«بحر وحدت »
«بحر وحدت »
در این دیر کهن ای دل نباشد جای شیونها
که صاحب دیر خود داند رسوم پروریدنها
خوشا آن مرغ لاهوتی که با آواز داوودی
بود در روضه رضوان همی اندر پریدنها
غریق بحر وحدت را زساحل از چه می پرسی
که این دریا ندارد ساحل ای نادیده روشنها
در این دریای پر در الهی و تهیدستی
چرا از خود نرستی ای گرفتار اهریمنها
زهفتم آسمان غیب بی عیب خدا بینم
گهرها ریخت کامروزم بشد هر دانه خرمنها
منم آن تشنه دانش که گردانش شود آتش
مرا اندر دل آتش همی باشد نشیمنها
همه عشق و همه شورم همه عیش و همه سورم
که از آیات قرآنی به جانم هست مخزنها
فروزان از فروغ آیت الله نور ای دل
چه باکش ار ندارد شب پره یارای دیدنها
بود مرد تمامی آنکه از تنها نشد تنها
به تنهایی بود تنها و با تنها بود تنها
دل دانا«حسن »آن بیت معموری است کاندر وی
خدا دارد نظرها و ملایک راست مسکنها
منبع:دیوان علامه حسن زاده آملی