تواضع علامه حسن زاده آملی
در يكى از جلسات ، يادم هست كه من مثل بسيارى ديگر از طلبه ها زودتر به جلسه رفتم كه در صف هاى جلوتر جا بگيرم و استاد را از نزديك ببينم و حواسم بيشتر جمع باشد، طلبه ها دسته دسته مى آمدند و كم كم مدرسه پر شد. اما هنوز استاد تشريف نياورده بودند.
پس از چند دقيقه اى ، استاد وارد مدرسه شدند، در اين لحظه تمام جمعيت از جا بلند شدند و در حالى كه طلبه ها براى استاد راه باز مى كردند طلبه اى از بين جمعيت گفت :
براى عظمت روحانيت اسلام صلوات بفرستيد!
تمام جمعيت صلوات فرستادند و استاد هم پس از عبور از بين جمعيت روى صندلى نشستند.
من در همان صف هاى جلو نشسته بودم و به خوبى حالات چهره و آثار تلاطم روحى استاد را حس مى كردم . ايشان به محض اينكه روى صندلى نشستند، بدون بسم الله و با يك حالت اضطراب و هيجان خاص فرمودند:
آقا، يك روايت خواندن كه اين همه داد و بيداد ندارد، مباحثه طلبگى كه اين همه سلام و صلوات ندارد، بحث ما، بحث طلبگى است ، چه خبر است آقا؟ نكنيد اينطور آقا، نكنيد!!