاميع روائى جمع‏آورى كرده است تا اربعينى تأليف و تصنيف كند در اين انديشه يك اربعين يعنى چهل حديث را انتخاب كرده است كه باقى را در اثناى بحث و بيان آنها عنوان كند، اميد است كه صورت اختتام پذيرد و مورد قبول صاحب‏نظران قرار گيرد و أثرى مؤثر از ما به يادگار باقى ماند.

در تخمير چهل صباح نيكو گفته شد كه:

چه مهر بود كه بسرشته يار در گل من‏

 

چه گنج بود كه بنهاد دوست در دل من‏

به دست خويش چهل صبح باغبان ازل‏

 

نماند تخم گلى تا نكشت در گل من‏

     

از روايات اربعينى ياد شده اين روايت است فى الكافى عن الباقر عليه السلام قال:

ان اللّه تعالى اذا أراد أن يخلق النطفة التى هى مما أخذ عليه الميثاق من صلب آدم أو ما يبدو له فيه و يجعلها فى الرحم حرك الرجل‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 109

للجماع، و أوحى الى الرحم أن افتحى بابك حتى يلج فيك خلقى و قضائى النافذ و قدرى فتفتح الرحم بابها فتصل النطفة الى الرحم فتردد فيه اربعين يوما، ثم تصير علقة اربعين يوما، ثم تصير مضغة اربعين يوما ثم تصير لحما تجرى فيه عروق مشتبكة، ثم يبعث اللّه ملكين خلاقين فى الارحام ما يشاء اللّه يقتحمان فى بطن المرأة فيصلان الى الرحم و فيها الروح القديمة المنقولة فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، فينفخان فيها روح الحياة و البقاء، و يشقان له السمع و البصر فى جميع الجوارح و جميع ما فى البطن باذن اللّه تعالى. الحديث.

اين حديث شريف كه از غرر أحاديث است به دو صورت روايت شده است مفصل و مجمل و هر دو وجه در تفسير صافى منقول است مفصل در اول سوره آل عمران، و مجمل در اول سوره حج آن. در اين حديث مراتب معنى وحى دانسته مى‏شود. و همچنين اطلاق ملك بر قوى، و نيز در اين كه پدر و مادر در نفخ روح فرزند دخيل‏اند به اين معنى كه نفخ روح از آن دو رنگ مى‏گيرد چنانكه در فص محمدى فصوص الحكم و شرح قيصرى بر آن عنوان شده است و اين حقير در شرح بر فصوص الحكم بتفصيل بيان كرده است. و نيز از آن استفاده مى‏گردد كه نفس حيوانى مجرد است كه فرمود فيها روح الحياة و البقاء، و فيه فوائد أخرى.

فصل سوم‏

ص 15 بحكم آنكه اول و آخر است،

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ (حديد 3) اسماى الهى را مظاهر بايد كه هر اسمى را مجالى و مظاهر است كه حق مطلق بى‏مظاهر نشايد

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 110

و مظاهر بايد. و دنيا و آخرت را به لحاظ گوناگون اسماى عديده است.

ص 16 و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون،

اشارت به تثليث است. كه علم و عين أعنى تعليم و تكوين هر دو بر تثليث‏اند چه آن بر اكبر و اصغر و اوسط مبتنى است و اين بر فرديت اولى چنانكه در مواضع چند از فصوص و فتوحات و اسفار محقق است. نسفى در انسان كامل از كشاف حقايق امام به حق ناطق نقل كرده است كه سخن امام جعفر صادق است- عليه السلام:

ان اللّه تعالى خلق الملك على مثال ملكوته، و أسس ملكوته على مثال جبروته ليستدل بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته (ص 375)

ص 16 و ما انت بمسمع من فى القبور،

اى فى قبور الابدان الطبيعية التى تبعث الابدان البرزخية منها.

ص 16 هر كه از اين زندگانى بمرد،

موت ارادى مراد است.

پيش‏تر از مرگ خود اى خواجه مير

 

تا شوى از مرگ خود اى خواجه مير

     

و قيامت برخاستن است، انسان كه قيامت او قيام كرده است راستخيز است و گر نه در واقع چون ديگر جانوران افقى است نه قائم و حشر او هم‏ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ‏.

ص 16 چه انبياء اصحاب شريعتند،

نظر به نبوت تشريعى و انبائى دارد كه معطى نبوت و رسالت‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 111

اسم ظاهر است كه احكامشان متعلق به تجليه است، و معطلى ولايت اسم باطن است كه مفيد تحليه است.

ص 16 انا و الساعة كهاتين،

اشارت به اصبع شهادت و وسطى فرمود كه دنيا و آخرت در طول يكديگر را تفاوتى است كهاتين، ولى درباره آل و قرآن به شفع دو اصبع شهادت فرموده است كهاتين و سپس تاكيدا به شفع شهادت و وسطى فرمود لا كهاتين، كه اشارت به ارتفاع تغاير است فافهم.

ص 16 پيغمبران در روز قيامت گواهان باشند،

زيرا كه موازين قسطاند صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود نحن الموازين القسط. فصل دهم سخن در وزن بيايد.

ص 16 خلق سالكان‏اند ... و رغبت بآن محبت»

كلامى در غايت استواء است. در ديوان راقم است:

معشوق، حسن مطلق اگر نيست، ما سواه‏

 

يكسر بسوى كعبه عشقش روانه چيست‏

     

اين نكته عليا را بر اين بنيان مرصوص درياب كه هر كجا سلطان وجود نزول اجلال فرمود عساكر اسماء و صفاتش در معيت اويند.

ص 17 تا با عارف محبت نباشد او را سلوك دست ندهد،

و محبت از معرفت است پس تا معرفت نباشد عبادت دست ندهد حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: «العلم امام العمل و العمل تابعه» (آخر فصل 5 عين اليقين فيض ص 5 ط 1) صدر المتالهين را در اسفار در اين مقام كلامى كامل است كه:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 112

و ليعلم ان الزهد الحقيقى و النية الخالصة عن شوب الاغراض النفسانية لا يمكن أن يتيسر الا للعرفاء الكاملين دون الجهال الناسكين، مع أن الغرض الاصلى من النسك هو تخليص القلب عن الشواغل و التوجه التام الى المبدأ الاصلى و الاشتياق الى رضوان اللّه تعالى. و ليت شعرى كيف يشتاق و يتوجه نحو المبدأ الاول و دار كرامته من لا يعرفهما و لا يتصورهما الخ 1.

و در باب شصت و چهار مصباح الشريعة آمده است:

التقوى ماء ينفجر من عين المعرفة باللّه تعالى.

ص 17 و آن را حشر خوانند،

حشر را مراتب و انواع است از آن جمله حشر با اعمال است كه «انما هى اعمالكم ترد اليكم، و المرء يحشر مع من أحب»، فصل نهم و دهم و يازدهم باب يازدهم نفس اسفار و باب 284 فتوحات مكيه در بيان انحاء حشر مطلوب است 2.

ص 17 و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين،

مقام يقين مقامى عظيم است بلكه يقين اسم اعظم است. در ديوان راقم آمده است.

آگه اى خواجه گر از سر سويداى دلى‏

 

دو دلى را از چه در كار خود انباز كنى‏

اسم اعظم به يقينم نبود غير يقين‏

 

كى تو بر صدق و صفا آيى و احراز كنى‏

     

 

(1) (آخر فصل نهم باب 11 كتاب نفس ص 160 ط 1)

 

(2) (اسفار ج 4 ص 159- 162 ط 1، و فتوحات ج 2 ص 699 ط بولاق).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 113

 

چو تو با موى سفيدستى و با خوى سياه‏

 

دور از راز و نيازى و همى ناز كنى‏

حسنا آنچه كه از محرم اسرار دل است‏

 

حيف و صد حيف به نامحرمى ابراز كنى‏

     

در دو چوب و يك سنگ آمده است كه بعضى از بزرگان فرموده‏اند: عقيده دارم يقين اسم اعظم است ولى بشرط يقين. راقم گويد در هزار و يك نكته، يك نكته در اسم اعظم است و در آنجا گفته‏ايم كه مرحوم كفعمى در مصباح يقين را در عداد اسماء حق تعالى آورده است: اللهم انى أسألك باسمك يا يقين يا يد الواثقين يا يقظان لا يسهو پس قول آن بزرگ بر اين مبناى رصين است، و اسرار و دقائق ديگر در دفتر دل و در آن نكته آورده‏ايم رجوع شود، هر چند سر را نمى‏شود به قلم آورد مگر خودت از دفتر دل بخوانى و تا نخوانى ندانى.

ص 17 و ايقان را نيز مراتب است،

علم و ايمان و ايقان از مراتب انكشاف نورى حضورى و شهودى نفس‏اند.

ص 18 اهل گمان پندارند كه قيامت هم بزمان دور است و هم بمكان،

حكمى محكم و قولى ثقيل است چه انسان به علم و عمل سازنده خود است كه در حقيقت و واقع، علم و عالم اتحاد وجودى دارند چنانكه عمل و عامل و جزاء در طول علم و عمل بلكه عين علم و عمل‏اند و قيامت هر كس با اوست بلكه كلمه باو مانند آن به توسع در تعبير است.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 114

ص 18 اذ قال له كيف اصبحت يا حارثه،

حديث دوم و سوم از باب حقيقت ايمان و يقين كتاب ايمان و كفر اصول كافى است (ج 2 ص 44 معرب) باسناده عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه عليه السلام قال استقبل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم حارثة بن مالك بن النعمان الانصارى فقال له كيف انت يا حارثة بن مالك؟ فقال: يا رسول اللّه مؤمن حقا الحديث.

ولى عارف رومى آن را به زيد بن حارثة اسناد داده است كه در اواخر دفتر اول مثنوى گويد:

گفت پيغمبر صباحى زيد را

 

كيف أصبحت اى رفيق با صفا

     

در پيرامون اين حديث شريف برخى از اشارات در كتاب دروس اتحاد عاقل به معقول گفته شده است اگر خواهى رجوع كن.

فصل چهارم‏

ص 21 چون دنيا ناقص است،

صدر المتالهين در آخر اصل يازدهم فصل اول باب يازدهم نفس اسفار گويد:

نسبة الدنيا الى الاخرى نسبة النقص الى الكمال و نسبة الطفل الى البالغ و لهذا يحتاج فى هذا الوجود كالاطفال لضعفهم و نقصهم الى مهد هو المكان و داية هو الزمان 1 اين كلام آخوند ترجمه گفتار خواجه در همين فصل است كه گويد: چون دنيا ناقص است بمثابه كودك، و طفل را از دايه و گهواره‏

(1) (ج 4 ص 051).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 115

گزير نيست، دايه او زمانست و گهواره او مكان. و مرحوم آخوند از باب يازدهم نفس اسفار تا آخر كتاب بسيار به آغاز و انجام نظر دارد.

ص 22 و آخرت از زمان و مكان مبراست،

چون آخرت از جنس دنيا نيست، لوازم دنيا از قبيل زمان و مكان براى آن نيست. و طلب مكان جنت و نار كردن و آنان را در جهتى از جهات امتداديه وضعيه دانستن، ناروا است. چه آخرت محض دار تام است و خروج از قوه و استعداد به فعليت در آن راه ندارد، بخلاف دنيا كه دار استكمال و استعداد و قوه و نقص است و چون آخرت نشأه باقى و دائم است و اين نشأه متصرم و متجدد و داثر و هالك است، اختلاف لوازم دال بر اختلاف ملزومات دارد.

آخوند مولى صدرا قدس سره الشريف در فصل سوم باب يازدهم نفس اسفار (ج 4 ص 152 ط 1) همين كلام خواجه را اصل قرار داده است و در پيرامون آن بحث كرده است به اين عنوان: كشف مقال لدفع اشكال الخ. اشكال، طلب مكان براى جنت و نار است و دفع آن به اينكه آخرت تام است و از جنس دنيا نيست تا لوازم دنيوى بر آن متفرع باشد.

فصل پنجم‏

ص 23 در اشاره به حشر خلائق،

اين فصل موجز درباره حشر أعمال، فصل خطاب است. فصول نهم و دهم و يازدهم باب يازدهم نفس اسفار ناظر به اين فصل است به خصوص در نهم بترتيب مباحث و آيات و روايات اين فصل بحث‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 116

فرموده است.

در اين فصل تدبر بسزا لازم است تا دريايى كه نفس انسانى در اين نشأه صورت هيولى، و در نشأه آخر هيولاى صور أخرويه است.

و دريابى كه بدن مكسوب أخروى از افعال نفس است و از مكمن ذات نفس منتشى است.

و دريابى كه ابدان مكسوبه صور بذور ملكات نفس است كه مناسبت خاصى بين هر ملكه و صورت است‏ جَزاءً وِفاقاً.

و دريابى كه حشر خلايق به حسب اختلاف اعمال و ملكات مختلف است. حتى نيات انسان موجب اختلاف حشر او است قال عز من قائل: وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ‏ (بقره 285) و در حديث آمده است كه «يحشر الناس على صورنياتهم» و دريابى كه انسان در اين نشأه نوع است و تحت آن افراد است و در آن نشأه جنس است و تحت آن انواع است.

و دريابى كه آن ابدان مكسوبه، صورى هستند بدون ماده طبيعيه، و حيات آنها به حيات نفس است.

و تا بدانى كه عمل، مشخص بدن أخروى انسانى است، و علم مشخص روح انسانى است يعنى انسان با دو دست قوه علامه و قوه عماله خود، سازنده خود است و هر كسى دارد شب و روز در مدت عمر خود، خودش را مى‏سازد و از اين معنى آگاهى مى‏يابى كه علم و عمل جوهر بلكه فوق مقوله‏اند و عين هويت وجودى انسان مى‏گردند كه علم با عالم و عمل با عامل اتحاد وجودى دارند بلكه هو هو.

و تا بدانى كه اذا الوحوش حشرت را چه معانى لطيف در طول‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 117

هم است.

در نكته 36 هزار و يك نكته مى‏خوانى كه: اثبات تجرد نفس ناطقه انسانى اثبات معاد است، و اتحاد مدرك به مدرك اثبات جزاء فتدبر.

ص 23 چون بقيامت زمان و مكان مرتفع شود حجابها برخيزد،

از اينجا به معنى واقعى‏ يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ آگاهى مى‏يابى كه باطن اينجا عين ظاهر آنجاست، علاوه بر تبلى السرائر كلمه يوم هم بدان دال است كه به معنى ظهور اشيا است در هر نشأه به اقتضاى آن نشأه.

در ترجيع بندى از راقم آمده است:

ما تراه بهذه النشأة

 

فهو ظل داره الاخرى‏

     

 

ص 23 قومى را چنين است،

بيان روايات حشر و معاد در اين موضوع دل‏نشين است، از اين بيانات و از آن روايات به سر الدنيا مزرعة الآخرة آگاهى مى‏يابى، و مى‏بينى كه اين همه شرح حال انسان است حتى روايات معراجيه را كه سفرنامه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم است، كتاب سرگذشت و شرح حال انسان مى‏يابى، و به اين حقيقت نايل مى‏گردى كه خزاين سعى انسان خود انسان است.

ص 24 بر جمله حشر هر كسى با آن باشد كه سلوكش در طلب آن بوده باشد.

كلامى در غايت متانت و استقامت است‏ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‏ (نساء 101).

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 118

 

سخن آن بود كه استاد گرانمايه بگفت‏

 

حسنا در پى هر چه كه روانى آنى‏

     

 

ص 24 لكن در اين جهان كسانى بيننده اهل آن جهان را باشند،

اين كسان اولياى الهى‏اند كه چشم برزخى آنان باز شده است و بدين سبب صور و ابدان برزخى را مى‏نگرند.

ص 24 احشروا الذين ظلموا و ازواجهم.

اين ازواج را با خود و در خود از دنيا برده‏اند و ازواج آنها در دنيا بوده‏اند. در حديث قيس ياد شده رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده است «و انه لا بدلك من قرين و هو فعلك».

ص 24 تا به حدى كه لو أحب أحدكم حجرا يحشر معه‏

چنانكه حجت ثامن ابو الحسن امام رضا عليه السلام به ريان شبيب فرمود.

فصل ششم‏

ص 27 در ذكر احوال اصناف خلق،

يعنى در ذكر احوال انواع خلق در آن جهان چه دانستى كه انسان در آن نشأه چون جنس است كه در تحت آن انواع است.

و لكن انسانى كه بصورت حيوانى متصور شده است مى‏داند كه خود انسان حيوانست و اين ادراك نيز دردناك است.

ص 27 كسانى كه در اين عالم در معرض سلوك راه آخرت‏اند سه طائفه‏اند،

اما در آن عالم عاقبت امر منتهى مى‏شوند به دو طايفه، طايفه‏اى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 119

سعيد و طايفه‏اى شقى، چنانكه در نكته 363 هزار و يك نكته گفته‏ايم: مستفاد از آيات و روايات اين است كه آخر الامر مردم به دو قسم مى‏شوند قسمى سعيد و قسمى شقى قوله عز من قائل: يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا- الآية؛ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا- الآيه (هود 108- 110) لذا دار آخرت به جنت و نار تقسيم شده است، و اسماى الهى به جمالى و جلالى. جنت مظهر جمالى و جهنم مظهر جلالى است و شئون حق هم مقتضى هدايت و ضلالت است هدايت را بالذات و ضلالت را بالعرض. و آدم را با دو دست خود خلق فرموده است كه صفات جمالى و جلالى‏اند. شقوا را بر صيغت معلوم آورده است و سعدوا را مجهول كه ذاتش بالذات هدايت را اقتضاء كند و ضلالت بالعرض است. در دفتر دل ثبت است كه:

سراسر صنع دلدارم بهشت است‏

 

بهشت است آنچه زان نيكو سرشت است‏

شنيدى سبق رحمت بر غضب را

 

ندانستى يكى امر عجب را

كه اين رحمت نباشد زائد ذات‏

 

كه ذاتش عين رحمت هست بالذات‏

ز ذاتى كوست عين رحمت اى دوست‏

 

نباشد غير رحمت آنچه از اوست‏

بداند آنكه او مرد دليل است‏

 

جهنم عارض و جنت اصيل است‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 120

 

اگر دانى تو جعل بالعرض را

 

توانى نيك دريابى غرض را

جهنم را نه بودى و نمودى‏

 

اگر بد در جهان از ما نبودى‏

     

 

ص 27 بل خود مقصد همه سالكان ايشانند،

زيرا انسان كامل مقتدا است و امام و سرمشق ديگران است و قبله كل در حركت استكمالى آنانست بلكه ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه است. چنانكه در دفتر دل ثبت است:

لذا او را رعيت هست و منقاد

 

ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد

همه بر گرد او هستند دائر

 

چو بر مركز مدارات و دوائر

     

 

ص 27 و اهل يمين نيكان عالم‏اند،

در بدو امر مر آنان را حساب يسير است‏ فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (انشقاق 7) و در آخر امر سلام است‏ وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ‏ (واقعه 91) و سلام از اسماى الهى است‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ‏ (حشر 23) و اسم عين ذاتست‏ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ (طه 9) و اين ملكيت ذاتى است نه نسبت اعتبارى.

ص 27 بحسب دركات دوزخ.

درجات در صعود و رفعت است‏ رَفِيعُ الدَّرَجاتِ‏ (غافر 16) نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ (انعام 84)، دركات در سقوط و هبوط است‏ إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (نساء 146) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها (اعراف‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 121

14). درك سفينة البحار: الصادقى فى ذكر العلماء الذين مكانهم فى دركات الجحيم.

ص 27 هر سه طايفه را گذر بر دوزخ است،

اين دوزخ دنيا است كه‏ وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (مريم 73) به روايات تفاسير روائى چون صافى و برهان و نور ثقلين در ضمن همين كريمه و در معاد بحار رجوع شود. اين حتم مقضى از اين روست كه اين ورود از لوازم وجود انسان و كيفيت خلقت اوست و جز اين ورود، خلقت انسان صورت نمى‏گيرد فتدبر.

ص 28 كمال اهل يمين بهشت باشد و كمال بهشت بسابقان،

كلامى كامل و قولى ثقيل است. شوق بهشت به سلمان بيش از شوق سلمان به بهشت است آرى اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين‏تر است. در ديوان راقم آمده است.

چرا زاهد اندر هواى بهشت است‏

 

چرا بيخبر از بهشت آفرين است‏

     

قال الشارح البحرانى عند قوله عليه السلام فى النهج «درجات متفاضلات» اعلم ان الذ اثمار الجنة هى المعارف الالهية و النظر الى وجه اللّه ذى الجلال و الاكرام و السعداء فى الوصول الى نيل هذه الثمرة على مراتب متفاوته و درجات متفاضله. 1

شيخ رئيس در رساله معراجيه فرمايد:

هيچ دوستى آدمى را زيادت از درك معقول نيست. بهشتى كه به حقيقت آراسته باشد به انواع نعم و زنجبيل و سلسبيل ادراك معقول است، دوزخ با عقاب و اغلال، متابعت اشغال جسمانى است كه مردم در جحيم هوى افتد و دربند خيال بماند. و از بند خيال و رنج و هم‏

(1)- (ص 233 علم اليقين فيض ط 1 رحلى سنگى)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 122

آزادى به علم زودتر برخيزد كه با عمل زيرا كه عمل حركت‏پذير است و حركت‏پذير را انجام جز به محسوس نيست اما علم قوت روح است و آن جز به معقول نرود چنانكه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم گفت: قليل العلم خير من كثير العمل نيز فرمود: نية المؤمن خير من عمله و امير جهان بان على گفت كه: قدر آدمى و شرف مردمى جز در دانش نيست.

ص 28 زيرا كه به خود باز مانده‏اند،

دليل است كه باحوال متضاد، باز مانده‏اند. آرى اگر به خود بازنمانده به احوال متضاده باز نمانده‏اند، از چه باز مانده‏اند؟ از لقاى حسن و جمال مطلق، كه خود بين خداى بين نشود رساله لقاء اللّه اين كمترين شايد بحالت سودمند باشد.

ص 28 و از خودبخود خلاصى نتوان يافت كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب.

مبتلايان به مرض ماليخوليا را ديدى كه همواره از سان يافتن صور موحش و مخوف در خودشان وحشتناك و در هراس و بيم و عذاب اليم‏اند. آن صور هولناك از قوه متخيله آنان كه خود مرتبه‏اى از ذات نفس انسانى است در صقع ذات آنان متمثل مى‏گردند كه مبتلاى بمرض ياد شده در واقع از خود مى‏ترسد چون نائم كه خوابهاى هولناك مى‏بيند.

بيچاره ماليخوليايى گاهى از آن صور هولناك فرار مى‏كند و به زاويه‏اى پنهان مى‏شود كه از دست آنها رهايى يابد چون بدانجا رسيد همه آنها را در آنجا جمع مى‏بيند، بيخبر از اين كه داشت از خودش فرار مى‏كرد و از خودبخود خلاصى نتوان يافت. مشمول كلما نضجت جلو دهم نه راه فرار دارد و نه راه مرگ‏ ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى‏ (اعلى 14)

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 123

اعاذنا اللّه و اياكم منها. تبديل جلود بروز و ظهور ملكاتست يكى پس از ديگرى كه همه فروع شجره خبيثه‏اى است كه‏ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ چنانكه‏ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ زوج و جفت با انسانند. آن ملكات سوء است و اين ملكات حسنه است كه فروع شجره طيبه‏اى‏اند كه‏ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها. در تفسير عارف نخجوانى است كه: لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ صواحب و جلساء مصورة من مقتضيات الاسماء و الصفات الالهية تؤانسهم مطهرة عن ادناس الطبيعة مطلقا.

و اين مطابق تفسير لطايف و اشارات روايات است، چنانكه در تفسير صافى در ضمن آيه يادشده كلما نضجت جلودهم آورده است.

فى الاحتجاج عن الصادق عليه السلام انه سئل ابن ابى العوجاء، عن هذه الآيه فقال ما ذنب الغير؟ قال: ويحك هى هى و هى غيرها. قال: فمثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا، قال: نعم أ رأيت لو ان رجلا أخذ لبنة فكسرها ثم ردها فى ملبنها فهي هى و هى غيرها.

و نيز در بحار روايت شده است كه قيل لابى عبد اللّه عليه السلام كيف تبدل جلودهم غيرها الحديث (ج 3 ص 373 ط 1) در وجه تعبير به جلود دقت بسيار بايد و از تمثيل مذكور اعنى مبتلاى به ماليخوليا، خلود اهل نار و عذاب دائمى آنان از خودشان دانسته مى‏شود. و بايد توجه داشته باشى كه انسان بصور و حوش گوناگون در آمده از حقيقت و واقعيت انسان بدر نمى‏رود به اين معنى كه انسانست كه به فلان صورت حيوانى در آمده است مثلا خودش مى‏داند كه انسان ميمون است و ادراك مى‏كند كه از كمال خود دور مانده است‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 124

و ديگران بدان رسيده‏اند از اين فقدان متألم است حتى مرگ طلب مى‏كند و لكن‏ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى‏. قوله سبحانه. إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ‏، (زخرف 75- 78) و ما ظلمناهم فرمايد حرمان نيست فقدان است زيرا هيچ كس محروم نيست هر كس به اندازه كشت خود بهره مى‏برد لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏. چنانكه گفته‏ايم انسان مختار خلق شده است اگر هيچ در راه تحصيل نرفته است واجد كمالى نخواهد شد و بدان حد كه در راه كسب سعى كرده است «ان اللّه لا يضيع اجر من أحسن عملا». و از اين اشارت متنبه شده‏اى كه اشكال قسر در خلود پيش نمى‏آيد مثلا گفته شود كه خلود بر خلاف طبيعت نوعيه انسانى است و اين قسر دائم است فتدبر.

بلى در حول و حوش اين موضوع سؤالات و مباحث عديده است كه ورود در آنها مستلزم خروج از حوصله تعليقات رساله است. فصل 28 باب 11 نفس اسفار (ص 192 ج 4 ط 1) در مباحث اين موضوع است.

ص 29 بآخرت مختار مطلق شده‏اند لهم فيها ما يشاءون‏

اين كريمه و آيات متعدد ديگر و روايات بسيار دلالت دارند كه خواسته‏هاى نفس در آن نشأة به انشاء اوست بلكه همه لذات و آلام او در آن نشأة از مقوله فعل‏اند نه انفعال. چنانكه در اين نشأه دنيا از مقوله انفعال‏اند نه فعل از آن حيث كه از خارج بر نفس وارد مى‏شوند و در وى اثر مى‏كنند. و در مقدمه اين تعليقات بدان اشارتى رفت و بحث تحقيقى آن در فصل سوم باب يازدهم نفس اسفار در جواب شبهه ششم عنوان شده است. مرحوم آخوند فرمايد:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 125

لذات الآخرة و آلامها ليست من مقولة لذات الدنيا و آلامها حتى يكون لذاتها دفع الآلام كما فى الدنيا فان هذه اللذات الدنيوية كلها انفعالات للنفس بما يرد عليها من الخارج و يؤثر فيها، بخلاف اللذات الاخروية فانها ابتهاجات للنفس بذاتها و بلوازمها و افعالها من حيث انها افعالها. و لما كان الفعل و الانفعال مقولتان مختلفتان لا اشتراك لهما فى امر ذاتى، فكذا اللذة الفعلية غير اللذة الانفعالية فى الجنس و الحد فلا مجانسة بينهما فلا يقاس احديها بالأخرى 1.

ص 29 شخصى از قسيم الجنه و النار

مراد از قسيم حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم است و آن شخص عارفى از صحابه. قيصرى در شرح اواخر فص نوحى فصوص الحكم آنجا كه شيخ عارف عربى گويد: «فادخلوا نارا فى عين الماء، فى المحمديين و اذا البحار سجرت من سجرت التنور اذا اوقدته» در اين مطلب گويد:

الغرض أن بحار الرحمة الذاتية التى هى خاصة بالكاملين تظهر بصورة النار و هى نار القهارية التى بها يقهر الحق الاغيار و يفنيهم ليبقبهم بذاته كما جاء حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات. فظاهر الشهوات ماء و باطنه نار، و ظاهر الجنة نار و باطنه ماء. لذلك قال بعض العارفين من الصحابة حين قال النبى (ص): «انا القاسم بين الجنة و النار»: يا قاسم الجنة و النار اجعلنى من اهل النار فقال رسول اللّه (ص) يريد أن يكون من اصحاب القيمة الكبرى 2.

تبصرة: قسيم جنت و نار بودن انسان كامل، مانند هادى و مضل بودن حق سبحانه است و وزان بحث در هر دو يكى است.

نكته هفتم هزار و يك نكته در اسناد اضلال به هادى تعالى است و گفتار ما در آنجا اين است:

(1)- (ج 4 ص 155 ط 1)

 

(2)- (ص 147 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 126

اضلال به معنى حقيقتش كه گمراه كردن است، اسنادش به حق تعالى بالعرض است. بيان ذلك: اگر چنانچه حق تعالى ارسال رسل و انزال كتب نمى‏فرمود، اصلا معنى اضلال تحقق نمى‏يافت. چه اگر از جانب حق تعالى راهى تعيين نمى‏شد هر كسى بر طريقى كه بوده و هر عقلى بر ممشائى كه سير مى‏كرد و هر سريره و سيرتى بهر روش كه مى‏رفت آن گمراهى و بيراهه رفتن نبود زيرا كه گمراهى فرع بر بودن راه است و چون حق تعالى تعيين طريق فرمود كه آن طريق مؤدى الى الكمالات است و سرانجام آن اتصاف به صفات علياى آلهيه است لكل شى‏ء بحسب اقتضاء وجوده و استعداده و ما يصلح له تكوينا على نظام العالم على ما هو تعالى يراه مصلحة، پس اگر كسى از آن صراط مستقيم سرباززند و منحرف شود گمراه گشته است. و چون اين گمراهى فرع بر تحقق اصل راه است پس بالعرض اضلال به خداوند متعال نسبت داده مى‏شود كه هو يضل يعنى، بين طريقا من خالفه فقد ضل عن الصراط السوى فهو تعالى مضل بهذا المعنى فتدبر. و به همين وزان رسول او قسيم جنت و نار است فتبصر.

فصل هفتم‏

ص 33 صراط راه خداست،

فصل نوزدهم باب يازدهم نفس اسفار ناظر به اين فصل است هر چند از قوت القلوب ابو طالب مكى و ديگران بعضى از دقايق را نقل فرموده است (ص 175 ج 4 ط).

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 127

دو نكته 81 و 84 هزار و يك نكته در اين موضوع‏اند كه در حقيقت مكمل يكديگرند توجه بدانها خالى از لطف نيست:

دين عبارت است از جعل و تنظيم اسرار تكوينى و طبيعى مسير تكامل انسانى كه بر طبق ناموس آفرينش و متن حقيقت و واقعيت خارج به لسان سفراى آلهى كه اهل طهارت و عصمت و مبين حقايق اسماء و امام قافله انسانيت‏اند بيان شده است و همان صراط مستقيم و صراط الى اللّه و صراط اللّه است‏ إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ كه چون صراط مستقيم بازگو شود بصورت دين در مى‏آيد، و چون دين را در خارج پياده كنيم متن صراط مستقيم و مسير الى اللّه و صراط اللّه است.

و صراط مستقيم يك راه و يك حقيقت بيش نيست كه المستقيم اقصر خط و اصل بين النقطتين پس دين يكى بيش نخواهد بود ان الدين عند اللّه الاسلام و دين و ديندار كه راه و راه‏پيما است هر دو يك حقيقتند كه ديندار خود متن صراط تكامل انسانى است و انسان كامل كه واسطه فيض الهى و امام قافله انسانى است متن همين دين و صراط است فافهم.

دين متن صراط مستقيم است كه مسير تكامل انسانى و عين صراط اللّه و صراط الى اللّه است و هر كه از آن تجاوز كرده است بر خويشتن ستم كرد و از سير تكامل انسانى و حركت استكمالى الى اللّه تعالى باز ماند وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ (بقره 229). و امام به فتواى عقل كسى است كه در متن صراط مستقيم باشد بلكه بتحقيق بيشتر و تعبير بهتر وجود امام كه انسان كامل است خود صراط مستقيم‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 128

است و عين دين است و خود صراط اللّه است و كسى اگر در برهه‏اى از زمان خارج از متن اين صراط اللّه باشد از مسير دين بدر بود و آنكه بدر بود متعدى از حدود اللّه بود و متعدى ظالم است و خداوند متعال فرمود وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏ (بقره 124) عهد خداوند امامت است چنانكه صدر آيه بر آن دلالت دارد پس متعدى از حدود اللّه كه ظالم است امام نخواهد بود پس امام بايد در تمام مدت عمر معصوم از تجاوز از حدود اللّه باشد و بر اين معنى صيغه مشتق اسم فاعلى ظالمين نيز بخوبى دلالت دارد.

صدوق ابن بابويه در اعتقادات فرمايد:

اعتقادنا فى الصراط انه حق و انه جسر على جهنم، و ان عليه ممر جميع الخلق قال اللّه تعالى و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا.

و نيز فرمايد:

و الصراط فى وجه آخر اسم حجج اللّه فمن عرفهم فى الدنيا و أطاعهم أعطاه اللّه جوازا على الصراط الذى هو جسر جهنم يوم القيامة.

اين سخنى بغايت استوار است و وجه آن از بيان نكته ياد شده دانسته شده است. در اين روايت كه ابن جمهور احسائى از حضرت امير المؤمنين على عليه السلام نقل كرده است، و در صافى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است تدبر شود:

الصورة الانسانية هى اكبر حجج اللّه على خلقه، و هى الكتاب الذى كتبه بيده، و هى الهيكل الذى بناه بحكمته، و هى مجموع صور العالمين،

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 129

و هى المختصر من اللوح المحفوظ، و هى الشاهدة على كل غائب، و هى الحجة على كل جاحد، و هى الطريق المستقيم الى كل خير، و هى الجسر (الصراط- خ ل) الممدود بين الجنة و النار. 1

ص 33 ادق من الشعر، أحد من السيف باريكى بسبب آنكه،

انسان با دو دست قوه علامه و قوه عماله سازنده خود است علمى كه مشخص نفس ناطقه انسانى است در تحصيل آن موشكافى بايد تا به حق اصابت كند و به حقيقت برسد اين دقتى و اعمال نظرى است كه از مو باريك‏تر است، و عملى مشخص بدن انسان من حيث هو انسان است و چون علمى حقيقى انسان ساز است حد متوسط بين افراط و تفريط است كه از شمشير تيزتر است.

و يا چنانكه خواجه عليه الرحمه فرمود: باريكى بسبب آنكه اگر اندكى ميل به يكى از دو طرف تضاد افتد موجب هلاك بود، و تيزى بسبب آنكه مقام بر وى سبب هلاكت بود. اين بيان هر دو وجه آن قابل انطباق با هر يك از دو قوه ياد شده است. «و وصفه بأنه ادق من الشعر و أحد من السيف لان كمال الانسان منوط باستعمال قوتيه الخ» (ج 4 ص 175 ط 1 اسفار) و نيز فصل دوم باب نهم عين اليقين فيض در صراط جدا مطلوب است (ص 213 چاپ سنگى رحلى).

ص 33 و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار،

ركون ميل اندك است كه با مس مناسب است و همين ميل اندك سبب مس نار مى‏گردد و مس كم كم به احاطه نار مى‏كشاند وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ‏ (توبه 49) جهنم از سنخ دنياست و ريشه آن‏

(1)- (ص 12 شرح اسماء متاله سبزوارى):

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 130

دنياست و ماده آن تعلق نفس بامور دنيا از آن حيث كه دنياست مى‏باشد، و صورت آن صورت هيئات مولمه و اعدام و نقائص است فتدبر.

ص 33 الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ‏ (مؤمنون 74)

مفاد آيه كريمه از جمله اسميه و اسم فاعل اين است كه بالفعل يعنى هم اكنون از صراط منحرف‏اند، تأمل كن كه صراط چيست. و در كريمه‏ وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ (شورى 53) درست دقت كن. وانگه در سوره مباركه يس فرمود: وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‏. و در سوره حمد مى‏خوانى كه‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏، و منعم عليهم را در سوره مباركه مريم بيان فرمود: كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا- الى قوله تعالى: أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‏ الآية، و در سوره نساء فرمود:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‏، فتدبر.

در دفتر دل هم ثبت شده است كه:

به بسم اللّه الرحمن الرحيم است‏

 

كه عقل اندر صراط مستقيم است‏

نزاعى در ميان نفس و عقل است‏

 

كه مى‏دانى و چه حاجب به نقل است‏

تو را أعدى عدو نفس پليد است‏

 

جهنم هست و در هل من مزيد است‏

صراط عقل بسم اللّه باشد

 

كه انسان را همين يك راه باشد

دگر راهى كه پيش آيد به ناگاه‏

 

نباشد غير راه نفس گمراه‏

نمى‏بينى كه لفظ نور مفرد

 

به قرآن آمده است اى مرد بخرد

و ليكن لفظ ظلمت هر كجا هست‏

 

به جمع آمد كه كثرت را روا هست‏

كه تا دانى ره حق جز يكى نيست‏

 

همان نور است و اندر آن شكى نيست‏

بلى اين حكم چون آب زلال است‏

 

كه بعد از حق فقط راه ضلال است‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 131

 

صراط اللّه تويى مى‏باش بيدار

 

خودت را بر صراط حق نگه دار

خدا هم بر صراط مستقيم است‏

 

صراط رب در او سرى عظيم است‏

چه حق سبحانه عين صراط است‏

 

كلامى نه خلاط و نه وراط است‏

     

 

فصل هشتم‏

ص 35 فصل هشتم در اشاره به صحايف اعمال.

صحيفه نفس، صحيفه اعمال است چه اين صحيفه از اعمال ساخته شده است. اين صحيفه همان كتاب ذات تو است كه‏ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها، بنگر كه در كتابت چه مى‏نگارى. اشارات اهل بيت عصمت و وحى كه به وجهى مرتبه نازله قرآن و ظل آنند در وصف اين كتاب، خواندنى و شنيدنى است. جوامع روايى را از استاد زبان فهم، فراگير كه فقط سخن از عبارت سازى و الفاظپردازى نيست.

نهفته معنى نازك بسى است در خط يار

 

تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم‏

     

همه افعال و اقوال ما متصرم‏اند و آنى قرار ندارند و ان شئت قلت همه احوال و اعراض و حركات‏اند كه از بقا و ثبات نصيب دارند بلكه جوهر طبيعت مادى اين چنين است تا چه رسد اعراض و احوال تابع وى را اما از اين حركات گوهرى ثابت متحقق گردد كه لب آنهاست و اين لب از سنخ نشأت ديگر است كه وراى زمان و مكان است هر چند معدات او از نشأت زمان و مكان‏اند. اين لب نفس ناطقه است كه از جنس مفيض خود است اين عرضها كه حركات و سكنات و اقوال و نيات باشند چون تكرار يافت جوهرى مى‏شوند از براى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 132

نفس و ملكات مى‏گردند و ملكات ملك‏ها مى‏شوند يا شياطين كه ملتذ باشد انسان يا متألم به منادمت و مصاحبت آنها و همچنين ساير مرغوبات و مبغوضات از اين اعراض و تكرار و اصرار اينها متجسم و متجوهر و متقرر خواهد شد.

گر نبودى مر عرض را نقل و حشر

 

فعل بودى باطل و اقوال قشر

اين عرضها نقل شد لون دگر

 

حشر هر فانى بود كون دگر

روز محشر هر عرض را صورتى است‏

 

صورت هر يك عرض را نوبتى است‏

     

قول و فعل ما از صوم و صلات و طواف و جهاد و درس و بحث و غيرها همه اعراض‏اند ولى از تكرر افعال، جواهرى به نام ملكات در نفس حاصل مى‏شوند كه مواد و «بذور صور» أخروى‏اند كه انسان زرع و زارع و مزرعه خود است‏ وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (يس 54) وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ‏ (بقره 73) تفصيل اين مطلب را بطور مستوفى در دروس اتحاد عاقل به معقول آورده‏ايم رجوع شود. و در دفتر دل ثبت شده است كه:

تو را تبلى السرائر هست در پيش‏

 

نگر جوانى و برانى خويش‏

نمى‏دانى كه در تبلى السرائر

 

شود هر باطن آنجا عين ظاهر

حجابت شد در اينجا حكم ظاهر

 

در آنجا حكم باطن هست قاهر

اگر از خود در آيى اى برادر

 

شود اينجا (آنجايت برابر

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 133

 

اگر كشف غطا گردد عطايت‏

 

دو جايت مى‏شود يكجا برايت‏

كه بينى اسم و آيين خودى تو

 

همانا مالك دين خودى تو

ز دين خود بهشت و دوزخى تو

 

سزاوار سزاى برزخى تو

تو هم كشت خودى هم كشت زارت‏

 

هر آنچه كشته‏اى آيد بكارت‏

چو تو زرع خودى و زارع خود

 

تو را حاصل ز بذر توست لابد

جزا نفس عمل باشد به قرآن‏

 

به عرفان و به وجدان و به برهان‏

بلى علم است كانسان ساز باشد

 

مر او را هم عمل دمساز باشد

چو علم‏اند و عمل بانى انسان‏

 

هر آن كس هر چه خود را ساخت هست آن‏

لذا باشد قيامت با تو هشدار

 

قيامت را برون از خود مپندار

     

 

ص 36 در خبر است كه هر كه حسنه كند،

مانند اين خبر خبرهاى ديگر نيز هست از اين خبر و نظائر آن بدان كه ملائكه پرسش همگى نكير و منكر نيستند. اگر اعمال منكر است آنچه كه بينى نكير و منكر است و الا فلا. در اين معنى شيخ اجل مفيد «در تصحيح الاعتقاد» كه شرح عقائد صدوق است در عنوان «فى المساءلة فى القبر» گويد:

و فى بعض الاخبار ان اسمى الملكين الذين ينزلان على الكافر ناكر و نكير، و اسمى الملكين الذين ينزلان على المؤمن مبشر و بشير. قيل انما سمى ملكا الكافر ناكرا و نكيرا لانه ينكر الحق و ينكر ما يأتيانه به و يكرهه، و سمى ملكا المؤمن مبشرا و بشيرا لانهما يبشرانه من اللّه تعالى بالرضا و الثواب المقيم، و ان هذين الاسمين ليسا بلقب لهما و انما هو عبارة عن فعلهما. 1

و به مفاد حديث ياد شده و احاديث ديگر بدان مضمون در دو

(1)- (ص 193 ط تبريز).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 134

باب اوائل المقالات مطالبى محققانه دارد باب اول به اين عنوان:

«القول فى نزول الملكين على اصحاب القبور و مسائلتهما عن الاعتقاد» و باب دوم بعد از آن به اين عنوان: «القول فى تنعيم اصحاب القبور و تعذيبهم و على أى شى‏ء يكون الثواب لهم و العقاب، و من أى وجه يصل اليهم ذلك، و كيف تكون صور هم فى تلك الاحوال».

و خلاصه تحقيقات وى با استفاده از اشارات اولياى حق و اهل بيت عصمت و وحى اين كه علم و عمل انسان سازند و هر كسى به نيات و اقوال و افعال خود سازنده خود است و نفس ناطقه موجود مجرد خارج از احكام ماده و ماديات عالم طبيعت است و دو ملك ناكر و نكير و يا منكر و نكير و نيز دو ملك مبشر و بشير تجسم و تمثل افعال انسانند.

نقل نكته‏اى از هزار و يك نكته مناسب مقام است:

نكته قوله سبحانه: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏ 1 در اين كريمه، بعث بعد از برزخ است، و عذاب قبر در برزخ است چه قبر حقيقى انسان بيرون ازو نيست و وزان قبر حقيقى وزان مراتب انسانست كه قبر انسان و آن حفره خارج از او قبر مجازى اوست و نمودى از قبر واقعى اوست و بعد از خروج از قبر واقعى يوم بعث است و كلمه شريف يوم را در اين مقام خيلى اهميت است چه يوم ظهور است و يوم بعث به ارتقاء و اعتلاى وجودى انسان و خروج او از هيئات مكتسبه‏اى كه قبر اوست، مى‏باشد فتدبر.

(1)- (مؤمنون 203- 104)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 135

مرحوم آخوند در فصل چهارم باب يازدهم جلد چهارم اسفار (ص 157 ط 1) از قبر و بعث بحث فرموده است علاوه آنكه فصل هشتم را باز اختصاص به بعث داده است و حق سخن را أداء كرده است در موضع اول فرمود:

فالقبر الحقيقى هذه الهيئات و عذاب القبر و ثوابه ما ذكرناه و البعث عبارة عن خروج النفس عن غبار هذه الهيئات كما يخرج الجنين من القرار المكين و الفرق بين حالة القبر و حالة البعث كالفرق بين حالتى الانسان فى الرحم و عند الخروج منه فان حالة القبر أنموذج من احوال القيامة فان الانسان لكونه قريب العهد من الدنيا لم يستحكم فى نفسه قوة انكشاف الآخرة على وجه لكمال كما لم يستحكم فى الجنين قوة الاحساس بالمحسوسات فما دامت النفس حالها على هذا المنوال من الضعف و ادراكه كادراك النائم يقال انها فى عالم القبر و البرزخ و اذا اشتدت قوتها قامت قيامتها الخ.

راقم را در اين مقام تعليقه‏اى بر اسفار بدين عبارت است كه نقل آن مناسب مى‏نمايد:

قوله قدس سره فالقبر الحقيقى الخ. اقول: القبر الحقيقى قبال المجازى منه و هو حفرة ترابية مثلا انتسابها الى الانسان بادنى مناسبة و اضافة اعتبارية، و الانسان من حيث هو انسان ليس مقبورا فيها و اما الحقيقى منه فليس بخارج من الانسان بل وزانه الانسان فله مراتب عديدة فأعمل رويتك فى هذا الحديث الذى هو من غرر الاحاديث فى هذا المطلب السامى رواه الكلينى رضوان اللّه تعالى عليه فى الكافى باسناده عن عمر بن يزيد قال قلت لابى عبد اللّه عليه السلام انى سمعتك و انت تقول كل شيعتنا فى الجنة على ما كان منهم، قال صدقتك كلهم‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 136

و اللّه فى الجنة. قال قلت جعلت فداك ان الذنوب كثيرة كبار، فقال اما فى القيامة فكلكم فى الجنة بشفاعة النبى المطاع أو وصى النبى و لكنى و اللّه اتخوف عليكم فى البرزخ، قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حين موته الى يوم القيامة 1 و ضغطه و فشار قبر را از نحو اين حديث شريف كه نيز از غرر احاديث است درياب و آن را جناب صدوق در مجلس شصت و يكم امالى باسنادش از عبد اللّه بن سنان از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است:

قال: اتى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، فقيل له: ان سعد بن معاذ قد مات، فقام رسول اللّه (ص) و قام اصحابه معه فأمر بغسل سعد و هو قائم على عضادة الباب فلما أن حنط و كفن و حمل على سريره تبعه رسول اللّه (ص) بلا حذاء و لا رداء، ثم كان يأخذ يمنة السريرة مرة و يسرة السريرة مرة حتى انتهى به الى القبر؛ فنزل رسول اللّه (ص) لحده و سوى اللبن عليه، و جعل يقول: ناولونى حجرا، و ناولونى ترابا رطبا يسد به ما بين اللبن. فلما أن فرغ و حثا التراب عليه و سوى قبره قال رسول اللّه (ص) «انه لا علم انه سيبلى و يصل البلى اليه، و لكن اللّه يحب عبدا اذا عمل عملا أحكمه». فلما أن سوى التربة عليه قالت أم سعد: يا سعد هنيئا لك الجنة.

فقال رسول اللّه (ص): «يا ام سعد مه لا تجزمى على ربك فان سعدا قد أصابته ضمة».

قال فرجع رسول اللّه (ص) و رجع الناس فقالوا له يا رسول اللّه‏

(1)- (ج 13 من الوافى ص 94)،

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 137

لقد رأيناك صنعت على سعد ما لم تصنعه على احد انك تبعت جنازته بلا رداء و لا حذاء.

فقال (ص): ان الملائكة كانت بلا رداء و لا حذاء فتأسيت بها.

قالوا: و كنت تأخذ يمنة السرير مرة و يسرة السرير مرة.

قال كانت يدى فى يد جبرئيل آخذ حيث يأخذ.

قالوا أمرت بغسله و صليت على جنازته و لحدته فى قبره ثم قلت ان سعدا قد اصابته ضمة؟ قال: فقال «نعم انه كان فى خلقه مع أهله سوء».

اين حديث در كافى نيز روايت شده است و در ذيل آن آمده است: انما كان من زعارة فى خلقه على أهله (وافى ج 13 ص 97). در اين موضوع شريف در دروس اتحاد عاقل بمعقول به تفصيل بحث كرده‏ايم و آن را مبرهن نموده‏ايم.

ص 36 همين است كه به عبارت اهل دانش ملكه گفته‏اند.

ملكه از ملك به معنى سلطنت و اقتدار است زيرا انسان از تكرر هر حرفه و صنعت و حالت و توجه و نيت ملكه‏اى تحصيل مى‏كند يعنى صاحب اقتدار و تسلط مى‏شود كه صدور فعل و اثر آن ملكه بر وى آسان مى‏گردد و اين مكنت و منت و سلطان را ملكه گفته‏اند اگر در حسنات است ملك ملك است و اگر در سيئات شيطان.

و قواى عالم را كه ملائكه ناميده‏اند به همين جهت است كه قدرت و سلطنت بر مادون خود كه به منزله ابدان آنهايند دارند. آرى شيخ عربى در فتوحات ملائكه را از الوكت به معنى رسالت گرفته است و آخوند مولى صدرا در مصنفاتش گاهى آن و گاهى اين. و بحث در اين مطلب شريف هر چند بسيار مطلوبست ولى از جهت خوف خروج از

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 138

حد متعارف تعليقات به همين اندازه به اشاره اكتفاء كرده‏ايم.

ص 36 و اگر نه مراد بقاء و ثبات اين ملكات بودى.

كلامى در غايت كمال است و اين معجزات قولى وسائط فيض الهى است كه ابواب معارف را به روى نفوس مستعده گشودند «انما يخلد اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار بالنيات».

آرى سؤال پيش مى‏آيد كه شخص در زمان كوتاهى كه مدت عمر اوست گناه كرده است چرا بايد مخلد در نار باشد؟ در جواب بايد گفت چون نيتش اين بود كه اگر در اين نشأه مخلد بود گناهكار بود.

در كافى روايت شده است كه:

قال ابو عبد اللّه عليه السلام انما خلد أهل النار فى النار لأن نياتهم كانت فى الدنيا أن لو خلدوا فيها أن يعصوا اللّه ابدا. و انما خلد اهل الجنة فى الجنة لأن نياتهم كانت فى الدنيا ان لو بقوا فيها أن يطيعوا اللّه أبدا، فبالنيات خلد هؤلاء و هؤلاء ثم تلا قوله تعالى قل كل يعمل على شاكلته قال على نبته. 1

علل الشرائع باسناده عن احمد بن يونس عن أبى هاشم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الخلود فى الجنة و النار؟ فقال: «انما خلد اهل النار» 2

ص 36 پس هر كه مثقال ذره نيكى كند.

فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره؛ من اطلاق دارد «ان اللّه لا يضيع اجر من أحسن عملا». در اين حديث شريف كه سومين حديث باب ادخال السرور على المؤمنين از كتاب الايمان و الكفر كافى است دقت شود:

ثم قال- يعنى الامام ابا جعفر عليه السلام- ان مؤمنا كان فى مملكة جبار

(1)- (كتاب ايمان و كفر كافى ص 69 ج 2 معرب)

 

(2)- (بحار ج 3 ص 392 ط كمپانى).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 139

فولع به فهرب منه الى دار الشرك، فنزل برجل من أهل الشرك فأظله و أرفقه و أصافه فلما حضره الموت أوحى اللّه عز و جل اليه و عزتى و جلالى لو كان لك فى جنتى مسكن لأسكنتك فيها و لكنها محرمة على من مات بي مشركا و لكن يا نار هيديه و لا تؤذيه و يؤتى برزقه طرفى النهار، قلت: من الجنة؟ قال: من حيث شاء اللّه 1.

غرض اينكه چون در آن مرد اهل شرك عاطفه انسان دوستى و مهر و محبت و پناه دادن يك مؤمن بنده خدا وجود داشت جزاى اين خصلت و آن عمل نيكويش را مى‏گيرد كه به نار خطاب مى‏شود هيديه و لا تؤذيه. نمى‏بينى كه معصوم فرمود: «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» كه به يك معنى شخص چون عاطفه و وجدان شكرگزارى ندارد نه شاكر مخلوق است و نه شاكر خالق.

ص 36 انه عمل غير صالح.

نص صريح است كه جزا نفس عمل است و انسان به عمل خود سازنده خود است.

در تعليقات بر رساله استاد آية اللّه رفيعى قزوينى در اتحاد عاقل به معقول در بيان آن چنين نگاشته‏ايم: آيه كريمه انسان را نفس عمل معرفى كرده است كه آن فرزند ناصالح عمل غير صالح است. و تقدير كلمه ذو كه انه ذو عمل غير صالح و هم است. و قرائت عمل بصورت فعل و نصب غير، مرجوح است زيرا قرائت مشهور كه از هر حيث بهترين قراءات است قرائت حفص و ابو بكر بن عياش از عاصم است. امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان آورده است كه قرائت حفص از عاصم، قرائت امير المؤمنين على عليه السلام است مگر در ده كلمه. و علامه حلى در

(1)- (ج 2 ص 151 معرب).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 140

تذكرة الفقهاء فرمود آن ده كلمه را ابو بكر در قرآن آورده است كه روايت ابو بكر از عاصم كاملا همان قرائت امير المؤمنين عليه السلام است. و به قرائت هر دو انه عمل غير صالح به فتح ميم و تنوين لام و رفع غير است. پس بدان كه جنت و نار در ارواح‏اند نه ارواح در جنت و نار، بلكه در اطلاق دركه مشعر به ظرفيت است خيلى دقت بايد.

ص 37 و اين جمله به حكم اين باشد كه و ان الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.

غرض اين است كه نفس ناطقه انسانى از دار آخرت است و دار آخرت حيات محض است و چون ملكات در متن ذات نفس متقررند بلكه عين ذات نفس‏اند تمام صور و مثالهاى منتشى از بذور ملكات حيوان‏اند كه از دار آخرت‏اند لذا در روايات اهل بيت عصمت و وحى آمده است كه بهشت و آنچه در آنست و نيز آتش و آنچه در آنست همه حى‏اند.

حق همى‏گويد كه ديوار بهشت‏

 

نيست چون ديوارها بى‏جان و زشت‏

هم درخت و ميوه هم آب زلال‏

 

با بهشتى در حديث و در مقال‏

     

در اين مقام مطالب ديگر در دروس اتحاد عاقل بمعقول آمده است رجوع شود (ص 444 تبصره يه درس 23)

ص 37 پس هر كس را بعد از كشف غطاء وحدت بصر كتاب خود ببايد خواند.

در دفتر دل ثبت است كه:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 141

 

شبى در را به روى خويش بستم‏

 

به كنج خانه در فكرت نشستم‏

فرو رفتم در آغاز و در انجام‏

 

كه تا از خود شدم آرام و آرام‏

بديدم با نخ و سوزن لبانم‏

 

همى‏دوزند و سوزد جسم و جانم‏

بگفتند اين بود كيفر مر آن را

 

رها سازد بگفتارش زبان را

چو اندر اختيار تو زبانت‏

 

نمى‏باشد بدوزند اين لبانت‏

از آن حالت چنان بى‏تاب گشتم‏

 

كه گويى گويى از سيماب گشتم‏

ز حال خويش ديدم دوزخى را

 

چشيدم من عذاب برزخى را

     

 

ص 37 و اگر از جمله منكوسان باشد.

چون در اين نشأه هميشه منكوس بود يعنى سرنگون بود كه سر به سوى آسمان اعنى ما فوق الطبيعه نمى‏كرد و از آسمان معارف غذاى انسانى نمى‏گرفت بلكه همواره سر بسوى ماده و خواسته‏هاى مادى حيوانى داشت، لا جرم در آن نشأه منكوس محشور مى‏شود كه هر كس هر گونه در اين جاست همان گونه در آنجاست كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و در نكته نوزدهم هزار و يك نكته چند روايت نقل كرده‏ايم كه نتيجه گرفته‏ايم: برازخ نفوس مطابق سوابق سازندگى آنها مر ذوات خودشان را است.

شيخ رئيس در آخر فصل 18 نمط هشتم اشارات چه نيكو گفته است: «ثم تتلوها النفوس المغموسة فى عالم الطبيعة المبخوسة، التى لا مفاصل لرقابها المنكوسة». گويد اين نفوس در عالم طبيعت مبخوس يعنى كم قيمت مغموس‏اند، نفوسى كه گردن منكوسشان يعنى سرنگونشان را مفصل نيست كه سر به بالا كنند، نگارنده در غزلى گفته است:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 142

 

بگير ديده ز ملك و به عالم ملكوت‏

 

بدار ديده اگر نيستى شكسته عنق‏

به ماوراى طبيعت چگونه ره‏يابى‏

 

كه چون علق به تو چسبيد از جهات علق‏

به راه عشق هزاران كتل بود در پيش‏

 

به دشت پهن ترا پشت هم بود تپق‏

     

تبصره: جناب آخوند مولى صدرا- قدس سره- در فصل بيستم باب يازدهم نفس اسفار (ج 4 ص 176- 178 ط 1) ناظر به اين فصل هشتم آغاز و انجام است و بسيارى از عبارات جناب خواجه- رضوان اللّه تعالى عليه- را ترجمه فرموده است و فوائد ديگر اضافه كرده است، چنانكه عند المقابله معلوم مى‏گردد.

و نيز مرحوم فيض در فصل اول باب هفتم علم اليقين اين فصل آغاز و انجام را نقل به ترجمه عربى كرده است و از خواجه به قيل تعبير كرده است: فصل قيل كل ما يدركه الانسان بحواسه يرتفع منه اثر الى روحه الخ (ص 207 ط رحلى سنگى).

فصل نهم‏

ص 41 در اشاره بحساب ...،

صنع احسن عالم كيانى، و نظم أتم نظام ربانى، بر اساس استوار حساب و اندازه است‏ ما تَرى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ (سوره ملك آيه 14) تار و پود فعل حق سبحانه، حساب و اندازه است كه در متن‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 143

خلقت عالم و آدم پياده شده است، تا هر يك به زيباترين صورت آراسته و پيراسته گرديده است‏ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‏ (مؤمنون 15).

جمال جان فزاى جهان و انسان، از وحدت صنع است كه از نقاش چيره‏دست آفرينش، با ترتيب تام، و تنسيق كامل، و اندازه سزاوار، و ريخت بايسته، و پيوست شايسته، و نسبت موزون، و انسجام مربوط اعضا و جوارح حساب‏شده آنها با يكديگر صورت يافته است كه در نهايت زينت و زيبائى و آراستگى است.

امام صادق عليه السلام در پايان توحيد مفضل فرمود: كلمه «قوسموس» به زبان جارى و معروف يونانيان، اسم اين جهانست و تفسير آن زينت است، و همچنين فيلسوفان و مدعيان حكمت جهان را به همين نام مى‏خواندند. و اين تسميه نبود مگر اينكه در آن تقدير و نظام ديدند، و تنها به تسميه تقدير و نظام راضى نشدند حتى آن را زينت ناميدند تا ديگران را آگاه كنند كه عالم با همه درستى و استوارى كه در آفرينش اوست در غايت زيبائى و نيكويى آفريده شده است.

آنگاه امام كه خود سليل نبوت و ثمره شجره طيبه طوباى علم است، علم‏پرورى فرموده است و ارسطو را به بزرگى ياد نموده است كه وى مردم زمانش را از وحدت صنع به وحدت صانع مدبر حكيم، دلالت كرده است (بحار ج 2 ص 45 و 46).

واژه «اندازه» پارسى، در تازى به كلمه «هندسه» تعريب شده است، يعنى هندسه همان اندازه است. در اصول كافى جناب كلينى، روايت است كه امام هشتم عليه السلام به يونس بن عبد الرحمن فرموده است: فتعلم ما القدر؟ قلت: لا، قال: هى الهندسه. آيا مى‏دانى قدر چيست؟

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 144

گفت: نه، گفت قدر به معنى هندسه است (كافى معرب ج 1 ص 121).

در لغت فصيح قرآنى «قدر» به فتح قاف و سكون دال: مطلق اندازه است، و به فتح هر دو: اندازه معين‏ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (سوره قمر آيه 50) و هر چه كه در خلقت دلرباى نظام احسن عالم به وقوع پيوست به اندازه معين يعنى به حد و صورتى حساب شده است.

و خود كلمه «خلق» به معنى ايجاد به اندازه است. اگر نجارى بخواهد دربى درست كند، اول تقدير يعنى اندازه آن و اندازه اجزاى آن را در نظر مى‏گيرد؛ و پس از آن، اجزاء را به وفق تقدير مى‏برد و مى‏تراشد، و سپس آنها را به فراخور فهم و بينش خود به أحسن وجه مى‏پيوندد كه به صورت و شكل درب مطلوب در ميآيد.

خداوند كه انسان را در ذات و صفات و افعالش، به صورت خود آفريد درباره خود فرمود: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ (سوره حشر آيه 25) از آن حيث كه مقدر است خالق است، و چون به وفق تقدير ايجاد مى‏كند بارى است، و از اينكه صور موجودات را به احسن وجه ترتيب مى‏دهد و تركيب مى‏كند مصور است. پس هر چه كه بايد از صورت علم عنائى حق جل و على به عين خارجى تحقق يابد، مسبوق به اندازه است كه چون به وقوع مى‏پيوندد به قدر و اندازه معين ايجاد و اختراع مى‏گردد، لذا در نگارستان جهان همه چيز حساب شده و به اندازه شايسته و بايسته و بسند يعنى مهندسى شده آفريده شده است كه زيباتر از آن تصورشدنى نيست، آرى، چو حسن ذات خود حسن آفرين است- جميل است و جمال او چنين است.

حق سبحانه در چند جاى قرآن كريم خود را به علم شريف‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 145

حساب وصف فرموده است: وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ‏ (انعام 63)، إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ‏ (آل عمران 199). وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبِينَ‏ (انبياء 47) و آيات چند ديگر.

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)    متن    145     فصل نهم ..... ص : 142

در تحريض و ترغيب به فرا گرفتن عدد و حساب فرمود:

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ‏ (يونس 6) و نيز فرمود: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا (أسرى 14).

يكى از نامهاى قيامت در چند جاى قرآن كريم يوم الحساب آمده است: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ‏ (ص 26) يعنى كسانى كه از راه خدا به در مى‏روند آنان را عذابى سخت است بدان سبب كه روز حساب را فراموش كرده‏اند. راه حق همه حساب است و هر كه از آن بدر رفته است، از راه حسابى بدر رفته است، و از حساب روى تافتن همان و در عذاب افتادن همان كه جزاء نفس عمل است.

و نيز حق تعالى در قرآن كريم ذات خود را چنين ستوده است:

رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ‏ (مؤمن 17). كلمه مبارك رفيع به حساب جمل ابجدى 360 است محيط دائره به 360 قسم متساوى قسمت مى‏شود و هر قسم را درجه مى‏نامند و جمع آن درجات است كه رفيع الدرجات 360 درجه است، علاوه اينكه كلمه رفيع ايمائى بر مدارات بر افراشته اجرام علوى دارد چنانكه در آيه ديگر فرمود:

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها (رعد 3).

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 146

قرآن كريم سير كواكب را چنين تعبير فرمود: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‏ (انبياء 36). كل فى فلك از دو طرف، كل فى فلك، است كه در اشارات به حركت استدارى و سير دورى كواكب تعبيرى شگفت است. جمع به واو و نون در لغت فصيح عرب براى عقلاء است كه در اينجا يسبحون فرموده است، و در سوره يوسف: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏.

ص 41 در روز حساب.

كلمه يوم در يوم القيامة و يوم الآخرة و يوم تبلى السرائر و نظائر آنها اشاره به ظهور و بروز و انكشاف دارد.

ص 41 از حساب منزه باشند.

اين فرقه به يقين مؤمن به يوم الحساب و اهل حساب بوده‏اند و حساب خودشان را در اين نشأه داده‏اند لذا در آن نشأه‏ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ‏.

ص 41 در خبر است چون درويشان.

اين درويش خراسانى بهمان زبان بومى مادرى خود گويد:

بهتر ز هزار ملك عالم نمدم‏

 

يك مو نمدم به هر دو عالم نمدم‏

فردا كه خلايق به حساب آمده‏اند

 

مو جز نمدم حساب ديگر نمدم‏

     

 

ص 42 يحاسب حسابا يسيرا.

اصحاب يمين‏اند فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (انشقاق 9- 11).

ص 42 و موقنان هميشه.

اهل ايقان صاحب اسم اعظم‏اند چه يقين اسم اعظم است كه از

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 147

اسماى حسناى الهى است. چنانكه بدان اشارتى شد. وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ‏ (حجر 100) تا به مقام يقين نرسيده‏اى خروارى به خردلى، چنانكه موقن را خروارى به خردلى.

ز اسم اعظمت اسم يقين است‏

 

ولى مشروطه بر شرط يقين است‏

چه اسم اعظم است از بهر سالك‏

 

يقين حارثة فرزند مالك‏

     

اشارات آيات و بيانات روايات در اين كه كثرت عمل ملاك قرب و سعادت انسان نيست بلكه حسن عمل ملاك است، بسيارند.

چنانكه در مدح عمل به علم و يقين، و ذم عمل به ظن و شك، فتبصر.

حديث سى و هفتم اربعين شيخ بهائى باسناده عن سفيان بن عينية عن الامام ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام فى قول اللّه عز و جل ليبلوكم أيكم أحسن عملا، قال:

ليس يعنى اكثركم عملا و لكن اصوبكم عملا و انما الاصابة خشية اللّه و النية الصادقة. ثم قال: العمل الخالص الذى لا تريد أن يمدحك عليه أحد الا اللّه عز و جل، و النية أفضل من العمل.

امالى الصدوق باسناده عن الصادق عن آبائه عليهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله:

من قال سبحان اللّه غرس اللّه له بها شجرة فى الجنة، و من قال الحمد للّه غرس اللّه له بها شجرة فى الجنة، و من قال لا اله الا اللّه غرس اللّه له بها شجرة فى الجنة، و من قال اللّه اكبر غرس اللّه له بها شجرة فى الجنة.

فقال رجل من قريش يا رسول اللّه ان شجرنا فى الجنة لكثير، قال نعم و لكن اياكم أن ترسلوا عليها نيرانا فتحرقونها و ذلك ان اللّه عز و جل يقول يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم 1

(1)- بحار ج 3 ص 345 ط 1.

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 148

فصل دهم‏

ص 43 الوزن يومئذ الحق.

يعنى خود حق وزن است و هر عمل كه با اين وزن كه حق است موزون باشد حق است و گر نه باطل. نكته 275، هزار و يك نكته اين است كه: «حق و ميزان چون يوسف و حسن ازل در معيار جسم و جان به يك مقدارند كه افتراقشان را نشايد.» و در ديوان راقم آمده است:

حق و ميزان در عدد يكسان بود

 

آرى آنچه حق بود ميزان بود

هر چه ميزانست آن عين حق است‏

 

هر دو از يك اصل مصدر مشتق است‏

مصدرى كو صرف عدلست و وسط

 

نى بود تفريط در وى نى شطط

ره ندارد باطل اندر صنع حق‏

 

حق بود ميزان عدل ما خلق‏

در قبال حق ضلال و باطلست‏

 

كان زهوق و بى‏اساس و زايلست‏

جز حق اندر انفس و آفاق چيست‏

 

غير ميزان اندرين نه طاق چيست‏

آنچه بينى كاندرين ارض و سماست‏

 

بر اساس حق و ميزانى بپاست‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 149

 

آدمى را حق و ميزانى بود

 

تا كه اندر راه انسانى بود

كيست انسان آنكه با حق است و داد

 

ور نه ديو و دد بود آن نامراد

     

در تفسير صافى در اول سوره اعراف كه حق سبحانه فرمايد:

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ‏، آورده است كه:

فى التوحيد عن امير المؤمنين عليه السلام انما يعنى الحسنات توزن الحسنات و السيئات، و الحسنات ثقل الميزان و السيئات خفة الميزان.

فى الاحتجاج عن الصادق عليه السلام انه سئل أو ليس توزن الاعمال؟

قال: لا، لان الاعمال ليست اجساما و انما هى صفة ما عملوا، و انما يحتاج الى وزن الشي‏ء من جهل عدد الأشياء و لا يعرف ثقلها و خفتها و ان اللّه لا يخفى عليه شى‏ء. قيل: فما معنى الميزان؟ قال: العدل. قيل: فما معناه فى كتابه فمن ثقلت موازينه؟ قال: فمن رجح عمله.

هر صنعت و حرفه را و هر علم و هنر را ميزانى خاص است كه بدان ميزان حد او نگاه‏داشته مى‏شود و درست و استوار مى‏گردد و از كجى و ناروايى مصون مى‏ماند و اعوجاج و استواى او معلوم مى‏گردد و زياده و نقصان و صحت و سقم آن بدست مى‏آيد. و ميزان هر چيز معيارى به حسب آن چيز است گاهى موزون از اجسام است و ميزانش از جنس اوست چون مد و من و مكيال و زرع و نحو آنها. و گاهى موزون كلمات است چنانكه در علم صرف و ميزان زياده و نقصان آن فا و عين و لام است. و به همين مثابت علم منطق ميزان تميز نتيجه صحيح از سقيم است. و علم عروض ميزان اشعار است. و ميزان انسان‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 150

آن ترازوى عدل الهى اعنى انسان كامل و شريعت حقه الهى است كه بدان قدر و قيمت هر كس به حسب اعمال و اخلاق و عقائد و صفاتش وزن مى‏شود. نگارنده در غزلى گفته است:

بهر توزين كدو و كلم است اين ميزان‏

 

بهر توزين تو، زين شاكله ميزان نبود

     

در كافى مروى است كه از امام صادق عليه السلام در معنى قول حق سبحانه: «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» (انبياء 48) سؤال شد در جواب فرمود: «نحن الموازين القسط». فصل بيست و يكم باب يازدهم نفس اسفار (ص 178 ج 4 ط 1) و چند فصل اول باب هشتم علم اليقين فيض (ص 208 رحلى چاپ سنگى) در حساب و ميزان بسيار مطلوب‏اند.

مرحوم فيض در اول تفسير سوره اعراف از صافى فرمايد:

ميزان كل شى‏ء هو المعيار الذى به يعرف قدر ذلك الشي‏ء فميزان الناس ليوم القيامة ما يوزن به قدر كل انسان و قيمته و خلقه و عمله لتجزى كل نفس بما كسبت و ليس ذلك الا الانبياء و الاوصياء إذ بهم و باتباع شرائعهم و اقتضاء آثارهم و ترك ذلك، و بالقرب من سيرتهم و البعد عنها يعرف مقدار الناس و قدر حسناتهم و سيئاتهم فميزان كل امة هو نبى تلك الامة و وصى نبيها و الشريعة التى اتى بها فمن ثقلت حسناته و كثرت فاولئك هم المفلحون، و من خفت و قلت فاولئك الذين خسروا انفسهم بظلمهم عليها من جهة تكذيبهم للانبياء و الاوصياء او عدم اتباعهم.

ص 44 اما نسبت با بعضى مردم موزون و ميزان هر دو يكى است.

كلامى رفيع است. اين كلمه يعنى‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏، وجود يعنى اللّه و عدم يعنى لا اله، و شاهين يعنى الا. لا نهنگى است كائنات آشام.

ص 44 من قال لا اله الا اللّه دخل الجنة.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 151

در اين چند حديث شريف در فضيلت اين كلمه مبارك دقت بفرماييد تا به بينيد كدام قائل‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ داخل بهشت مى‏گردد؛ روايات را از باب اول توحيد صدوق و از نسخه‏اى كه به تصحيح ملا خليل قزوينى است نقل مى‏كنيم:

الف- باسناده عن ابى سعيد الخدرى قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: «ما قلت و لا قال القائلون قبلى مثل لا اله الا اللّه».

ب- و باسناده عن السكونى عن ابى عبد اللّه عن آبائه عليهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «خير العبادة قول لا اله الا اللّه».

ج- و باسناده عن عبيد بن زرارة قال قال ابو عبد اللّه عليه السلام:

«قول لا اله الا اللّه ثمن الجنة».

د- و باسناده عن ابى بصير قال قال ابو عبد اللّه عليه السلام: «ان اللّه تبارك و تعالى حرم أجساد الموحدين على النار».

ه- و باسناده عن جابر بن عبد اللّه عن النبى صلى اللّه عليه و آله انه قال:

«الموجبتان من مات يشهد أن لا اله الا اللّه دخل الجنة، و من مات يشرك باللّه دخل النار».

و- و باسناده عن انس عن النبى صلى اللّه عليه و آله قال: «كل جبار عنيد من أبى أن يقول لا اله الا اللّه».

ز- و باسناده عن ابى حرب بن زيد بن خالد الجهنى قال: اشهد على ابى زيد بن خالد لسمعته يقول ارسلنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال «لى. بشر الناس انه من قال لا اله الا اللّه وحده لا شريك له فله الجنة».

ح- و باسناده عن امير المؤمنين عليه السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يقول اللّه جل جلاله لا اله الا اللّه حصنى فمن دخله أمن من عذابى».

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 152

ط- و باسناده عنه عليه السلام قال سمعت النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: «قال اللّه جل جلاله انى انا اللّه لا اله الا انا فاعبدونى من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل فى حصنى، و من دخل فى حصنى أمن من عذابى».

ى- و باسناده عن ثامن الحجج عليهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ان لا اله الا اللّه كلمة عظيمة كريمة على اللّه عز و جل من قالها مخلصا استوجب الجنه، و من قالها كاذبا عصمت ماله و دمه و كان مصيره الى النار».

يا- و باسناده عن محمد بن حمران عن ابى عبد اللّه عليه السلام قال:

«من قال لا اله الا اللّه مخلصا دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا اللّه عما حرم اللّه عز و جل». و رواه ايضا باسناده عن زيد بن ارقم عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم، بعينه.

يب- و باسناده عن اسحاق بن راهويه قال لما وافى ابو الحسن الرضا عليه السلام بنيسابور و أراد أن يخرج منها الى المأمون اجتمع اليه أصحاب الحديث فقالوا له: يا ابن رسول اللّه ترحل عنا و لم أتحدثنا بحديث فنستفيده منك؟ و كان قد قعد فى العمارية، فاطلع رأسه و قال: سمعت أبى موسى بن جعفر يقول سمعت ابى جعفر بن محمد يقول سمعت أبى محمد بن على يقول سمعت ابى على بن الحسين يقول سمعت ابى الحسين بن على بن ابى طالب يقول سمعت ابى امير المؤمنين على بن ابى طالب يقول سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اللّه جل جلاله يقول: لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى. قال فلما مرت الراحلة نادانا، بشروطها و انا من شروطها.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 153

پس از آن مرحوم صدوق گويد: قال مصنف هذا الكتاب من- شروطها الاقرار للرضا عليه السلام بانه امام من قبل اللّه عز و جل على العباد مفترض الطاعة عليهم.

جمع اين احاديث شريف را، وجهى به مراتب جنت است؛ و وجه ديگر به كمال آن فتبصر. در ديوان راقم مرقوم است كه:

كاشتم در مزرع دل تخم توحيد و دگر هيچ‏

 

هر چه اميدى كه دارم از همين يك دانه دارم‏

     

 

فصل يازدهم‏

ص 45

اين فصل چون ديگر فصول اين رساله وجيز و عزيز، حافل لطائفى دقيق، و مطالبى عميق است آفرين بر خواجه كه در هر فن مرد يك فن است. امهات مسائل اين فصل ناظر به كتاب تكوينى و تدوينى و كون جامع است كه انسان كامل است. و ما به توفيق الهى هر يك را در رسائل انسان كامل و نهج الولايه و قرآن و انسان و توحيد از ديدگاه عارف و حكيم و انه الحق، به مبانى برهان و مجالى عرفان ممضى و معاضد به آيات و روايات، مستدل نموده‏ايم كه منصف راست بين را بسنده است و اللّه سبحانه ولى التوفيق و بيده ازمة التحقيق.

ص 45 كلام خداى تعالى ديگر است و كتاب خداى تعالى ديگر.

فصل پنجم موقف هفتم الهيات اسفار، (ج 3 ص 102 ط 1) و نيز فاتحه ششم از مفتاح اول از مفاتيح غيب صاحب اسفار (ص 8 ط 1) در كلام و كتاب است. بلكه موقف هفتم آن كه پانزده فصل است همگى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 154

در اين مسائل است. در فصل مذكور فرمايد:

اعلم أن للكلام و الكتاب لكونها من الممكنات بداية و نهاية. و لما كان الانسان مفطورا على صورة الرحمن فلنعمد اليه اولا و نبين كيفية صدور همامنه و عودهما اليه ليكون هذا ذريعة الى معرفة كلام اللّه و كتابه من حيث المبدأ و الغاية و مرقاة اليها. الخ. فراجع‏

ص 45 پس صحيفه وجود عالم خلق كتاب خدا است جل جلاله.

عارف شبسترى در گلشن راز در اين مقام نيكو فرموده است:

به نزد آنكه جانش در تجلى است‏

 

همه عالم كتاب حق تعالى است‏

عرض اعراب و جوهر چون حروف است‏

 

مراتب همچو آيات وقوف است‏

ازو هر عالمى يك سوره خاص‏

 

يكى شد فاتحه وانديگر اخلاص‏

     

بدان كه قرآن كتبى صورت كتيبه خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم است، و قرآن عينى كه صحيفه وجود عالم خلق است صورت عينيه آن جناب است و در ديگر انسانهاى كامل نيز با حفظ مراتب بدين مثابت است و در حقيقت قرآن جمع و فرقان تفصيل است. ما اين مسائل را در رساله قرآن و انسان ياد شده عنوان كرده‏ايم اگر خواهى رجوع كن و در اينجا به چند بيتى از دفتر دل اكتفاء مى‏كنيم:

به بسم اللّه الرحمن الرحيم است‏

 

سراسر آنچه قرآن كريم است‏

بود خود بسمله در نقطه با

 

كه نقطه آمد اصل كل اشيا

ولى اين نقطه كتبى نمود است‏

 

از آن نقطه كه خود عين وجود است‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 155

 

چو نقطه آمد اندر سير حبى‏

 

پديد آمد ازو هر قشر و لبى‏

ندارد فاتحه حد و نهايت‏

 

چه قرآن اندرو باشد بغايت‏

مر اين ام الكتاب آسمانى‏

 

بود سرلوحه سبع المثانى‏

بود قرآن كتبى آيت عين‏

 

بود هر آيت او رايت عين‏

الف در عالم عينى الوف است‏

 

بمانند الف ديگر حروف است‏

حروف كتبيش باشد سياهى‏

 

حروف عينيش نور آلهى‏

كه اينجا يوم فصل است و جدايى است‏

 

و آنجا يوم جمع است و خدايى است‏

     

 

ص 45 تا خلق به مطالعه آيات فعلى ...،

اين مطالعه آيات آفاق و انفس به تطابق كونين است، به خصوص تطابق كون جامع با كون كيانى. بلكه كتاب انفس اقدم از آفاق است كه انسان راهى نزديك‏تر از خود به خارج ندارد، بلكه آفاق مرجوع به انفس است فتدبر.

مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر

 

كه من حقيقت خود را كتاب مى‏بينم‏

     

از ارائه آيات دو كتاب آفاق و انفس اين كه حتى يتبين لهم انه الحق. رساله انه الحق در اين معنى شايد مفيد باشد.

ص 45 و مردم تا در تحت زمان ...،

شروع در بيان طى سماء است و اين مردم تحت زمان و مكان ابن الوقت و ابن الحال‏اند و كسانى كه بر زمان و مكان احاطه يافتند اب الوقت و اب الحال‏اند كه طى در حق آنان صادق است. و اين حال بتشديد لام است و مراد از آن هر واردى است كه بى‏اجتلاب و اكتساب در دل نزول كند از قبض و بسط و شوق و ذوق و غير آن و گويند حال چون برق خاطف بگذرد و زود زائل شود و باقى نماند و الا

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 156

حديث نفس باشد و بعضى به دوام حال قائل شده‏اند.

عارف رومى در اوائل دفتر اول مثنوى درباره ابن الوقت گويد:

صوفى ابن الوقت باشد اى رفيق‏

 

نيست فردا گفتن از شرط طريق‏

     

ابن الوقت در بند وقت است كه وقت را محكم مى‏گيرد كه مبادا از دست برود و كار عبادت و رياضتش را موقوف بر وقت ديگر نمى‏گذارد و چون وقت و حال بر او غالب‏اند او را ابن الوقت و ابن الحال گويند، تا آنكه صافى شود و كامل گردد بعد از آن اب الوقت و اب الحال گردد، چنانكه عارف ياد شده در دفتر سوم مثنوى گويد:

باشد ابن الوقت صوفى در مثال‏

 

ليك صافى فارغ است از وقت و حال‏

حالها موقوف عزم و راى اوست‏

 

بسته بر رأى جهان آراى اوست‏

     

شيخ رئيس در فصل نهم نمط نهم اشارات در مقامات العارفين فرمايد:

ثم انه اذا بلغت به الارادة و الرياضة حدا ما عنت له خلسات من اطلاع نور الحق عليه. لذيذة كانها بروق تومض اليه ثم تخمد عنه و هو المسمى عندهم أوقاتا الخ.

و محقق طوسى در شرح آن فرمايد:

الشيخ أشار فى هذا الفصل الى اول درجات الوجدان و الاتصال و هو انما يحصل بعد حصول شى‏ء من الاستعداد المكتسب بالارادة و الرياضة و يتزايد بتزايد الاستعداد. و قد لاحظوا فى تسميته- يعنى فى تسمية اول الدرجات- بالوقت قول النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم: لى مع اللّه وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 157

در بيان وقت و حال بعضى از فوائد ديگر در تعليقه‏اى بر ابتداى وجود ذهنى اسفار كه كلام شيخ عربى را در خلق عارف به همت خود از فص اسحاقى فصوص الحكم نقل كرده است و شيخ گفته است فهي يتيمة الوقت و فريدته، عنوان كرده‏ايم اگر خواهى رجوع كن.

ص 46 بر همه كتاب به يك بار مطلع شود.

اطلاع بر همه كتاب آنگاه حاصل شود كه با صادر نخستين كه فيض اول است اتحاد وجودى يافته است كه در اين هنگام مصداق‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي‏ امام مى‏گردد. در انسان كامل و در نهج الولايه درباره علم امام به مناهج عقلى و مناهل عرفانى در اين مطلب شريف بطور مستوفى بحث كرده‏ايم و منابع نقلى از آيات و روايات و آراى متين و رصين مشايخ اهل عرفان و اكابر اهل برهان و ايقان را ذكر كرده‏ايم.

و در اين تعليقه به چند بيتى از دفتر دل اكتفاء مى‏كنيم:

چو روح ما بود نور مجرد

 

درين ظرف زمان نبود مقيد

نه از طى مراحل در عذابست‏

 

نه از بعد منازل در حجابست‏

يكى عنقاى عرشى آشيانست‏

 

رسد جايى كه بى‏نام و نشانست‏

يكى سيمرغ رضوان جايگاهست‏

 

كه صد سيمرغ او را پر كاهست‏

به بين اين گوهرى كو خاك زاد است‏

 

بسيط است و مبرى از فساد است‏

مركب را كه چندين آخشيج است‏

 

تباهى در كمين او بسيج است‏

كه بتواند ز خاك مرده بيرون‏

 

نمايد زنده‏اى بى‏چند و بيچون‏

كه بتواند ز خاك مرده خارج‏

 

نمايد زنده‏اى را ذو المعارج‏

بيابد رتبت فوق تجرد

 

رسد تا فيض اول در تو حد

پس آنگه ما سوى گردد شجونش‏

 

چنانكه حق تعالى و شئونش‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 158

 

حديث من رآنى قد رأى اللّه‏

 

تو را در اين معانى مى‏برد راه‏

بلى انسان بالفعل است و كامل‏

 

كه او را اين توحد گشت حاصل‏

چو بيند خويشتن را نور مرشوش‏

 

سلونى گويد از سرها رود هوش‏

بپرسيد هر چه مى‏پرسيد فى الحال‏

 

منم جبريل و اسرافيل و ميكال‏

منم اسحاق و ابراهيم و يعقوب‏

 

منم موسى و هود و نوح و ايوب‏

بصورت همنشين با شمايم‏

 

به معنى انبيا و اوليايم‏

به تن فرشى به دل عرشى منم من‏

 

حجاب عرش دل شد پرده تن‏

به ظاهر اندرين منزل مقيمم‏

 

به باطن حامل عرش عظيم‏

قلم مى‏باشم و لوح الهى‏

 

ازين لوح و قلم هر چه كه خواهى‏

ندارد باورش نادان بى‏نور

 

چه بيند چشم كور از چشمه نور

     

و از اين لطائف معانى، سر آن كه اماميه بر اين عقيدت راسخ‏اند كه انسان كامل و به خصوص پيغمبر و اوصياى او قرآن ناطق است، دانسته مى‏شود.

ص 46 و اگر بخود قدرت مطالعه آن نداشته باشد چون بر وى خوانند استماع نكند.

كلامى در غايت متانت است چه آن كس كه منت فهم و قوت ادراك و قدرت مطالعه ندارد معارف بر وى القاء كردن بربط در پيش كر زدن است.

غول را حكمت ار كنى القا

 

مشت آورده‏اى به سندانا

     

و كسانى كه در اين نشأه حقائق و معارف كسب نكرده‏اند و اعمال صالح ندارند، در آن نشأه نيز گنگ و لال، و گرفتار وزر و وبال احوال بد خودشان‏اند، چنانكه اشارتى شد كه علم و عمل دو گوهر

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 159

انسان سازند.

عارف رومى در دفتر اول مثنوى نيكو گفته است:

كودك اول چون بزايد شير نوش‏

 

مدتى خامش بود او جمله گوش‏

مدتى مى‏بايدش لب دوختن‏

 

از سخنگويان سخن آموختن‏

تا نياموزد نگويد صد يكى‏

 

ور بگويد حشو گويد بى‏شكى‏

ور نباشد گوش تى‏تى مى‏كند

 

خويشتن را گنگ گيتى مى‏كند

كر اصلى كش نبود آغاز گوش‏

 

لال باشد كى كند در نطق جوش‏

زانكه اول سمع بايد نطق را

 

سوى منطق از ره سمع اندرا

أدخلوا الابيات من ابوابها

 

و اطلبوا الارزاق من اسبابها

     

تبصره: صاحب اسفار بعضى از مطالب اين فصل را در فصل سوم و چهارم موقف هفتم الهيات اسفار آورده است در آغاز فصل سوم فرمايد: قال بعض المحققين ان كلام اللّه كتابه الخ و در وسط فصل چهارم گويد: قال بعض المحققين ان الانسان مادام فى مضيق البدن و سجن الدنيا الخ (ص 101 و 102 ج 3 ط) مرادش از اين محقق خواجه طوسى است و عبارت صاحب اسفار در فصل چهارم از قال بعض المحققين تا آخر آن ترجمه كلام خواجه در اين فصل از «و مردم تا در تحت زمان و مكان‏اند آيات بر وى مى‏خوانند» تا آخر فصل است چنانكه به مقابله معلوم مى‏گردد.

و همچنين مرحوم فيض در آخرين فصل باب سيزدهم علم اليقين (ص 221 ط 1 سنگى رحلى) در طى سماء خواجه را به بعض المحققين نام مى‏برد و مطالب اين فصل آغاز و انجام را بعربى نقل كرده است. و در اول فصل فرمايد:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 160

قال بعض المحققين ان اهل الحجاب و الارتياب ذاهلون عن كون الازمنة و الحركات منطوية يوم القيامة منشورة هاهنا و لا يمكن لهم أن يعرفوا بها جمعا. و العجب انهم كما لم يؤمنوا هاهنا بطى السماوات و ما فيها يوم القيامة لاشتغال قلوبهم يوم القيامة فكذلك اذا بعثوا الى الآخرة انكروا زمان مكثهم فى الدنيا و نشر الحركات اذ تشغلهم احوال القيامة عن ذلك كما قال جل ذكره: يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى‏ يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ (روم 56- 58).

و بدان كه هر سه مطلب اين فصل بسيار پر اهميت است و مهم‏تر اين كه به لب اين حقيقت برسى كه طى سماء براى كون جامع محقق است و انسان كامل بدان متحقق است. و غرض عمده كلام آخوند در فصل چهارم از نقل قول خواجه نيز تحقق طى سماء براى انسان به فعليت رسيده است كه در مورد كلمه مبارك يمين مطمح نظر قرار داده‏اند و بدين نكته عليا در تعليقات خود بر اسفار نيز توجه داده‏ايم و اين همه راجع به نيل و ادراك و اعتلاى انسان است و آن استفاده‏اى كه فيض از آيت روم كرده است كه از علم اليقين نقل كرده‏ايم در اين امر اهميت بسزا دارد و ما را شواهد عقلى و نقلى در اين مطلب بسيار است.

فصل دوازدهم‏

ص 49 در اشاره به نفخ صور و تبديل زمين و آسمان.

به يك معنى دمبدم صور اسرافيل در نفخ است كه در همه حيات مى‏دمد و به همه حيات مى‏دهد، چنانكه جبرائيل به همه خواه به‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 161

رؤيا، خواه به الهام، خواه به تعليم، خواه به ايحاء علم مى‏دهد، و ميكائيل به همه رزق، و عزرائيل به همه موت اما موتى كه گويم كه نمرد و زنده‏تر شد چه تا شى‏ء نميرد زياد نمى‏گردد، پس چه با كم كى ز مردن كم شدم، آرى از مردن زياد ميگردى و رشد ميكنى نه كم مى‏شوى. در كار هيچ يك از اين چهار ملك مقرب يك آن تعطيل راه ندارد بشرط آنكه بدانى محيى و موحى و ملهم و معلم و رازق و قابض خداى يكتاست بدين اسماء كه‏ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‏ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ، الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ- الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ، إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ، اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها، هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ اين شرط بر توحيد اسلامى است كه وحدت در كثرت است و كثرت در وحدت هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. نفخ صور بدين معنى بعث و نشر مكونات، آن فآن در نشأه تجدد اكوان و تغير ازمان است، جز اين كه در بعضى اوان چون فصل ربيع مثلا در بعضى احوال براى اكثر مردم هويدا است نفخه اولى و ثانيه را بدين مثابت بدان، فتدبر.

ص 49 أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ‏.

اين دابه گوياى از زمين بدر آمده، انسان است. پس اگر از اين آيه استشهاد كنى كه نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است عين صواب است.

به‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ است‏

 

كه بينى نطفه‏اى در يتيم است‏

تعالى اللّه كه وى از طين لازب‏

 

نموده خلقتى را بو العجائب‏

به بين از قطره‏ى ماء مهينى‏

 

فرشته آفريده دل‏نشينى‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 162

 

ز سير حبى ماء حياتى‏

 

برويد ز ابتدا شاخ نباتى‏

همى در تحت تدبير خداوند

 

در آيد صورتى بى‏مثل و مانند

كه در ذات و صفات و در فعالش‏

 

به نحو اكمل است عين مثالش‏

تعالى اللّه كه از حمأ مسنون‏

 

مثال خويش را آورده بيرون‏

نگر در صنع صورت آفرينت‏

 

به حسن طلعت و نقش جبينت‏

به يك يك دستگاههاى چنانى‏

 

كه دارى از نهانى و عيانى‏

از اين صورت كه يكسر آفرين است‏

 

چه خواهد آنكه صورت آفرين است‏

     

در بيان آيه فوق به درس دوم دروس اتحاد عاقل به معقول (ص 35 ط 1) رجوع شود.

ص 49 و در قيامت بعث بود.

كه بعد از برزخ بود و من‏ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏.

ص 49 و كسانى باشند كه دنيا و آخرت ايشان متحد شده باشد.

اين فرقه كمل اهل توحيدند كه در دنيا قيامتشان قيام كرده است و خودشان قيامت‏اند و هيچ گونه غطاء و حجاب بر ايشان نيست عارف رومى در دفتر ششم مثنوى گويد:

زاده ثانى است احمد در جهان‏

 

صد قيامت بود او اندر عيان‏

ز او قيامت را همى‏پرسيده‏اند

 

كاى قيامت تا قيامت راه چند

با زبان حال مى‏گفتى بسى‏

 

كه ز محشر حشر را پرسد كسى‏

بهر اين گفت آن رسول خوش پيام‏

 

رمز موتوا قبل موت يا كرام‏

     

 

ص 49 فكشفنا عنك غطاءك ...،

غطاء غفلت است‏ لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ‏ (ق 23). مفاد غفلت اين است كه داشت و از دارايى خود آگاهى نداشت‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 163

و نداشتن آگاهى به علت توغل در دنيا بود كه خود را فراموش كرده بود و چون انقطاع از غير خودش كه موت است حاصل گردد پرده برداشته شود و ديده تيز بين گردد و مى‏بيند آنچه را كه به خود نسبت مى‏داد كه آن مال من است و اين مال من است همه آنها مانند الجل للفرس بوده‏اند كه اضافه و نسبتى اعتبارى از مقوله جده به او داشتند كه در واقع از او جدا بودند و دارايى اعتبارى او بودند و ملك حقيقى انسان آنست كه‏ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ و اين لام مثل‏ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ است كه ملك واقعى انسان و شئون ذاتى و اطوار نور وجودى اوست كه غير او نيستند تا انقطاع از او يابد، و حال مى‏بيند آن سعيها سعى انسانى نبود كه اعتلا و ارتقاى وجودى يابد و سعادت دائمى خود را به كف آرد، لا جرم‏ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ‏ مى‏گويد، و جواب كلا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها مى‏شنود.

ص 50 اعبد اللّه لا لرغبة و لا لرهبة.

كه عبادت احرار است. و غير ايشان را در نشأه ثانيه، شروع در بيان تبديل زمين و آسمان است.

تبصره: فصل پانزدهم باب يازدهم نفس اسفار در معنى نفخ در صور است. معانى لطيف از فتوحات مكيه و غير آن آورده است.

(ص 172 ج 4 ط 1).

فصل سيزدهم‏

ص 53 پس چون نور الانوار مكشوف شود كواكب را وجودى نماند.

سعدى نيكو گفته است:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 164

 

مگر ديده باشى كه در باغ و راغ‏

 

بتابد بشب كرمكى چون چراغ‏

يكى گفتش اى كرمك شب فروز

 

چه بودت كه بيرون نيايى بروز

ببين كاتشين كرمك خاك زاد

 

جواب از سر روشنايى چه داد

كه من روز و شب جز بصحرا نيم‏

 

ولى پيش خورشيد پيدا نيم‏

چو سلطان عزت علم بركشد

 

جهان سر به جيب عدم دركشد

همه هر چه هستند از آن كمترند

 

كه با هستيش نام هستى برند

     

بدان كه به تجلى ذات به اسم واحد قهار كه احد است همه كثرات منمحى مى‏شوند و اين تجلى قيام قيامت كبراى انسانى است، علامه قيصرى در شرح فص آدمى فصوص الحكم گويد:

و يظهر هذا المقام- أى مقام الاحدية- للعارف عند التجلى الذاتى لتقوم قيامته الكبرى فيفنى و يفنى الخلق عند نظره، ثم يبقى و يشاهد ربه بربه، رزقنا اللّه و اياكم. (ص 86 ط 1).

ص 53 و چون ذو النور و نور يكى شود ...

زيرا اينها احكام كثرت است چون قرب و بعد چه يكى را قرب و بعد نبود و از افاضه و استفاضه اثرى نماند.

ص 53 يعنى تشبيه و تنزيه.

يعنى در اول تشبيه و در دوم تنزيه چه آن كالعهن است و اين قاع صفصف فتدبر.

ص 53 و استدلال بثواقب كواكب متعذر باشد.

جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (انعام 98) چنانكه از انواع بوصله و ديگر وسايل راهنماى بحرى.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 165

ص 54 اهل برازخ را حجب كثيف و رقيق از پيش بردارند و اذا القبور بعثرت.

اشارت به چند مطلب كرده است: يكى اين كه امد برازخ بلحاظ حجب متفاوت است. و ديگر اينكه حجب كثيف و رقيق كه با خود از دنيا برده‏اند از پيش بردارند كه اشارت به تكامل برزخى است چنانكه باز گويد: آنها كه از حبس برزخ خلاص يابند روى به بارگاه ربوبيت نهند. و ديگر استشهاد بكريمه ياد شده در بيان قبر حقيقى و واقعى انسان كرده است.

اما در مطلب اول رموز آيات و اشارات و بيان روايات در دقائق اسرار آن به وفق مبانى محكم عقلى اين است كه لبث و مكث برزخيان در برازخ بقدر رين قلوب آنان است، نه اين كه هر انسانى را مكث در برزخ باشد زيرا كه اولياى آلهى را از آغاز روح و ريحان و جنت نعيم است و بعلت حذر از اطاله از عنوان آيات و روايات مربوطه منصرف‏شده‏ايم. و اشاراتى كه در اعتلاى وجودى نفس انسانى تقديم داشته‏ايم تا حدى كفايت است.

اما تكامل برزخى براى نفوسى، باز از كلام صاحب شريعت كه منطق وحى است بى‏دغدغه است يعنى تكامل برزخى مسلم و محقق است و رواياتى كه در بيان اسرار آيات در احوال انسان در قبرش آمده است اكثر آنها ناظر به تكامل برزخى است كه مراد اين برزخ همان قبر حقيقى انسان است. و همچنين آيات و رواياتى كه در خروج از نار است، و نيز آنچه در شفاعت است جميع آنها در تكامل برزخى است و شفاعت يعنى تكامل برزخى اما شفاعت را بايد از دنيا با خود

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 166

ببرى، نه آنكه‏

بد بسى كردى نكو پنداشتى‏

 

هيچ جاى آشتى نگذاشتى‏

     

و بدانى كه درجات سعادت نفوس ناطقه در عالم آخرت بر حسب مراتب ادراك و معرفت و حسن عمل و اخلاق ستوده آنها مى‏باشد، و دركات در مقابل آنهاست. و شفاعت ريشه آن ولايت است اين حقايق را بايد از دهن استاد شنود خذوا العلم من أفواه الرجال، اين اسرار را بايد از صندوق سينه كاملى بدست آورد تا معنى واقعى شفاعت معلوم گردد و فكر آلوده عوامى نگويد كه آيا در روز قيامت پارتى بازى است.

در صافى در ضمن كريمه‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ‏ (الرحمن) آورده است: فى المجمع عن الرضا عليه السلام قال فى هذه الآية:

«ان من اعتقد الحق ثم أذنب و لم يتب فى الدنيا عذب عليه فى البرزخ و يخرج يوم القيامة و ليس له ذنب يسأل عنه».

و نظير اين حديث شريف أحاديث ديگر بسيار است. و فى الكافى عن عمرو بن يزيد قال قلت لابى عبد اللّه عليه السلام: انى سمعتك و انت تقول: «كل شيعتنا فى الجنة على ما كان فيهم؟ قال: صدقتك، كلهم و اللّه فى الجنة»، قال: قلت جعلت فداك، ان الذنوب كثيرة كبائر؛ فقال: «اما فى القيامة فكلكم فى الجنة بشفاعة النبى المطاع أووصى النبى و لكن و اللّه اتخوف عليكم فى البرزخ، قلت: و ما البرزخ؛ قال: القبر منذحين موته الى يوم القيامة» 1 اين حديث شريف علاوه بر مطلب تكامل برزخى، در مطلب سوم كه قبر حقيقى انسانست نص است كه قبر انسان، مثلا غير از حفره‏

(1)- (برزخ سفينة البحار و ج 13 وافى ص 94)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 167

ترابى اين نشأه است. آرى انسان قبر خود را با خود مى‏برد و مادام كه مقبور است در برزخ است و در قيامت از قبر خارج مى‏شود و اين نكته نيز خود اشاره به تكامل برزخى است فافهم.

در مقدمه اين تعليقات گفته‏ايم كه قبر را در اين نشأه افراد متشابه است، اما قبرهاى آخرت قبرى روضه‏اى از روضه‏هاى بهشت است، و قبرى حفره‏اى از حفره‏هاى نار. و اينكه گفتيم قبر را در اين نشأه افراد متشابه و متماثل است به دو معنى است، يكى اينكه قبور ترابى كه خارج از انسان‏اند و وعاء جسم بى‏جانند و انسان من حيث هو انسان در آن مقبور نيست. و به توسع در تعبير و بنحو مجاز به أدنى مناسبتى نسبت به انسان داده مى‏شوند و به او اضافه مى‏گردند، متشابه و متماثل‏اند كه خيلى واضح است؛ و ديگر اينكه قبور در اين نشأه متشابه‏اند يعنى افراد انسان كه در اين نشأه به ظاهر افراد يك نوع‏اند و ما أنت بمسمع من فى القبور، و الا در آخرت كه يوم تبلى السرائر است انواع گوناگون‏اند فتدبر.

و در احوال برزخ و قبر معاد بحار آمده است قوله تعالى:

وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏، فقال الصادق عليه السلام: «البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بين الدنيا و الآخرة» و الدليل على ذلك ايضا قول العالم عليه السلام: «و اللّه ما يخاف الا البرزخ» (ص 152 ج 3 ط 1).

پس قبر حقيقى انسان خارج از او نيست بلكه او را به وزان انسان مراتب عديده است تا به تكامل برزخى از قبرها بدر آيد و به يوم يبعثون رسد و قيامت او قيام كند.

در ضغطه قبر و تكامل برزخى كه همان تكامل در قبر حقيقى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 168

انسانست به معاد بحار رجوع شود كه درباره سعد بن معاذ آمده است ضغطه او بسبب سوء خلق او با اهلش بود (ص 153 ج 3 ط 1).

چون قبر حقيقى و مجازى را دانسته‏اى، مطالب فصل چهارم و پنجم باب يازدهم نفس اسفار معلوم مى‏گردد كه نخستين را چنين عنوان كرده است: «فصل فى القبر الحقيقى و انه روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النيران»؛ و دومين را چنين: «فصل فى الاشارة الى عذاب القبر» (ص 157 ج 4 ط 1). كه قيد قبر به حقيقى از چه قرار است، و عذاب قبر در چه صقع است.

تكامل برزخى چنانكه گفته‏ايم از حيث نقل اعنى بيان منطق وحى أمرى محقق و مسلم است. ولى از جهت بحث عقلى سؤال پيش مى‏آيد كه تكامل بايد از اعداد ماده و استعداد باشد و نفس انسانى پس از مفارقت از اين نشأه كه دار ماده و استعداد و حركت و تغير است، به نشأه ديگر كه وراى زمان و مكان و قوه و استعداد است چگونه تكامل مى‏يابد و مطابق چه قاعده عقلى، تكامل صورت مى‏يابد و بوقوع مى‏رسد؟

اين سؤال در تكامل برزخى اهميت بسزا دارد، و مشكلى است كه حل آن آسان نيست در هيچ يك از كتب فن نديده‏ام كه براى اين موضوع مهم بابى جداگانه باز كنند و يا فصلى در آن بحث كنند و وجه اشكال آن را تقرير و تحرير كنند. مگر اين كه در اثناء مباحث بدان اشاره كرده‏اند. شايد از اين جهت باشد كه برهان قاطع منطقى بر اثبات آن بدست نياورده‏اند.

البته هر حكمى را كه منطق وحى امضاء فرموده است، عقل را

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 169

بايد سر قبول نهاد و گردن طوع، و لكن اگر عقل به برهان و علت و سر آن آگاهى يابد چه بهتر، چنانكه خود شرع، عقل را به پژوهش و كاوش ترغيب و تحريض فرموده.

شيخ رئيس در يكجاى تعليقات فرموده است:

لا برهان على أن النفوس الغير المستكملة اذا فارقت يكون لها مكملات، كما يعتقد بعضهم أن نفوس الكواكب مكملة لها و أن تلك النفوس المقارنة مكملة لها، و كذلك لا برهان على أن النفوس الغير المستكملة اذا فارقت لا يكون لها بعد المفارقة مكملات 1.

و در يكجاى ديگر آن نيز فرموده است:

الجسم شرط فى وجود النفس النفس لا محالة، فأما فى بقائها فلا حاجة لها اليه، و لعلها اذا فارقته و لم تكن كاملة كانت لها تكميلات من دونه إذ لم يكن شرطا فى تكميلها كما هو شرط فى وجودها 2.

چنانكه در عبارت شيخ ملاحظه مى‏فرماييد آن جناب به لا برهان و لعل در تكامل برزخى نفوس گذرانده است، و به برهان آن راه نيافته است، و برهان بر رد تكامل برزخى را نيز نفى مى‏كند و در اشارات نيز به لعل گذرانده است. و لعل در تعليقات و اشارات را، در مبدأ و معاد به قول ممكن تعبير كرده است «قال بعض أهل العلم ممن لا يجازف فى ما يقول قولا ممكنا و هو» الخ (ص 114 ط 1) و در الهيات شفاء به اين عبارت: «و يشبه ايضا أن يكون ما قاله بعض العلماء حقا و هو» الخ (ص 287 ج 2 ط 1).

(1)- (ص 78 مصرط 1).

 

(2)- (ص 81).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 170

ظاهرا آنكه در مبدأ و معاد گفته است قال بعض اهل العلم، و در شفا گفته است بعض العلماء، و در مبدأ و معاد گفته است كما يعتقد بعضهم، اين بعض يك شخص است و اما آن شخص كيست؟ خواجه در شرح اشارات گويد: «و اظنه يريد الفارابى.» و اين ظن خواجه هم خالى از قوت نيست بلكه بايد گفت مقرون به صواب و واقع است زيرا شيخ در متون زبر عقليه ناظر به اقوال و آراء فارابى است و بر ممشاى او مشى مى‏كند حتى متون عباراتش را در اثناى عبارات خود مى‏آورد و ما چندين جاى اين عمل او را در حواشى و تعليقات خود بر اشارات تذكر داده‏ايم و منابع نقل او را از رسائل فارابى نقل كرده‏ايم كه ورود در ذكر آنها سبب خروج از مبحث و موجب اطناب مى‏گردد، خوانسارى در روضات در ترجمه فارابى آورده است: «ان الشيخ بكتبه تخرج و بكلامه انتفع فى تصانيفه» و اين سخنى درست و استوار است.

و كلام شيخ در مبدأ و معاد: «قال بعض اهل العلم ممن لا يجازف فى ما يقول،» مؤيد ظن خواجه است.

صاحب اسفار بر گفتار يادشده فارابى ايراد و اعتراض دارد كه مرضى نظر حقير نيست. چنين صواب مى‏بينم كه كلمات شيخ و تعليقات خودم را بر آنها نقل كنم و بعضى از مطالبى كه در اين موضوع اندوخته‏ايم ارائه دهم كه شايد در بحث تكامل برزخى نفوس بكار آيد.

در فصل هفدهم نمط هشتم اشارات گويد:

و اما البله فانهم اذا تنزهوا خلصوا من البدن الى سعادة تليق بهم و لعلهم لا يستغنون فيها عن معاونة جسم يكون موضوعا لتخيلات لهم و لا يمتنع أن يكون ذلك جسما سماويا أو ما يشبهه، و لعل ذلك يفضى بهم آخر الامر الى الاستعداد المسعد الذى للعارفين، و اما

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 171

التناسخ فى اجسام من جنس ما كانت فيه فمستحيل، الخ.

نظر راقم اين است كه اين بحث و نظير آن از كلام شرع و منطق وحى وارد در كتب فلسفى شده است، و الا فيلسوف از كجا به فكر تكامل برزخى افتاده است، و لو لا منطق وحى از چه راهى به اين موضوع پى پرده است، وانگهى حال كه از منطق شرع بدان راه يافته است دريافتن برهان و اثبات آن عاجز مانده است فتأمل، قوله: «و أما البله»، فى مادة بله من سفينة البحار: عن جعفر عن آبائه عليهم السلام ان النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «دخلت الجنة فرأيت أكثر اهلها البله».

و اعلم انما ثبت فى الشريعة الغراء المحمدية بل فى غيرها من الشرائع الالهية حصول التكامل للنفوس فى البرزخ بلا كلام، و لعل ما فى هذا الفصل يعاون و يعاضد العقل و الفكر فى فهم ذلك المطلب ألاسنى و البغية العليا لان ثبوت التكامل لا يتحقق بدون مادة و فى البرزخ تكامل.

و انما قال «لتخيلات لهم» لانهم بدنيون لا عقليون، على أن التعقل لا يحتاج الى موضوع. نعم يجب التحقيق فى المقام عن قوة الخيال هل هى مجردة او مادية فعلى الاول لا يحتاج الى موضوع كما ذهب اليه صاحب الاسفار و الشيخ الرئيس ايضا آخر الامر، بل هى شأن من شئون النفس الناطقة المجردة ذاتا فاذا كانت القوة الخيالية كذلك فالصور الخيالية ليست حالة فى موضوع النفس و لا فى محل آخر و انما هى قائمة بالنفس قيام الفعل بالفاعل لا قيام المقبول بالقابل (اسفار ج 4 ص‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 172

149) و على الثانى يحتاج اليه. ثم هاهنا تقبل مسألة عن التكامل البرزخى مع كونها مادية بأن ذلك كيف يتصور و يتحقق فتدبر.

و انما قال «موضوعا»، لانه لا يصير بدنا للنفس لبطلان التناسخ كما ابطله فى ذيل هذا الفصل فبالموضوع احترز عن كونه بدنا لها. و قوله معاونة جسم أيضا يؤكد هذا الاحتراز و تلك المعاونة تكون نحو ظهور الصور المرئية فى المرآة لخاصية وجودها و صقالتها، فعلاقة النفس بالمرآة و بتلك الصور التى فيها لا تجعلها ذات نفس.

و انما قال «سماويا او ما يشبهه»، لان النفس تتعلق اولا بمزاج الجوهر المسمى بالروح البخارى، ثم بالبدن و هاهنا ينبغى أن تتعلق بجسم يكون قريبا من ذلك الجوهر من حيث الصفا و اللطافة كالجرم الفلكى او ما يجرى مجراه كالجرم المتولد من الهواء و الا دخنه كما قال صاحب التلويحات ليس يمتنع أن يكون تحت فلك القمر و فوق كرة النار جرم كرى غير منخرق هو نوع بنفسه و يكون برزخا بين العالم الاثيرى و العنصرى موضوعا لتخيلاتهم فيتخيلون به من اعمالهم السيئة مثلا من نيران و عقارب تلدغ و حيات تلسع و زقوم يشرب و غير ذلك.

قوله «و لعل ذلك يفضى»، اى بأن تستكمل نفوسهم بذلك التعلق ثانيا و تصير عاقلة فيحصل لهم ذلك الاستعداد المسعد الذى للعارفين فبحصول ذلك الاستعداد تخلص من التعلق الثانى ايضا.

اما كلام الشيخ در شفاء اين كه در آخر فصل هفتم مقاله نهم الهيات شفا (ج 2 ص 286 ط 1) گويد:

ثم ان تلك الهيأة البدنية مضادة لجوهرها موذية له، و انما كان يلهيها عنها أيضا البدن و تمام انغماسها فيه، فاذا فارقت النفس البدن أحست‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 173

بتلك المضادة العظيمة و تأذت بها أذى عظيما لكن هذا الاذى و هذا الا لم ليس لامر لازم بل لامر عارض غريب و الامر العارض الغريب لا يدوم و لا يبقى و يزول و يبطل مع ترك الافعال التى كانت تثبت تلك الهيأة بتكررها فيلزم اذن أن تكون العقوبة التى بحسب ذلك غير خالدة بل تزول و تنمحى قليلا قليلا حتى تزكو النفس و تبلغ السعادة التى تخصها.

و اما النفوس البله التى لم تكتسب الشوق فانها اذا فارقت البدن و كانت غير مكتسبة للهيئات الرديئة صارت الى سعة من رحمة اللّه تعالى و نوع من الراحة.

و ان كانت مكتسبة للهيئات البدنية الردية و ليس لها عندها هيأة غير ذلك و لا معنى يضاده و ينافيه فتكون لا محالة ممنوة بشوقها الى مقتضاها فتتعذب عذابا شديدا بفقدان البدن و مقتضيات البدن من غير أن يحصل المشتاق اليه لان ذلك قد بطلت و خلق البدن قد بقى.

و يشبه ايضا أن يكون ما قاله بعض العلماء حقا، و هو أن هذه الانفس ان كانت زكية و فارقت البدن و قد رسخ فيها نحو من الاعتقاد فى العاقبة التى تكون لامثالهم على مثل ما يمكن أن يخاطب العامة و تصور فى أنفسهم من ذلك فانهم اذا فارقوا الابدان و لم يكن لهم معنى جاذب الى الحجة التى فوقهم لا كمال فيسعدوا تلك السعادة و لا شوق كمال فيشقوا تلك الشقاوة بل جميع هيئاتهم النفسانية متوجهة نحو الاسفل منجذبة الى الاجسام و لا منع فى المواد السماوية عن أن تكون موضوعة لفعل نفس فيها، قالوا فانها تتخيل جميع ما كانت اعتقدته من الاحوال الاخروية و تكون الآلة يمكنها بها التخيل شيئا من الاجرام السماوية فتشاهد جميع ما قيل لها فى الدنيا من احوال القبر و البعث و الخيرات الاخروية.

و تكون الانفس الردية ايضا تشاهد العقاب بحسب ذلك المصور لهم فى الدنيا و تقاسيه فان الصور الخيالية ليست تضعف عن الحسية بل تزداد عليها تأثيرا و صفاء كما يشاهد فى المنام فربما كان المحلوم به أعظم شأنا فى بابه من المحسوس. الخ.

اين بود قسمتى از كلمات شيخ در شفاء راجع به تكامل برزخى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 174

نفوس. در شفاء تكامل را در برتر از نفوس بله هم آورده است كه درباره آنان گفته است: بل تزول و تنمحى قليلا قليلا حتى تزكو النفس و تبلغ السعادة التى تخصها. و اين تعميم حكمى قويم است زيرا شامل اصحاب يمين نيز هست چه اين كه اصحاب يمين بمقام مقربين نيستند كه از ابتداء روح و ريحان و جنت نعيم باشند فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ‏ (واقعه 89- 90)، بلكه آنان را در ابتداء حساب يسير است‏ فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (انشقاق 8)، و در آخر مر آنان را سلام است‏ وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ‏ (واقعه 91- 92).

بدان كه تعميم ياد شده از فصول ديگر همان نمط مذكور اشارات نيز مستفاد است و همين تعميم حق است كه نفوس غير كامله را مطلقا تكامل برزخى است. و اين تعبير ما منافات ندارد با اين كه نفوس كامله را نيز تجليات آلهى است، زيرا چنانكه نفس انسان از انسان طبيعى يعنى نفس در مقام طبيعت كه بدن و مرتبه نازله نفس است، شروع مى‏شود و سپس نفس در مقام تجرد برزخى، و پس از آن نفس در مقام تجرد عقلى، و بعد از آن به نفس در مقام فوق تجرد خاتمه مى‏يابد و هر مقامى تا مقامى را درجات بسيار است؛ همچنين انسان را پس از كمال مرتبه فوق كمالست. در فصل نهم باب يازدهم نفس اسفار است:

مراتب العقل و يقال لها العقل الهيولانى، و العقل بالملكة، و العقل بالفعل، و العقل الفعال؛ فالاول قوة، و الثانى استعداد، و الثالث كمال، و الرابع فوق كمال! 1

(1)- (ج 4 ص 160 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 175

و لسان روايات اهل بيت عصمت و وحى در تجليات حسن مطلق براى اهل جنت به اطلاق، خيلى شيرين و دل‏نشين است.

بعضى از تعليقات ما بر عبارت نقل‏شده شيخ از الهيات شفاء اين است:

قوله: «و تنمحى قليلا قليلا»، هذا الكلام مبنى على تكامل النفوس فى البرزخ كما هو منصوص فى الشرائع الالهية، و الآيات القرآنية صريحة فى ذلك، و احاديث أهل بيت الوحى و العصمة متظافرة فيه، الا أن الاقتحام فى البحث عن ذلك لائق بالبطل العلمى لان التكامل البرزخى من امهات مسائل الحكمة المتعالية، و السؤال المهم فى المقام هو عن بيان نحو ذلك التكامل و لا مادة هناك و التكامل انما هو فى عالم المادة و الطبيعة فتبصر.

قوله: و «يشبه أن يكون ما قاله بعض العلماء حقا»، ذلك البعض هو المعلم الثانى ابو نصر الفارابى انما تصدى لجواب ذلك السؤال المذكور آنفا. و هذا الجواب هو تعلق النفوس بعد مفارقتها عن ابدانها العنصرية، بالاجرام السماوية تعلقا ما أعنى نحوا من التعلق بحيث لا تصير تلك الاجسام ابدانا لها حتى يلزم التناسخ الباطل. و التعلق على عرض عريض و له مراتب لا يحصر فى عدد خاص فانظر الى تعلقك بولدك فى أطواره و شئوناته بحسب سنينه، فللوالد تعلق بولده فى أوان كونه طفلا رضيعا نحوا من التعلق، و فى اوان كونه مراهقا نحوا آخر و هكذا فى طول أعوامه. و ايضا الانسان المواجه للمرائى له نحو من التعلق بها، و له تعلق آخر بامواله و أحبابه و عشيرته. و كيف كان و لما لم يأت الفارابى بدليل قاطع قال الشيخ يشبه أن يكون قوله‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 176

حقا حيث انه فرض ممكن و لا حجة على رده ايضا، الا ان صاحب الاسفار أورد فى كلامه دغدغة و تصدى لرده، و المتاله السبزوارى استصوب فرض الفارابى ببيان انحاء التعلق فراجع (ج 9 ط 2 ص 42).

قوله: «و لا منع فى المواد السماواه»، المواد السماويه كانها موجودات برزخية بين الموجودات الطبيعية العنصرية، و بين الموجودات النورية المجردة فتناسب تلك الارواح فى تعلقها بها دون حاشيتيها فتبصر.

اما كلام شيخ در مبدأ و معاد اين است (ص 114 ط 1).

قال بعض اهل العلم، ممن لا يجازف فى ما يقول، قولا ممكنا، و هو أن هؤلاء اذا فارقوا البدن، و هم بدنيون، و ليس لهم تعلق بما هو أعلى من الابدان. فيشغلهم التزام النظر اليها و التعلق بها عن الأشياء البدنية، و انما لا نفسهم انها زينة أبدانهم فقط، و لا تعرف غير الابدان و البدنيات، أمكن أن يعلقهم نوع شوقهم الى البدن ببعض الابدان التى من شأنها أن تتعلق بها الانفس، لانها طالبة بالطبع، و هذه مهيأة بهيئة الاجسام دون الابدان الانسانية و الحيوانية التى ذكرنا، و لو تعلق بها لم تكن الا نفسا لها، فيجوز أن يكون ذلك جرما سماويا، لا أن تصير هذه الانفس انفسا لذلك الجرم و مدبرة له، فان هذا لا يمكن، بل يستعمل ذلك الجرم لامكان التخيل، ثم تتخيل الصور التى كانت معتقدة عنده و فى و همه. فان كان اعتقاده فى نفسه و فى افعاله الخير و موجب السعادة، رأى جميلا، فيتخيل انه مات و قبر، و كان سائر ما فى اعتقاده للاخيار.

قال: و يجوز أن يكون هذا الجرم متولدا من الهواء و الادخنة و الا بخرة، مقارنا لمزاج الجوهر الذى يسمى روحا، الذى لا يشك الطبيعيون أن تعلق النفس به لا بالبدن، و انه لو جاذ أن لا يتحلل ذلك الروح مفارقا للبدن و الاخلاط و يقوم، لكانت النفس تلازمه الملازمة النفسانية.

قال: و اضداد هؤلاء من الاشرار يكون لهم الشقاوة الوهمية ايضا، و يتخيلون أنه يكون لهم جميع ما قيل فى السنة التى كانت لهم من العقاب للاشرار، و انما حاجتها الى البدن فى هذه السعادة و الشقاوة،

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 177

بسبب ان التخيل و التوهم انما يكون بآلة جسمانية، الخ.

چنانكه ملاحظه مى‏شود شيخ در مبدأ و معاد در شرف تصويب رأى فارابى است كه گفته است اين اهل علم كسى است كه گزاف نمى‏گويد. و در عبارات مذكور از كتب ياد شده مكرر تذكر داده است كه تعلق روح انسانى پس از مفارقت از بدن عنصرى بدان اجرام قريب به روح بخارى از حيث صفا و لطافت، بدان نحو نيست كه آن جرم بدن روح مفارق گردد تا تناسخ باطل لازم آيد، بلكه همين اندازه كه آلتى موضوع تخيل روح گردد چون تعلق را عرض عريض است. و مراد از روح كه گفته است «مقارنا لمزاج الجوهر الذى يسمى روحا»، روح بخارى است.

و آنكه فرموده است جميع ما قيل فى السنة، مؤيد گفتار قبلى ما است كه بحث از تكامل برزخى در كتب فلسفى از ارائه شرع پيش آمده است.

صاحب اسفار در چند جاى كتاب نفس آن به خصوص در باب هشتم آن كه در ابطال تناسخ است قول فارابى را نقل كرده است و در رد آن ابرام اكيد از خود نشان داده و در تفوه بدان سخت تشنيع نموده است. و تناسخ را به حق و باطل تقسيم كرده است كه تناسخ حق تحول صفات و ملكات انسان است بصور مناسب آنها در صقع نفس انسان، و تناسخ باطل تعلق نفس انسان بعد از خروج از بدن عنصرى به بدن ديگر است كه محققا باطل است و درباره تناسخ حق گفته است «و لذا قيل ما من مذهب الا و للتناسخ فيه قدم راسخ» و سپس اعاظم علمائى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 178

كه قائل به تناسخ بوده‏اند قول آنان را به همين معنى تناسخ حق حمل كرده است چنانكه در آخر فصل اول باب هشتم كتاب نفس فرموده است:

و ظنى أن ما هو منقول عن اساطين الحكمة كافلاطن و من قبله من أعاظم الفلاسفة مثل سقراط و فيثاغورس و اغاثاذيمون و انباذقلس من اصرارهم على مذهب التناسخ لم يكن معناه الا الذى ورد فى الشريعة بحسب النشأة الآخرة. و كذا ما نقل عن المعلم الاول من رجوعه من انكار التناسخ الى رأى استاذه افلاطن كان فى هذا المعنى من انبعاث النفوس الانسانية الردية الناقصة فى العلم و العمل أو في العلم فقط الى صور تناسب نفوسها، الى آخر ما أفاد قدس سره الشريف 1.

ورود در بيان عبارات اسفار و تحقيق و تنقيب در مطالب آنها را فرصت ديگر بايد و حدس راقم اين است كه انتساب تناسخ باطل به فرقه‏اى دور از صواب مى‏نمايد و فرقه‏اى به نام تناسخيه كه در كتب ملل و نحل آمده است از همان نحو نظر فارابى در تكامل برزخى نفوس كه يك نحو تعلق بدون نفس و بدن باشد پيش آمده است و به عبارت روشن‏تر اين كه دانشمندانى در دخالت ماده براى تكامل نفوس ناقصه انسانى پس از خروج از ابدان عنصريشان، چنان فرضهايى شبيه فرض و تصوير فارابى را عنوان كرده‏اند و ديگران به سر گفتارشان نرسيده‏اند كه نظر آنان در تكامل برزخى نفوس و دخالت دادن ماده به نحوى از انحاء بدون اين كه نفس و بدن ثانوى صورت گيرد، مى‏باشد. و سپس آن را دامن زده‏اند به تناسخ و تماسخ و تفاسخ و تراسخ تقسيم كرده‏اند كه نسخ در انسان است، و مسخ در حيوان، و فسخ در نبات، و رسخ در جماد. و آنگاه در ابطال آن براهين و حجج اقامه‏

(1)- (ج 4 اسفار ص 97- 98 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 179

كرده‏اند، و تا كم كم سخن از تناسخ حق و تناسخ باطل پيش آمد كه بدان اشاره كرده‏ايم لا جرم بزرگانى كه شناخته شده‏اند آنان تناسخ حق را گفته‏اند، و آنان كه ناشناخته مانده‏اند تناسخ باطل را. و قيصرى و ساير مشايخ عرفا را در تناسخ حق سخن ديگر است به شرح قيصرى بر فص شيثى فصوص الحكم رجوع شود (ص 125 ط 1)، و آن وجه را كه صاحب اسفار در بيان تناسخ حق گفته است، قيصرى نيز در همين جا ذكر كرده است چنانكه در كتاب عرفان و حكمت متعاليه در منابع اسفار گفته‏ايم.

علاوه اين كه نويسندگان ملل و نحل چون شهرستانى و ابن حزم متكلم مورخ‏اند نه حكيم محقق، لذا از مفاهيم ظواهر عبارات حكماى آلهى، اسنادهاى بسيارى روا داشته‏اند و چيزهايى انگاشته‏اند.

تبصره: در صحف عارفان از تكامل برزخى نيز سخن به ميان آمده است، چند مورد را كه يادداشت داريم مى‏نگاريم تا متتبع محقق را بكار آيد:

الف- باب شصت و سه فتوحات مكيه محيى الدين عربى.

ب- فص شيثى فصوص الحكم، شرح قيصرى (ص 197 ط 1) ج- كتاب التجليات شيخ محيى الدين عربى.

د- فص شعيبى فصوص الحكم، شرح قيصرى (ص 284 ط 1) ه- فص عزيرى فصوص الحكم. شرح قيصرى (ص 313 ط 1) و- اول فص الياسى فصوص الحكم از شرح قيصرى (ص 412 ط 1) و نيز آخر فص يونسى از همين شرح (ص 385) و نيز در تفسير فاتحه صدر قونوى در تفسير رب العالمين (ص 296- 298 ط مصر) كه در مزاج‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 180

عنصرى و روحانى و ضروب غذاء كه مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم شريف باقى‏اند، بحث مى‏كنند شايد در تكامل برزخى نفوس بكار آيند، و همچنين آخرين فصل كتاب اسفار كه در كيفيت تجدد احوال و آثار اهل جنت و نار است.

صاحب اسفار در آخر فصل 11 باب دهم آن (ج 4 ص 147 ط 1) آراء و اقوالى از اساطين حكمت كه از مشكاة نبوت مقتبس بودند چون سقراط و افلاطون نقل مى‏كند، كه ناظر به تكامل برزخى نفوس‏اند. با اين كه اين مسأله را اهميت بسزا است و اعاظم حكماء از قديم الدهر بدان قائل و معتقد بودند، هنوز راهى براى اثبات آن بصورت براهين فلسفى و موازين منطقى ارائه ندادند و غايت قصواى نظرشان در اين مطلب مهم همان نظر فارابى است كه نظر دانشمندان قبل از او نيز بوده است به بيانى كه در توجيه و تصحيح تناسخ گفته‏ايم.

ص 54 سموم و انياب و اظفار.

كلامى بغايت متين در تكامل برزخى است. و اين سموم و انياب و اظفار و قرون از هوام و سباع و انعامى است كه در تناسخ به معنى صحيح بدان اشارت شده است فتبصر.

ص 54 و مرگ را بر صورت كبش املح، و دوزخ را بر صورت اشترى،

هر دو امر ناظر به دو قسم روايت است و بيان خواجه در وجه آن لطيف است كه در اولى فرمود «تا بمرگ مرگ الخ»، و در دومى «تا أهل اعيان الخ»:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 181

الف- بحار از كتاب حسين بن سعيد باسناده عن أبى جعفر عليه السلام قال:

اذا أدخل اللّه أهل الجنة الجنة، و اهل النار النار، جي‏ء بالموت فى صورة كبش حتى يوقف بين الجنة و النار، قال: ثم ينادى مناد يسمع أهل الدارين جميعا يا أهل الجنة يا أهل النار فاذا سمعوا الصوت أقبلوا، فيقال لهم أ تدرون ما هذا؟ هذا هو الموت الذى كنتم تخافون منه فى الدنيا. فيقول أهل الجنة: اللهم لا تدخل الموت علينا. قال:

و يقول اهل النار اللهم ادخل الموت علينا. قال ثم يذبح كما تذبح الشاة. قال: ثم ينادى مناد لا موت أبدا أيقنوا بالخلود. قال: فيفرح أهل الجنة فرحا لو كان أحد يومئذ يموت من فرح لماتوا. قال ثم قرأ هذه الآية أ فما نحن بميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ان هذا لهو الفوز العظيم لمثل هذا فليعمل العاملون. قال و يشهق أهل النار شهقة لو كان أحد يموت من شهيق لماتوا و هو قول اللّه عز و جل و انذرهم يوم الحسرة إذ قضي الامر 1.

و روايات ديگر به همين مضمون و قريب بدان در همين باب بحار روايت شده است. كبش املح يعنى گوسفند سپيد سياهى آميخته.

مرگ به صورت گوسفند دو رنگ سياه و سفيد از اين رو متمثل مى‏شود كه انسان عمر خود را در شب و روز كه سياه و سپيداند گذرانده است. جالبتر اينكه اين كبش أملح، بدست حضرت يحيى پيمبر سلام اللّه عليه ذبح مى‏شود كه يحيى است و مشتق از حيوة است كه مرگ مرگ است يعنى از بين برنده موت است، پس ذابح بودن يحيى عليه السلام خود سر ديگر است فتدبر.

(1)- (باب ذبح الموت بين الجنة و النار و الخلود فيها من معاد البحار ج 3 ط 1 ص 391).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 182

و يقال انه يأتى يحيى على نبينا و عليه السلام و بيده الشفرة فيضجع الموت و يذبحه الخ 1.

ب- و دوزخ را بر صورت اشترى، كما روى عن الصادق عليه السلام فى تفسير قوله تعالى: وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ (فجر/ 24).

اذا كان يوم القيامة تقاد جهنم على صورة جمل بسبعين الف زمام فى يد سبعين الف ملك الى أن يطلع على الخلائق.

در تفسير مجمع البيان در بيان كريمه فوق‏ وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ روايت شده است:

روى مرفوعا عن أبى سعيد الخدرى قال: لما أنزلت هذه الاية تغير وجه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و عرف فى وجهه حتى اشتد على أصحابه ما رأوه من حاله. و انطلق بعضهم الى على بن ابى طالب عليه السلام فقالوا: يا على لقد حدث أمر قد رأيناه فى نبى اللّه صلى اللّه عليه و آله.

فجاء على عليه السلام فاحتضنه من خلفه، ثم قبل بين عاتقيه، ثم قال يا نبى اللّه بابى أنت و أمى ما الذى حدث اليوم؟ قال: جاء جبرئيل فأقرأنى و جي‏ء يومئذ بجهنم. قال: فقلت كيف يجاء بها؟ قال يجي‏ء بها سبعون الف ملك يقودونها بسبعين الف زمام فتشرد شردة لو تركت لا حرقت اهل الجمع. ثم اتعرض لجهنم فتقول مالى و لك يا محمد فقد حرم اللّه لحمك على فلا يبقى أحد الا قال نفسى نفسى و ان محمدا يقول رب أمتى أمتى.

و در تفسير در منثور نيز روايت شده است:

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: اذا كان يوم القيامة تقاد جهنم بسبعين الف زمام بيد سبعين الف ملك فتشرد شردة لو لا أن اللّه حبسها لأحرقت السماوات و الارض.

و روايات ديگر بهمين مضمون دو روايت ياد شده و نظير آن‏

(1)- (فصل اول باب 18 عين اليقين فيض كه آخر كتاب است ص 236 چاپ سنگى).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 183

در جوامع و تفاسير مروى است.

فصل چهاردهم‏

ص 57 در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ.

اين فصل را اهميت ديگر است، در فهم مقصود اين فصل دقت بسزا لازم است. درهايى كه در اين فصل نام برده شده است درهايى است كه به روى هر فرد انسان باز است همين درها براى شخصى ابواب نعمت‏اند و براى ديگرى نقمت. شخصى از همين درها بهشتى بلكه بهشت مى‏شود، و ديگرى دوزخى بلكه دوزخ. سعادتمند كسى است كه واردات و صادرات اين ابواب را در تحت مراقبت خويش داشته باشد و اين مراقبت، كشيك نفس كشيدن است كه جهاد اكبر است. و به عبارت أخرى اين مراقبت حفظ طهارت است در همه احوال و در همه شئون و اطوار وجودى شخص از طهارت كسوت تا طهارت قلب و سر. حديث مروى از رسول اللّه است صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود:

«دم على الطهارة يوسع عليك الرزق» و رزق عمده براى انسان من حيث هو انسان معارف حقه الهيه است.

در اوائل مصباح الانس بين المعقول و المشهود فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود (ص 11 ط 1)، مراتب طهارت بيان شده است محرر اين تعليقات، آن را با تضمين آيات و روايات ترجمه بفارسى كرده است و در رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم آورده است (ص 41- 47) خواهى، رجوع كن.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 184

بدان كه در عدد حواس ظاهر اختلاف است، بعضى بيش از پنج گفته‏اند، و بحث آن را شيخ رئيس در فصل پنجم مقاله اولى كتاب نفس شفاء (ج 1 ط 1 ص 290) و نيز در آخر فصل سوم مقاله دوم آن (ص 301) عنوان كرده است، و همچنين مولى صدرا در فصل دوم باب چهارم كتاب نفس اسفار (ج 4 ط 1 ص 39). و زائد از پنج را سرانجام به همان حواس پنجگانه ارجاع داده‏اند كه در حقيقت به قوه لامسه برمى‏گردند.

شيخ در موضع اول ياد شده پس از تعريف قوه لامسه گفته است:

و يشبه أن تكون هذه القوة- يعنى بها اللامسة عند قوم لا نوعا أخيرا بل جنسا لقوى اربع أو فوقها منبثة معا فى الجلد كله: واحدتها حاكمة فى التضاد الذى بين الحار و البارد، و الثانية حاكمة فى التضاد الذى بين الرطب و اليابس، و الثالثه، حاكمة فى التضاد الذى بين الصلب و اللين، و الرابعة حاكمة فى التضاد الذى بين الخشن و الاملس الا أن اجتماعها فى آلة واحدة يوهم تأحدها فى الذات.

و در موضع دوم ياد شده گويد:

و يشبه أن تكون قوى اللمس قوى كثيرة كل واحد واحد منها تختص بمضادة فيكون ما تدرك به المضادة التى بين الحار و البارد غير الذى تدرك به المضادة التى بين الثقيل و الخفيف فان هذه افعال اولية للحس يجب أن تكون لكل جنس منها قوة خاصة، الا أن هذه القوى لما انتشرت فى جميع الآلات بالسوية ظنت قوة واحدة الخ و فصل يازدهم باب چهارم نفس اسفار در انحصار حواس خمس و احتجاج بر آنست (ج 4 ص 48 ط 1).

مطلب مهم اين است كه بدانى اين قواى انسانى هم درهاى بهشت‏اند و هم درهاى دوزخ. تا آن كس كه مستعمل آنهاست چه كسى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 185

باشد؟ اگر بهشتى است اين قوى درهاى بهشت‏اند و بهشت ساز، و اگر دوزخى است درهاى دوزخ‏اند و دوزخ ساز. و اين مستعمل تويى و آن درها تويى كه آن سازنده تويى و آن ساخته شده تويى‏ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ‏ (نساء 80) شايد توهم شود كه دور لازم آيد، دفع آن را از درس سى و يكم و سى و دوم معرفت نفس طلب بايد كرد. و خلاصه وزان اين دور ورد آن همانست كه صاحب اسفار در آخر فصل نهم باب يازدهم كتاب نفس اسفار عنوان كرده است كه:

فان قلت فيلزم الدور مما ذكرت لان الاشتياق و السلوك اليه تعالى يتوقف على العلم به، و العلم به يتوقف على السلوك نحوه و الاشتياق نحوه لأن العلم هو الغاية القصوى. قلت نعم العلم هو الاول و الآخر و المبدا و المنتهى و لكن لا يلزم الدور المستحيل لتفاوت مراتب العلم بالقوة و الضعف، فالذى هو مبدأ اصل العمل نحو من العلم الحاصل بالتصديق الظنى أو الاعتقاد التقليدي لساكن النفس فان ذلك مما يصلح لان يصير مبدأ العمل للخير، و الذى هو الغاية القصوى للعمل و السلوك على الصراط المستقيم هو نحو آخر من العلم و هو المشاهدة الحضورية و الاتصال العلمى المسمى بالفناء فى التوحيد عند العارفين 1

ص 57 پنج ظاهر و آن حواس خمس است.

عارف رومى در اول دفتر ثانى مثنوى گويد:

راه حس راه خرانست اى سوار

 

اى خران را تو مزاحم شرم دار

پنج حسى هست جز اين پنج حس‏

 

آن چو زر سرخ و اين حسها چو مس‏

اندر آن بازار كاهل محشرند

 

حس مس را چون حس زر كى خرند

حس ابدان قوت ظلمت ميخورد

 

حس جان از آفتابى ميچرد

     

 

(1)- (ج 4 ص 160 ط 1)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 186

 

هر كه از حس خدا ديد آيتى‏

 

در بر حق داشت بهتر طاعتى‏

گر بديدى حس حيوان شاه را

 

پس بديدى گاو و خر اللّه را

گر نبودى حس ديگر مر ترا

 

جز حس حيوان ز بيرون هوا

پس بنى آدم مكرم كى بدى‏

 

كى بحس مشترك محرم شدى‏

     

 

ص 57 و دو باطن و آن خيال و وهم است.

قوه خيال را در كتب طب مصوره نامند و به همين اسم در كتب فلسفه انتقال يافته است و با قوه مصوره نقشبند كه در كتب فلسفى آمده است فقط اشتراك در اسم دارند. شيخ در اول فصل دوم مقاله چهارم نفس شفاء گويد:

ان القوة المصورة التى هى الخيال هى آخر ما يستقر فيه صور المحسوسات (ص 334 ج 1 ط 1) و گاهى براى تميز قوه مصوره نقشبند از قوه مصوره بمعنى خيال وصف طابعه يعنى نقشبند براى مصوره آورند چنانكه باز شيخ در كليات قانون مى‏فرمايد:

و اما المصورة الطابعة فهي التى يصدر عنها باذن خالقها تبارك و تعالى تخطيط الاعضاء الخ 1.

و چنانكه گفته‏ايم امر أهم در اين فصل شريف اين است كه بدانى اين مشاعر يكى را درهاى بهشت است و ديگرى را درهاى دوزخ چنانكه يك شخص را در يك وقت درهاى بهشت‏اند و وقت ديگر درهاى دوزخ، و لكن درباره وهم بحثى ارزشمند است كه و هم عقل ساقط است و نگارنده آن را در نكته‏اى از هزار و يك نكته تقرير و تحرير كرده است كه از جهت نفاستش، در اينجا درج مى‏كنيم:

(1)- (ص 141 چاپ سنگى وزيرى).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 187

نكته، در اينكه وهم عقل ساقط است‏

غرض ما در اين نكته اين است كه وهم مرتبه نازله عقل است و بعبارت ديگر وهم عقل ساقط است. بدان كه مشاء انواع ادراك را چهار نوع دانسته، و شيخ در فصل دوم مقاله دوم نفس شفاء بتفصيل عنوان كرده است (ج 1 ط 1 ص 295) و از انواع تعبير به اصناف فرموده است بدين عبارت: «الفصل الثانى فى تحقيق اصناف الادراكات التى لنا الخ» فتدبر.

و عجب اينكه در فصل هشتم نمط سوم اشارات، تثليث در اقسام ادراك فرموده است و آن را بعنوان تنبيه ذكر كرده است كه: «تنبيه، الشي‏ء قد يكون محسوسا عند ما يشاهد الخ» و محقق خواجه نصير الدين در شرح آن در بيان انواع ادراك چهارگانه داد سخن را داده است و چنين آغاز فرموده است: لما فرغ من بيان معنى الادراك أراد أن ينبه على انواعه و مراتبها، و انواع الادراك اربعة احساس و تخيل و توهم و تعقل، فالاحساس ادراك الشي‏ء الخ.»

در كلام شيخ كه متن است به تثليث اقسام ادراك، و شرح خواجه به تربيع آن تأمل لازم است بخصوص كه در شفاء تعبير به اصناف نموده است و در اشارات تثليث را معنون به تنبيه كرده است.

و صدر المتالهين مطابق اصل اصيل تثليث كه عوالم را سه قسم ميداند انواع ادراك را نيز سه قسم مى‏داند و وهم را عقل ساقط ميداند و اين مطلب اسنى و اسمى را در سه جاى كتاب شريف اسفار كه ام الكتاب مؤلفات او است عنوان مى‏كند اول در فصل چهاردهم‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 188

طرف اول مرحله دهم آن كه در اتحاد عاقل بمعقول است در اينجا بطور اجمال مطلب را عنوان فرمود بدين عبارت:

اعلم ان الفرق بين الادراك الوهمى و العقلى ليس بالذات بل امر خارج عنه و هو الاضافة الى الجزئى و عدمها فبالحقيقة الادراك ثلاثة انواع كما ان العوالم ثلاثة و الوهم كأنه عقل ساقط عن مرتبته 1.

موضع دوم در فصل سوم باب پنجم كتاب نفس اسفار كه بطور تفصيل در آن بحث فرموده است و براى مدعى حجت اقامه نموده است بدين صورت:

اعلم أن الوهم عندنا و إن كان غير القوى التى ذكرت الا انه ليست له ذات مغائرة للعقل بل هو عبارة عن اضافة الذات العقلية الى شخص جزئى و تعلقها به و تدبيرها له، «فالقوة العقلية المتعلقة بالخيال هو الوهم»، كما ان مدركاته هى المعانى الكلية المضافة الى صور الشخصيات الخيالية و ليس للوهم فى الوجود ذات أخرى غير العقل كما ان الكلى الطبيعى و الماهية من حيث هى لا حقيقة لهما غير الوجود الخارجى او العقلى.

و الحجة على ما ذكرنا ان القوة الوهمية اذا ادركت عداوة شخص معين، فاما أن تكون مدركة للعداوة لا من حيث انها فى الشخص المعين، او لم تدركها الا من حيث انها فى الشخص المعين؛ فان كان الاول فالوهم قد ادرك عداوة كلية فالوهم هو العقل. و ان كان الثانى فمن الظاهر المكشوف فى العقل ان العداوة ليست صفة قائمة بهذا الشخص، و على تقدير قيامها به كانت محسوسة كوجوده و وحدته فان (تعليل لكون وجوده و وحدته محسوسين) وجود الجسم الشخص عين جسميته و وحدته عين اتصاله، و كان ادراك عداوته كادراك وجوده و وحدته فكان ادراكه حينئذ بالحس لا بالوهم.

و بالجملة كل معنى معقول كلى اذا وجد فى الاشخاص الجزئية فوجوده فيها اما باعتبار ان الذهن ينتزع منها ذلك المعنى كالعلية و المعلولية و التقدم و التأخر و سائر الاضافات كالابوة و البنوة و غيرها؛ و اما

(1)- (ج 1 رحلى ص 291).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 189

باعتبار أن لها صورة فى تلك الاشخاص كالسواد و الرائحة و الطعم، فادراك القسم الاول اما بالعقل الصرف و ذلك اذا كان ادراكها مع قطع النظر عن متعلقاتها، و اما بالوهم اذا ادركت متعلقة بشخص معين أو اشخاص معينة و ادراك القسم الثانى (و هو ما لها صورة فى الاشخاص) بشى‏ء من الحواس او بالخيال. فالعداوة مثلا من قبيل القسم الاول و ان كانت متعلقه بخصوصية فهي امر كلى مضاف الى تلك الخصوصية و ليس لها قيام بالاجسام و ادراكها بالوهم لا بالحس فالوهم يدرك الكلى المقيد بقيد جزئى 1.

موضع سوم در آخر فصل پنجم همين باب مذكور از كتاب نفس اسفار كه نسبت به حجت مذكور متمم و مكمل يكديگرند و در اين موضع بتحقيقى انيق مدعى را اثبات مى‏نمايد بدين بيان:

و التحقيق ان وجود الوهم كوجود مدركاته أمر غير مستقل الذات و الهوية (يعنى بل هو مرتبة نازلة من العقل) و نسبة مدركاته الى مدركات العقل كنسبة الحصة من النوع الى الطبيعة الكلية النوعية، فان الحصة طبيعة مقيدة بقيد شخصى على أن يكون القيد خارجا عنها و الاضافة اليه داخلا فيها على انها اضافة لا على أنها مضاف اليه، و على انها نسبة و تقييد لا على أنها ضميمة و قيد فالعداوة المطلقة يدركها العقل الخالص، و العداوة المنسوبة الى الصورة الشخصية يدركها العقل المتعلق بالخيال.

و العداوة المنضمة الى الصورة الشخصية يدركها العقل المشوب بالخيال.

فالعقل الخالص مجرد عن الكونين (اى الكون الخارجى، و الكون الخيالى) ذاتا و فعلا؛ و الوهم مجرد عن هذا العالم ذاتا و تعلقا و عن الصورة الخيالية ذاتا لا تعلقا و الخيال مجرد عن هذا العالم ذاتا لا تعلقا.

و نسبة الارادة أى القوة الاجماعية الى الشهوية الحيوانية فى باب التحريك كنسبة الوهم الى الخيال فى باب الادراك و كل واحدة منها عندنا قوة مجردة عن المادة 2.

قبل از ملا صدراء، استادش ميرداماد در جذوه يازدهم جذوات و هم‏

(1)- (ج 4 ط 1 ص 52)

 

(2)- (ج 4 ط 1 ص 59)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 190

را مدرك بر سبيل استقلال و انفراد ندانسته است يعنى آن را مرتبه نازله عقل و عقل ساقط دانسته است و عبارتش در جذوات اين است:

در كتاب نفس از علم طبيعى و در طبقات علم ما فوق الطبيعة به منصه تبيين و ميقات تقرير رسيده و ما در كتاب تقويم الايمان بر جهت قصوى و نمط اقصى باذن اللّه سبحانه بيان كرده‏ايم كه مراتب ادراكات انسانى از رهگذر حواس خمسه جسدانى و حاسه سادسه عقلانى منحصر در چهار نوع است احساس و تخيل و توهم و تعقل، اگرچه وهم بر سبيل استقلال و انفراد مدرك نيست يا آنكه رئيس حواس و والى مشاعر دماغية نيست بلكه بمشاركت خيال ادراك مى‏كند و از اين جهت مدركاتش كه معانى غير محسوسه است تخصص جزئيت و خصوصيت شخصيت مى‏يابد و بنا بر ملاحظه اين اعتبار شريك سالف ما در نمط ثالث اشارات تثليث قسمت كرده انواع ادراكات را سه شمرده است، الخ.

راقم گويد كه ما در كتاب عرفان و حكمت متعاليه بمنصه ثبوت رسانده‏ايم كه مطالب عرشى و ثقيل كتاب شريف اسفار منقول از صحف كريمه عرفانيه است و جناب صدر المتالهين آنها را مبرهن فرموده است و ما مآخذ آنها را از صحف عرفانية چون فتوحات مكيه و فصوص الحكم و غيرهما، در كتاب ياد شده ذكر كرده‏ايم و در حواشى اسفار يادداشت نموده‏ايم و تحرير آن هنوز به پايان نرسيده است، مقصود اين كه از جمله مسائل همين مسأله بودن و هم مرتبه نازله عقل است كه علاوه بر اين كه جناب شيخ رئيس در اشارات قائل به تثليث اقسام شده است و در شفاء هم تعبيرش آن بوده است كه بعرض رسانده‏ايم علامه قيصرى در اواخر شرح فص آدمى فصوص الحكم فرمايد:

و من أمعن النظر يعلم أن القوة الوهمية هى التى اذا قويت و تنورت تصير عقلا مدركا للكليات و ذلك لانه نور من انوار العقل الكلى المنزل الى العالم السفلى مع الروح الانسانى فصغر و ضعف نوريته و ادراكه‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 191

لبعده من منبع الانوار العقلية فتسمى بالوهم فاذا رجع و تنور بحسب اعتدال المزاج الانسانى قوى ادراكه و صار عقلا من العقول كذلك العقل ايضا و يصير عقلا مستفادا. 1

و ديگر اينكه ما مطلب شريف اين نكته را در رساله علم كه در دست تأليف است عنوان كرده‏ايم و براى تقريب بدان چنين تمثيل و تقرير نموده‏ايم:

سخن در انواع عديده بودن ادراكات است. اين عنوان اعنى انواع عديده بودن ادراكات جدا بايد محفوظ باشد؛ حال گوييم مثلا ابصار نوعى از انواع احساس و ادراك است آيا اگر مبصر از روزنه‏اى و سوراخ سوزنى مرئى شود، بصرف اين كه از سوراخ و روزنه مرئى شده است و مبصر محدود و مقيد گرديده است دو نوع احساس يعنى ابصار است و يا يك نوع است؟ بايد گفت يك نوع احساس به نام ابصار است هر چند يكى موسع و ديگرى مضيق است و همچنين ابصارهاى بصر قوى و ضعيف. همچنين معناى مطلق و معناى مقيد هر دو يك معنى‏اند جز اين كه يكى مقيد و محدود است و ديگرى مطلق و مرسل.

اطلاق و تقييد معنى موجب دو نوع ادراك نمى‏گردد هر چند بوسيله دو آلت و دو قوه بوده باشد فافهم.

ص 57 چه مفكره و حافظه و ذاكره از مشاعر نيستند.

بدان كه قوه و هم، رئيس و حاكم اكبر در حيوانات است كه در انسان شأنى از شئون نفس ناطقه عاقله و مسخر اوست چنانكه همه حيوانات مسخر انسانند. در حيوان نسبت قوه وهميه به ديگر قوى‏

(1)- (ص 91 چاپ سنگى اعلاى ايران)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 192

كه مرءوس اويند، نسبت نفس ناطقه به قواى او است. لذا ادراكات حيوانات ادراكات وهمى است، و ادراكات انسان ادراك عقلى. مثلا ابصار حيوان ابصار وهمى است ولى ابصار انسان ابصار عقلى است بدين سبب انسان از ادراكات خود منتقل به كشف حقايق مى‏شود، بخلاف حيوان. خواه كشف از راه ترتيب مقدمات صغرى و كبرى به موازين علم منطق باشد، و خواه از راه شهود و طريق بلكه طرق مرموز نفس در ادراكاتش وراى صنعت ميزانى چون حدس و فوق آن زيرا كه طريق تحصيل معارف منحصر به فن منطقى نيست؛ لذا ادراك و هم انسانى نيز و هم عقلى و ادراك عقلى است كه نفس ناطقه عاقله را شئون و اطوار است، از مرتبه نازله آن كه بدن است گرفته تا مقام فوق تجرد و فوق كمال همه ادراك انسانى است، كه در مرحله لمس، انسان لامس است؛ و در مرتبه خيال، انسان متخيل و هكذا در واهمه و در قوه وهميه رئيس حاكمه در حيوان و در مقامات فوق آن.

اين نكته عليا را جناب شيخ در دو جاى شفاء افاده فرمود: يكى در اول فصل سوم از مقاله چهارم نفس آن (ج 1 ص 339 ط 1)، و ديگر در فصل دوم مقاله چهارم الهيات آن (ج 2 ط 1 ص 117)، و كلام شريف او در موضع اول اين است:

الانسان قد يعرض لحواسه و قواه بحسب مجاورة النطق ما يكاد أن تصير قواه الباطنة نطقية مخالفة للبهائم، فلذلك يصيب من فوائد الاصوات المؤلفة، و الالوان المؤلفة، و الروائح و الطعوم المؤلفة، و من الرجاء و التمنى أمورا لا تصيبها الحيوانات الاخرى؛ لان نور النطق كانه فائض سائح (سانح- خ) على هذه القوى. و هذا التخيل ايضا الذى للانسان قد صار موضوعا للنطق بعد ما انه موضوع للوهم فى الحيوانات حتى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 193

ينتفع به فى العلوم، و صار ذكره ايضا نافعا فى العلوم كالتجارب التى تحصل بالذكر، و الارصاد الجزئية و غير ذلك و موضع دوم آن نيز به همين وزان در تجانس قوى با قوه نطقيه مطالب شريف دارد.

محرر اين تعليقات گويد: شيخ بزرگوار با اين رفعت كلام چرا نمى‏فرمايد كه نفس جسمانية الحدوث است و به تنهايى همه قواى خود است به اين معنى كه وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است و او را رتبه فوق وحدت عددى، و فوق مقام تجرد است، تا از اين حقيقت انتقال يابد به نظام وجود و قائل به وحدت شخصيه وجود بشود از در معرفت در نفس بنگرد كه «هو فى السماء اله و فى الارض اله،» و هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏، و در نتيجه از وسوسه‏ها و دغدغه‏ها و شكوك و شبهه‏هاى مشاء و متوغلان در كثرت، در مسائل ربط حادث به قديم، و علم بارى تعالى به جزئيات على وجه جزئى و نظائر آنها رهايى يابد؟! تبصرة: قوه وهميه كه رئيس و حاكم اكبر قواى حيوانى است كه در حيوانات تمام قوى مادون اويند، همان قوه واهمه است كه آن را وهم و قوه وهميه نيز گويند. اين قوه مدرك معانى جزئيه است كه چون در قواى حيوانى شريف‏ترين قوه است كه مدرك معانى جزئيه است لذا اسم رئيس ايشان را كه قوه وهميه است بر او گذارده‏اند هر چند تمام قواى مادون او از شئون او هستند كه اگر در حيوانات است همه ادراكات آنها وهمى است و اگر در انسان است همه ادراكات نطقى و عقلى است. بنا بر اين در موارد استعمال اگر سخن در قوه مدركه جزئيات است همين قوه وهميه به معنى واهمه است، و

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 194

اگر سخن در قوه رئيس حاكم بر همه است باز همين قوه وهميه بدين معنى است و به معنى اول چون گويند قوه مرتبه در نهايت تجويف اوسط دماغ است، نظر آنان به سلطان اين قوه در فعل اوست فتبصر.

مثلا شيخ در آخر فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء گويد:

و فى الانسان للوهم احكام خاصه من جملتها حمله النفس على أن تمنع وجود أشياء لا تتخيل و لا ترسم فيه و تأبيها التصديق بها. فهذه القوة لا محالة موجودة فينا. و هى الرئيسة الحاكمة فى الحيوان حكما ليس فصلا كالحكم العقلى، و لكن حكما تخيليا مقرونا بالجزئية و بالصورة الحسية و عنه تصدر اكثر افعال الحيوانية 1.

و در اواسط فصل پنجم مقاله اولى آن گويد:

القوة الوهميه و هى قوة مرتبة فى نهاية التجويف الاوسط من الدماغ تدرك المعانى الغير المحسوسة الموجودة فى المحسوسات الجزئية كالقوة الموجودة فى الشاة الحاكمة بأن هذا الذئب مهروب عنه، و أن هذا الولد هو المعطوف عليه.

خلاصه كلام، غرضم اين است كه قوه وهميه رئيس و حاكم اكبر همه قواى حيوانى در حيوانات است كه همه آنها شئون او هستند يعنى تمام افعال حيوانى فعل قوه وهم است و به او مستنداند جز اينكه در افعالى كه مادون ادراك معانى جزئيه‏اند هر يكى را اسمى خاص است كه آن حس مشترك است، و ديگرى خيال، و ديگرى متصرفه است تا اين كه مدركه معانى جزئيه را به جهت شرافت فعل به رئيس اسناد داده‏اند كه گفته‏اند مدرك معانى جزئيه قوه وهم است هر چند در حقيقت مدرك صور جزئيه و متصرف و خازن و حافظ،

(1)- (ص 333 و 334 ج 1 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 195

همين رئيس است.

چون تبصره در بيان اين نكته مهم كه متمم آن مطلب بسيار شريف قبل از آنست دانسته شد گوييم: مفكره وصف و عنوان عقل است در حالى كه مستعمل قوه متصرفه است كه در اين حال وصف و عنوان متفكره از آن قوه متصرفه است و گاهى اطلاق مفكره بر خود متصرفه نيز كرده‏اند.

بيانش اين كه قوه متصرفه كارش تركيب محسوسات بعضى به بعضى است، و تفصيل محسوسات بعضى از بعضى، حال بدان كه اين قوه متصرفه را كه كارش تركيب و تفصيل است در اصطلاح كتب طب آن را بطور اطلاق مفكره نامند، و لكن در كتب معقول اگر قوه متصرفه را وهم استعمال كند متخيله نامند و وهم را مخيله و لكن نه باطلاق بلكه در حالى كه مستعمل قوه متصرفه است. و همين قوه متصرفه را متفكره گويند در وقتى كه عقل مستعمل اوست چنانكه شيخ در فصل پنجم تعليم سادس كليات قانون (ص 147 و 148 طبع وزيرى) گويد:

القوة النفسانية تشتمل على قوتين هى كالجنس إحداهما قوة مدركة، الى قوله: و القوة المدركة فى الباطن أعنى الحيوانية و هى كالجنس لقوى خمس احديها القوة التى تسمى الحس المشترك، و الثانية القوة التى يسميها الاطباء مفكرة، و المحققون يسمونها تارة متخيله، و تارة مفكرة فان استعملتها القوة الوهمية الحيوانية سموها متخيلة، و ان اقبلت عليها القوة النطقية و صرفتها على ما ينتفع هى به منها سميت مفكرة! و نيز در فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء در اثبات قوه متصرفة و متفكره و متخيله بودنش گويد:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 196

قد نعلم يقينا ان فى طبيعتنا أن نركب المحسوسات بعضها الى بعض، و أن نفصل بعضها عن بعض لا على الصورة التى وجدناها عليها من خارج، و لامع تصديق بوجود شى‏ء منها أولا وجوده، فيجب أن تكون فينا قوة نفعل ذلك بها و هذه هى التى اذا استعملها العقل تسمى متفكرة، و اذا استعملتها قوة حيوانية تسمى متخيلة 1.

مراد از قوه حيوانيه وهم است كه همان قوه وهميه است. و در آخر همين فصل گويد:

و يشبه أن تكون القوة الوهمية هى بعينها المفكرة و المخيلة و المذكرة و هى بعينها الحاكمة فتكون بذاتها حاكمة و بحركاتها و افعالها متخيلة و متذكرة الخ.

اين كلام شيخ نص است در فرق ميان هر يك از مفكره و مخيله و مذكره با متفكره و متخيله و متذكره كه وصف اول بلحاظ خود قوه بكارگيرنده است، و وصف دوم بلحاط آن قوه‏اى كه بكار گرفته شد و ظاهرا اطلاق مفكره بر قوه متصرفه از تصحيف نساخ باشد فتأمل.

اما حافظه و ذاكره را نيز عند التحقيق يك قوه گفته‏اند كه چون خزانه معانى جزئيه است حافظه است، و چون وهم اين خزانه را مى‏شوراند و مخزوناتش را عرض مى‏دهد يعنى سان مى‏دهد تا مطلوب خود را بيابد و گمشده‏اش را پيدا كند و فراموش‏شده‏اش را بياد بياورد ذاكره نامند و ذاكره را متذكره نيز گويند كه وهم مذكره است و بلحاظ تصرف در اين قوه كه خزانه است متذكره. بوزان تصرفش در متصرفه.

شيخ در اواسط فصل پنجم مقاله اولى نفس شفاء در تعديد قواى‏

(1)- (ج 1 ص 333 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 197

نفس گويد:

ثم القوة الحافظة الذاكرة و هى قوة مرتبة فى التجويف المؤخر من الدماغ، تحفظ ما تدركه القوة الوهمية من المعانى الغير المحسوسه فى المحسوسات الجزئية الخ.

و در آخر فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء كه در بيان حواس باطنه است گويد:

و خزانة مدرك المعنى هو القوة التى تسمى حافظة. و هذه القوة تسمى ايضا متذكرة فتكون حافظة لصيانتها ما فيها، و متذكرة لسرعة استعدادها لاستثباته و التصور به مستعيدة اياه اذا فقد. الخ 1.

و در آخر فصل پنجم مقاله اولى گويد:

الوهم تخدمه قوتان، قوة بعده و قوة قبله، فالقوة التى بعده هى القوة التى تحفظ ما اداه الوهم أى الذاكره؛ و القوة التى هى قبله هى جميع القوى الحيوانية. 2

ص 57 و هر نفس كه متابعت هوى كند

شروع است در بيان درهاى دوزخ، انسان از درهاى دوزخ، دوزخى مى‏شود. چون قوى و عمال نفس در تحت فرمان عقل نباشند هر يك آنچه را كه در انسان مى‏آورند همه شاخه‏هاى دوزخ‏اند، و دانستى كه انسان به علم و عمل سازنده خود است. در اين مطلب نكته‏اى در هزار و يك نكته داريم و آن اين كه:

هر يك از اخلاق فاسده شاخه‏اى از درختهاى دوزخ است و هر كس متصل به شاخه‏اى از شاخه‏ها باشد او را بدوزخ مى‏كشاند از اين‏

(1)- (ج 1 ص 334 ط 1).

 

(2)- (ص 293 ج 1 ط 1)،

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 198

جهت كه آن خلق، ملكه و رنگ ثابت او شده است بلكه در ذاتش فرو رفته بلكه با وى يكى گرديده است پس ذاتش فرعى و شاخه‏اى از دوزخ است كه منتهى به آن خواهد شد.

عارف رومى در مثنوى در اين معنى گويد:

مادر فرزند جوياى وى است‏

 

اصلها مر فرعها را در پى است‏

هر كسى كور است امه هاويه‏

 

هاويه آمد مر او را زاويه‏

     

در كافى از حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله روايت است:

السخاء شجرة فى الجنة فمن كان سخيا أخذ بغصن منها فلم يتركه ذلك الغصن حتى يدخله الجنة، و الشح شجرة فى النار فمن كان شحيحا أخذ بغصن منها فلم يتركه حتى يدخله النار.

ص 57 و اگر عقل كه مدرك عالم ملكوتست،

شروع است در بيان كردن درهاى بهشت. هرگاه عمال و قواى كشور وجود انسان، تابع سلطان عقل نباشند، هر يك به خودكامى و خود خواهى انسان را به تباهى ميكشد و هرج و مرج و اضطراب در اين مملكت روى آورد و نفس را در اين حالت نفس مضطربه گويند و هيچ گاه نفس مضطربه به كمال مطلوب نفس ناطقه كه سعادت ابدى اوست نائل نمى‏گردد و جز شقاوت بهره‏اى نمى‏برد. و در صورت متابعت آنان مر عقل را، نفس ناطقه را نفس مطمئنه گويند كه بر اثر رياضت قوى را مسخر خود گردانيده است و حاكم مطلق بر آنان شده است كه هر يك را در وقت حاجت بكارش مى‏گمارد. مثلا وجود قوه غضبيه براى انسان لازم و ضرورى است و اگر اين قوه را نداشته باشد ناقص است چه به داشتن آن ناملايم را از خود دور مى‏كند و خود را از شر

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 199

دشمنان و آفات حفظ مى‏كند، ولى قوه غضبيه بايد چون كلب معلم باشد نه چون كلاب هراش و سگهاى هرزه و هكذا الكلام فى القوى الاخرى.

و چون عقل مملكت وجود انسان را آرامش داد و از راه رياضت، قوى را مسخر خويش گردانيد يعنى انسان صاحب نفس مطمئنه شد بدو خطاب آيد كه‏ يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي‏ و بعبارة ديگر صاحب نفس مطمئنه شدن همان و خطاب ارجعي الى ربك شنيدن همان. فصل هشتم نمط نهم اشارات شيخ رئيس در مقامات عارفان و شرح خواجه كه صاحب همين تذكره در آغاز و انجام است بر آن در بيان نفس مضطربه و مطمئنه و بيان اقسام رياضات مطلوبست رجوع شود.

و بدان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است: وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ‏ (نحل 79) در آيه دقت بفرماييد، كلام حق سبحانه اين است كه چيزى نمى‏دانيد و براى شما سمع و ابصار و افئده، قرار داده است يعنى اينها وسايل تحصيل علم شمايند و بايد از راه سمع و بصر و فؤاد دانا شويد. و در سوره إسراء فرموده است: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (آيه 37). حال بنگر كه با اين ابواب چه گونه روز و شب، خودت را مى‏سازى و حظ و لذت و از خوراك انسانيت چه قدر است كه بدان اندازه انسانى. از دفتر دل بشنو:

عزيز من حيات تو الهى است‏

 

كه عقل و نقل دو عدل گواهى است‏

طبيعت بر حياتت گشت حاكم‏

 

نباشد جز تو بر نفس تو ظالم‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 200

 

غذاى تو چرا لاى و لجن شد

 

طباع تو بط و زاغ و زغن شد

تو انسانى چرا مردارخوارى‏

 

چرا از سفره خود بركنارى‏

زخارف همچو شهوت شد حجابت‏

 

كه شد از دست تو حق و حسابت‏

تو را شهوت بقرب دوست بايد

 

بدان چه وصف و خلق اوست بايد

بيا نفس پليدت را ادب كن‏

 

حيات خود الهى را طلب كن‏

غذاى عام خام است و بود پوست‏

 

غذاى خاص مغز است و چه نيكوست‏

در اين معنى نگر در كاه و گندم‏

 

چه مى‏باشد غذاى گاو و مردم‏

طعامى خور كه جانت زنده گردد

 

چو خورشيد فلك تابنده گردد

دهان و گوش ما هر يك دهانست‏

 

كه آن بهر تن و اين بهر جانست‏

بداند آنكه در علم است راسخ‏

 

غذا با مغتذى باشد مسانخ‏

ز بالقوه سوى بالفعل بشتاب‏

 

مقام خويش را درياب و درياب‏

همه عالم نسيم روضه او

 

تو بيمارى كه بيزارى از آن بو

چو با نفس و هواى خود نديمى‏

 

نيابى هرگز از كويش نسيمى‏

بده آيينه دل را جلايى‏

 

كه تا بينى جمال كبريايى‏

تو را آيينه‏اى زنگار باشد

 

حجاب ديدن دلدار باشد

بدان حدى كه آيينه است روشن‏

 

نمايد روى خود را مثل گلشن‏

چه گلشن صد هزاران گلشن اى دوست‏

 

بسان سايه‏اى از گلشن اوست‏

تو را در وسع استعداد مرآت‏

 

ظهور ذات مى‏باشد ز آيات‏

     

 

ص 57 عقل كه مدرك عالم ملكوتست،

اين ادراك اخص خواص انسان و الذ لذايد اوست. در كتاب دروس اتحاد عاقل به معقول، از اين خصيصه چند بار سخن به ميان آمد.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 201

ص 57 مشعر خاص باشد،

ميرسيد شريف در تعليقاتش بر شرح قطب بر شمسيه در منطق، مشعر را اسم آلت دانسته است.

تبصره: از فصل بيست و چهارم تا فصل بيست و هشتم باب يازدهم نفس اسفار در جنت و نار است و فصل بيست و ششم آن (ج 4 ص 187 ط 1) در ابواب جنت و نار است كه ناظر به اين فصل تذكره در آغاز و انجام است. و همچنين باب چهاردهم علم اليقين فيض (ص 222 ط 1 چاپ سنگى) در ابواب جنت است، و فصل دوم باب پانزدهم آن در ابواب جهنم (ص 226) و نيز درس بيست و يكم دروس اتحاد عاقل به معقول.

خاتمه‏

: روايات صادره از اهل بيت عصمت و وحى كه تفسير آيات قرآنى‏اند و به اين نظر مرتبه نازله قرآنند در درهاى بهشت و دوزخ اشارات به اسرارى براى اهل سر دارند كه خود اين گونه حقايق مرويه معجزه قولى و حجت قوى بر حجت بودن آنانست بعنوان مزيد استبصار به نقل اين حديث شريف تبرك مى‏جوييم:

عن مولانا الباقر عليه السلام: «أحسنوا الظن باللّه و اعلموا أن للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسير اربعمائة سنة» 1 اين عرض باب ناظر به سعه رحمت حق سبحانه به بندگان اوست و حديث دارد كه آخرين شفيع ارحم الراحمين است.

(1)- (علم اليقين فيض ص 222 باب 14 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 202

نكته 398 هزار و يك نكته اين است: مقدسهاى خشك سر سفره خدا بخيلى مى‏كنند. شيخ رئيس ابو على سينا رضوان اللّه تعالى عليه در فصل بيست و پنجم نمط هفتم اشارات نيكو گفته است كه:

لا تصغ الى من يجعل النجاة وقفا على عدد و مصروفة عن اهل الجهل و الخطايا صرفا الى الابد و استوسع رحمة اللّه تعالى.

بلكه حديثى بسيار شريف در تفسير مجمع البيان امين الاسلام طبرسى در ضمن آيه كريمه: وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً (اعراف 156) از صحيح بخارى به اين صورت روايت شده است:

فى الحديث ان النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم قام فى الصلاة فقال أعرابى و هو فى الصلاة: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا أحدا. فلما سلم رسول اللّه (ص) قال للاعرابى: لقد تحجرت واسعا؛ يريد رحمة اللّه عز و جل، اورده البخارى فى الصحيح. انتهى و نيز در تفسير عياشى در تفسير كريمه‏ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏ (توبه 106) روايت كرده است باسنادش عن الحارث عن ابى عبد اللّه عليه السلام:

قال سألته بين الايمان و الكفر منزلة؟ فقال: نعم و منازل لو يجحد شيئا اكبه اللّه فى النار، بينهما آخرون مرجون اللّه لامر اللّه، و بينهما المستضعفون و بينهما آخرون خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، و بينهما قوله و على الاعراف رجال. 1

از دفتر دل بشنو:

اگر از ملت پاك خليلى‏

 

چرا در جود حق دارى بخيلى‏

     

 

(1)- (ج 2 ص 111 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 203

 

تو از چشم دل باريك و تاريك‏

 

نمى‏بينى مگر تاريك و باريك‏

تو را از زفتى و بخلى چه خواهش‏

 

كه خواهى رحمة اللّه را بكاهش‏

بكار حق اصيلى يا دخيلى‏

 

چرا بر سفره‏اش دارى بخيلى‏

و آخرون مرجون نخواندى‏

 

كه اندر نكبت بخلت بماندى‏

استوسع رحمة اللّه الواسعة

 

فلا تقبلك منه الفاجعة

حديثى خوش بخاطر او فتاده است‏

 

پيمبر در نمازش ايستاده است‏

كه اعرابى بگفتى در نمازش‏

 

به حق سبحانه گاه نيازش‏

الهى مرمرا و با پيمبر

 

ترحم كن مكن بر شخص ديگر

رسول اللّه پس از تسليم وى را

 

بفرمود از ره تعليم وى را

كلامى را كه حيف است گفت چون در

 

كه واسع را همى‏كردى تحجر

چو اعرابى مقدسهاى خشك‏اند

 

كه يكسر پشك و جز آنها كه مشك‏اند

     

 

فصل پانزدهم‏

ص 59 در اشاره به زبانيه دوزخ،

راجع به زبانيه در «رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم» برخى از مطالب را به اشارت عنوان كرده‏ايم كه نقل آن در اينجا مناسب مى‏نمايد:

كريمه مباركه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ نوزده حرف است و در هر حرف آن بسيار حرف است:

ففى مجمع البيان للطبرسى فى فضل‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ (من الفاتحه): و (روى) عن ابن مسعود قال من اراد أن ينجيه اللّه من الزبانية التسعة عشر فليقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ فانها تسعة عشر حرفا ليجعل اللّه كل حرف منها جنة من واحد منهم.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 204

و فى الدر المنثور للسيوطى (ص 9 ج 1): و اخرج وكيع و الثعلبى عن ابن مسعود قال من أراد أن ينجيه اللّه من الزبانيه التسعه عشر فليقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ ليجعل اللّه بكل حرف منها جنة من كل واحد.

اسرار أحاديث و روايات كه بيان بطون آيات‏اند بسيار است خداوند وهاب توفيق نيل بآنها را مرحمت بفرمايد در حديث مباركه فوق زبانيه را موصوف به نوزده كرده است. در قرآن مجيد زبانيه در آخر علق است‏ فَلْيَدْعُ نادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ و در قرآن همين يك زبانيه است. و تسعة عشر در سوره مدثر است‏ سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً. و در قرآن همين يك تسعة عشر است.

ذيل حديث مروى در مجمع البيان اين بود كه «ليجعل اللّه كل حرف منها جنة من واحد منهم» و بظاهر عبارت بايد بفرمايد منها چه هم در ذوى العقول است و حديث در مجمع البيان از مخطوط مصحح و مطبوع معتمد چنان است كه نقل كرده‏ايم و همان هم صحيح است زيرا در علق فرمود سندع الزبانيه كه زبانيه مدعو است.

باز در مدثر دقت كن كه فرمود عليها تسعة عشر و عجب آنكه اصحاب نار جز ملائكه نيستند پس اصحاب ديگر آيات وعيد دلالت بر خلود عذاب ندارد مثل‏ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ‏ (يونس 28) زيرا مجرد صحب دال بر عذاب ندارد، و آن عده را فتنه كافر و مؤمن قرار داد در هر يك از اين امور چه مطالبى بايد نهفته باشد؟.

از اين همه بگذريم نوزده حرف‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ را با زبانيه نوزده‏گانه چه مناسبت است و در عدد نوزده چه سرى است؟! عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ مفادش اين است كه نوزده تن را بر آن گمارديم مثل اينكه بر زندان نگهبانان گمارند خداوند درجات استاد علامه ميرزا ابو الحسن رفيعى قزوينى را متعالى گرداند كه بتعبير شيرينش ميفرمود: جهنم زندان خدا است اما بدان كه اين تعبير با همه شيرينى آن رمز است.

اين نوزده تن به بيان آيه بعد آن ملائكه‏اند و در سوره مباركه تحريم (آيه 8) هم تصريح به ملائكه شده است‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ‏.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 205

و در سوره بعد آن كه ملك است تعبير به خزنه شده است‏ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ.

پس زبانيه ملائكه موكل بر نارند كه به اصحاب نار و خزنه تعبير شده‏اند امير عليه السلام فرمود: «ان الكتاب يصدق بعضه بعضا» (نهج البلاغة خطبه هجدهم) و نيز فرمود: «كتاب اللّه ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض» (نهج البلاغه خطبه صد و سى و يكم).

مرحوم نراقى در خزائن (ص 375 تصحيح اين جانب) آورده است كه:

نكته، البسملة تسعة عشر حرفا و قلما كلمة فى القرآن تخلو من واحدة منها و ربما تحصل النجاة من شرور القوى التسعة عشر التى فى البدن اعنى الحواس العشرة الظاهرة و الباطنة و القوى الشهوية و الغضبية و السبع الطبيعية التى هى منبع الشرور و لهذا جعل اللّه سبحانه خزنة النار تسعة عشر بازاء تلك القوى فقال‏ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ.

ص 59 از سجن بسجين،

سجن زندانست و سجين زندان سخت تنگ و تاريك چنانكه لفظ مدغم و فشرده آن حاكى است. همان طور كه از مايه و مايع سركه و انگبين سكنجبين آميخته در هم ساخته شود، و از لفظ سركه و انگبين لفظ سكنجبين در هم فشرده.

ص 59 مالك جهنم،

دانستى كه علم و عمل حتى نيات آدمى، انسان سازند پس تدبر كن كه مالك دين و مالك جهنم به اين معنى كيست. از دفتر دل در پيش شنيده‏اى كه گفته بود:

كه بينى اسم و آيين خودى تو

 

همانا مالك دين خودى تو

ز دين خود بهشت و دوزخى تو

 

سزاوار سزاى برزخى تو

     

تبصره: سخن در زبانيه دوزخ در فصل 31 باب يازدهم نفس‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 206

اسفار عنوان شده است كه ناظر به اين فصل از تذكره در آغاز و انجام است (ج 4 ص 199 ط 1).

فصل شانزدهم‏

ص 61 آب ماده حيات،

آب در نشأه عنصرى صورت علم و مظهر حيات است كه تمام عنصريات را زنده دارد و حيات نفوس به علم است چنانكه حيات ابدان به آب. وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها (نحل 65).

و هيچ شى‏ء نيست مگر اين كه زنده است‏ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ حيوة آن به آب است‏ وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍ‏. لذا بعضى از اقدمين گفته‏اند عنصر اول كه صادر نخستين است آب است و اين سخن حق است و روايتى از اهل بيت عصمت و وحى در اين امر مروى است.

و همين آبست كه روزى ما سوى اللّه است.

ص 61 و لكن بعضى از آن اجاج است،

آب از آسمان بى‏رنگ و پاك و شيرين و گوارا نازل مى‏شود پس از آن از جدولها و خاكها و جاها رنگ مى‏گيرد و به اصناف و احوال گوناگون در ميآيد. و چون آب روزى آبخورها است در تربيت آنها دخلى تمام و تأثيرى به كمال دارد. در اين گفتار پيشواى اول امام امير المؤمنين على عليه السلام انديشه كن:

و اعلم أن كل عمل نبات و كل نبات لا غنى به عن الماء و المياه مختلفة فما طاب سقيه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث سقيه خبث غرسه و امرت ثمرته 1

(1)- (آخر خطبه 152 نهج البلاغة)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 207

و خداوند سبحان فرمود: يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ‏.

ابن عباس كه از منهل ولايت ارتواء مى‏كرد در اين كريمه‏ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً آب را بدانش تفسير كرده است، زيرا كه علم نفوس را از موت جهل احياء مى‏كند و سبب حيات ارواح است چنانكه آب سبب حيات اشباح. و در جوامع روائى ما از ائمه ما عليهم السلام به صور عديده در مواضع كثير آب بدانش تفسير شده است. از آن جمله در تفسير كريمه‏ وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً در تفسير صافى آمده است كه:

ففى المجمع عن الصادق عليه السلام قال: معناه لا فدناهم علما كثيرا يتعلمونه من الائمة عليهم السلام.

و فى الكافى عن الباقر عليه السلام يعنى‏ لَوِ اسْتَقامُوا على ولاية امير المؤمنين على و الاوصياء من ولده عليهم السلام و قبلوا طاعتهم فى أمرهم و نهيهم‏ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً، يقول لا شربنا قلوبهم الايمان.

امير عليه السلام آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين را وصف فرمود به اين كه: «هم عيش العلم و موت الجهل» 1 شيخ عربى را در فص هودى فصوص الحكم، و شارح قيصرى را در شرح آن كلامى مناسب مقام است كه نقل آن خالى از لطف نيست.

شيخ گويد:

و لكل جارحة علم من علوم الاذواق يخصها من عين واحدة تختلف باختلاف الجوارح، كالماء حقيقة واحدة تختلف فى الطعم باختلاف البقاع فمنه عذب فرات، و منه ملح أجاج و هو ماء فى جميع الاحوال‏

(1)- (خطبه 237 نهج البلاغه)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 208

لا يتغير عن حقيقته و ان اختلفت طعومه.

شارح ياد شده گويد:

فيه تشبيه العلم الكشفى بالعذب الفرات فانه يروى شاربه و يزيل العطش كما أن الكشف يعطى السكينة لصاحبه و يريحه. و العلم العقلى بالملح الاجاج لانه لا يزيل العطش بل يزداد العطش لشاربه و كذلك العلم العقلى لا يزيل الشبهة بل كلما امعن النظر يزداد شبهه و يقوى حيرته.

و اصل الكل واحد كما أن الماء واحد بالحقيقة، قال تعالى: يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل. و انما شبه العلم بالماء لكونه سبب حيوة الارواح كما أن الماء سبب حيوة الاشباح و لذلك يعبر الماء بالعلم و فسر ابن عباس و انزلنا من السماء ماء بالعلم. 1

حق اين است كه عرفان و برهان از يكديگر جدايى ندارند و انسان بايد در مسير تكاملى از امت وسط باشد و راه استواء و طريق مستقيم را به به‏پيمايد و با هر دو ديده علم و عمل و اعمال هر دو قوه بينش و كنش بنگرد و پيش برود، هر چند مراتب و مقامات علوم برخى بر برخى را از حيث فضل و شرف انكار نمى‏توان كرد و در واقع فيلسوف محقق و عارف در طرق ادراك معارف اختلاف ندارند و هر دو فريق معترف به معرفت فكرى و شهودى‏اند بلكه در ديگر رسائل عنوان كرده‏ايم كه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند و انسان كامل همان قرآن و عرفان و برهان است.

همين عارف قيصرى در شرح فص موسوى فصوص الحكم در راه ادراك بسائط گويد:

ان تعريف البسائط لا يكون الا بلوازمها البينة 2

(1)- (ص 245 ط 1).

 

(2)- (ص 461 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 209

و همين معنى را صاحب اسفار در جواهر و اعراض آن گفته است:

ان انحاء الوجودات البسيطة لا سبيل الى معرفتها الا باللوازم، او بالمشاهدة الاشراقية (ج 2 ص 118 ط 1).

و همين معنى را شيخ رئيس در حكمت مشرقيه گفته است كه:

ان البسائط قد تحد باللوازم التى توصل الذهن الى حاق الملزومات و التعريف بها ليس أقل من التعريف بالحدود 1 و در تعليقاتش بر شفاء (ص 17 ط 1) اين عبارت را چنين نقل كرده است:

قال الشيخ فى الحكمة المشرقيه: ان بعض البسائط توجد لها لوازم توصل الذهن بصورها الى حاق الملزومات و تعريفاتها لا يقصر عن التعريف بالحدود.

صاحب اسفار گويد:

نحن بحمد اللّه عرفنا ذلك بالبرهان 2 و اين كلام او در بيان كريمه‏ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‏، و كريمه‏ وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ است.

و همچنين محيى الدين عربى در همين مقام در آخر باب دوازدهم فتوحات مكيه (ج 2 ص 345 ط اخير مصر) گويد:

نحن زدنا مع الايمان بالاخبار الكشف.

و نيز صاحب اسفار گويد:

(1)- (نقل از اسفار ج 4 ص 148 ط 1، فصل اول باب 11 كتاب نفس).

 

(2)- (ج 3 ص 139 ط 1)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 210

حقيقة الوجود يمكن العلم بها بنحو الشهود الحضورى 1 و شيخ رئيس در فصل 27 نمط چهارم گويد:

الاول لا ند له و لا ضد له و لا جنس و لا فصل له فلا حد له و لا اشارة اليه الا بصريح العرفان العقلى 2 و اين صريح عرفان عقلى بمعنى شهود است.

شبيه افراط بودن جبر و تفريط بودن تفويض و عدل بودن امر بين الامرين مناظره ظاهرى بين عارف و حكيم و رأى متين اولياى دين است، عارف ميگويد امر موقوف بر مشاهده و عيان است كه فوق طور عقل است و از قياسات عقلى و نظر فكرى بدان مقام نتوان رسيد، حكيم ميگويد آنچه براهين عقلى نتيجه داد مقبول است و الا فلا.

اولياى دين ما عليهم السلام در مقام احتجاج و استدلال بطريق فكر و نظر اقدام ميفرمودند چنانكه احتجاج شيخ اجل طبرسى قده در اين مطلب سند زنده است، بلكه خود قرآن مجيد حجتى گويا در اين باره است كما لا يخفى على اهله، و در مقام مشاهده و عيان «لم اعبد ربا لم اره، و الغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟» ميفرمودند و آيات قرآنى در امضاى اين قسمت نيز بسيار است و اين امر بين الامرين است.

عجيب اينكه ملاى رومى بصورت شكل اول قياس كه خود دليل است با دليل ميجنگد و ميگويد:

پاى استدلاليان چو بين بود

 

پاى چو بين سخت بى‏تمكين بود

     

 

(1)- (ج 3 ص 17 ط 1)

 

(2)- (ص 122 چاپ شيخ رضا).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 211

نتيجه اينكه پاى استدلاليان سخت بى‏تمكين بود. عدم اعتماد بر علوم عقليه را بايد با دليل قبول كرد و يا بى‏دليل؟ اگر با دليل است دليل خود فلسفه و معقول است و اگر بى‏دليل است نامعقول است و اعتماد را نشايد.

و همچنين نظير مناظره مذكور مشاجره اصحاب علوم نقليه با ارباب علوم عقليه و حقائق عرفانيه است و امر بين الامرين نظر انسان در مسير عدل و وسط است چه وى را نظرى ارفع از اين جمود يكجانبه است.

اگر چه هيچ دانشى به پايه بلندى و گرانقدرى و ارزشمندى عرفان نيست و آن كس كه عرفان ندارد نه دنيا دارد و نه آخرت ولى همچنانكه عارف به فلسفى ميگويد حق تعالى را بايد با هر دو ديده نگريست، حق اين است كه معارف و علوم را بايد با هر دو چشم نگاه كرد زيرا كه بشر نمى‏تواند از منطق و برهان بى‏نياز باشد، و چه بسا مطالب حقه كه در كتب و رسائل راسخين در فن فلسفه مى‏يابيم كه با متن صريح معارف عرفانى موافق و معاضد يكديگرند، و بالاخره اگر عارف بخواهد يكى از مطالب فلسفى را رد كند بايد با دليل رد كند و دليل خود فلسفه است، مبناى پيشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است كه بسه قسم برهان و خطابه و جدال احسن تقسيم ميشود. ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ (نحل 126) جناب قاضى نور اللّه شهيد نور اللّه مرقده را در اول مجلس ششم كتاب مجالس المؤمنين سخنى منصفانه و عادلانه است كه گويد:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 212

تحصيل يقين بمطالب حقيقيه كه حكمت عبارت از آنست يا بنظر و استدلال حاصل ميشود چنانكه طريقه اهل نظر است و ايشان را علما و حكما ميخوانند.

يا بطريق تصفيه و استكمال چنانكه شيوه (شمه خ ل) اهل فقر است و ايشان را عرفا و اوليا نامند.

و اگر چه هر دو طايفه بحقيقت حكمااند ليكن اين طائفه ثانيه چون بمحصر موهبت ربانى فائز بدرجه كمال شده‏اند و از مكتبخانه‏ وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً سبق گرفته‏اند و در طريق ايشان اشواك شكوك و غوائل اوهام كمتر است اشرف و اعلى باشند و بوراثت انبيا كه صفوت خلائقند اقرب و اولى خواهند بود و هر دو طريق در نهايت وصول سر بهم باز مى‏آورد و اليه يرجع الامر كله.

و ميان محققان هر دو طريق هيچ خلاف نيست چنانچه منقول است كه شيخ عارف محقق شيخ ابو سعيد ابو الخير را با قدوة الحكماء المتأخرين شيخ ابو على سينا قدس اللّه روحهما اتفاق صحبتى شد بعد از انقضاى آن يكى گفت آنچه او ميداند ما مى‏بينيم و ديگرى گفت آنچه او مى‏بيند ما مى‏دانيم.

و هيچ يك از حكما انكار اين طريق ننموده بلكه اثبات آن كرده چنانكه ارسطاطاليس ميگويد: هذه الاقوال المتداوله كالسلم نحو المرتبة المطلوبة فمن أراد أن يحصلها فليحصل لنفسه فطرة أخرى.

و افلاطون الهى فرمود: قد تحقق لى الوف من المسائل ليس لى عليها برهان.

و شيخ ابو على در مقامات العارفين گويد: فمن أحب ان يتعرفها فليتدرج الى ان يصير من اهل المشاهدة دون المشافهة، و من الواصلين الى العين دون السامعين للاثر.

اين بود آنچه كه خواستيم از قاضى نقل كنيم. در شرحى كه بر فصوص معلم ثانى فارابى نوشته‏ام در اين مطلب بتفصيل بحث كرده‏ام، طالب بدانجا رجوع كند.

محيى الدين عربى صاحب فصوص و فتوحات در فص صالحى‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 213

فصوص الحكم بر اين رأى حكيم است كه:

تثليث اساس انتاج در معنويات است چنانكه اساس انتاج در خلق است و تثليث در معنويات همان اصغر و اوسط و اكبر دليل است، فقام اصل التكوين يتكون على التثليث اى من الثلاثة من الجانبين من جانب الحق و من جانب الحق ثم سرى ذلك (اى حكم ذلك التثليث) فى ايجاد المعانى بالادله فلا بد من الدليل ان يكون مركبا من ثلاثة (و هى موضوع النتيجة و محمولها و الحد الاوسط) على نظام مخصوص (و هو نظم- الشكل الاول و ما يرجع اليه عند الرد كالاشكال الثلاثة الاخرى) و شرط مخصوص (و هو ان تكون الصغرى موجبة كلية كانت او جزئية و الكبرى كلية سواء كانت موجبة او سالبة هذا فى الشكل الاول. الخ 1) و همچنين در فص محمدى (ص) كه آخرين فص كتاب نامبرده است فرمايد:

اول الافراد الثلاثه و ما زاد على هذه الاولية من الافراد فانه عنها فكان عليه السلام اول دليل على ربه فانه اوتى جوامع الكلم التى هى مسميات اسماء آدم فاشبه لدليل فى تثليثه.

(اى صار مشابها للدليل فى كونه مشتملا على التثليث و هو الاصغر و الاكبر و الحد الأوسط ص 482 شرح علامه قيصرى).

ابو حامد محمد اصفهانى معروف بتركه كه از اعاظم و معارف و مشاهير عارفان است كتاب شريف قواعد التوحيد را در مسأله اصالت وجود و وحدت شخصيه آن كه نظر عارف بر آنست و توحيد ذاتى را بر اين مبنى ميداند. و در رد تو هم اعتبارى بودن آن و ديگر مسائل مهم عرفانى بنظر و استدلال حكيمانه بحث كرده است، و صائن الدين على بن محمد بن محمد تركه معروف به ابن تركه نيز كه از اكابر اهل عرفان‏

(1)- (ص 276 شرح علامه قيصرى بر فصوص شيخ اكبر).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 214

است رساله قواعد التوحيد جدش را بنام تمهيد القواعد بهمان سبك تركه شرح كرده است و از كتب درسى تشنگان معارف حقه است، و همچنين مصباح الانس علامه ابن الفنارى كه از كتب شامخ استدلالى عرفان است. چنانكه شيخ رئيس محيى حكمت مشاء در نمط نهم اشارات مقامات عارفين را به طريق بحث و استدلال حكيمانه عنوان كرده است، فخر رازى در شرح آن گويد:

ان هذا الباب اجل ما فى هذا الكتاب فانه رتب فيه علوم الصوفية ترتيبا ما سبقه اليه من قبله و لا لحقه من بعده.

و نيز صدر المتالهين در مرحله ششم امور عامه اسفار كه در علت و معلول است در آخر فصل بيست و ششم آن فرمود (ص 189 ج 1):

اياك و ان تظن بفطانتك البتراء ان مقاصد هولاء القوم من اكابر العرفاء و اصطلاحاتهم و كلماتهم المرموزة خالية عن البرهان الخ.

قلم در رد معرفت فكرى زدن، و خط بطلان به منشورات براهين عقلى كشيدن، و دين الهى و فلسفه الهى را جداى از هم داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است. و در عين حال تميز بين دو نحو ارتزاق‏ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏ را ندادن سخنى سخت سست است.

هيچ گاه بشر نمى‏تواند از منطق و برهان بى‏نياز باشد چنانكه از وحى و رسالت و بالاخره اگر عارف بخواهد فرضا يكى از مطالب فلسفى را رد كند بايد با دليل رد كند و دليل خود فلسفه است.

مبناى پيشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است كه به سه قسم برهان و خطابه و جدال أحسن تقسيم مى‏شود. چنانكه قرآن كريم بدان ناطق است كه‏ ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 215

الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏ (نحل 126)

ص 62 مثل الجنة التى الآية،

اين دو بيت عارف رومى در دفتر سوم مثنوى كه چهار جوى دارد ناظر به اين چهار نهر است.

آب صبرت آب جوى خلد شد

 

جوى شير خلد مهر توست وود

ذوق طاعت گشت جوى انگبين‏

 

مستى و شوق تو جوى خمر بين‏

     

خواجه در روضة التسليم (ص 141 ط 1) به همين وزان آغاز و انجام گويد: چهار جوى بهشت به حكم تنزيل آب و شير و انگبين و شراب است و به حكم تأويل بر چهار انواع علوم است الخ.

ص 62 و اتوا به متشابها الآيه،

در بيان اين كريمه و آيات ديگر كه جزا متشابه عمل است و بين عمل و جزاء وفاق است، جزاء وفاقا، علاوه بر آنچه در مدخل اين تعليقات گفته‏ايم در چند درس اواخر دروس اتحاد عاقل به معقول در تجسم اعمال بحث كرده‏ايم و آيات ديگر و رواياتى مبين و مفسر در اين مطالب مهم ذكر كرده‏ايم، اگر خواهى رجوع كن.

ص 62 و در دوزخ به ازاء اين هر چهار نهر ...،

غذاى نفس ناطقه معارف است و آن معارف، مقامات و درجات اوست كه در حقيقت جنات اوست بلكه فوق جنت كه بهشت آفرين را يافته است، اگر نفس را از غذاى معارف بازداشت، ناچار به جاى آن آكنده از زخارف است كه دركات اوست.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 216

 

مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست‏

 

آينه صافى يقين همرنگ روست‏

اى كه مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار

 

آن ز خود ترسانى اى جان هوش‏دار

زشت روى تو است نى رخسار مرگ‏

 

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

     

در توحيد صدوق از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه:

قال ان للّه تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما مائة الا واحدا انه وتر يحب الوتر من أحصاها دخل الجنة.

و به همين مضمون و يا قريب به آن در آن و در خصال و ديگر جوامع روائى نيز روايت شده است و در معنى احصاء، وجوه عديده‏اى گفته‏اند:

در بحر الغرائب (ص 4) گويد:

حديث وارد شده است از بهترين موجودات و سرور كائنات عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات كه «ان للّه تعالى تسعة و تسعين اسما من أحصيها دخل الجنة». شيخ برهان الدين در شرح خود چنين آورده است كه احصاء در لغت شماره كردن است. و سيد طائفه فرموده كه احصاء خواندن و معنى آن دانستن است. و بعضى از مشايخ فرموده‏اند كه احصاء خواندن و معنى آن دانستن و توجه نمودن است.

راقم سطور گويد: چنانكه «كتاب اللّه ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه ببعض» (خطبه 131 نهج البلاغة) همچنين احاديث ناطق و شاهد يكديگرند چنانكه از حضرت امام صادق سلام اللّه تعالى عليه مروى است:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 217

قال الصادق عليه السلام: احاديثنا يعطف بعضها على بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموا ضللتم و هلكتم فخذوا بها و انا بنجاتكم زعيم 1.

غرض اين است كه در حديث ديگر از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «ان للّه تسعة و تسعين خلقا من تخلق بواحد منها دخل الجنة» 2 (تمهيدات عين القضاة همدانى ص 345) و در حديث ديگر فرمود «ان للّه تسعة و تسعين خلقا من تخلق بها دخل الجنة». پس حقيقت احصاى اسماى حسنى تخلق بدانها است كه انسان متصف به اوصاف آنها گردد، هر چند احصاى آنها را كه ذكر به لسان است نيز اثرى خاص است.

شيخ بهائى در شرح حديث سى و نهم كتاب اربعينش گويد:

روى فى الكافى عن الامام ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام:

«ان اللّه يسلط عليه تسعة و تسعين تنينا لو أن تنينا واحدا منها نفخ على- الارض ما انبتت شجرا ابدا». و روى الجمهور ايضا هذا المضمون بهذا العدد الخاص عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم.

قال بعض أصحاب الحال: و لا ينبغى ان نتعجب من التخصيص بهذا العدد فلعل عدد هذه الحيات بقدر عدد الصفات المذمومة الكبر و الرياء و الحسد و الحقد و سائر الاخلاق و الملكات الردية فانها تتشعب و تتنوع انواعا كثيرة و هى بعينها تنقلب حيات فى تلك النشأة.

عدد تنين كه نود و نه است در مقابل نود و نه خلق الهى است كه چون انسان بدان اخلاق كريمه متخلق نشده است بجاى آنها صفات مذمومه است. و صفات مذمومه در تمثل أعمال بصفات حيوانات موذيه و اشباح و صور موحشه در مى‏آيند. و از اين بيان سر آن كه خواجه فرمود:

«و در دوزخ به ازاء اين هر چهار نهر حميم و غسلين و قطران و مهل‏

(1)- (خصائص فاطميه ص 25 چاپ سنگى).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 218

باشد» دانسته مى‏شود. وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏.

فصل هفدهم‏

ص 63 در اشاره به خازن بهشت و دوزخ.

هم بهشت را خازن است، و هم دوزخ را، قوله تعالى: وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى‏ وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ‏ (زمر 71- 76). خازن بهشت رضوان است، و خازن دوزخ مالك، چنانكه گفته آيد.

ص 63 و چون معاد عود است به فطرت اولى ...،

نيكو بيانى در تفسير معاد است، در عود بايد دقت كرد تا مهم معنى معاد معلوم گردد. و آنكه از يافتن اين سر به سرسرى بگذشت و در آن غور و تأمل به سزا نكرد، در علم معاد طرفى نبسته است و به سر كريمه‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ نرسيده است‏ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏.

و حق همانست در شرف علم المعاد و علو مكانت و رفعت معرفت آن كه صاحب اسفار در مفتتح فصل يازدهم باب دهم كتاب نفس آن فرموده است:

ان هذه المسألة بما فيها من أحوال القبر و البعث و الحشر و النشر و الحساب و الكتاب و الميزان و مواقف العرض و الصراط و الجنة

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 219

و طبقاتها و ابوابها و النار و ابوابها و دركاتها، هى ركن عظيم فى الايمان و اصل كبير فى الحكمة و العرفان. و هى من أغمض العلوم و الطفها و اشرفها مرتبة و ارفعها منزلة و أسناها قدرا و أعلاها شانا و أدقها سبيلا و أخفاها دليلا؛ الا على ذى بصيرة ثاقبة و قلب منور بنور اللّه. قل من اهتدى اليها من اكابر الحكماء السابقين و اللاحقين و مشاهير الفضلاء المتقدمين و المتاخرين 1.

ص 63 پس اول بايد ارادت او ...،

شروع است در بيان خازن بهشت كه او را رضوان گويند. و مانند همين چند سطر گفتارش به همين ترتيب در اين مقام كه فناى در توحيد است چه توحيد در ذات و چه توحيد در صفات و چه توحيد در افعال كه «لا اله الا اللّه وحده وحده وحده،» در شرح فصل نوزدهم نمط نهم اشارات شيخ رئيس در مقامات عارفين گويد:

ان العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق، رأى كل قدرة مستغرقة فى قدرته المتعلقة بجميع المقدورات؛ و كل علم مستغرقا فى علمه الذى لا يعزب عنه شى‏ء من الموجودات؛ و كل ارادة مستغرقة فى ارادته التى يمتنع أن يتأبى عليها شى‏ء من الممكنات، بل كل وجود و كل كمال وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه، صار الحق بصره الذى به يبصر، و سمعه الذى به يسمع، و قدرته التى بها يفعل، و علمه الذى به يعلم، و وجوده الذى به يوجد، فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق اللّه تعالى بالحقيقه 2.

اين سخن در فناى در توحيد در غايت اتقان است. تفصيل آن را در رساله لقاء اللّه ذكر كرده‏ايم رساله‏اى كه اهل ايمان را تبصره‏

(1)- (ج 4 ص 146 ط 1)،

 

(2)- (ص 227 چاپ شيخ رضا)

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 220

است و اهل ايقان را تذكره و هم رهرو را دستورى كه چراغ فرا راه اوست.

تبصره: از آنكه خواجه در شرح اشارات فرمود: «و وجوده الذى به يوجد»، و مانند آن در اين رساله كه: «و بعد از آن بايد كه وجودش در وجود او منتفى شود تا به خودى‏خود هيچ نباشد» مستفاد است كه خواجه در توحيد بر مبناى رصين عارفان باللّه كه وحدت شخصيه وجود است. مى‏باشد به خصوص كه در آخر آن در اين رساله فرموده است «و اين مقام اهل وحدتست‏ أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ‏، و خيلى ماهرانه عقيدت خود را در توحيد بعبارت ياد شده ارائه داده است. در اين امر أهم، رساله ما بنام وحدت از ديدگاه عارف و حكيم مغتنم است.

ص 64 و به اين سبب خازن بهشت را رضوان گويند.

مرحوم حاجى در فريده رضا (ى) حكمت منظومه خوب گفته است:

و بهجة بما قضى اللّه رضا

 

و ذو الرضا بما قضى ما اعترضا

اعظم باب اللّه فى الرضا وعى‏

 

و خازن الجنة رضوانا دعى‏

     

 

ص 64 و اگر سالك اين طريق نسپرد ...،

شروع است در بيان خازن دوزخ.

ص 64 و نامرادى وصف مماليك است و به اين سبب خازن هاويه را مالك خوانند.

نيكو بيانى است در وجه تسميه خازن دوزخ به مالك. إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 221

وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ 1 تبصره: فصل 32 باب يازدهم نفس اسفار ناظر به اين فصل آغاز و انجام است. بلكه قسمت عمده آن ترجمه عبارات اين فصل است. 2

فصل هجدهم‏

ص 67 در اشاره بدرخت طوبى ...،

شجره طوبى صورت تمثل ايمانست كه‏ أَصْلُها ثابِتٌ‏ فى قلب الخاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم، وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها. و هر مؤمن باللّه شاخه‏اى از آن شجره طيبه طوبى است چه بحسب زمان قبل از آن حضرت بوده است، و چه بعد از آن بوده باشد فافهم. و بالجمله شاخه‏هاى آن صورت ارتباط ايمانى هر مؤمن به خاتم است. و شجره طوبى اصل جميع اشجار جنات است.

كلينى در باب المؤمن و علاماته و صفاته از اصول كافى باسنادش از أبى بصير از امام صادق عليه الصلاة و السلام روايت كرده است كه:

قال قال امير المؤمنين عليه السلام: طوبى شجرة فى الجنة أصلها فى دار النبى صلى اللّه عليه و آله، و ليس من مؤمن الا و فى داره غصن منها لا يخطر على قلبه شهوة شى‏ء الا أتاه بذلك و لو ان راكبا مجدا سار فى ظلها مائة عام ما خرج منه و لو طار من أسفلها غراب ما بلغ أعلاها حتى يسقط هرما، ألا ففى هذا فارغبوا.

امام عليه السلام در بيان شجره طوبى، تشبيه معقول به محسوس فرمود تا عظمت و سعه وجودى اين شجره طيبه طوبى معلوم گردد.

فيض در وافى (ج 3 ص 37) افاده فرمود كه:

(1)- (زخرف 79).

 

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)    متن    221     فصل هجدهم ..... ص : 221

(2)- (ج 4 ص 200 ط 1).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 222

تأويل طوبى العلم، فان لكل نعيم فى الجنة مثالا فى الدنيا، و مثال شجرة طوبى شجرة العلوم الدينية التى أصلها فى دار النبى الذى هو مدينة العلم، و فى دار كل مؤمن غصن منها و انما شهوات المؤمن و مثوباته فى الآخرة فروع معارفه و أعماله الصالحة فى الدنيا فان المعرفة بذر المشاهدة و العمل الصالح غرس النعيم، الا ان من لم يذق لم يعرف و لا يذوق الا من أخلص دينه للّه و قوى ايمانه باللّه بأن يتصف بصفات المؤمن المذكورة فى هذا الباب.

اين حديث شريف در امالى ابن بابويه، و تحف العقول ابن شعبة، و ديگر جوامع روائى فريقين بصور عديده مروى است.

در مقابل طوبى زقوم است، أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ‏ (صافات 61- 64). إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ‏ (دخان 45- 48) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ‏ (واقعه 52- 57).

ص 67 وجود در ضمائر ما كه نسبتى با عالم امر دارد ...،

سخنى سخت استوار است، درود بر روانش.

ص 67 در خبر آمده است كنت سمعه الذى ...،

اين نتيجه قرب نوافل است، و در قرب فرائض عبد عين اللّه و يد اللّه و لسان اللّه مى‏شود به بين تفاوت از كجا تا بكجاست فافهم.

حديث سى و پنجم اربعين شيخ بهائى باسناده عن ابان بن تغلب عن الامام جعفر بن محمد بن على الباقر عليه السلام قال:

لما أسرى بالنبي صلى اللّه عليه و آله قال يا رب ما حال المؤمن عندك؟

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 223

قال يا محمد من أهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة و انا اسرع شى‏ء الى نصرة اوليائى. و ما ترددت فى شى‏ء انا فاعله كترددى فى وفات المؤمن يكره الموت و اكره مساءته، و ان من عبادى من لا يصلحه الا الغنى لو صرفته الى غير ذلك لهلك. و ان من عبادى من لا يصلحه الا الفقر لو صرفته الى غير ذلك لهلك. و ما يتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب مما افترضت عليه، و انه ليتقرب الى بالنوافل حتى أحبه فاذا أحببته كنت سمعه الذى يسمع به، و بصره الذى يبصر به، و لسانه الذى ينطق به، و يده الذى يبطش بها ان دعانى أجبته، و ان سألنى أعطيته.

و به اصول كافى (ج 2 ص 263 معرب) نيز رجوع شود و چند مأخذ حديث تردد را از جوامع روائى فريقين در نكته شانزدهم هزار و يك نكته ذكر كرده‏ايم.

و قرب فرائض اين كه:

قال عز و جل ما يتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب الى مما افترضته عليه و ما زال يتقرب إلي عبدى بشى‏ء احب الى مما افترضته عليه و ما زال يتقرب الى عبدى بالفرائض حتى اذا ما احبه و اذا أحببته كان سمعى الذى أسمع به، و بصرى الذى أبصر به، و يد الذى ابطش بها.

و فى كتاب التوحيد من الكافى باسناده عن هاشم بن ابى عمارة الجنبى قال:

سمعت أمير المؤمنين عليه السلام يقول انا عين اللّه و انا يد اللّه و انا جنب اللّه و انا باب اللّه 1

ص 68 پس هر چه ارادت او به آن تعلق گيرد هم در حال موجود شود.

زيرا صاحب مقام كن مى‏شود. إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ‏

(1)- (ج 1 ص 113 معرب).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 224

كُنْ فَيَكُونُ‏ (يس 83) جز اين كه در عبد بواسطه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ است كه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ عارف به منزله كن اللّه است فتبصر.

شيخ محيى الدين عربى در رساله شريف «در مكنون و جوهر مصون» در علم حروف گويد:

من فاته فى هذا الفن سر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ فلا يطمع أن يفتح عليه بشى‏ء- الى قوله: و اعلم أن منزلة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ من العارف بمنزلة كن من البارى جل و على.

و در سؤال و جواب صد و چهل و هفتم باب هفتاد و سوم فتوحات مكية آمده است كه:

ما تأويل قول بسم اللّه؟ الجواب، هو للعبد الكامل فى التكوين بمنزلة كن للحق.

در مقام كن و شأن كلمه علياى‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ به آخر رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم و نيز بدفتر دل رجوع شود.

ص 68 و به ازاء اين حال كسانى را ...،

شروع است در بيان درخت زقوم،

ص 68 رءوس ايشان مبادى اهواى انفس باشد.

كلامى دقيق و لطيف است فتدبر. پس مبدأ هواى نفس مبدأ انبات اين درخت است و منشأ اهل هاويه، پس دوزخى دوزخ را از دنيا با خود مى‏برد و گويند انسان در بهشت و دوزخ است و تو با ديدگان تحقيق گويى بهشت و دوزخ در انسانند و كلمه در نيز به توسع است چه علم و عمل انسان سازند كه جزا نفس عمل و عين آنست.

تبصره: فصل 33 باب 11 نفس اسفار ناظر به اين فصل از آغاز

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 225

و انجام است و مطالب اين فصل در آنجا ترجمه گرديده است و شرح و بسط يافته است و بعضى از حقايق از فتوحات مكيه و از ديگر مشايخ نيز آورده شده است و رواياتى از اهل بيت عصمت و وحى نقل شده است رجوع شود. و تأويل شجره طوبى به علم كه در صدر تعليقات اين فصل از فيض نقل كرده‏ايم از اسفار اتخاذ شده است كه صاحب اسفار گويد: فتأويل ذلك من جهة العلم أن المعارف الالهية الخ (ج 4 ص 202 ط 1). و نيز فيض در علم اليقين بعضى از روايات در اين موضوع نقل كرده است كه مطلوبست (ص 224 رحلى چاپ سنگى).

فصل نوزدهم‏

ص 69 در اشاره به حور عين.

در اين فصل نيز چون ديگر فصول رساله، سخن سر بسته گفته است و همين شايسته است. و خود سفراى الهى همه به رمز سخن گفته‏اند تا هر كس بفراخور بينش، و به اندازه دانش خويش از آن بهره برند و معانى و حقايق را آن چنان در كسوت الفاظ و قوالب محسوسات و صور تمثيلات بدر آوردند تا هيچ كس از كنار سفره علوم و معارف الهى بى‏بهره و دست خالى برنخيزد.

كلمات طيبه اين فصل چون ديگر فصول رساله، تفسير انفسى طايفه‏اى از قرآن مجيد است كه خواص را بكار آيد.

هر يك از دو كلمه حور و عين، صيغه جمع‏اند كه هم جمع مفرد مذكرند و هم مفرد مؤنث. ابن مالك در باب جمع تكسير الفيه گويد:

فعل لنحو احمر و حمراء

 

و فعلة جمعا بنقل يدرى‏

     

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 226

پس حور هم جمع احور است كه نعت مذكر است يعنى مرد آهو چشم و ميش چشم، و هم جمع حوراء كه نعت مؤنث است يعنى زن آهو چشم و ميش چشم، و همچنين عين هم جمع اعين است يعنى مرد فراخ چشم و هم جمع عيناء يعنى زن فراخ چشم كه ضمه عين بمناسبت يا مكسور شده است. و چشمى كه هر دو صفت ياد شده در او جمع شده است خيلى چشم‏گير است. فتبصر.

ص 70 به نيكوترين صورتى از صور ممثل شوند ...،

در صقع نفس ممثل شوند و جميع ممثلات از انحاء ادراك‏اند.

در دفتر دل هم ثبت شده است كه:

تمثل باشد از ادراكت اى دوست‏

 

برون نبود ز ذات پاكت اى دوست‏

همه اطوارت از آغاز و انجام‏

 

همه احوالت از لذات و آلام‏

ز ادراكات تست از نيك و از بد

 

تويى خود ميهمان سفره خود

چو شد آيينه ذات تو روشن‏

 

ز گلهاى مثالى مثل گلشن‏

به وفق اقتضاى بال و حالت‏

 

معانى را بيابى در مثالت‏

مثالى همنشين و همدم تو

 

فزايد نور و بزدايد غم تو

رفيق خلوت شبهاى تارت‏

 

ترا آگه كند از كار و بارت‏

سخن از ماضى و از حال گويد

 

خبرهايى ز استقبال گويد

     

مفتاح فهم انواع تمثلات، كريمه‏ فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا است. كه در لها بايد دقت بسزا كرد كه اين ملكيت اعتبارى نيست كه در واقع دارايى بيرون از ذات انسان است جز اين كه با او يك نحو اضافه و انتساب دارد بلكه ملكيتى است كه دارايى حقيقى اوست و لها و له است لا لغيرها و غيره. پس حقيقت معنى ازدواج و تزويج در كريمه‏ وَ زَوَّجْناهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 227

بِحُورٍ عِينٍ‏ و نظائر آن، از اين اشارتى كه نموده‏ايم معلوم شده است.

در رساله انسان و قرآن اين كمترين چندين روايت تمثل و بحث از آن در تحت عنوان رؤيت و تمثل نقل و تحقيق شده است و خود مقاله‏ايست كه براى نيل به مقاصد مقام مفيد است. اين مقاله در تمثل براى اهل فن اهميت بسزا دارد، و تدبر در مباحث آن كه از منابع منطق وحى سرچشمه گرفته است درهايى از معارف به سوى انسان مى‏گشايد. و هر يك از آيات و روايات و كلمات مشايخ در اين مطلب شريف، چراغ فرا راه سالك مسالك حقايق است. و روايات گردآمده در اين مقام، در طول مدتى مديد از فحص در جوامع روائى و جز آنها تحصيل شده است مرجو از مفيض خيرات اين كه نفوس مستعده را مفيد افتد.

فصل بيستم‏

ص 71 ثواب از فضل خدا است و عقاب از عدل او ...،

جزاى عمل صالح فضل الهى است كه به معونت روح است لهذا مضاعف ميشود يكى تا هزار و چهار صد و زياده، و جزاى عمل غير صالح عدل الهى است كه بمعونت نفس است لهذا يكى را يكى ميرسد.

قرآن مجيد ميفرمايد: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ‏ (بقره 265) هفتصد چون مضاعف شود هزار و چهار صد گردد، و زياده واسع عليم است، و يكى را يكى رسد اشاره است به كريمه‏ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ‏ (انعام 163) و به كريمه‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 228

مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها (مؤمن 45).

اگر سنگى را مثلا از لب دره‏اى يك بار بسوى نشيب آن حركت دهند ديگر لازم نيست كه دمبدم آن را حركت دهند بلكه مطابق طبعش در حركت خواهد بود تا به ته دره برسد، و اگر بعكس از ته دره بخواهند آن را به لب دره برسانند بايد آن فآن با رنج و تلاش آن را انتقال داد و عائق آن بود چون مسيرى بر خلاف طبع او است، نفوس انسانى نسبت بمبادى عاليه و علوم و معارف حقه بدين وزان و مثالند كه بالطبع رو به بالا دارند آن چنان كه حجر رو به پايين بلكه امر نفوس فوق اين مثال است كه در آن زمان و مكان دخيل است و اين عارى از ماده و احكام متعلق به آنست، و همين كه از رنگ تعلق رهايى يافتند بقدر علم و عمل و منزلت و فضائلشان حسنه آنها ارتقاء مييابد كه گاهى يكى ده تا است‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها (انعام 163) و گاهى يكى هفتصد تا، و گاه يكى مضاعف هفتصد است و گاه زياده كه آن را غايت و نهايت نبود، بخلاف سيئه كه‏ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها.

ص 71 و از سيئه آدم تا سيئه ابليس تفاوت بسيار است.

تفاوت از آدم تا شيطان است چه آن فرخنده كيش ربنا ظلمنا انفسنا گفت، و اين بدانديش رب بما أغويتنى.

ص 71 فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين.

آيه در بيان فضيلت شب زنده‏داران است كه اهل تهجد و صلاة ليل‏اند كه فرمود: إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 229

خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ‏ (سجده 18).

القمى عن الصادق عليه السلام:

ما من عمل حسن يعمله العبد الا و له ثواب فى القرآن الا صلاة الليل فان اللّه عز و جل لم يبين ثوابها لعظم خطره عنده، فقال جل ذكره:

تتجافى جنوبهم الى قوله يعملون.

فى المجمع و قد ورد فى الصحيح عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم قال اللّه تعالى:

«أعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشربله ما اطلعتكم عليه، اقرأوا ان شئتم فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين». رواه البخارى و مسلم جميعا.

و در تفسير قرطبى (ج 14 ص 105) از ابو هريره از حضرت رسول اللّه (ص) چنين روايت شده است:

قال (ص) يقول اللّه تبارك و تعالى: اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ذخرا بله ما أطلعكم عليه، ثم قرأ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ.

و نيز در تفسير قرطبى آمده است كه قال ابن عباس:

الامر فى هذا أجل و أعظم من ان يعرف تفسيره.

و در تفسير مجمع فرموده است:

قال ابن عباس هذا ما لا تفسير له فالامر أعظم و اجل مما يعرف تفسيره.

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 230

در تفاسير حديثى چون نور الثقلين و برهان و در منثور و صافى رواياتى شريف در ضمن اين كريمه آورده شد رجوع شود، و در معاد بحار (ج 3 ص 307 ط 1) نيز حديثى شريف در اين مقام مطلوبست.

بيان: بشر انسان ظاهرى است كه خود كلمه بشر بدان دال است چه بشره روى آشكار شى‏ء و صورت ظاهر آنست پس حديث شريف فرمايد بر قلب بشر خطور نكرده است يعنى اين انسانهاى ظاهرى از آن بيخبرند نه كامل و اهل باطن فافهم.

ص 72 چه دنيا و آخرت بر مرد خدا حرام است.

دو عالم را به يك بار از دل تنگ‏

 

بدر كرديم تا جاى تو باشد

     

و ديگرى گفته است:

دنيا و آخرت به نگاهى فروختيم‏

 

سودا چنان خوش است كه يكجا كند كسى‏

     

مرد خدا خدا خواهد كه حسن مطلق است و دنيا و آخرت مظاهر جمال و جلال اويند. و اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين‏تر است.

چرا زاهد اندر هواى بهشت است‏

 

چرا بيخبر از بهشت آفرين است‏

     

عبادت أحرار چنين است كه خدا خواهند و بس، در بحر المعارف آخوند ملا عبد الصمد همدانى منقول است كه:

فى كتاب فردوس العارفين قال امير المؤمنين عليه السلام: العارف اذا خرج من الدنيا لم يجده السائق و الشهيد فى القيامة، و لا رضوان الجنة فى الجنة، و لا ما لك النار فى النار، قيل و اين يقعد العارف؟ قال عليه السلام:

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 231

فى مقعد صدق عند مليك مقتدر 1.

ص 72 الدنيا حرام ...،

فى الجامع الصغير للسيوطى:

الدنيا حرام على أهل الآخرة، و الآخرة حرام على اهل الدنيا، و الدنيا و الآخرة حرام على اهل اللّه. (فر عن ابن عباس). 2

ص 72 سبحان ربك رب العزة عما يصفون ...

در احكام كفارات زاد المعاد مجلسى آمده است كه:

كفاره مجلس آنست كه چون از مجلس برخيزد بگويد: سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

اين سخن مجلسى از روايتى است كه از امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام در كافى روايت شده است:

فى الكافى عن أمير المؤمنين عليه السلام: من أراد أن يكتال بالمكيل الا و فى فليقل اذا أراد أن يقوم من مجلسه سبحان ربك الآيات الثلاث 3 خواجه محقق طوسى قدس سره، از اين عمل كه رساله را به آيات ياد شده ختم نمود، كفاره عمل مى‏دهد كه مقربان حق از حسنات خود منفعل‏اند با اين كه حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده است:

من مات و ميراثه الدفاتر و المحابر و جبت له الجنة. 4

آرى:

(1)- (ص 4 ط 1)

 

(2)- فر يعنى حديث از مسند فردوس ديلمى از رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم مروى است چنانكه در صدر جامع بيان كرده است.

 

(3)- (نقل از تفسير صافى).

 

(4)- (باب 51 كتاب ارشاد القلوب ديلمى).

 

آغاز و انجام (به ضميمه تعليقات)، متن، ص: 232

 

عابدان از گناه توبه كنند

 

عارفان از عبادت استغفار

     

و اين بيم و هراس از اين روى است كه اين اعمال و اشغال را شاغل و حاجز خود از حضرت ربوبى مى‏بينند.

بدين نمط اين كمترين به تقليد بزرگان در خاتمه دفتر دل به دلدل آمد و گفت:

خدايا دفتر دل شد حجابم‏

 

چو ديگرها رساله يا كتابم‏

كه نفس نوريم گرديده عاجز

 

ز كسب نورش از اين گونه حاجز

به حب سنگ و گل عامى جاهل‏

 

فرو ماند همى از عالم دل‏

حجاب ار سنگ وار گل شد حجاب است‏

 

حجاب ار دفتر دل شد حجاب است‏

حسن تا شاعرى شد پيشه‏ى او

 

به سجع و قافيه است انديشه‏ى او

به خوابش قافيه در خواب بيند

 

چنانكه تشنه چشمه آب بيند

كجا دارد حضورى با خدايش‏

 

كه از وى قافيه كرده جدايش‏

ز نظم و نثر خود در انفعال است‏

 

خموشى بهتر از اين قيل و قال است‏

به چندى دفتر دل را بيار است‏

 

نداند گيردش از چپ و يار است‏

به احسانت حسن را احسنش كن‏

 

مر اين يك دانه را صد خرمنش كن‏

     

اين تعليقات، فيض با بركات شهر ولايت رجب الاصب سنه يك هزار و چهار صد و پنج هجرى است، كه اين كمترين از فياض على الاطلاق علاوه بر توفيق درس و بحث و آثار قلمى ديگر، مصب آن قرار گرفته است.

دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏.

قم- حسن حسن‏زاده آملى‏

 

 

اشتراک گذاری:
نظرات

اطــلاعــات تــمــــاس:

دفـتـر و ساختـمان آموزشـی: قم، خیابان معلم ، بلوار جعفر طیار ، نبش کوچه چهارم 

کدپستی: 3715696797

 

آموزش حضوری و مجازی (ساعت13 تا 18):
09906265794

ارتباطات و روابــط عمــومــی: 09906265794