مصاحبه با حضرت استاد علامه حسن زاده آملی ( قسمت اول)
\r
از دیر زمان ، آرزوی این گفتگو را داشتیم ، آن را تمنا می کردیم و به عنواو واسطه خیر، برای خوانندگان ، در طلب بودیم . تا آنکه با حسن قبول و بزرگواری استاد، به انجام رسید و آن را در پیش دید دارید.\r \r
استاد، فراتراز آنند که ما در وصف ایشان ، سخن بگوئیم که به گفته مولوی ، ستاینده آفتاب ، ستایشگر خویشتن است واز بینائی خوداوصاف می راند. بزرگ مردی که از وارثان دنیای اندیشه است واز معدود کسانی که ، زبان تفکر دیرین را می شناسد و آن ر، پاس می دارد. فخر حوزه هاست و در علوم مختلف ، حاوی دانشهای بسیار. ذی فنون است واین سلطه ر، نه به بهای شتاب ، که به همت و رنج و تلاش ، بدست آورده است . سالیان دراز، مشقات ر، بر جان خرید و زانوی تحصیل در جواراساتید گران ، بر زمین سایید واز خوان علم ، مائده ها گرفت . و اینک از شاخساراین شجره طیبه ، بسیارند که سود می برند و غنیمت می شمرند. آثار وجودی و کتبی استاد گرانقدر، فراوانند و بسان فرزندان روحانی ، در زمره صدقات جاریه آن بزرگوار، جای دارند و تشنگان معارف را به کام ، می رسانند.
دراین مصاحبه ، نکات آموزنده بسیارند و شیفتگان دانش ، در جای جای آن ، رهنمود می یابند و در دهلیزهای تنگ و تاریک زندگی ، روزنه های نور رااز گفته های ایشان ، خواهند جست . در بیان زندگی اساتیدایشان ، اسوه های مطلوب حیات را می توان یافت . و دراطلاعات زندگی تحصیلی شان - که به دشواری واکراه ، بیان داشتند - نکاتی اساطیرگون از همت و پشتکار و توفیق .
در پاسخ دیگر سوالات که از محضرایشان ، داشتیم ، با گشاده روئی از رهنمودهای خویش ، ما را بهره ور ساختند و تلقی خود رااز مسائل گوناگون ، بیان فرمودند و گاه و بیگاه ، آن را با خاطرات سرشار - که دارند - مزین کرده اند و بر شیرینی کلام ،افزوده اند.اما همانگونه که خود فرموده اند - و در متن سخن ، آن را می یایید اختلاف انظار،از قدیم ایام ، بوده است . و دیگران ، ممکن است که اندیشه های دیگر، داشته باشند.اما طریق صواب ، جزاز راه برهان ، عبور نمی کند و جدل و دشنام ، چاره ساز نیست .
با تشکر فراوان از محضرایشان استاد، که با گرفتاریهای فراوان و کسالت مزاج ،این دعوت رااجابت فرمودند و با محبت بی کران ، فرزندان خود را پذیرفتند و بااین تذکر، به خوانندگان ، که بواسطه ضیق مجال ، جزانتشار قسمت اول مصاحبه ، میسور نبود.
با آرزوی صحت و توفیق مدام برای استاد بزرگوار و طلب اقتدااز خداوند منان برای خود و عموم طالبان .
حوزه :اولین سوال ، درارتباط با زندگی تحصیلی ، تدریسی و تحقیقی حضرتعالی است . گر چه صحبت ازاین مقوله ، برای اساتید دشواراست ،امابرای طلاب و دانش پژوهان ، بسیار آموزنده است که از تلاشهای تحصیلی و تحقیقی بزرگان حوزه ، مطلع شوند واین آگاهیه، درس آموزی برای زندگی تحصیلی آنه، خواهد شد. !
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم .الحمدلله رب العالمین . و صلی الله علی سیدنا خاتم الانبیاء والمرسلین و علی آله الطیبین الطاهرین و علی جمیع عبادالله الصالحین والشهداء والصدیقین .
در آغاز گفتار، بایداز محضر مبارک آقایان ، تشکر کنم و دعاگوی شم، باشم که در راه اعلای معارف هستید. خداوند سبحان ، شما را ثابت قدم بدارد و سر و ذات شما ر، به انوار واسرار ولایت ، نورانی بفرماید ( انشاءالله ).
بنده ، درابتدا که از مدرسه ابتدائی در آمده بودیم ، یک چند ماهی که گذشت ، یک بارقه الهی ، نصیبمان شد، که ما را در مسیرانبیا و سفرای الهی و طریق ارباب علم و معرفت ، قرار داد.
بااینکه در آن زمان که من به تحصیل معاف الهیه اقدام کردم ، زمانی بود که بکلی مردم ،از یادشان رفته بود که معادی ، در پیش دارند و مبدء دارند و برنامه ای برای تکامل انسانی است وانسان ر، حقیقت و واقعیت است بنده ،از خاطرم نمی رود بدون هیچ استثناء، مساجد شهر ما[ آمل] ر،انبار پنبه و غلات واین جور چیزه، قرار داده بودند. ستمشاهی که می شنوید، به معنای واقعی کلمه ستمشاهی بود.
\r \rآن سال که ما طلبه شده بودیم ،[ رضاخان] اوضاعی برای کشور، پیش آورده بود. در آن زمان ، گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانی ، تا حدودی نمی خواست ، به ساز آن کسانی که او را سرکار آورده بودند، برقصد و آن زمان بود که او ر، سرنگون کردند و چنان بود که مساجد،اینگونه شده بود. - ولواینکه این تعبیر، به ساحت مقدس خانه خد، جسارت آمیز است ،اما بنده واقعیتی را به عرض می رسانم - یکی از مساجد شهر ر، (که حالا آن ر، آباد کرده و ساخته اند.) طویله کرده بودند! مردم که از دهات ، بااسب واستر می آمدند، آنجا را مورداستفاده قرار می دادند. - فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب می شود، عرض نمی کنم -.
در آن ساله، من خردسال بودم . - حدود 15 سال - واوان تکلیفم بود، یادم می آید که همان موقع ، به بعضی از مردم اعتراض می کردم که چر، خانه خد، به این صورت در بیاید؟!
این بارقه الهی ، ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل ، برای تحصیل رفتم ، و دو - سه نفر دیگراز آقایان هم ، آمدند و کم کم مسجد جامع آمل ، دارای چند طلبه شد که مشغول درس و بحث ، بودند.
آقایان شهر م، آنهائیکه اساتید ما بودند و به گردن ما حق دارند و برای ما زحمت کشیده اند - والان ، همگی در جوار رحمت حق آرمیده اند - آن بندگان خد،احساس کرده بودند که وضع درس و بحث و رحانیت ، به این صورت ، درآمده است . ما که رفتیم و گفتیم می خواهیم طلبه شویم ، آنان ، چقدر ما را ناز می کردند و چقدر ما ر، تشویق می فرمودند و تا چه حد هم ، در راه تعلیم و تربیت م، بودند و بسیار خوشوقت بودند که در مسجد جامع ، چند نفر طلبه برای درس آمده اند. بعداز آن خرابیها واز بین بردن آثار دین به دست رضاخان.
در آن زمان ، بزرگانی در شهر داشتیم که دو تن از آنه، در مرتبه اول روحانیت آن شهر، بودند. آن دو نفر، مرحوم آیت الله[ میرزا ابوالقاسم فرسیو] و آیت الله[ محمدآقای غروی] .
مرحوم آقای[ فرسیو]، حوزه تهران و نجف ر، دیده بودند و مرحوم آقای[ غروی] هم ، حوزه تهران و نجف ر، درک کرده بود و هر دواز شاگردان بنام حوزه نجف ، بودند.از شاگردان مرحوم نائینی و مرحوم[ اصفهانی] و آقایان دیگر بودند و مجتهد مسلم زمان خودشان ، بشمار می رفتند.این دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. بعنی روحانیون را که خلع لباس کرده بودند،این دو نفر در لباس بودند.
مرحوم آقای[ غروی] ، با آن سطح بالای علمی ، برای م،[ صرف میر] می گفت ! ایشان می فرمود: من تعهد دارم ، روزانه در خیابانها و بازار آمل ، هر روز به یک طرف ، قدم بزنم ، تا مردم بکلی روحانیت ر، فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیت و طرفداری از منطق وحی ، هست و من فرض می دانم که روزانه ، خود را به مردم نشان بدهم.
ما حدود شش سال ، در آمل بودیم . - تحت مراقبت این آقایان ، که الان هم خیلی به یاد آنها هستیم - مرحوم آقای[ غروی] ، مرحوم آقای [حاج شیخ احمدمشائی] ، مرحوم آقای حاج شیخ[ ابوالقاسم دیدکوهی] ، مرحوم آقا شیخ غزیزالله طبرسی - که بسیار زحمت کشیده . و ملای کتابی بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط ر،ازایشان فرا گرفتیم .
ازابتدای ورود به درس ، یکی از بزرگان به نام مرحوم[ آقا عبدالله اشراقی] (رضوان الله علیه ) روزانه می آمد و برای م، رساله مرحوم آقای اصفهانی را - که در آن زمان ، مرجع عصر بودند - می گفتند، (مسائلی را که برای یک جوان ، درابتدای تکلیف لازم است ).
درسهای آقایان هم ، بسیار منظم بود. درابتد، ما یک درس[ رساله عملیه] ، یک نصاب و یک درس[ امثله] ، داشتیم اکثر کتابهای [جامع المقدمات] را خواندیم ،[ نصاب] ر، به خوبی حفظ کردیم . بعداز آن ، شروع کردیم به[ سیوطی] و[ حاشیه] بعداز آن ،[ جامی] و شمسیه و در کنار آن ،[ تبصره] مرحوم علامه ر، می خواندیم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف و[ مطول] در معانی و بیان و بدیع و[ مغنی] در نحو. بعد ازاتمام[ تبصره] ، به خواندن[ شرایع] شروع کردیم واکثر آن را - قریب به یک دوره آن - خواندیم و مباحثه کردیم بعداز آن ، آقایان به مااجازه دادند که[ شرح لمعه] و[ قوانین] ر، شروع کنیم . در آن وقت هنوز به مااجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم . خیلی دراین امور، مواظب و مراقب بودند، می گفتند زمانی لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید، به[ شرایع] و[ تفسیر] بتوانید مراجعه کنید و چیزی ، متوجه بشوید. می گفتند، برای لباس شتاب نداشته باشید. مواظب ما بودند.
چندین کتاب[ لمعه] را در آمل ، خواندیم واز[ قوانین] تا مبحث[ عام و خاص] ر، خواندیم و بعد، بدستور مرحوم آقای غروی لباس روحانیت ، پوشیدیم .
در مجموع ، ما یک[ آمل] بسیار منظم و مرتبی داشتیم . به ما تشویق کنند که نماز شبتان ترک نشود، قرآن روز شم، ترک نشود، صبح قرآن بخوانید و با وضو باشید. مواظب گفتارتان ، باشید. دراین جهات اخلاقی هم ، خیلی مواظب ما بودند.از حق نگذریم ، بزرگان شهر م، در دو جناح علم و عمل ، خیلی مواظب ما بودند و خودشان هم ، بسیار مردم وارسته ای بودند. بنده به نوبه خودم دراین شش سال که شاگرد آنه، بودم هیچ نقطه ضعفی در آنها ندیدم . حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعی بودند. در آن سختی روزگارشان ، با چه صبرایمانی ، بسر بردند.
بعداز خواندن مقداری از[ لعمه] و قوانین] ، بااجازه آن آقایان به تهران آمدیم . درابتد، بعداز رفتن به درسهای آقایان تهران ، دیدیم که ضرر کردیم که از[ آمل] آمدیم . به خدمت مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی رفتم و عرض کردم مااز[ آمل] آمدیم و چند درس ، رفتیم .اینه،افراد پخته و قوی ، نیستند واز عهده کتابه، آنطور که آن آقایان ( اساتید آمل ) بر می آمدند، بر نمی آیند.
ایشان آقایانی را معرفی فرمود و بخصوص مرحوم آقای[ حاج میرزاابوالحسن شعرانی] را خیلی ستود و به بزرگی ، یاد کرد واز جناب آقای[ الهی قمشه ای] هم نام بردند. - لکن آندو، در سطح خیلی بالا بودند و آن وقت ، ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان ، حاضر شویم .
از کسانیکه باید درابتدای ورودم به تهران ، نام ببرم - که بسیار به گردن من ، حق دارند و پدری فرمودند و مثل یک پدر مهربان ، من را پذیرفت و در تربیت و تعلیم من ، سهم بسزائی دارد - مرحوم آیت الله آقا سیداحمد لواسانی (رضوان الله علیه )است . بنده ، بقیه کتابهای لمعه را با جمع دیگراز رفق، تا آخر کتاب[ حدود] و[ دیات] ، در خدمت ایشان خواندیم . هم چنین از قسمت[ عام و خاص] قوانین تا آخر آن . و در مدت سه سال ،ایندو خوانده شد.
بعد شنیدیم که مرحوم آقای[ شعرانی] ، - به گفتن[ رسائل] و[ مکاسب] شروع فرمودند، ما هم دیگراحساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کم کم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان ، باشیم . شرکت من در درس ایشان ، سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده - چهارده سال ، در محضرایشان بودم و خیلی آن جناب ، به گردن من حق دارند و بنده ،اکثر کتابها ر، در محضر ایشان خواندم .
تمام[ رسائل] ،[ مکاسب] ،[ کفایه] ، و طهارت ، خمس ، حج وارث [جواهر] راایشان ، واقعا مرد ذوالفنون بود.از جهت توسع در علوم ، فرد نمونه و متفردی بود، مردی بود که در فقه ،اصول ،ادبیات ، طب ، ریاضیات ، زبان ، رجال ، درایه ، در قلم - به فارسی و عربی - دراخلاق و ... واقعا نمونه بود.
بنده ،اثر کتابهای درسی ر، خدمت آقای[ شعرانی] خواندم ، بعد متوجه شدم که ایشان در هیات و ریاضیات نیز، متبحرند - عرض حاجت کردیم .ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعه ه، هیات و ریاضیات می خوانیم . سالیانی ازاز هیات فارسی[ قوشجی] تا[ مجسطی] و ... را در محضر ایشان خواندم و حتی عمل به اسطرلاب و ... را در محضرایشان ، کسب کردیم .
بنده ، مرحوم آقای[ قزوینی] را نمی شناختم .ابتدا که در تهران رفتیم ،ایشان تهران نبودند و بعداز چندی تشریف آوردند. مرحوم آقای [شعرانی] فرمودند که آقای[ میرزاابوالحسن قزوینی] از قزوین به [تهران] ، تشریف آورده اند، خوب است که درسهایتان ر، به نحوی تنظیم کنید که محضرایشان ر، نیز درک کنید. - مرحوم[ شعرانی] ، یک چنیم معلم مربی هم بود که پدروار، ما را به اساتید و درس و بحث معرفی می کردند - ما که به محضر شریف مرحوم قزوینی ، حضور یافتیم . آن جناب هم ، در همان اوائل - تقریبا در هفته دوم - محبث فرمودند و یک روز بعداز درس ، به من گفتند که شما بنشینید، حرفی با شما دارم .ایشان ، از درس و بحث من ، سئوال کرد. من هم ، درسها واساتیدم ر، به حضور ایشان معرفی کردم .ایشان ، بزرگواری فرمودند و دو درس اختصاصی ، برای بنده گذاشتند. یکی[ مصباح الانس] - که صبحها برای من ، می فرمودند - و یکی هم ،[ اجتهاد و تقلید] - دراصول - که عصره، داشتند. دراین دو درس ، من تنها بودم .اما در دو درس دیگر، یکی[ اسفار] و دیگری[ فقه] بود، عمومی بود و آقایانی شرکت می کردند و بنده ، در خدمت آن آقایان ، بودم
خواستم که[ شرح فصوص] قیصری ، و بعداز آن [شفا] ر، شروع کنم . مرحوم آقای[ شعرانی] ، فرمودند که اگر جناب [فاضل تونی] قبول کنند که این درسها ر، برای شما بگویند خیلی خوبست . من عرض کردم که اگر خدمت فلانی ، برویم چطوراست ؟ - نام یک آقایی را بردم . ایشان فرمودند: آن بزرگوار، در خارج خیلی حرف می داند.اما ملای کتابی نیست . طلبه استاد کتابی می خواهد که مطلب ر، از کتاب برایش استنباط کند و آقای[ فاضل تونی] ، ملای کتابی است . ایشان (مرحوم شعرانی ) فرمود: وقتی ما به سن شم، در تهران بودیم ، همین جناب[ فاضل تونی] ،ازاساتید بنام اصفهان ، بودند و شمااگر بتوانید محضرایشان ر، درک کنید مغتنم است .
ما به توفیق خداوند مولف القلوب ، خدمت ایشان رسیدیم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول ر، چنان نسبت به ما ملایم فرمود والفت داد که یکی - دوبار که برای درس ، مراجعه کردم و نپذیرفتند.اما در دفعه سوم ، که دیدند من اصرار دارم ، قبول کردند و بعداز[ شرح فصوص] ،[ شفا] ر، خدمتشان شروع کردیم .
من[ شفا] را خدمت سه نفر خواندم ،اکثر آن ر، خدمت استاد شعرانی خواندم از کتاب[ نفس] تا آخر آن - واز ابتدا تا بحث نفس ، خدمت دو نفر بزرگوار، مرحوم فاضل تونی و مرحوم آقا میرزااحمد آشتیانی ( ایشان هم ، جامع علوم عقلی و نقلی و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران ،[ قانون] و طب ، می فرمودند. گر چه آقای [قمشه ای] واستاد[ شعرانی] هم قانون ، می فرمودند،اما معروف بود که آقای میرزااحمد آشتیانی ، در قانون گفتن متفرداست .
[شفا] را در خدمت آقای[ فاضل تونی] ، شروع کردیم . یک روز [چهارشنبه] بود و من سوالاتی بودندازایشان کردم دیدم جوابها آنگونه دلنشین نیست . بنده هم چون ایشان استاد بودند، خودم را تخطئه می کردم که من خودم نمی رسم . درس تمام شد.از محضرشان به خدمت آقای [شعرانی] ، رفتم . - در آن مدت ، صبح اول درس ایشان می آمدم و بعد به درس آقای شعرانی می رفتم .
من در محضرایشان (مرحوم شعرانی ) گفتم من یک عرضی دارم که صورت گستاخی شاید داشته باشد. فرمودند: چیست ؟ عرض کردم که مثل اینکه آقای [فاضل تونی] ،از عهده شفا بر نمی آیند.امروز من سوالاتی داشتم که جواب مناسب نمی فرمودند و حرفهایشان ، دلنشین نبود.
استاد، مشغول نوشتن بود،ایشان ، جوابی نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت ، خیلی برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعداز آن ، سر بلند کرد و به من گفت : درسهایتان را کمتر کنید، پیش کنید، پیش مطالعه داشته باشید، درست تامل کنید، مباحثه کنید تا حرف را دریابید!
من دیگر سکوت کردم . بعدازاین فرمایش من خیلی ناراحت شدم ، با خود گفتم مباداایشان خیال کنند، من که حرف درس مرحوم[ فاضل تونی] ر، خدمت ایشان آوردم . حرف درس ایشان را هم ، جای دیگر می برم و پیش اساتید دیگر، عنوان می کنم . خیلی ناراحت بودم . آن روز و شب ، بسیار بر من سخت گذشت . تا فردا - که پنج شنبه ، خدمت آقای فاضل تونی ، نمی رفتم ، اما در محضراستاد شعرانی ، درس تعطیلی داشتیم ریاضیات و هیات و نجوم - بنده ، که برایشان (مرحوم استاد شعرانی ) وارد شدم . به محض نشستن ،ایشان رو به من کردو گفت : آق، در آن اعتراض دیروز، به جناب فاضل تونی ، حق با شماست . گفتم : چطور؟ایشان فرمودند: جناب فاضل ، سکته کردند وایشان را به بیمارستان ، بردند. دیروز هم ، مقدمات سکته ایشان بوده است که خودایشان هم ، متوجه نبودند. جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود، به این خاطر بوده است . من بعداز درس ، فورا به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونی ، رفتم وازاینکه حرف من ، گزاف نبود و آن جناب هم ، تفصیر نداشت و مرحوم شعرانی هم ، تصدیق فرمودند که حرف من بی ربط نبوده است ، آرام گرفتم .
این کتاب[ الهیات] - که الان در دست من است - یکی از آثار همان بزرگوار، (مرحوم فاضل تونی )است که درابتدای آن نوشته اند:
[پس اکنون که آفتاب عمر من ، به افول می گراید،ازاین توفیقی که حاصل شد بسیار شاکر و سپاسگزارم . شایداین آخرین اثری باشد که از من ، به چاپ می رسد و همچون فرزند و روحانی عزیز،از من به یادگار بماند].
روزی که استاد،این کتاب ر، به من اهداد فرمود و من در خدمت ایشان بودم ، جزئیات آن را یادداشت کرده ام :
چهار بعدازظهر دوشنبه 23 مهرماه 1335 هجری شمرسی در تهران ، منزل جناب استاد علامه فاضل تونی ، به حضور مبارکش مشرف شده بودم ،این اثر گرانمایه که یکی از تالیفات ارزشمند آن جناب است ، به این تلمیذ دعاگو و ثناگویش اهدا فرمود. در آن روز، برئا بناگذاری درس شف، شرفیاب شده بودم که[ شرح فصوص] علامه قیصری ر، در محضر مبارکش خوانده بودم و خواستیم درس شف، شروع کنیم - که جلداول ن ر،از اول شروع کردیم . در درس شف، تنها راقم سطور بود که آن بزرگوار، مرحمت فرمود برای یک تن ، تدریسی فرمود - در آن روز فرخنده از هر در، سخن می فرمود. گاهی می فرمود که عمرم 78 سال است و ...ایشان می فرمود: سالی در مشهد مقدس ، مشغول تحصیل بودم . در ماه رمضان آن سال ، فقط سه سحر، به نام و ماست بسر بردم و بقیه را براثر تنگدستی ، به نان و پیاز، ولی صفای باطن و لذت معنوی و روحی را در همان سال ، یافتم .
در سالیانی که در تهران ، بودم .قریب 11 سال در محضر مبارک[ حاج میرزا مهدی الهی قمشه ای] درس خارج فقه واصول مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی ، دروس مرحوم آقای قزوینی میرزااحمد آشتیانی ، و منطق منظومه را در محضر آقاشیخ علی محمد جولستانی (حفظه الله ) و منطق ارسطو را در خدمت آقای دانش پژوه - که در تهران هستند و خداوند، مویدشان بدارد - من حدود چهارده سال در تهران بودم از محضر آقایان ،استفاده کردم - محضر شریفشان ، خیلی آموزنده بود اخلاقیات آنها - در بعد تعلیم و تربیت عملی - بسیار ذی قیمت بود. و چه خاطراتی ازاین آقایان داریم . مرحوم استاد شعرانی ، خیلی در تعلیم و تربیت فعال بود. فراموش نمی کنم که درس ایشان ، تقریا هیچ تعطیلی نداشت - در طول سال ، فقط دو روز، درس تعطیل بود. یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسول الله (ص ) و امام مجتبی ( ع ). یادم نمی رود که یک روز تهران ، برف خیلی سنگینی آمده بود. روز تعطیل رسمی هم بود. خواستم به درس بروم ، برایم تردید، حاصل شد،اما رفتم . وقتی به منزل ایشان ، رسیدم ، مقداری مکث کردم ، بالاخره در زدم . در را به روی ما گشودند. وارد شدم . عذرخواهی کردم که با این برف ، نباید مصدع بشوم .ایشان فرمودند: شما روزهای پیش که از مدرسه مروی ، تااینجا می آمدید،این گداهای گذر، بودند.امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنین روزهای سرد، بازارشان گرم است ! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل بکنیم ؟
بعداز مدت اقامت در تهران ، به[ قم] آمدم .اولین بار، محضر شریف و مبارک مرحوم[ علامه طباطبائی] ر،ادراک کردیم و به حضورشان ، تشرف یافتیم و مقدمات کار، یعنی درس و بحثهایمان ر، برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانی هم در محضرایشان ، بودیم ، که بسیار بسیار، محضر ایشان برای من ، میمون و مبارک بود.
آن سال ، که من وارد شدم ، حضرت[آیت الله اراکی] (مدظله ) کتاب حج ، می فرمودند. من همانطور که عرض کردم ، کتاب حج را خدمت آقای شعرانی ، دیده بودم . در محضر شریف آقای اراکی هم تشرف حاصل کردیم - سالیانی هم به محضر شریف[ آیت الله گلپایگانی] و حضرت[ آیت الله داماد] تشرف حاصل می کردیم ، و همچنان خوشه چین علم بزرگان بودم و هستم .
در طول مدت ،بنای درس و بحث همواره بود.از همان آمل ، که ما با درس خواندن ، بالا می آمدیم چون خوب می خواندم و بالا می آمدم ، کتابهای پایین تر را درس می گفتم ، مثلا وقتی[ مطول] می خواندم ، سیوطی و شرح نظام ر، درس می گفتم ، مثلا[ مطول] ر، شش دوره ، درس گفتم ،[ حاشیه] را چندین دوره ، منطق منظومه و شرح تجرید و ... .
بعداز ورود به قم به گفتن منظومه شروع کردم . سه - چهار دوره منظومه ، گفتم . واینک دوره چهارم اشارات است ، که می گویم . و یک دوره اسفار را گفتم - که رمضان سه سال پیش ، تمام شد و حدود 14 سال بطول انجامید - واین دوره چهارم[ شرح فصوص قیصری] است که مشغول هستم . و چهار دوره در حوزه علمیه قم ،[ شرح فصوص قیصری] است که مشغول هستم . و چهار دوره در حوزه علمیه قم ،[ شرح تمهید] گفتم و [مصباح الانس] را نیز چند ورقی مانده است که تمام شود.
در حدود 17 سال دروس ریاضیات ، هیات ، وقت و قبله را گفتم که[ دروس معرفه الوقت والقبله] محصول آن درسهاست - حاصل درسهای آن دوره - و الان دوره دوم ر، شروع کردیم . والحمدلله تعالی به این گونه خدمت ، خدای قبول کند، مشغول هستیم . به همین وزان هم ، آثاری داریم که مستحضر هستید. در حدود 34 رساله بزرگ و کوچک تاکنون از من ، چاپ شده و خیلی هم هست که برای چاپ آماده می کنیم - که ان شاءالله طبع شود.
حوزه : برای ما مقداری از زندگانی شخصی خود از جهات معیشتی و غیره - که برای طلبه ها می تواند مفید باشد، بیان بفرمائید.
استاد: درباره معیشیت که البته[ ما من دابه الا علی الله رزقها].
اما:
با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
طلبه ، معشوقش ، درس و کتاب واستاداست و محضراستاد
به هوس راست نیاید به تمنی نشود
کاندرین ره ، بسی خون جگر باید خورد
باید با عزم واراده واستقامت ، پیش رفت . با تن پروری و تجملات زندگی و پریشان خاطری ، نمی شود.امکان نداردانسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادی و عمران دنیا هم باشد،این دوبا هم جمع نمی شود. جناب [شیخ الرئیس ابوعلی سینا] در یکی از رسائل خود، به نام رساله [سعادت] حدیثی رااز پیامبراکرم (ص ) نقل می کند:
ان الحکمه من السماء فلا تدخل قلیا هم غد.
حکمت از آسمان نازل می شود،اما بر قلبی که در آن هم و غصه فردا هست ، نازل نمی شود.
نفس مطمئنه ، علوم و معارف را می گیرد. نفس مضطربه ، به جائی نمی رسد. شخص پریشان خاطر، عالم نمی شود. هم واحد می خواهد.اصولا تعقل با تعلق جمع نمی شود.
کتابهای تذکره ر، بخوانید، با شرح حال بزرگان ، آشنا شوید. ببنید که در راه معشوقشان - که تحصیل علم و کمال است - مشتهیات نفسانی ر، زیر پا گذاشتند.این بود که شیخ طوسی شدند، علامه حلی شدند، محقق طوسی شدند، فارابی شدند، ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و ...
خاطره ای از مرحوم[ شعرانی] دارم که ایشان روزی ازاستاد خود، مرحوم[ میرزا محمود رضوان قمی] صحبت به میان آورد. (آقای شعرانی اساتید بسیار، دیده بودند. هم در تهران ، هم در قم و هم در نجف . در هر سه حوزه ،اساتید بسیار بزرگ داشتند و یکی ازاساتیدایشان ، مرحوم [محمود رضوان قمی] بوده است که تربتشان در[ ایوان طلا] - در جوار حضرت معصومه (ص ) است .) فرمودند: روزی[ استاد رضوان قمی] در درس اسفار، یک مقدار درنگ کرد - یک مقدار برای بدست آوردن مطلب ، تامل کردند، با وجوداینکه ،ایشان استاد و خریط در صناعت بودند - بعد که مطلب را فرمود، برای تاملش ، عذرخواهی کرد و فرمود:اگر شما در شرائط من ، بوده باشید، همین چهار کلمه ای را که من بلدم و می گویم بکلی ازیاد، می برید و فراموش می کنید.
اساتید م، نقل می کردند که ایشان (مرحوم رضوان قمی ) عجیب به فقر، مبتلا بوده است و بسیار زندگی سختی داشته اند، در عین حال درس و بحث و شاگردپروری را تعطیل نکردند.اینان مردانی بودند مجسمه تقوی و دینداری واینه، برای دیگران حجتند.
حوزه : حضرتعالی ،از حضوراساتید فراوانی بهره مند گشته اید و جزءنادرافرادی هستید که در طول زندگی تحصیلی ،ازاساتید زیادی استفاده برده اید با توجه به این ویژگی ، بفرمائید تا چه حدود وجوداساتید مبرز، در ساختن شخصیت و روان دانش پژوه - در تحصیل واخلاقیات - تاثیر دارند و آیا رمز موفقیت ، بیشتر دراسناداست یا در جدیت تحصیلی ؟ و به کدامیک ازایندو، بیشتر می توان بها داد؟
استاد: پیرامون این سوال ، خاطره ای دارم ، هر چند ممکن است خدای ناکرده حمل بر خودستائی یا چیز دیگر بشود، ولی برای روشن شدن موضوع ، عرض می کنم .
یک وقتی ، در محضر مبارک جناب[ آقای قمشه ای] ، بودم .ایشان فرمودند :آق، شما خیر می بینید. من عرض کردم :الهی آمین .اما آق، شما چرااین فرمایش ر، می فرمائید؟ و روی چه لحاظی ،این بشارت را به من دادید که من خیر می بینم ؟ایشان فرمودند: چون شما ر، زیاد نسبت به اساتید، متواضع می بینم . خیلی مراعات ادب بااساتیدت ، می کنی و آنها را در نام بردن ، نیک نام می بری .این ادب و تواضع ، سبب می شود که شم، به جائی می رسید و خیر می بینید.
بنده ، حریم اساتید ر، بسیار بسیار حفظ می کردم سعی می کردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم ، سعی می کردم چهار زانو ننشینم . حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمی کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من یک وقتی ، محضر همین[ آقای قمشه ای] بودم ،ایشان در حالت چهار زانو، نشسته بود. پای راستشان بیرون بود. من پهلوی ایشان ، نشسته بودم . خم شدم و کف پای ایشان ر، بوسیدم .ایشان برگشتند و به من ، فرمودند: چر،این کار را کردی ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم ، همین که پای شما را ببوسم ، برای بنده ، خیلی مایه مباهات است . خوب ! چرا من این کار را نکنم ؟! من قریب 11 - 12 سال ، در محضرایشان بودم . دراین سالیان درسهای ما شبها بود - بعداز نماز مغرب و عشا - تمام منظومه به غیراز منطق منظومه ، واز اول الهیات اسفار تا آخر آن ، وازاول نمط چهارم اشارات تا آخر آن ر، در خدمت جناب آقای[ قمشه ای] خواندم . هر چند نزداساتید دیگر هم ، برای خوشه چینی رفتم . مثلا سه نمط آخراشارات ر، هم خدمت آقای [قمشه ای] ، خواندم و هم خدمت آقای[ شعرانی[ - [ اسفار] را هم خدمت هر سه بزرگوار آقای قمشه ای قزوینی و شعرانی.
11- 12 سال ، خدمت آقای[ قمشه ای] بودیم ، بخواهم در فضائل اخلاقی ایشان ، وضع داخلی و زندگی ایشان و ... عرایضی تقدیم بدارم ، می ترسم به ساحت مقدس آن جناب ، جسارت بشود.ابتد، که به توصیه آیت الله شیخ محمدتقی آملی ، خدمت ایشان رفتم و عرض کردم : من را آیت الله آملی فرستاده اند که اگرامکان دارد، برایم درس و بحث بگذارید.ایشان فرمودند که من وقت ندارم و قبول نکردند. آن موقع من در مدرسه[ حاج ابوالفتح] بودم و منزل ایشان هم ، در همان نزدیکیها بود. من دو - سه روز پیش آمدم ، می خواهم برایم درس بگذارید. یک[ منظومه] می خواهم ، چند تا منظومه ، گفته می شود و من می روم ،اما به دل نمی نشیند. آقای[ آملی] ، شما و آقای[ شعرانی] ر، معرفی کردند.ایشان (مرحوم قمشه ای ) هم ،از مرحوم [شعرانی] ، تعریف بسیار کردند و گفتند به محضرایشان ، بروید. گفتم : ایشان هم وقت ندارند مرحوم الهی فرمود: خوب من هم وقت ندارم .
مدت چندین روز، گذشت . دو مرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم : هر طور خودتان صلاح می دانید، شروع بفرمائید. ببینیداگر ما قابل نیستیم ، ترک کنید.اگر هم طلبه بودیم ، ما را به فرزندی بپذیرید. ایشان ،ایندفعه خیلی نرم شده بودند و گفتند حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش ، مطالعه کنم ، فکر کنم ببینم وقت می شود یا نه ؟
من خیلی خوشوقت شدم . بعد که به محضرایشان ، آمدم و ما رابه شاگردی پذیرفت ، بعدهاایشان فرمود: من وقتی سماجت شما را دیدم واز شم، پرسیده بودم که کدام مدرسه ، هستید. یک روز مدرسه آمدم . درب حجره تان قفل بود.از طلبه های آنجا وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان ، چطوراست ؟ طلبه ها. به اتفاق ،از شما راضی بودند و گفتند مشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . بااینکه همه ،از شما راضی بودند. منزل آمدم و برای قبول درس ،استخاره کردم .این آیه شریفه آمد:[ و مما رزقناهم ینفقون] ،این بود که دلم آرام شد و برای شم، درس قبول کردم .
مرحوم استادمان ، جناب آقای[ شعرانی] (رضوان الله تعالی علیه )اگر کسی ازایشان ، کتاب می خواست ، چون خودشان اهل کار بودند و کتابها ر، لازم داشتند، می فرمود: کتابهای من ، لازم است و متعدی نیست . می برند و نمی آورند، بعد جا دنبالش بگردم !اما برای بنده ،اینگونه نبود. هر وقت کتابی می خواستم ، هیچ این حرفها نبود. می گفت : آنجا کتاب است ، بردارید و یا خودشان می دادند. بعضی از نسخه های استنساخ شده ،الان هست که من از روی کتابهای ایشان ،استنساخ کردم - مثلا شرح اسطرلاب بیرجندی ر، من نداشتم ،از روی کتاب ایشان ،استنساخ کردم و ...
یک روز، من خدمت مرحوم آقا میرزااحمد آشتیانی ، برای عرض ارادت واحوالپرسی رسیده بودم . روز تعطیل بود (پنجشنبه یا جمعه ). در آن نشست ،ایشان ازاستاد خود مرحوم[ میرزا حسن کرمانشاهی] صحبت می کردند واز حالات او، می گفتند. - مرحوم آقا[ میرزااحمد آشتیانی] ،از بزرگان علم وادب بودند. پسر مرحوم آقا[ میرزامحمدحسن آشتیانی] و خودشان از علمای طرازاول تهران بودند. مرحوم[ علامه طباطبائی] به بنده ، فرمودند: زمانیکه من واخوی (آیت الله آقاسیدمحمدحسن قاضی ) به نجف ، رفته بودیم ، در نجف آن روز، آقای آشتیانی بلامنازع[ اسفار] می گفت . بعداز چند دقیقه ،ایشان بلند شدند و به کتابخانه خودشان ، رفتند و حواشی مرحوم[ استاد کرمانشاهی] را براسفار، آوردند و به من فرمودند شمااین نسخه را ببرید،استنساخ کنید.
تااین اندازه در شاگردپروری ، محبت داشتند. یکی از سعادتهائی که خداوند متعال ، نصیبمان کرده ،از همان آمل ،اساتید ما علاوه بر پختگی در درس و بحث ، خیلی مهربان و دلسوز و مربی بودند، خیلی آقایی و پدری داشتند. محضراساتید من ، همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم[ شعرانی] ، بودم ، غیراز آن سکوتی که عرض کردم ، حرف درشتی من ازایشان نشنیدم . مگر یک روز درس[ مکاسب] بود. یک مقداری حرف زیر و رو شد. تشری که فرموداین بود که آقا!این مطلبی نیست که شمااین قدر، پافشاری می کنید! همین قدر![ شهدالله] بنده غیر ازاین ، حرف درشتی ازایشان ، نشنیدم . آقایان دیگر هم همین طور. حرفهای گزاف و تند، نداشتند. درانصاف هم ، بی نظیر بودند. بیان این واقعه ،اگر چه برای من سخت است ،اما چون دراین ج، بکار می آید، نقل می کنم : یک روز در درس اسفار مرحوم شعرانی - که من تنها شاگرد بودم ایشان ، حرف آخوند را - که مثالی بود - تقریر کردند. من گوش دادم . عرض کردم برداشت من ،این است که مراداز مثال ، چیز دیگراست . فرمودند: نه این طور نیست و توضیح دادند. من ، دیگر دنبال نکردم . فردا که آمدم ایشان فرمودند: برداشت دیروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست .این گونه ، می پروراندند.
من حال حدس می زنم ،اینکه آنها با چنان آغوش باز و گرمی ما ر، می پذیرفتند و وقت و بی وقت ، مزاحمشان می شدیم - بدو ناینکه ذره ای ناراحت شوند - (با آنهمه مشکلات ، نه اینکه کسی خیال کند حالا مد شده که ،از زمان آنها و وضع زمان آنه، بنالیم . خیر. خداگواه است .شما نمی دانید رضاخان و پسرش ، سر علم و عالم چه بلائی آوردند و کاراین بزرگان ر، به کجا کشانیدند.اینها خانه نشین بودند.) شاید آن بزرگان ، می گفتند: حال که دشمن ،اینگونه آثار رسالت و ولایت ر،از بین می برد، یک چند طلبه پرورش دهند تااین آثار، محفوظ بماند. حال من که لیاقت نداشتیم ولی آنان ،اینگونه می خواستند.
امااین جنبه ، که آیااز ناحیه استاد، موفقیت بدست می آید یا شاگرد؟ از ناحیه هر دو ، باید باشد. هم استاد، باید پخته ، کتابی ،اخلاقی و مربی باشد واز جانب شاگرد هم ، جدیت به تمام معنی باشد. دراین زمینه ، من خاطرات زیادی دارم ،اما عرض کردم که اگر بخواهم همه را بازگویم و بشکافم ، ممکن است حمل بر مسائلی بشود. مثلا همین آقای آملی ، یک وقت به من فرمودند: آقااینگونه فشرده درس نخوان . می افتی و دیگر نمی توانی پاشوی . یک مقدار به اعتدال درس بخوان .
بالاخره ، هم کوشش و هم کشش می خواهد. صبر می خواهد وانسان جویای علم و معرفت ، همه چیز را باید زیر پا بگذارد مگر خدا و راه استکمال را. با پریشان خاطری و کثرت تعلقات و هم گوناگون داشتن و عدم استقامت ، نمی توان به جائی رسید.استاد باید قوی و ... باشد،اما شاگرد هم بایداستقامت ، داشته باشد. تااستقامت نباشد، کسی به جائی نمی رسد ( ان الذین قالوا ربناالله ثم استقامو، تتزل علیهم الملائکه ...)
حوزه :ازایام قدیم ، طلبه در مقابل دراین سوال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات ، به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص ؟ ذی فن شود یا ذی فنون ؟ نظریات مختلفی وجود دارد، به نظر حضرتعالی ، چه باید کرد؟
استاد: ما هدفمان چیست ؟ هدف م، رسیدن به منطق وحی و دستورالعمل مدینه فاضله الهی است . و آن دستور، قرآن و سنت است ، جوامع روائی ، شعب قرآن هستند واز آن ، نشات می گیرند و به تعبیر من ، قرآن متنزل است آیا قرآن و جوامع روائی م، چگونه است ؟اختصاصی است ؟ یا همه چیز است ، چگونه می شود که آخوند، فقط یک رشته بداند؟او،ادبیات ، می خواهد. منطق و فلسفه ، می خواهد. عرفان لازم دارد.او باید آنچه ر، ازائمه معصومین دراین زمینه ، وجود دارد - که از بیان هر عارفی ، سنگین تراست ، بفهمد فقه می خواهد،اصول می خواهد و ... دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهی است که باید آخوند،این دائره المعارف ر، حل کند و به زبانش ، آشنا باشد، طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبی این دائره المعارف را فرا می گیرد و در هر فن هم ، مرد یک فن می شود! همانگونه که بزرگانی را داریم . مرحوم[ فاضل تونی] نقل می فرمود، آدم وقتی که به کتاب[ ارث] جواهر، می رسد، می بیند که صاحب جواهر، یک ریاضی دان توانائی بوده که خوب از عهده تقسیم بندیها و محاسبات ، برآمده است . 7
مگر می شود یک فقیه ، ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لمعه را ببیند! مستند[ نراقی] را ببیند،[ در بحث قبله] چگونه بحث کردند؟
جناب[ شیخ بهائی] در[مفتاح الفلاح] - که بحث صبح صادق و صبح کاذب را مطرح می کند - وقتی می خواهد، بحث ریاضی اش را مطرح کند، با آنکه خود خریط فن است ،امااز کتاب تذکره علامه حلی - که کتاب فقهی است - بحث ریاضی ر، نقل کرده است . مرحوم[ علامه حلی] را ببینید. مرحوم استاد شعرانی ، می فرمود: در هر فن ، ما بخواهیم فرداعلی را به عنوان نمونه ، به قلم بیاوریم باید به سراغ علامه حلی برویم .
طلبه ،اگر بخواهد درس بخواند، می تواند هم ادیب بشود، هم فقیه بشود، هم ریاضی دان بشود و هم می تواند طبیب بشود. همین گونه که بوده اند. مثلا[ استاد شعرانی] را در نظر بگیرید.از یک طرف ،[ مدخل اصول] نوشته اند.از یک طرف[ کفایه] را شرح کرد.از یک طرف ،[ رسائل] را شرح فارسی ،[ قواعد] مرحوم علامه را حاشیه زده اند و بر[ مختصر] شرح نوشته اند و بر[ وافی] مرحوم علامه تعلیقه ، دارند و بر[ مجمع البیان] حواشی ، دارند و رسائل دیگر که ازایشان ، به یادگار مانده است .از طرفی[ قانون] تدریس می کرد.[ اسطرلاب] و[ زیج] و[ مجسطی] می گفت . زبان می دانست . آقایان دیگر هم ، به نوبه خود، همین گونه بودند.
این گونه که من بگویم ، عالم یک فن بشوم ،این ترس و وحشت از درس خواندن است . در یک جای شف، شیخ عنوان می کند که کسانی که از تحصیل می ترسند و می گویند بسمان است و نمی خواهد م، همه چیز را بدانیم ، این ، مزاج معتدل ندارد. یعنی مریض است . یک بیماری روانی و روحی یا بیماری دنیا زدگی .این بیماری ،او را به سوی دنیا و ماده می کشاند و او خود، متوجه نیست .این ، باید خودش را معالجه کند.انسان ، نبایداز تحصیل خسته بشود. بخصوص ، کسی که می خواهد با منطق وحی و زبان ولایت ، آشنا بشود. زبان طلبه ، بایداین باشد،
مراتا جان بود در تن بکوشم
مگراز جام او، یک قطره نوشم
طلبه ،اگر حواسش جمع باشد، خوب درس می خواند و در علوم و فنون گوناگون ، صاحب ابداع هم می شود.
حوزه : درارتباط با شیوه درسی که در حوزه ها بوده و هست ،این طریقه ، طبیعتاامتیازاتی داشته و دارد واحتمالا نقائصی هم ممکن است داشته باشد، از لحاظ متون درسی و غیره - به نظر حضرتعالی ، مزایای این شیوه ، چیست ؟ واگر نقائصی وجود دارد، چه راههائی را برای رفع نواقص ، معرفی می کنید؟
استاد: بنده ، غرضم این است که ره چنان رو که رهروان رفتند. بهترین روش ر، روش پیشینیان خودمان ، می دانم .از حذف بعضی از کتابها - که امروزه حذف شده - راضی نیستم . مثلا[ قوانین] و[ فصول] برداشته شد، حیف است[ . قوانین] و[ عده الاصول] - شیخ طوسی - غیراز مسائل رائج اصولی ، مباحثی ارزنده دارند. مثلا در[ عده] و[ قوانین] این بحث ر، طرح فرموده اند که جناب رسول الله (ص ) پیش از بعثت ، به چه دینی بوده اند؟ در آخرین قانون قوانین (ج 1، چاپ عبدالرحیم ) مطرح می کنند: الحق ان نبینا(ص ) کان قبل بعثته علی دینه.
چر،اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟
طلبه باید[ مطلول] بخواند،[ کشاف] ببیند، تفسیر[ مجمع البیان] بخواند، یکی از توفیقاتی که داشتیم ،این بود که نزد مرحوم شعرانی ، کتاب[ شرح شاطبی] خواندیم .این کتاب هزار و خرده ای بیت شعراست - در تجویداستدلالی قرآن استاد شعرانی می فرمود،این کتاب در زمان م، درسی بود[ مجمع البیان] را نزدایشان ، خواندیم.[ جمع] یک تاب سنگین علمی واساسی است .طلبه چگونه ملا بشود ما بااینکه ، این کتابها را خواندیم و مباحث کردیم و گفتیم این دو کلمه را بلدیم !اگراینه، خوانده نشود، طلبه به کجا خواهد برسد؟!این شتابزدگی م، درست نیست و حیف است . با شتابزدگی ، کسی به جائی نمی رسد. بنده ، قصد تغییر کسی را ندارم .اما می بینم بعضی از عزیزان ، خیلی در تحصیل شتابزده اند. و در صحبته،از کتبی صحبت به میان می آید که طبق متعارف ، نباید مشغول به آن کتب باشند. معلوم است که خیلی زود، بالا آمدند و با شتاب درس خواندن ، بانگونه انسان ملا نمی شود! مگر کسی بخواهد یک سری اطلاعات ، داشته باشد والا بااین گونه شتاب و بدون تامل کافی ، کسی به جائی نمی رسد. راه ملا شدن ،این نیست . باید مقدمات کار، قوی و محکم باشد، در بسیاری یک نحوء عجله وجود دارد که اینه، بعدا پشیمان می شوند - واین حیف است - رسم و روش تحصیل ،این نیست . با تانی بالا بیایند همانطور که رسم پیشینیان بود که حتی درسها ر، پیش مطالعه می کردند - تا چه رسد به مباحثه و مذاکره .
اکثر کتابهائی را که عرض کردم ، مباحث کردیم .البته در نوع مباحث م، ممکن است ایراد وانتقاد باشد. مثلا[ کفایه] را خدمت آقای [شعرانی] می خواندیم یک ساعت به اذان صبح مانده مباحثه اش می کردیم . یا تمام اشارات را که مباحث کردم ، ساعت یک بعدازظهر بود پیش از صبح - بین الطوعین اسفار، یا مکاسب ، یا جواهر و ... مباحثه می کردیم . علاوه پیش مطالعه ، داشتم . یادداشت هم می کردیم که الان هم ، چه بسااز یادداشتهای گذشته استفاده می کنیم .
حوزه : غیراز متون درسی ، روشها و سنتهائی که در بین حوزه های قدیم ،متداول بوده است و به پیشرفت تحصیل کمک می کند،اگر توصیه هائی دارید، بفرمائید.
استاد:این سوال ر،افراد گوناگون از آقایان طلاب ، می کنند که ما چه کنیم ؟ به آنها عرض می کنم ، هم شم، به کتابهای درسی باشد. چون کتابهای درسی ، کتابهای سنگینی است و عقل ، وقتی مطالب سنگین را حل کرد، کتابهای ساده و سبک خود به خود، حل می شود. دراینجا باید، حرف فهمیدن را آموخت . وقتی حرف فهمیدن را آموخت . وقتی حرف فهمیدن را آموختیم ، حرفهای دیگر ر، می فهمیم و چون یک مقدار، باید تنوع باشد، به کتابهای روائی اخلاقی و ... هم بپردازد. تنوع طلبه ، باید قرآن ، تفسیر، روایت و کتابهای ادبی باشد تا بتواند حوزه را حفظ کند.
منبع:حوزه