جان نباشد جز خبر در آزمون |
هر كرا افزون خبر جانش فزون |
|
جان ما از جان حيوان بيشتر |
از چه زان رو كه فزون دارد خبر |
|
دروس معرفت نفس
درس پنجاه و هفتم
دليل ديگر در اين كه نفس موجودى وراى طبيعت است. ابن مسكويه در طهارت الأعراق نيز آورده است كه نفس ناطقه، مدرك ذاتش است و در اين ادراك به امر ديگرى جز نفس ذاتش احتياج ندارد؛ و در كتب حكميه مبرهن است كه هر معقول قايم به ذات، خود عاقل ذات خود است. پس نفس ناطقه، عقل و عاقل و معقول است يعنى علم و عالم و معلوم است و باز يعنى ادراك و مدرك و مدرك است و هيچ يك از قواى جسمانى مدرك ذات خود نيستند، پس اين دو امر (يعنى نفس و بدن) مغاير هماند و نفس ناطقه مجرد از عالم طبيعت و نشأه عنصرى است.
تبصره: در دروس بعد از اين معلوم مىشود كه هر معقولى قايم به ذات خود است چنانكه هر عاقلى.
تبصره: براى رسيدن اين دليل، به درس بيست و دوم مراجعه شود كه كمك خوبى است.
در ادلّه دروس پيش گفتهايم كه نفس در عالم رؤيا به كشف و ادراك مطالب و معارف پوشيدهاى پى مىبرد كه در بيدارى به آنها آگاهى نداشت و چه بسا كه در بيدارى هيچ حرفش را هم نمىزد و خيالش را هم نمىكرد و چنانكه گفتهايم كمتر كسى است كه در دوران زندگى خود از عالم خواب برايش چيزهايى شگفت پيش نيامده باشد، و آنچه را كه در خواب ديده است در بيدارى به تعبير آن، دير يا زود نائل نشده باشد. در حقيقت اگر كسى به لجاج و عناد نخواهد بسر برد و از سر انصاف نگذرد به خوبى اذعان مىكند كه نيل به مغيبات بايد كار موجودى وراى زمان و مكان و محيط به زمان و مكان باشد. اگر روان آدمى ماده و جسم و جسمانى، خلاصه از عالم طبيعت باشد آيا اين مدّعى نمىانديشد كه اخبار به غيب و دست يافتن به امور پنهان چگونه است و طبيعت كه از موطن خود قدم فراتر نمىنهد، پس اين همه فهميدنها و ادراكات فوق زمانها و مكانها چيست؟
دروس معرفت نفس، متن
شبيه خواب، تنويم مغناطيسى است كه به فرانسه هيپنوتيسم «1» مىگويند و خواب كننده را هيپنوتيزور «2» و مصدر آن هيپنوتيزر است خواب مصنوعى كردن و با هيپنوتيسم خواب كردن. اين كار در اين زمان جهانگير شده است و كتابهاى بسيارى به زبانهاى گوناگون در اين باره نوشتهاند و به وقايعى از اين كار دست يافتند كه آنها را جمع و تأليف كردهاند و از آنها به استقلال روح و بقاى آن بعد از اضمحلال بدن پى بردهاند و به پاداش و كيفر اعمال در عالم ديگر استدلال كردهاند.
گابريل دولان فرانسوى كتابى به نام عود ارواح نوشته است كه در سنه 1310 ه ش در تهران به ترجمه رضا قلى صمصامى به فارسى چاپ شده است. در صفحه بيست و يك آن گويد: «امروز به طور محقّق ثابت گرديده كه انتقال خيال و روشنبينى، چه در حال خواب و چه در حال بيدارى و مشاهده و وقايع آينده از جمله مطالب و حقائقى است كه هيچ شك و ترديدى در آنها باقى نمانده است و تمام اين مسائل كه جديدا شناخته شده از خصائص و متعلّقات روح است و نمىتوان از هيچ جهت نسبت به بدن مادى نمود».
بدان كه تنويم مغناطيسى و نوم هر دو از يك اصل منشعباند و آن در حقيقت انصراف و تعطيل حواس ظاهره از تصرف و دست در كار بودن اين نشأه طبيعت است و چون حواس از اين نشأه منصرف شدند نفس به عالم خود توجّه مىكند و از مخرج خود كه مكمّل و معلّم حقيقى اوست كسب معارف و تحصيل حقائق مىكند و بر امور خفيّه دست مىيابد و چون باز بدين سوى روى آورد آنچه را كه در عالم رؤيا مشاهده كرد در عالم بيدارى در هنگام خود مىيابد. و اگر انسان نتواند به سرّ و معنى صورت خوابش پى ببرد به نزد معبّر مىرود و معبّر خواب را تعبير و تأويل مىكند. امّا تعبير يعنى: خواب بيننده را از صورت عبور دادن و به معنى رساندن. و امّا تأويل
______________________________
دروس معرفت نفس، متن
يعنى: خواب را از صورت به اصل و معنايش بازگشت مىدهد.
دانشمندانى بنام در تعبير و تأويل خواب كتابها نوشتهاند و چه لطائف شيرين و دقائق شگفت در تعبيرات آوردهاند و به راستى در سراى بىانتهاى هستى چه اسرارى نهفته است. عالم علم انباشته روى هم است و چون به واسطه انصراف از توجّه به جهان طبيعت آن گونه مشاهدات غيبى و مكاشفات روحى و باطنى به انسان دست مىدهد بنابراين كسى را رسد كه بگويد براى روانه كردن روان به جهان جان چه نياز به خواب و يا هيپنوتيسم و يا وسائط و وسائل ديگر است چرا به اختيار خود انصراف نداشته باشيم و در بيدارى سير و سلوك روحى چنانكه در منام و در حال تنويم مغناطيسى بلكه قويتر از آنها به دست نياوريم؟ و شايد آنچه را از اين و آن مىخواهيم و يا از واسطه و وسيله تحصيل مىكنيم بدون واسطه بهتر بتوانيم به خواسته خود پى ببريم كه واسطه و كثرت آن موجب اشتباه و ترديد و دودلى مىگردد، چنانكه هر چه واسطه كمتر بشود انسان بهتر و روشنتر و زلالتر به مرادش دست مىيابد و اگر بتوانيم خودمان بدون واسطه ابزار و آلات و اشخاص، مثلا آينه بكار بردن و يا طفلى نابالغ را وسيله قرار دادن و يا كسى را به تنويم مغناطيسى خواب كردن، بر مطلب خود دست بيابيم چه بهتر؛ و شايد آن كه حافظ گفته است:
سالها دل طلب جام از ما مىكرد |
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مىكرد |
|
گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود |
طلب از گمشدكانِ لب دريا مىكرد |
|
اشاره به همين مطلب باشد و از جامجم، جان را اراده كرده باشد كه همان گوهر بيرون از صدف كون و مكان است چنانكه معلوم شد اين گروه وراى عالم طبيعت است و محيط بر صدف كون و مكان است. نه محاط در آن و در همين غزل، اين گوهر بنام- جامجم- را جام جهانبين نيز ناميده است.
گفتم اين جام جهان بين به تو كى داد حكيم |
گفت آن روز كه اين گنبد مينا مىكرد |
|
حكيم، فاعل فعل داد است و شايد مراد از حكيم، مخرج واقعى و مكمّل
دروس معرفت نفس، متن
حقيقى نفس از نقص به كمال را خواسته باشد و حكيم آن كسى است كه فعل او و قول او به صواب باشد يعنى به عدل كه نه به افراط است و نه به تفريط. حرف حرف مىآورد به قول تازيها الكلام يجرّ الكلام. مبادا دوستان عذر ما را بخواهند كه حرفهات مفت كفشهات جفت. به سر حرف خود رويم.
درس پنجاه و هشتم
ادلّه بسيارى آوردهايم كه نفس ناطقه وراى تن است و گوهرى خارج از عالم ماده و طبيعت است. اكنون مىخواهيم دليلى را كه در ابتداى درس پيش از طهارت الاعراق نقل كردهايم مختصر شرح و توضيحى دهيم و اميدواريم كه به بسط و تفصيل آن و به تحقيق و تدقيق آن توفيق يابيم.
ما اگر بخواهيم اشياء خارج از خود را ببينيم واسطهاى به نام چشم با حصول شرايط رؤيت از قبيل مقابل بودن مرئى با رائى يا در حكم مقابل بودن آن و عدم حجاب ميان رائى و مرئى و عدم قرب و بعد مفرط و نيز عدم صغر مفرط و نيز مضيىء بودن مرئى از خود يا از ديگرى و نيز كثيف بودن مرئى به اصطلاح فلسفى و رياضى كه اگر به حدّى شفاف باشد كه نور از وى نفوذ كند مرئى نمىگردد.
و همچنين قواى جسمانى ظاهرى ديگر كه لامسه و سامعه و ذائقه و شامّهاند هر يك وسيله و واسطهاى براى شكار كردن محسوسات خارجى است و هر يك راه مخصوصى براى كسب محسوسى خاص يعنى معلومى على حده و دانشى جداگانه است. غرض اين كه ما محسوسات را به واسطه اين حواس ادراك مىكنيم و بدانها آگاه مىشويم.
حالا دقّت بفرماييد ببينيد كه آيا قوه لامسه مدرك خود است و از خود آگاه و يا قوه سامعه از خود خبر دارد و يا چشم مدرك و مبصر خود است و همچنين در هر يك از اين قواى جسمانى تأمل بشود كه آيا مدرك خودند يا نه؟ در عدم ادراك آنها مر ذوات خود را شك و ريبى نيست چنانكه در حضور نفس براى خودش كه همان
دروس معرفت نفس، متن
ادراك اوست مر ذاتش را در همه حال، چه در خواب و چه در اغما، دغدغه و ترديدى نيست و بيانى كه شخص را در هواى طلق با شرايط ديگر در درس بيست و دوم از شيخ الرئيس نقل كردهايم دليل گويا در اين مطلب است كه در آن حال از همه چيز حتى از قواى خود نيز بيخبر بود مگر از خودش. پس برهان به ما اجازه داده است كه بگوييم نفس ناطقه انسانى، يعنى روح وى كه به فارسى روان گويند آگاه و بيدار است و هيچ گاه به خواب نمىرود.
بدان كه علم و عقل و ادراك به يك معنى است چنانكه عالم و عاقل و مدرك و نيز معلوم و معقول و مدرك. شيخ رييس را رسالهاى است موجز در معراج به فارسى، آن رساله بدان و چيزى بسيار عزيز است و حاوى نكاتى بلند، بلكه آن رساله جملگى نكات است. در آن رساله گويد: فرق ميان علم و عقل جز به نام نيست؛ امّا در حقيقت يك قوت است كه پذيرا و داناست. همانكه پذيرد داند و همانكه داند پذيرد.
و نفس ناطقه چون همواره از خويش آگاه است به خود داناست زيرا كه آگاهى همان دانايى است، و آگاهى را به تازى خبر گويند و ملاى رومى در اين موضوع مطلبى بسيار بلند در دفتر دوم مثنوى فرمود:
جان نباشد جز خبر در آزمون |
هر كرا افزون خبر جانش فزون |
|
جان ما از جان حيوان بيشتر |
از چه زان رو كه فزون دارد خبر |
|
و نيز در دفتر ششم آن فرمايد:
چون سرّ و ماهيت جان مخبر است |
هر كه او آگاهتر با جانتر است |
|
اقتضاى جان چو اى دل آگهى است |
هر كه آگهتر بُوَد جانش قوى است |
|
من از بيان ارج و پايه اين چند بيت ناتوانم ولى اميد است كه آن را روشن سازيم و به وقتش به اسرار اين گفتههاى مفاخر عالم علم پى ببريم و دريابيم كه علم و عمل، انسان سازند و بس.
دروس معرفت نفس، متن
نفس ناطقه كه در همه حال به خود آگاه است پس در همه حال عالم به خود و عاقل به خود است؛ و چون داناى به خود است پس معلوم و معقول او خود اوست؛ يعنى ذات او برايش مكشوف و از خود باخبر است و علم انكشاف و ظهور و آگاهى است پس نفس ناطقه علم و عالم و معلوم است، يعنى اتحاد عقل و عاقل و معقول است كه يك حقيقت، هم علم است و هم عالم و هم معلوم؛ و دانستى كه علم و ادراك به يك معنى است. پس اتحاد ادراك و مدرك و مدرك است كه يك هويت آگاه به لحاظ اعتبارات و عناوينى است كه اسمهاى گوناگون دارد، كه مسمّى يكى است و اسما بسيار. و باز اين مطالب را جلوهگريهاى ديگر خواهد بود و اگر به عرض برسانم ما هنوز اندر خم يك كوچهايم بيجا نگفتهام. بايد سعى كرد كه از عادت مألوف بدر آمد و راه و رسم رهروان حقيقت را پيش گرفت. ره چنان رو كه رهروان رفتند تا بتوان بسر منزل مقصود رسيد. يعنى بايد علم شد كه علم انسان ساز و مايه برترى است. و نيز ملاى رومى در اوايل دفتر اوّل مثنوى فرموده است:
خاتم مُلك سليمانست علم |
جمله عالم صورت و جانست علم |
|
آدمى را زين هنر بيچاره گشت |
خلق درياها و خلق كوه و دشت |
|
زو پلنگ و شير ترسان همچو موش |
زو شده پنهان به دشت و كُه و حوش |
|
و در اواخر دفتر ششم آن فرمود:
علم درياييست بى حدّ و كنار |
طالب علم است غوّاص بِحار |
|
گر هزاران سال باشد عمر او |
مىنگردد سير او از جستجو |
|
درس پنجاه و نهم
قوه خيال را در بيدارى مىبينيم كه پيوسته در كار است و كارش تمثل دادن معانى است يعنى معانى را خواه جزئى و خواه كلّى به صورت اشياى محسوس جزئى در مىآورد. اين مطلب همان است كه در پيش گفتهايم كه جبلّى قوه خيال و
دروس معرفت نفس، متن
سرشت او محاكات است. اين قوه متخيله هيچگاه در بيدارى آرام نمىگيرد و در خواب نيز به كار خود است. بلكه با سر آسوده و بدون مزاحم بهتر و بيشتر به كار خود مىرسد. به قول ملاى رومى:
مىببيند خواب جانت وصفِ حال |
كه به بيدارى نبينى بيست سال |
|
زيرا در بيدارى مشاغل قواى ظاهر سبب تضعيف و تا حدّى موجب انصراف قوه متخيّله مىشوند، اگر چه انسان با بعضى از شؤون از شأن ديگر باز نمىماند، مثلا در آن واحد هم مىبويد و هم مىگويد و هم مىجويد و هم مىبخشد و هم مىرود و هم مىانديشد و ... و دانستى كه قوه متخيّله چون ديگر قواى ظاهره و باطنه، از شؤون و فروع نفس ناطقهاند و هيچ يك استقلال وجودى ندارند و در حقيقت نفس ناطقه آثار و افعالش را در اين قوى ظاهر مىسازد. لذا گفتهايم كه قوى مظاهر اويند و بدن با حفظ عنوان بدن، مرتبه نازله نفس و قوى اشعه شمس وجود نفس ناطقهاند؛ و چون قوه متخيله از شؤون نفس است و در خواب و بيدارى بيدار و آگاه است چنانكه پيوسته در كار و كوشش است، پس نفس ناطقه ذاتا آگاه و بيدار است و موجودى است كه هيچ گاه خواب در ذات وى راه ندارد و بر وى دست نمىيابد. خواب فقط در عالم طبيعت است. بدن مىخوابد نه روح و چون روح در عالم خواب نيز بىكار نيست و خوابهاى خوش مىبيند و معارف شگفت تحصيل مىكند و در بيدارى هم از تنويم مغناطيسى و از انصراف بدن انتقال به معانى و حقايق پيدا مىكند، پس مكمّل وى كه معطى و مفيض اوست نيز بيدار است و خواب و غفلت در او هم راه ندارد و چنانكه گفتهايم خواب از اوصاف تن است. و آن كه همواره آگاه و پيوسته بيدار است حيات محض است پس نفس ناطقه و مرج او صرف حياتاند و حيات همان شعور و آگاهى است كه هميشه نفس به ذات خويش آگاه است.
پس خلاصه گفتار ما در اين درس اين شد كه قوه متخيله از شؤون نفس است، و قوه متخيله هميشه آگاه است، پس نفس هميشه آگاه است، كه شكل سوم قياس
دروس معرفت نفس، متن
است زيرا اوسط در صغرى و كبرى موضوع است و ديگر شرايط شكل سوم كه «مغكاين» است در آن جمع است. اشكال قياس را بيان مىكنيم.
در بيت سابق مذكور ملا در اين درس تأمل بفرماييد. وى مىگويد كه انسان در خواب مطالبى را بدست مىآورد كه در بيدارى به بيست سال نمىتوانست تحصيل كند. اين بيت حاوى حقيقتى است و به راستى نبايد اين كلمات بلند را صرف شعر دانست بلكه بايد گفت: ان من الشعر لحكمة؛ اينها حكمت است كه در قالب عبارتى منظوم ريخته شد. در اين كه بسيارى از خوابها حكايات و تمثيلات احوال و آراى بيدارى انسان است مطلبى بديهى است، انسان از آنچه كه هولناك است و يا بدانچه آزمند و آرزومند است همان را در خواب مىبيند. به قول سيد اشرف در نسيم شمال:
هميشه تشنه نهر آب بيند |
گرسنه نان سنگك خواب بيند |
|
برهنه خرقه سنجاب بيند |
مقصّر خواب بيند تازيانه |
|
شتر در خواب بيند پنبه دانه |
گهى لُپ لُپ خورد گه دانه دانه |
|
و لكن چه بسا حقائقى در عالم خواب برايش روى مىآورد كه به بيدارى نيابد بيست سال. وانگهى اگر يك سلسله از احوال بيدارى موجب باشد كه انسان بعضى از مطالب مبهم و مجهولى را كه در طول و رشته همان احوال است در خواب برايش كشف شود باز هم خيلى مهم است. مثلا دانشمندانى بنام در مسائل علمى به اشكال بر خورد كردهاند كه در عالم خواب بدانها ارائه داده شد و آن مشكل علمى حلّ گرديد؛ و من برخى از اين وقايع را يادداشت كردهام كه در اثناى دروس عنوان مىكنم، و چون مبتنى بر دانستن پارهاى از اصطلاحات علمى است اكنون از بيان آن خوددارى شده است. اكتشافات و اختراعات و انتقالات حدسى، چه در خواب و چه در بيدارى، همه از اين قبيل است.
اين كه گفتيم بعض از مطالب مبهم در طول آن احوال آدمى است، از اين رو
دروس معرفت نفس، متن
گفتهايم كه هر نتيجه و كشف علمى و حصول ثمره را مقدماتى و معدّاتى و علل و اسبابى است كه منتج و مثمر نتيجه و ثمرهاى خاص است، كه جهان هستى به تصادف و اتّفاق و گزاف نيست؛ هيچگاه از گندم توت نمىرويد و از قضاياى هندسى دستور زبان حاصل نمىشود. به قول ملاى رومى در دفتر اوّل مثنوى:
هيچ گندم كارى و جو بر دهد؟ |
ديدهاى اسبى كه كُرّه خر دهد؟ |
|
يكى در مسايل فلسفى تفكر مىكند به مسايل و احكام مبهم وابسته به آن در خواب يا بيدارى ملهم مىشود و ديگرى در شعر و شاعرى و ديگرى در اكتشافات و اختراعات صنايع و همچنين هر كسى در هر پيشهاى. باز به قول ملا در دفتر چهارم مثنوى:
پيل بايد تا چو خُسبَد او ستان «1» |
خواب بيند خطه هندوستان |
|
خر نبيند هيچ هندُستان به خواب |
خر ز هندُستان نكردست اغتراب |
|
در اين مطلب تأمل بفرماييد ببينيد؛ اين همه معارف و حكم در خواب و بيدارى عايد انسان مىشود از كجاست و در كجا نهفته است؟ خزانه اينها چيست و كجاست؟
______________________________
(1). ستان، به كسر سين بر وزن نشان: بر پشت خوابيده را گويند (برهان قاطع)؛ در باب شير و گاو (كليله و دمنه). در حكايت سه ماهى مىخوانيد (ص 134 كليله و دمنه به تصحيح و تحشيه اينجانب) كه يكى از آن ماهيان كه نيم عاقل بود، خويشتن را مرده ساخت و بر روى آب انداخت، ستان مىگشت، صيّادان چون او را برداشتند پنداشتند كه مرده است، او را بينداختند و او خويشتن به حيلت در جوى افكند و جان به سلامت ببرد. بحر سخن انورى در قصيده فريدهاى كه سلطان سنجر را مدح مىكند، گفت:
شير گردون چو عكس شير در آب |
پيش شيرِ علم سِتان باشد |
|
در اين يك بيت خيلى ذوق شعرى و صنعت علمى بكار برده است. مىدانيد كه عكس اشياء در آب ستان ديده مىشود. مثلا درخت كنار آبى را در نظر بگيرد و يا حيوانى كه در كنار آب مىرود و يا بر پلى بر نهر مىگذرد، عكس آنها ستان است. صور كواكب در آسمان نسبت به ما كه آنها مىنگريم ستاناند كه پشت آنها بدان سوست و شكم آنها به سوى زمين است و يكى از بروج دوازدهگانه دايرة شمسيّه (منطقة البروج) اسد است كه شير گردون است. انورى در مدح سلطان سنجر مىگويد: شير گردون كه مثل عكس شير در آب، ستان است، از هيبت نقش شير پرچم سلطان است.
دروس معرفت نفس، متن
گيرنده اينها كه روان من و توست چگونه مىگيرد؟ فرا گرفتن دانش چگونه است؟
مكمّل نفوس كيست؟ و نحوه تكميل چيست؟ از فهميدن چرا لذّت مىبريم؟ و به دانا شدن چرا قوّت مىگيريم؟ دانش چيست و ترّقى روحى انسان و تكامل معنوى چگونه است؟ تازه در تكامل جسمانى و موزون بودن اندامها و آراسته بودن هويت و شخصيت وجودى هر موجودى از جنبه صورى و هيأت جسمانى تأمل و تفكر بسزا بايد نمود. اين همه اشكال و اشباح و علوم و معارف را كه انسان فرا مىگيرد در كدام عضو جسمانى منتقش مىشود كه درهم و برهم و تباه نمىشوند؟ بايد درسهايى پيش بكشيم تا باطن و سريره خود را بشورانيم و معرفت به ذات خود پيدا كنيم كه كليد همه سعادات و باب همه عوالم و علوم همين معرفة النفس است.