متن کامل مصاحبه مجمع عالی حکمت اسلامی با استاد معظم حسن رمضانی درباره آیت الله العظمی علامه
علامه حسن زاده آملی در کلام حضرت استاد رمضانی خراسانی
متن کامل مصاحبه مجمع عالی حکمت اسلامی با استاد معظم حسن رمضانی درباره آیت الله العظمی علامه حسن زاده آملی تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
بسم الله الرحمن الرحيم
همانطور كه مستحضر هستيد مجمع عالي حكمت در هر سالي از يك پيشكسوت در عالم علم و معرفت و حكمت و عرفان تجليل بهعمل ميآورد.
پارسال شخصيت علمي عرفاني فلسفي آیت الله انصاری شیرازی به نسل نو و افراد ناآشنا با شخصيتهاي فرهنگي و عرفاني و فلسفي معرفي شد.
بحمد الله تعالي امسال برنامه در مورد حضرت استاد علامه آيتالله حضرت حسنزاده آملي حفظهالله تعالي و أدام الله ظله علي رؤوسنا اجرا خواهد شد و عزیزان دستاندر کار از حقير خواستند راجع به ايشان عرايضي را تقديم كنم.
حقاً و انصافاً جاي اين نبود كه بنده در اين مقام سخن بگويم. چون بين شخصي كه در مورد ايشان ميخواهد سخن بگويد و خود ايشان سنخيت لازم است. هر كسي نبايد در هر مقولهاي حرف بزند. و هر كسي در هر مسئلهاي نبايد وارد شود.
ولی حقير أوّلاً در برابر يك امر انجامشده واقع شدم و ثانیاً سر باز زدن از فرمايشات آقايان را بی اعتنایي به حقوق استادي و شاگردي تلقي كردم و با خود گفتم أدای حداقل حقوقي كه ايشان به گردن ما دارد ايجاب ميكند كه ما در اين زمينه آنچه كه از دست ما برميآيد و ساخته است كوتاهي نكنیم.
لذا عرض كردم چشم و امتثال امر کردم كه إنشاءالله گستاخي حقير را هم شما و هم حضرت استاد حسنزاده آملي حفظهالله تعالي خواهید بخشید.
در مورد اين شخصيت بزرگ را با جملهاي كه از خود ايشان بارها و بارها در درسها و نشستها و صحبتها شنيدهايم شروع ميكنم سخن خود را در اين مقوله بر اساس آن جمله استوار ميكنم.
علم و عمل جوهر و انسان سازند
ايشان ميفرمودند علم و عمل جوهر و انسانساز هستند. گمان نرود كه علم از مقوله كيف است و عمل هم يك امر عرضي و باد هوا است، خير علم و عمل جوهر هستند و انسانساز.
وزان علم و عمل در مقايسه با انسان وزان مصالح ساختماني است در مقايسه با ساختمان. همانطور كه اين ساختمان با آجر، آهن، سنگ، سيمان و بقيه مصالح ساختمانی تشكل يافته است، اگر آنها نبودند اين بنا صورت نميگرفت و تشكل نمييافت، شخصيت انساني هم با علم و عمل تشكل پيدا ميكند.
شخصِ انسان يك حيثيت بدني است و جنبه ظاهري و ملكي دارد؛ و با اموری چون خوردنیها و نوشیدنیها و مراعات بهداشت و درمان تقوّم مییابد. اما شخصيت انسان يك امر معنوي و ملکوتی است که با علم و عمل تشکل یافته و صورت ميگيرد. و همانطور كه اگر مصالح ساختماني مرغوب، درجه يك، درست و استاندار باشد ساختمان خوب و قابل اعتماد خواهد بود، علم و عمل هم اگر صحيح و مطابق با واقع باشد و عمل نیز صالح باشد، شخصيت انسان درست پا ميگيرد و واقعاً انسان انسان ميشود. اين يك اصل اصيل حكمي و فلسفي و قرآني و روايي است. هر چند كساني كه با اين مسائل آشنايياي لازم را ندارند اينگونه امور را بدجور تلقي ميكنند. لکن ما تابع دليل و برهان هستيم و پیرو قرآنيم.
حضرت استاد حسنزاده آملي ميفرمودند: در بزرگداشت حضرت آيتالله آخوند ملاحسينقلي همداني در همدان ما اين جمله را مطرح كرديم كه علم و عمل جوهرند و انسانساز. و آن را دو سه بار با عبارتهای گوناگون بيان و تشريح كرديم بعد با كمال ناباوري و تعجب يك شخصيتي از آقايان حاضر در مجلس كه ظاهر بسيار شكيلي داشت و اركانش درست و تمام بود، با صداي بسيار ناجور و با عصبانيت خطاب به من كرد و گفت این چه حرفی است كه مرتب آن را تكرار ميكني و ميگويي علم و عمل جوهرند و انسانساز؟ اين حرفها چيست؟ ما از قرآن، آيات، روايات كم مطلب داريم كه شما اين حرفها را ذکر و تكرار ميكنيد و مرتب میگوئید علم و عمل جوهرند و انسانساز؟
اين را كه شنيديم خيلي تعجب كرديم در فضاي ملكوتي كنگره آخوند ملاحسين قلي همداني اينگونه حرفها را بشنويم؟!
رو كردم به ايشان و از حضار هم اجازه گرفتم: گفتم آقايانِ من اجازه ميفرماييد ما يك مباحثه دوطرفه با اين سرور گرامي داشته باشيم؟
به ايشان گفتم آن بيان را که گفتيم شما نپسنديديد، اميدواريم که اين بيان را بپسنديد همانطور که میدانید اين مجلس براي بزرگداشت شخصيت بزرگ جناب آخوند ملاحسینقلي همداني تشكيل شده است.
از همه ارباب علم و معرفت دعوت كردند از شخص جنابعالي هم دعوت كردند وقتي كه كارت دعوت را برای شما آورند با چه احترامي از شما دعوت به عمل آوردند و شما هم بزرگواري كرديد قبول كرديد. پس از قبول کردن وارد اين مجلس شديد، در بدو ورود گفتند برای سلامتی حضرت آیت الله کذا صلوات، خواستيد همان دم درب بنشينيد گفتند آقا خوب نيست بفرماييد بالا آوردند شما را اينجا نشاندند. اين كاري را كه در رابطه با شما انجام دادند داشته باشید و بياييد با هم يك سري بزنيم به كنار بازار همدان، آنجا يك شخصي نشسته است و منتظر باري است كه كسي بياورد، و او آن بار را از نقطه كذا به نقطه كذا منتقل كند و ده بيست تومان دستمزد بگیرد. آیا آقایان مسئول این مراسم به او هم سری زدند و به او هم یک کارت دعوت دادند و از او هم برای این مجلس بعمل آوردند؟ يقيناً نرفتند و دعوت نكردند. بر فرض هم که دعوت ميكردند آیا آن زمان كه وارد میشد برای سلامتی او صلوات میفرستادند یقیناً نه؛ آیا آن زمان که ميخواست بنشيند كسي ميگفت چرا اينجا نشستيد بياييد بالاتر بنشينيد. یقیناً نه چرا اين همه تفاوت؟ به من بگوئید چرا آن همه تجليل و تكريم براي شما و اين بياعتنايي برا آن آقا؟ اگر از من بپرسيد من ميگويم عزيز من آقا پنجاه سال درس خواند، زحمت كشيد و پاك زندگي كرد و با اين درس خواندن و با اين پاك زندگي كردن بزرگ شد و شخصيتي پيدا كرد. ولی ديگران این کار را نكردند. لذا از ايشان تجليل بهعمل ميآيد و از آن آقا نه.
آيا اين بيان غير آن بياني است كه من عرض كردم كه علم و عمل جوهر هستند و انسانساز؟ ما مرادمان همين بود.
آقاي عزيز اينهمه تكريم و احترامي كه براي شما كردند و میکنند مجاز است يا حقيقت؟ واقعي و بر اساس مباني است یا نه؟ يقيناً حقيقت است و بر اساس مبانی به من بگوئید: مبنايش چيست؟ مبنايش همين علم و عمل است.
اين يك اصل اصيل قرآني است، اصل اصيل عرفاني است، اصل اصيل برهاني است. حضرت استاد حسنزاده آملي حفظهالله تعالي بر اين اساس خودش را ساخت. هم در بعد علم و هم در بعد عمل. در بعد علم من اين فرمايش بسيار متين امام اميرالمؤمنين علي عليهالسلام را چاشني سخن ميكنم.
حضرت فرمود «كل وعاء يضيق بما جعل فيه إلا وعاء العلم فإنه يتسع.» شما هر ظرفي را با مظروفش بسنجيد، مظروف كه در آن ظرف قرار بگيرد گنجايش آن تمام ميشود ديگر جايي براي چيز ديگر باقي نميماند. جز ظرف علم كه هر چه بيشتر به آن ظرف از اين مظروف بدهيد، گنجايشاش بيشتر شده و بزرگتر ميشود و به عبارت دیگر سعه وجودي پيدا ميكند و گسترهاش بيشتر میشود.
حضرت استاد حسنزاده آملي با اين فرموده امام امیر المؤمنین(علیهالسلام) زندگي كرده و بالا آمده و رشد كرده است. لذا من در پنج محور نسبت به علم و دانش كه تشكل شخصيتي انسان را به عهده دارد و در شخصيت ايشان اين پنج محور شاخص و روشن است، تمركز ميكنم. نكته نخست عشق به دانستن است. ايشان اصلاً اگر مسئلهاي برایش مجهول باشد، تا آن را حل نكند و برايش معلوم نشود آرام نميگيرد. عشق به دانستن يكي از مسائل بارز و شاخص زندگي اين شخصيت بزرگ بوده و هست و إنشاءالله خواهد بود. آن بيت بسيار معروف ايشان گوياي اين حقيقت است كه ميگويد:
منم آن تشنه دانش كه گر دانش شود آتش / مــرا اندر دل آتــش همي باشد نشيمنها
اگر دانش شود آتش، آنقدر عشق به دانش، معرفت و دانايي در من هست كه اگر دانش بر حسب فرض آتش شود من آتش را جایگاه نشستن خودم قرار خواهم داد، و در آتش زندگي ميكنم.
اين نهايت عشقي است كه ممكن است يك شخص به دانش داشته باشد كه ايشان داشت و دارد. اصلاً علم مايه حيات و آرامش ايشان است.
علامه حسن زاده، جامع علوم هستند
نکته دوم عدم اكتفاي به علمي دون علم ديگر است. همانطور که ميدانيد بسیاری از افراد تكبعدي بار ميآيند. به علم اصول كه عالم شدند همهچيز را فاني در علم اصول ميبينند و ميخواهند همه مسائل را با علم اصول حل كنند. يا اگر به فقه ميل كردند فقط در همان وادي فقه عمر و وقت خود را صرف ميكنند. و همچنین در بقيه علوم و معارف. ولی ايشان اصلاً براي علم حد و مرزي نميشناسد و براي شاخههاي علم محدودیّتی قائل نیست گاهی که صحبت از تخصصي شدن علوم به ميان ميآمد كه در جای خودش حرف خوبي هم هست، ايشان صاف ميفرمود راستش من همراه نيستم كه خواسته باشيم شخص را محدود در يك فن كنيم.
چه اشكالي دارد كه ما حشو و زوايد را بزنيم، و كارهاي بیهوده را كنار بگذاريم و در همه فنون و علوم تخصص پیدا کنیم. چرا يك تخصص؟ ما باید ذو الفنون بوده باشيم و داراي فنهاي مختلف بوده باشيم. اين نظر ايشان است.
گرچه عرض كردم تخصصي شدن علوم مقولهای است که مبانی خاصّ خودش را دارد و در جای خود قابل دفاع است چون اکثر افراد نميتوانند در همه فنون تخصص پيدا كنند. اما ايشان بر اثر همان حد و مرز ناشناختن نسبت به علم و معرفت نميتواند با اين مسئله كنار بيايد.
لذا میفرماید: ما اگر حشو و زوايد زندگي خودمان را بزنيم ميتوانيم در همه علوم و فنون تخصص مربوطه را بهدست بياوريم.
عشق به کتاب
نکته سوم هم عبارت است از عشق به كتاب و دفتر و قلم و آنچه كه در عالم شدنِ يك انسان مؤثر است، در مقام عشقورزي به كتاب من صحنههايي را از ايشان ديدهام و مواردي در ذهنم هست که باور آن برای خیلیها مشکل است. يادم هست كه در محضر ايشان، يك بنده خدايي روي عدم التفات استکان چای را گذاشت بر روی کتابی. آقا نبوديد که برخورد ايشان را ببينيد با تعجّب و عصبانیّت فرمود: «روي كتاب؟ خب بگذار آن طرف، چرا روی کتاب؟» آن بنده خدا گفت مواظبم آقا. فرمود: كاري به مواظبت ندارم، اصلاً چرا گذاشتيد؟ كتاب مگر چيز معمولي است؟ يك حساسيت فوقالعاده و عجيبي نسبت به كتاب و دفتر و قلم در ايشان وجود دارد.
يك وقتي با ايشان رفتیم صحافي براي تجليد دو جلد كتاب از که آثار محيالدين عربي را فهرست کرده بودند. ایشان به آن بنده خدای صحاف فرمود: آقا مواظب باش که فقط و فقط جلد كنيد، نميخواهم که برش بزنيد. آن آقا گفت نميشود، ما كه اهل فن هستيم معتقدیم که كتاب بايد دست بيايد تا بتوانيم شيرازه كنيم و این امر بدون برش ممکن نیست. ایشان فرمود: نه نمیخواهد برش بزنید فقط جلد بساز. او هم میگفت نمیشود. من فضولي كردم و گفتم آقا ما اين را از شما ياد گرفتيم كه سخن اهل فن را بايد شنيد. تا اين را گفتم ايشان فرمود شما جوان، آن آقا هم جوان، من پيرمرد را گير آورده و اينجا دوره كرديد، هر كاري ميخواهيد بكنيد ولی جلوي چشم من نكنيد. آقای صحاف گفت باشد، كتاب را گرفت و برد که برش بزند، ایشان صدا زد و فرمود: «كم، برش بزن، خيلي كم، بهاندازه حداقل ممكن، حاشيه كتاب را از بين نبريد من ميخواهم جايي باشد براي نوشتن». گفت چشم. رفت به طرف آخر مغازه يك برش از اين طرف و يك برش از آن طرف و يك برش از قسمت ثالث زد و كل حاصل آن برش را در دستش مچاله کرد و رو کرد به ایشان و گفت آقا اينقدر من برش زدم. فرمود: من نميتوانم نگاه كنم به من نشان نده. ایشان حتي تحمل برشزدن كتاب را نداشت. اينها براي ما افسانه است.
گاهي ميدیدیم افراد كتابها را مثله میکردند و چهار پنچ ورق از کتاب را ميگذاشتند و ميآوردند سر درس ایشان بهشدت ناراحت ميشد و فرمود: چرا كتاب را مثله كرديد؟ شما نميدانيد كتاب بغل كردن چقدر لذت دارد؟ چرا از اين لذتها محروميد؟
عشق به استاد
نکته چهارم عشق به استاد است. ایشان در برابر اساتيدش فاني بود. ميفرمود وقتي ديديم علامه طباطبايي با آن عظمت مستأجر است و از خود خانه ندارد يك روز مقداری از كتابهاي نفیس و قيمتي خود را جمع كرده و بردم همه را جلوي ايشان گذاشتم و گفتم فقط و فقط محض اطلاع شما كه ناراحت نشويد وإلا بدون اطلاع شما اين كار را ميكردم.
ميخواهم شما را در جريان قرار دهم تا ناراحت نشويد. ميخواهم اينها را بفروشم و با فروش آنها براي شما خانه بخرم. ميدانيد كه من این کار را ميكنم، ايشان فرمود نه من به شما اجازه نميدهم كه اين كار را بكنید. اينها همه نشأت گرفته از همان فانيبودن در استاد است.
ميفرمود مرحوم شعراني دچار فقر شديدي بود. عليرغم همه آن تخصص و علم و معرفتی كه داشت دچار فقر عجيبي بود. من شاگرد و فرزند ايشان که گاهي اوقات تبليغ ميرفتم، برميگشتم محضر ايشان و آنچه را كه به من داده بودند در محضر ايشان ميگذاشتم و ميگفتم خود من و آنچه که دارم مال شماست، هر چه ميخواهيد برداريد. و ايشان به خاطر آن فقري كه داشت بزرگواري ميكرد و بر من منت ميگذاشت و آنچه که بود تقسيم ميكرد و ميگفت نصف مال تو و نصف مال من. قضيه ايشان با مرحوم قمشهاي را شايد شنيده باشيد. ميفرمود نشسته بودم و پاي ايشان از زير عبا بیرون زده بود، من از شدّت علاقة به ایشان خم شده و کف پاي ايشان را بوسيدم. ايشان جا خورد و فرمود: اين چه كاري است كه شما ميكنيد. گفتم من كه لياقت بوسيدن دست شما را ندارم پس اقلاً من را از بوسیدن كف پايتان محروم نكنيد. بعد فرمودند: يك وقتي ايشان (مرحوم قمشهای) به من فرمود آقاي حسنزاده شما خير ميبينيد. من با شعف و شور فوقالعاده گفتم الهي آمين، امّا بفرماييد روی چه جهتي این مطلب را فرمودید؟ ايشان ميفرمايد روی اين جهت كه ميبينم شما در برابر اساتيدتان بسیار بسیار خاضع هستيد.
محال است كسي كه در برابر استادش بخاطر علم و معرفت خاضع باشد، اين احترام و تكريم از او ناديده گرفته شود، ميفرمودند ما فهمیده بوديم كه جناب آقاسيد مهدي قاضي به قم مشرف شدهاند و من خبر نداشتم. مطلع شدم ايشان در مسافرخانه زندگي ميكند. به سراغ ايشان رفتم وقتی که وضع رقّت بار ايشان را دیدم، فوري برگشتم مقداري پول جور كردم و حداقل امكانات زندگي را براي ايشان فراهم كردم و يك گاري دستي كرايه كردم و همه اشیائی را که برای ایشان تهیه کرده بودم ريختم روي گاري و رفتم طرف مسافرخانه و اوضاع ايشان را مرتب كردم.
یک وقتی مرحوم سید مهدی قاضی به ايشان فرموده بودند: آقاي حسنزاده من به عمرم شخصي را باوفاتر از شما نديدم.
مداومت در فراگیری علم
نکته پنجم در اين مورد مداومت در فراگيري علم است. ايشان ميفرمود ما در طول سال فقط دو روز را تعطيل ميكرديم. روز عاشورا و روز بيست و هشتم صفر.
هر روز درس، جمعه و پنجشنبه و عيد و عزا نميشناختيم. هم اساتيد ما در خدمت ما بودند و انسانهاي پركار و فداكاري بودند و در برابر ما تمكين ميكردند و هم ما وقتي كه ميديديم آنها اينطور فداكارند و در كار هستند، قدر میدانستیم و از فرصتهای بدست آمده استفاده میکردیم.
میفرمودند ما يك روز كه هوا خيلي سرد بود و برف بسيار زيادي آمده بود و راهها تقريباً بسته شده بود، با هزار و يك زحمت خودمان را به منزل آقای شعرانی رسانديم با شرمساري در زديم و ايشان در را باز كردند وقتی که خدمت ايشان نشستيم، با شرمندگي گفتيم ببخشيد آقا كه در اين موقعیّت مزاحم شدم دلم نميآمد كه درس را تعطيل كنم.
ايشان ميفرمود كه نيازي به اين حرفها نيست. مگر اين گداها كه سر راه مینشینند كارشان را تعطيل كرده بودند كه ما كارمان را تعطيل كنيم؟ گفتم نه آنها اتفاقاً اين روزها كارشان گرمتر ميشود.
ميفرمود ما هم نبايد كارمان را تعطيل كنيم. كتاب را بياور بخوانيم.
بعد عملی علامه حسن زاده آملی
آنچه گفتیم در مورد علم بود و امّا در مورد عمل، من سخن را در این مورد با این آيه شريفه كه در مورد فرزند نوح سلامالله عليه است شروع میکنم. «إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح.» اي نوح آن کسی را كه تو بهعنوان اهل خود از آن ياد ميكني اهل تو نيست. چون تو سرتا پا عمل صالح هستي و او سر تا پا عمل غير صالح است. عمل حمل بر شخص شده است. نميفرمايد إنه ذو عمل يا إنه عَمِلَ. میفرماید: إنّی عَمَلٌ اين قرائت مشهور است. دو قرائت ديگر هم در اینجا هست؛ إنه عَمِل غير صالح و إنه عمَلُ غيرُ صالحٍ. هر دو شاذ است و مشهور اين است كه إنه عَملٌ غير صالح. يعني آن يكپارچه عمل غير صالح است. انسان سراپا عمل است. همانطور كه ميگوييم انسان سراپا علم است. علم و عمل همه مصالح ساختماني شخصيت انسان است.
در رابطه با عمل من سه مسئله را در رابطه با ايشان مورد تأكيد قرار ميدهم.
نكته نخست اين است كه ايشان ميفرمود دركنار درسخواندن پاك باشيد. همان اندازه كه اهتمام شما مصروف خواندن درس ميشود به همان اندازه شما بايد اهتمام داشته باشيد كه پاك زندگي كنيد. چشم پاك، دهان پاك، خوراك پاك، گفتارتان پاك و رفتارتان پاك باشد. بعد اين جمله را ميفرمود «اين كفترها اين غازها اين گنجشكها اين كبوترها در نظام هستي دارند روزي ميخورند بر صدق، بر پاكي. شما چرا ناپاك؟» پاك بخور، پاك ببین، پاك بگو پاك عمل كن. بشو يك انسان قرآني. همانطور كه قرآن را «لايمسه إلا المطهرون،» تو هم بشو يك انسان قرآني كه لا يمسك إلا المطهرون. حرفي را كه شما ميزنيد آن حرف شما را مس ميكند. عملي از كه شما صادر ميشود، آن عمل شما را مس ميكند. با شما در تماس است. مواظب باش كه شما هم بشوید يك انسان قرآني. پاك زندگي كنيد.
مسئله دوم در اين زمينه آن است که ایشان ميفرمودند: شرع مقدس ناموس خدا است. اين تعابیر خيلي شيرين است خيلي زيباست. چطور شما به خودت اجازه نميدهي به ناموس كسي بد نگاه كني، تا چه رسد به تجاوز، چه رسد به هتاكي و هتك حرمت ناموس ديگران. دین خدا ناموس خدا است. ناموس خدا را هتك نكنيد و به ناموس خدا تجاوز نكنيد.
ریاضتهای حضرت استاد
مسئله سوم در اينجا رياضتهايي است كه ايشان در خدمت بزرگاني كشيده است. يك وقتي ميفرمود آقا اینکه ما در جلسات حرف ميزنيم توصيه ميكنيم و راجع به تزكيه و سير و سلوك و غيره، صحبت میکنیم تمام نتيجه همان اربعينهايي است كه داشتيم. گاهي اوقات يك شخص با يك اربعين ممكن است كارش در برود. گاهي با دو اربعين و گاهي با سه اربعين و گاهي با چهار اربعين و گاهي با اربعين اربعين. بايد باشد. مشكل هم نيست نباید ناراحت بشويد، و بعد اين جمله را ميفرمودند: اگر يك انباري را فرض كنيد به گنجايش زمين و این انبار پر باشد از دانه ارزن، بعد پرندهاي روزي يك دانه از این انبار ببرد و همينطور روزي يك دانه ببرد و آنقدر ببرد و ببرد كه اين انبار خالي شود. باز دومرتبه اين انبار پر شود و باز به همین صورت خالي شود. تا چهل بار اگر بگويند این قدر زمان لازم است که شما باید رياضت بكشيد تا ما به شما يك نگاهي كنيم. ايشان ميفرمود والله میارزد. خيلي عجيب است. بعد اين بيت را هم چاشني ميفرمود كه مال شيخ بهايي رحمهاللهعليه است.
رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ / گــرد گلّه توتیــای چشــم گــرگ
گرگ كه گرسنه است و گوشت ميخواهد، خاك گله را ميكند توتياي چشم. تو كه خدا را ميخواهي چه بايد بكني. بعد ايشان به تاسّی از علامه طباطبایی ميفرمود بالاترين رياضت همين دينداري است.
حلال خوردن و حلال ديدن و پاك بودن بالاترين رياضت است منتهای مطلب آنکه در كنار اينها يك سري برنامههاي ديگري هم هست كه انسان بايد آنها را نزد استاد صاحب فن و خدمتكرده و راهرفته انسان فرا بگيرد.
نکته بعدي مسئله تعليم و پرورش است. بعضي در فراگيري دانش و علوم نسبت به خودشان اهتمام دارند اما اينكه ديگران هم بهره بگيرند و به ديگران بهره برسانند اينطور نيستند. يا در پرورش خودشان خيلي كوشش ميكنند و زحمت ميكشند اما در پرورش ديگران آن اهتمام را كه بايد داشته باشند متأسفانه ندارند. اما حضرت استاد اينگونه نبود. واقعاً من گاهي اوقات که ميبينم يك مرغ جوجههاي خودش را زير بال خودش ميگيرد و با چه دلسوزي و فداكارياي اينها را از سرما، گرما و حمله دشمن حفظ ميكند، و خودش را فدا ميكند و آنها را از مخاطرهها و از خطرها ميرهاند، به یاد اهتمام ایشان نسبت به پرورش شاگردانشان میافتم گهگاهي که توفيق پيدا ميكرديم و به تبليغ ميرفتيم. ميفرمود به دختر خودم به فرزند خودم به فرزندان خودم بفرماييد این پدرشان در خدمتشان است. هر چه را كه بخواهند، یا هر مشكلي كه پيش آمد تلفن كنند من در خدمتشان هستم. خب اين واقعاً فوقالعاده حائز اهميت است که در كمتر كسي ما مشاهده ميكنيم.
گاهي از اوقات که دستورالعملي گرفته ميشد مثلاً در يك اربعين برنامهاي بود پانزده روز که میگذشت سؤال ميكرد در چه وضعي هستيد، كجاييد. شرح حال ميگرفت.
يك روز يادم هست سر درس اشارات بود ما همه منتظر بوديم كه ايشان درس را شروع کنند. بسم الله الرحمن الرحيم را فرمود و كتاب اشارات را باز کردند و متن را خواندند. منتظر شرح بوديم که دیدیم كتاب را بستند رو کردند به جمعيت حاضر و فرمودند: آقايان و عزيزانِ من! فرض بفرماييد ما امروز آخرين ورق اشارات را خوانديم و کتاب تمام شد. ثم ماذا؟ آیا هدف همين بود كه ما ورق به ورق كتاب اشارات را بخوانيم و تمام شود و برويم دنبال کارمان؟ يقيناً نه، اين هدف ما نبود و نیست.
هدف آن اين است كه ما آنسويي بشويم، حجابهاي خودمان را بين كم كنيم. با اين ورقزدنها هر ورقي را كه بزنيم يك حجابي از حجابها كم كنيم. آيا اين هدف حاصل شد؟ يا اينكه هر ورقي كه زديم حجابي بر حجابها افزوديم؟ و مفصل در اين زمينه فرمايش فرمودند و پس از آن هم فرمودند
اگر ميخواهيد در اين زمينه گام برداريد اولين قدم اين است كه كتابالله را دريابيد. قرآن را كه كتاب انسانساز الهي است دريابيد.
بر توی طلبه و من طلبه زشت است كه ما با واژهها و لغتهاي قرآن در حد آشنايي با لغت آشنا نباشيم، برای ما زشت است که آيهاي را بخوانیم و برای فهم معنای واژهای کتاب لغت بدست بگیریم.
قدم نخست اين است كه شما واژهها و لغتهای قرآن را بدون مراجعه به کتب لغت بفهميد. اين قدم نخست. شما اين كار را بكنيد بعد بياييد نزد من و من از شما امتحان ميگيرم. اگر امتحانتان موفق بود قدمهاي بعدي را من خودم در خدمت شما هستم. روزي روز به روز است. الآن روزي شما همين است.
بعدها ايشان فرمود چطور شما كتاب بغل ميكنيد سر ساعت معين ميآييد در محضر استاد مينشينيد و درس فرا ميگيريد؟ شما براي اينكه از كلاس قرآني بهرهمند شويد توصيه من براي شما اين است كه شب يك ساعت معيني را مشخص كنيد. چطور براي سر درس اشارات آمدن سر ساعت هشت حاضر ميشويد، همینطور برای درک کلاس خدا ساعتي را مشخص كنيد. اگر بپرسند كجا؟ بگویید ميخواهم بروم كلاس خدا. چه درسي؟ درسِ قرآن. ميخواهم بگويم اينگونه نسبت به تربيت افرادي كه در محضر ايشان بودند تعامل داشت و فرمايش ميفرمود.
دو خاطره ديگر من خدمتتان عرض كنم. يك خاطره اين است كه ایشان می فرمودند: من روزي صبح از نانوايي بر ميگشتم. در مسير که ميآمدم به طرف خانه. بوي بسيار بدي شامه مرا آزار داد. هر چه جلوتر ميرفتيم شديدتر ميشد. تا رسيديم سر كوچه ديديم بله يك گاري زباله است و تمام این بوها از این گاری است، با كمال تعجب ديدم يك بنده خدا كنار اين گاري ايستاده است و چوبي دستش گرفته است و دارد اين زبالهها را زير و رو ميكند. فهميدم اين بندهخدا دنبال چيزي قيمتي است تا آن گرفته و بفروشد و این طریق ارتزاق كند. تا اين را ديدم دواندوان به طرف خانه آمدم و عبا را يك طرف انداختم. رفتم طرف كتابخانه و شروع كردم در و ديوار و كتاب و قلم و آنچه را كه بود غرق بوسه كردم و با گريه و آه و ناله به طرف خدا گفتم خدايا شكر تو را كه رزق و روزي من را در اين مسير قرار دادي. من ورق ميزنم و كتاب زير و رو ميكنم و زندگي ميكنم، ديگران زباله زير و رو ميكنند و زندگي ميكنند. من را اينطور آفريدي و ديگران را آنطور. من چقدر بايد قدردان نعمت اين علم و معرفت و مسائل مربوطه بوده باشم.
و خاطره دیگر آنکه روزی فرمودند: خداوند شما را در بهترين شهر كره زمین يعني قم سكني داد و بهترين لباس را که لباس انبیاء است بر قامت شما پوشاند و بهترين كالا را در دست شما قرار داده، بنابراین شما معطل چه هستيد؟ چرا قدر نميدانيد؟ چرا نعمت جواني را و اين نعمتهاي خداداد را هدر ميدهيد و آنطور كه بايد از آنها استفاده نميكنيد؟ وقتی که میدید جواني فقط در اوهام زندگي ميگذارند و به دنبال يكسري امور وهمي و خيالي هست. گريهاش ميگرفت و میگفت ايكاش آن چشم تو مال من بود اي كاش آن سلامتي و جواني كه تو داري مال من بود. من همه اینها را از دست دادهام. شما كه داري و ميتواني چرا اينطور بیهوده ميگردي؟
درجه حساسیت علامه نسبت به وحی و تعالیم انبیاء
نكتهاي را كه بهعنوان آخرين نكته عرض میكنم درجه حساسيت ايشان با همه تخصصهاي فلسفي، عرفاني و علوم مربوطهاي كه دارند نسبت به وحي و تعالیم وحی است و این را بيشتر براي افرادي عرض ميكنم كه گمان ميكنند كساني كه به طرف فلسفه و عرفان و تخصصهاي مربوطه رفت ديگر مسائل مربوط به وحي و شرع و مكتب ولايت و اين موارد در اينگونه افراد كمرنگ جلوه ميكند.
عزیزان حاضر! ببينيد اين گفتهای را که میخواهم نقل کنم مربوط به کسی است که عمری را در اينگونه علوم و فنون سپري كرده است. حاصل اين زحمتها اين است. ايشان ميفرمود اگر ما فرض كنيم تمام بنينوع انسان بشوند فارابي، تمام بنينوع انسان بشوند بوعلي، تمام بنينوع انسان بشوند ملاصدرا و ميرداماد و انيشتين و افلاطون و سقراط، در اين فضا اگر پيامبر بيايد و مبعوث شود اين آيه باز صادق است كه «هو الذي بعث في الأميين رسولاً.»
هر چه هستند و هر كه هستند در برابر آن كسي كه وحي ميآورد امي و بيسواد هستند. اين چه ارزيابي دقیق دقیق و حسّاس نسبت به وحی است که یک فيلسوف و يك عارف دارد.
چقدر بيمعرفت هستند و چقدر كممعرفت و فاقد معرفت هستند كساني كه ميگويند اگر شخص به طرف عرفان و فلسفه برود ديگر تعالیم وحی در ذهنشان ضعيف و كمرنگ جلوه ميكند.
اتفاقاً قضیه برعکس است چون حقایق برای چنین کسی روشنتر ميشود حقايق را كه بر اساس حق و صدق بهدست ما رسيده است بهتر ميگيرند و بهتر ميفهمند.
اصلاً اينگونه علوم براي تقويت هاضمه من و شما است. براي توسعه دين من و شما است. هر چه دين ما توسعهاش بيشتر شود و هاضمه ما قويتر شود اين لقمههاي وحياني را بهتر ميگيريم و بهتر هضم ميكنيم و بهتر ميفهميم.
حس قدردانی استاد علامه
نکته ديگر در اين زمينه حسّ قدرداني ايشان است. ايشان نسبت به افرادي كه برايشان كوچكترين قدم را بردارند منظور ميكند. آن آيه شريفه «انّا لا تضيع أجر من أحسن عملاً» اصلاً در وجود ايشان تمثليافته است.
از جمله مصاديقي كه در اين زمينه گويا است اين است كه يك وقتي حضرت آيتالله حسنزاده آملي اشاره به خانمش ميكرد و میفرمود علامه حسنزاده آملي ايشان هستند نه من. اگر تحمل ايشان نبود و اگر صبر ايشان نبود و اگر سازگاري ايشان نبود مگر من ميتوانستم به كارهايم برسم و آن اهدافي را كه ميخواستم دنبال كنم دنبال كنم. لذا عنوان علامه و آيتالله و فيلسوف و عارف را من لاحق ايشان ميدانم و ايشان لايق اين عناوين هستند. من فقط و فقط از اين فرصتها استفاده كردم. و اينها بودند كه اين فرصتها را براي من فراهم كردند.
اين نهايت قدرداني يك انسان است در رابطه با خانواده خودش آن هم خانواده طلبه با آن همه مشكلات.
و مصداق دیگر قدرداني از نعمت جمهوري اسلامي و نعمت ولايت است. يك وقتي ايشان ميفرمود اگر اسم كار من را لوسبازي نميگذاشتند و اگر تلقي خوشي صورت ميگرفت و مصون بود از تلقيهاي ناخوش، من اين کتاب عیون مسائل نفس را كه در مسائل نفس و كتاب مهمي است و كتاب سر پيري من است، اسمش را ميگذاشتم عیون خميني.
براي قدرداني از شخصيت بینظیر ايشان كه بنيانگذار جمهوري اسلامي و تمهيد كننده تمام ترقّيات علمي و عملي براي حوزهها. و كاري كه ايشان كرد واقعاً هيچكدام از آقايان در طول تاريخ نكردند و الآن هم ايشان قدردان مسئله ولايت فقيه و شخص ولیّ فقیه هست و چقدر نسبت به مسئله حساساند و توصیه میکنند.
یادم هست موقعی که بحراني بهوجود آمده بود، ايشان آن شخصي را كه آن بحران را بهوجود آورده بود غياباً محاكمه كرد. و خطاب به آن بنده خدا غياباً ميگفت فلاني گيرم كه تو أعلم في الدهر هستی، نه أعلم في العصر، آخر از این کارها چه ميخواهي؟ اين آقا، (اشاره به مقام معظم رهبري،) سيد نيست كه هست، سابقه مبارزاتي ندارد که دارد، سابقه اجرايي ندارد كه دارد، حسن تدبير ندارد كه دارد، در علم هم که ايشان شخص فاضلي است.
عملكرد ایشان هم که تاکنون خيلي زيبا اداره كرده، آخر چه ميخواهيد؟ چرا نميگذاريد اوضاع آرام باشد ميخواهيد همه چیز را به هم بزنيد؟ بعد هم آن عناوين ششگانه را براي ايشان بهكار برده بودند فوقالعاده جالب توجه بود. یعنی: قائد ولی، سائس حفی، رائد وفی.
نكته پاياني آنكه ايشان در پایان متن مقدمه فص حكمت عصمتيه خطاب به مقام معظّم رهبری این آیه را مورد اشاره قرار میدهد: يا أيها العزيز، جئنا ببضاعة مزجاة.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
منبع:سایت استاد رمضانی