خاطره دیدار با حضرت استاد ایت الله علامه حسن زاده آملی
تابستان سال ۱۳۷۱ همراه با جمعی از برو بچه های پایگاه بسیج روستا به کوههای اطراف روستا در بخش لاریجان رفتیم به دامنه کوهی رسیدیم که مشرف به روستای ایرا (زادگاه ومحل اقامت تابستانی علامه حسن زاده آملی)بود همه باالاتفاق تصمیم گرفتیم که به دیدار ایشان برویم بعدازظهر یک روز آفتابی تیر ماه بود به منزل ایشان رفتیم ایشان طبق روال خودشان درب را بروی ما گشودند و با رویی گشاده ما را بداخل خانه باغشان راهنمایی کردند ایشان فرمودند قبل از هرچیز از میوه های باغ استفاده کنید فصل گیلاس بود ما که جوان وبعضی از ما نوجوان بودیم بطرف درختان رفتیم آنقدر خودمانی و مهربانانه رفتارکردند که به توصیه ایشان بعضی از ماها از درختان بالا رفتیم و شروع کردیم به خوردن گیلاس(دروضعیتی نبودیم که بفکرشستن گیلاس باشیم) دقایقی بعد آقاجان آمدند درحالیکه کیسه های پلاستیکی در دست داشتند و به همه ماها نفری یک پلاستیک دادند و ازماخواستند که مقداری هم بعنوان سوغات به منزل ببریم بعدازپذیرایی همه گوشه باغ نشستیم و از آقاجان خواستیم برایمان صحبت کند ایشان آماده شد برای صحبت کردن بمحض اینکه صحبت را شروع کردند ازپشت دیوار باغ صدای عرعر الاغی سکوت را شکست و آقا لبخندی زدند و ساکت شدند همه شروع کردیم بخندیدن اما از خجالت سرخ شدیم و بروی خودمان نیاوردیم بعداز ثانیه هایی آقا فرمودند: عرعر این حیوان زبان بسته مرا بیاد قیامت انداخت آنجا که دوزخیان ازشدت عذاب صدایی شبیه عرعر الاغ ازآنها ساطع میشود این جمله وحالت سخن ایشان وضع را عوض کرد وآنچنان تحت تاثیر قرار گرفتیم که عده ای به گریه افتادند آقا محور توصیه هایشان استفاده معنوی و بهینه از سن نوجوانی وجوانی بود بحال ماکه در این سن و سال ازنعمت حکومت اسلامی برخورداریم غبطه خوردند ونیز توصیه فرمودند که از کوهنوردی ورفتن به کوه و تفکردرآثار خداوند غافل نباشیم الان که 17 سال ازآنزمان رویایی میگذرد حسرت آن لحظه نورانی و صمیمی از خاطرم نمیرود .