اين وجيزه رسالهاى گرانقدر در تدوين لغت عرب است كه اين كمترين حسن حسن زاده آملى آن را به رشته نوشته درآورده است تا به يادنامه اولين سالگرد رحلت علامه سيّد عبد العزيز طباطبائى تقديم گردد :
إلهى اى آن كه آدمى را به گهر بيان امتياز دادى، و به تشريف دانش وفرهنك شرف اختصاص بخشيدى، بهترين لغتى كه كليد همه مشكلهاست و قفلدهان بدان گشوده مىشود، نام گرامى تو و حمد و ثناى ذات كبريائى توست. درود به روان همه فرستادگانت به ويژه بر حضرت خاتم كه به شيواترين لغت او رافرستادهاى و به بهترين كتابش گزيدهاى، و بر آل او كه هر يك ترجمان لغت حقاند.
تعريف علم لغت و فايده آن :
علم لغت به هر زبانى باشد عبارت از دانستن و پى بردن به معانى كلماتآنست. و منفعت آن يافتن و رسيدن به علوم و حقايقى است كه اختصاص به آنزبان دارد، لذا هر قومى كه دانش و تمدّن آنها بيشتر باشد زبان آنها زود رواج يابد وهمه را فرارسد، زيرا كه ديگران براى رسيدن به كمال آنان كه ضعيف را تقليد ازقوى ضرورى است به فراگرفتن زبانشان كه دانستن لغت آنان است ناچارند.
مثلاً تا زمان پيدايش تمدّن يونان هيج قومى به پايه آنان نرسيده بودند. دانشمندان بزرگى از آن سرزمين برخاستند در رشته هاى گوناگون علمى از فنونحكمت و رياضى و غيره كتابهاى بسيار سودمند تأليف كردند و در سرتاسر جهانشهرتى بسزا يافتند كه ديرى نگذشت زبان يونانى زبان علمى جهان شد و ديگرانبراى دريافت علوم و معارف آنها به آموختن زبانشان همّت گماشتند و كتابهانوشتند حتى پيروان حضرت مسيح عليه السلام كتاب انجيل او را به زبان يونانىنوشتند، و لفظ انجيل هم كلمه يونانى است يعنى مژده دهند، با آن كه زبان اصلىخود آنها و حضرت عيسى عبرى بود، و تا هزار سال زبان يونانى زبان بينالمللى ودر جهان منتشر بود تا آن كه پيغمبر اسلام حضرت خاتم الأنبياء محمّد بن عبداللَّهصلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين عربستان ظهور كرد و كتاب آسمانى خودقرآن را از جانب خداوند متعال به عربى آورد و اوضاع جهان دگرگون شد.
چون قرآن به ميان آمد از هر علم، درى به روى جهانيان بگشود، و در هرقسم برتر از انديشه يونانيان و بالاتر از افكار تدوين لغت ايشان گفتارى تازه آورد كهبه خوبى در دلها جاكرد و دانشمندان سر تسليم به پيش او نهادند و اهتمام تمام درفراگرفتن قرآن و دانستن الفاظ و معانى آن داشتند تا كم كم علم قرائت پيش آمد، وبراى حفظ تركيب جملهها و خطاى در اعراب و بناء و صحّت و اعتلال، كتب درنحو و صرف نوشتند. و براى دانستن معانى قرآن احتياج به لغت و تاريخ وجغرافيا و كلام و حكمت و فقه و مانند آنها پيداشد. و براى معرفت قبله بلاد وتمييز اوقات، بحث از هيئت و نجوم و شعب رياضى پديد آمد. و. . . كه چندىنگذشت آن كتاب آسمانى همه را رسيده، و آن علوم مورد نياز همگى شد،
گفتارى در پيرامون لغت عرب :
لغت عرب در فصاحت و بلاغت و عذوبت و لطافت به پايهايست كه لغتديگر بدان نرسد. و در غرابت به حدّى كه به زياده و نقصان حركتى يا حرفى ازيك لفظ، و يا در احوال و كيفيات تركيب و تأليف الفاظ از تقديم و تأخير در يكجمله معانى گوناگون حاصل گردد چه اين زبان را بيش از زبانهاى يگر در بلاغت وفاصحت احكامى است كه اختصاص به خود او دارد، و اگر آنگونه اعتبارات را درزبان ديگر بكار برند لغو و بيهوده باشد و مفيد آن معنى نخواهد بود.
اين قسم را كه از كيفيّت تركيب مفردات، معانى متفاوت حاصل گردد،علماى ادب علم معانى و بيان گويند ؛ و بحث اين قسم از بحث مفردات لغتجدا است چه در مفردات لغت، مقصود دانستن معانى مفرده آنها است ؛ اما دركيفيت ترتيب و تركيب لغات به مقتضى احوال و اوضاع، لطايف و دقايق ديگر درپيش آيد كه بايد از زبان مخصوص همان قوم و موارد محاوراتشان تحصيل كردوتعليم نمود.
و همانطوركه علم به وضع مفردات لغت هر قومى احتياج به سماع از آنقوم دارد، علم به احوال و كيفيّات جملهها و مركبات نيز محتاج به سماع استوگرنه از علم به وضع لغت تنها بلاغت آن زبان را نتوان دريافت.
در اين اوان بعضى از دانشمندان اصولى به خلاف رفته است و قسم دوم رامحتاج به وضع و سماع ندانسته است بلكه تنها علم به مفردات الفاظ را كافىدانسته است كه اگر كسى به وضع مفردات الفاظ هر قوم آگاه شود در كيفيّتتركيب نياز به دانستن وضع و سماع ندارد و خود تواند معانى مقصوده را تحصيلكند.
ولكن اين سخن و نظرى است كه در پيرامون آن نيكو تأمّل نشده است وگوينده آن سخت اشتباه كرده است، و صحّت گفتار ما بر شخص خبير پوشيدهنيست.
مثلاً مردى به عيسى بن عمرو كه استاد در زبان عرب و آشناى به كيفيّاتتركيب آن بود، گفت : من در كلام عرب تكرار مىبينم زيرا كه اين سه جملهگفتارشان : « زيدٌ قائمٌ، إنّ زيداً قائمٌ، إنّ زيداً لقائمٌ » به يك معنى است. عيسى بنعمرو در جوابش گفت : اينچنين نيست كه مىپندارى، بلكه هر يك را معنىخاصّ است كه ديگرى مفيد آن نيست چه جمله «زيد قائم» را براى شخص خالىالذهن آورند. و « إنّ زيداً قائم » را براى آن كه ثبوت قيام را براى زيد شنيده ولىانكار در اسناد آن به زيد دارد. و سومى را براى آن كه انكار او از دومى شديدتراست و بيشتر اصرار به انكار دارد، پس به اختلاف احوال دلالت جملهها نيزاختلاف يابد. اين بحث را خطيب در اسناد مطوّل نيز پيش آورده است.
ياد آن بهار زندگانى و روزگار جوانى به خير كه معانى مطوّل رادر مسجدجامع آمل در محضر مباك استاد بزرگوار پير روشن ضمير جناب حجة الاسلامحاج شيخ احمد اعتمادى مشائى رضوان اللَّه عليه درس مىخوانديم، و بحث درباب اسناد مطول به مطلب يادشده رسيده بود كه : « وإن كان المخاطَب مُنكِراًللحكم حاكماً بخلافه وجب توكيده بحسب الإنكار قوةً وضعفاً، فكلّما ازداد فيالإنكار زيد في التأكيد كما قال اللَّه تعالى حكاية عن رُسُل عيسى عليه السلام إذكُذِّبوا في المرة الاُولى : « إنا اليكم مرسلون » مؤكّدا بإنّ و اسميّة الجملة ؛ و فيالمرة الثانية : « ربّنا يعلم إنا إليكم لَمرُسَلون » مؤكداً بالقسم، و إنّ، و اللّام، واسميّة الجملة ؛ لمبالغة المخاطبين في الإنكار حيث قالوا « ما انتم إلّا بشر مثلنا وما انزل الرحمن من شيء إن انتم إلا تكذبون ».
حاصل اين كه خداوند سبحان در سوره مباركه يس از آيه چهاردهمحكايت فرموده است از فرستادگان عيسى پيامبر عليه السلام به انطاكيه كه مردمانطاكيه فرستادگان عيسى پيامبر را در بار نخستين تكذيب كردند« فكذبوهما. . . »، و آن فرستادگان در ردّ شان فرمودند : « انا اليكم مرسلون » ؛ وبار دوم كه مردم انطاكيه در انكار تشديد كردند كه « قالوا ما انتم الا بشر مثلنا. . . . »، فرستادگان نيز در تاكيد تشديد كردند و فرمودند : « ربنا يعلم إنا اليكملمرسلون ».
غرض اين كه مرحوم استاد اعتمادى براى تفهيم مطلب كتاب فرمود :
هر گاه شخص خالى الذهن راكه مىخواهيد خبر دهيد حرف تاكيد نياوريدو جمله را مؤكد نكنيد، مثلاً بگوييد : « زيدٌ قائمٌ ».
واگر خبر شما را انكار كرد و قبول نكرد، آنگاه خبر را مؤكّد كنيد و بگوييد : «إن زيداً قائم ».
وباز اگر در انكار اصرار دارد شما هم تاكيد را تشديد كنيد و بگوييد : « إنّزيداً لقائم ».
و باز اگر سر باز زد و از قبول خبر امتناع كرد شمانيز تاكيد را بيشتر كنيد وبگوييد : « واللَّهِ إنّ زيداً لقائم ».
عرض كرديم: حاجى آقا باز اگر انكار كرد وقبول نكردچه كنيم ؟ برافروختو فرمود : كسى كه با قسم خوردن به نام خدا قبول نمىكند بايد از او اعراض كرد.
به دنبال بحث پيش از نقل حكايت استاد گويم : از اين جهت كه علم بهاحوال و كييات جملهها و مركبات نيز مانند علم به وضع مفردات لغت هر قوماحتياج به سماع از آن قوم دارد، طبقات گفتار ادباى هر زبان بلند و پست دارد، دراين معنى شاعرچه نيكو گفته است :
در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن
گرچه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى
در كلام ايزد بيچون كه وحى منزل است
كى بود تَبَّت يدا مانند يا ارضُ ابلَعي
و زبان عربى در كمال و تمام درياى وسيعى است كه اكنون هيچ لغت وزبان به اين وسعت و پايه پيدا نشد چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلمـ فرمود : « أوتيتُ جوامِعَ الكلامِ واختُصِرَ لِيَ الكلامُ اختصاراً ».
خطبههاى طولانى و قصيدههاى عربى بسيارى از اُدباء را مىنگريم كهبرخى از آنها اصلاً از حروف بىنقطه، و بعض ديگر بكلّى از حروف نقطه دار استحتى يك حرف الف هم در آن بكار برده نشده است و هريك به خوبى مفيد معنىاست.
« سواطع الالهام » نام كتابى است كه يك دوره تفسير قرآن كريم تصنيفابوالفيض فيضى به عربى است و بسان كتب عادى معمولى معنى بخش است. «اسس الاصول » يك دوره در فنّ اصول است و مانند اسمش بى نقطه است. «ملمّع الطهور » طهور همدانى مشمل بر 3636 شعر عربى و فارسى بدون نقطهاست و همه به قافيه ميم كه در حكم يك قصيده ميميّه است.
سيد عليخان مدنى در كتاب انوار البديع چند قصيده طولانى آورده كهقافيه ابيات هر قصيده يك كلمه است و همان كلمه در هر شعرى يك معنى خاصّمىدهد.
خطبهاى منسوب به امير المؤمنين امام علي عليه السلام است كه چندصفحه است و از اول تا آخر آن يك حرف الف بكار برده نشده است « قيل اجتمعاصحاب محمد صلى الله عليه وآله وسلم فتذاكروا أيُّ الحروفِ أدخلُ في الكلام؟ و أجمعوا أنّ الألف أكثر دخولاً من سائر الحروف، فقام أمير المؤمنين عليهالسلام وخطب بديهة هذه الخطبةَ المونقةَ و هي : حمدتُ مَن عَظُمت منّتُه، وسَبَغَتْ نعمتُه، و سبقت غضبَهُ رحمتُه. . . ».
يعنى : گويند تنى چند از ياران پيامبر گرد آمده بودند سخن به ميان آمد كهكدام حرف در گفتار بيشتر بكار مىرود ؟ همگى گفتند حرف الف، پس امام علىبرخاست و اين خطبه شگفت بى الف را بى انديشه بگفت.
من از مفصّل اين نكته مجملى گفتم
تو خود حديث مفصّل بخوان ازين مجمل
سبب پيدايش و تدوين كتب لغت عربى :
چون احكام اسلام و علوم آن مبين بر قرآن و حديث است و هر دو به لفظعربى، و عرب هم بعد از ظهور اسلام براى فتح بلاد و ترويج دين و نشر آثار واحكام الهى با عجم آميختند و زبانهاى عجم و لغات آنان در عرب راه يافت، وبيم آن بود كه بر اثر اين اختلاط و آميزش، لغت اصلى اصيل عرب و فصاحت وبلاغت آن بطول عهد فراموش گردد و دَرِ علم قرآن و حديث به روى مردم بستهگردد، لذا در وهله اولى علم به لغات عرب از تفصيل لغاتى كه دالّ بر ذات باشندو آنهايى كه بر معانى و أحداث دلالت دارند، و بيان كلمات دال بر اشخاص والفاظ متباينه و مترادفه و مشتركه، و از همه مهمتر تميز اصيل لغات از دخيل، اهمّمىنمود چه علم به آن كليد ساير علوم قرآن و حديث است، و تا علم به آنحاصل نشود معرفت به آنها ميسرّ نگردد ؛ از اينروى و بدين سبب برخى ازدانشمندان در صدر اسلام در اين باره دامن همت به كمر زدند و رنجها بردند تاخدمت به فرهنك دين و جامعه اسلامى نمودند. به خصوص كه اعتناى آنان بهلغت فصحاء و بلغاء عرب بود كه در نزد همه جودت گفتارشان مسلّم باشد نه ازهمه عرب.
مثلاً محاورات و لغات قريش را كه افصح لغات بود از جهت دورى آنان ازبلاد عجم و دعم آميزش با آنها ؛ و سپس لغات طايفه ثقيف و هذيل و خزاعهو بنى كنانه و غطفان و بنى اسد و بنى تميم و قيس غيلان و امثال آنان كه با قومديگر معاشر و حشر نداشتند و لغت اصيل آنان بر اثر اختلاط با ديگران تغير نيافتهو تحريف نشده معتبر داشتند ؛ و به لغات قبايل ربيعه و لخم و جذام و غسانو اياد و قضاعه عرب يمن و حمذان و خولان از دكه به اقوام فرس و روم و حبشهو زنگ و ديگر طوائف محشور بودند اعتماد نكردند.
جوهرى در اول صحاح گويد : «. . . فانى قد أودعتُ هذا الكتاب ما صحّعندى من هذه اللغة التي شرّف اللَّه منزلتها، وجعل علم الدين والدنيا منوطاًبمعرفتها. . . بعد تحصيلها بالعراق رواية و اتقانها دراية، و مشافهتي بها العربالعاربة في ديارهم بالبادية، و لم آلُ في ذلك نصحاً و لا ادّخرتُ و سعاً. . . ».
جوهرى در صحاح، حدود پنج هزار بيت از شعراى اصيل عرب را در بيانلغات شاهد آورده است.
و ندانم كجا ديدهام در كتاب كه جوهرى مدّت بيست سال براى جمعآورىلغات اصيل عرب در ميان عرب عاربه فحص و بحث و جدّ و جهد نموده است. در كتب رجال او را در علم و فطانت و ذكاوت، نادره دوران و اعجوبه زمان گفتهاند. جوهرى نخستين كسى است كه لغات عربيه را به ترتيب حروف هجا مرتّب كردهاست.
اين مرد بزرگ در راه وصول به هدف شريف فرهنگى خود از كثرت سيرسهمگين در بلاد و قرى و بوادى سوزان عربستان بدين فكر افتاد كه شايد بتواندراه چارهاى انديشد و وسيله طيران اختراع كند تا از جايى به جايى پرواز كندچنانكه قبل از او وسيله طيران براى سليمان پيغمبر عليه السلام، بلكه بشهادت تاريخبراى برخى از مردم عصر او نيز بودهاست، تا اين كه به بلندانديشى و نبوغ فكرىخود وسيلهاى براى طيران اختراع كرد جز اين كه در هنگام امتحان، حادثه سقوطبدو روى نمود و سبب وفات او شدهاست ؛ و ديگران به جاى اين كه آن نظر بلندچنان نابغه زمان را دنبال كنند و آن وسيله اختراعى او را تكميل كنند و به نتيجهمثبت برسند چنان كه ديگران بعد از چند قرن بدان رسيدهاند آن جناب را بهاختلال عقل منسوب كردهاند و گفتهاند : « انّه تغيّر عقله و عمل دفّتين وشدّهماكالجناحين و قال أريد أن أطير وقفز به من علوٍ فهلك ». يعنى اختلال عقل بدوروى آود و دو تختهاى را مانند دو بال به يكديگر بست و گفت مىخواهم پروازكنم و از بلندى افتاد و مرد. به موضوع بحث برگرديم :
دأب مفسّرين قرآن كريم هم بر اين شيوه پسنديده يادشده جارىشدهاست كه در اثبات معنى لغتى از قرآن كريم به شعرى از شاعر عرب اصيلتمسك نمايند چنان كه در تبيان شيخ طوسى و مجمع البيان طبرسى و تفسيرابوالفتوح رازى و كشّاف زمخشرى و ساير تفاسير معتبره، مشهود است.
و همچنين در كتب فقهى به خصوص از فقهاى پيشين بسيارى از اين گونهاستشهادات را در موارد گوناگون مىبينيم.
ادباء هم در كتب ادب به همين طريق رفتار نمودند. مثلاً تفتازانى در بابمسند اليه مطوّل، قول محمّد بن اسماعيل ثعالبى را در اين بيت در تقديم تأكيد برمؤكَّد :
بنيت بها قبلَ المحاقِ بليلةٍ
فكان محاقاً كلّه ذلك الشهر
مردود دانسته است، با اين كه ثعالبى اديبى بلند آوازه است، و صاحبتأليفات مفيد از قبيل يتيمة الدهر، فقه اللغة، سحر البلاغة، سرّ الأدب، و غيرهامىباشد ؛ و به قول دميرى در حيات الحيوان : رأس المؤلِّفين و امام المصنِّفيناست. و حق هم با تفتازانى است و علّتش اين است كه ثعالبى اصلاً نيشابورىاست و در دستور زبان هر قوم و لغات آنها بايد به فصحاى آن زبان رجوع شود و بهگفتههاى آنان اعتماد و استناد نمود تا بر ديگران حجّت باشد. اعتناى به اشعار فصحاى عرب :
چون بحث از لغات قرآن و احاديث، به خصوص از غريب و مشكل آن دو، مورد گفتگوى مسلمانان شد، و چنان كه گفتهايم زبان هر قوم را از گفتار فصحاىآنان بايد استشهاد كرد، لذا اين موضوع از اهمّ دواعى براى جمعكردن وفراهمنمودن اشعار فصحاى عرب از قبيل ملك ضِلّيل امرئالقيس و أعشى وزهير و عنتره و لبيد بن ربيعه و عديّ بن زيد و نابغه و طرفه و عبيد بن الأبرص وأميه بن أبي الصّلت و امثال آنان، شده است.
سيوطى در اتقان ( الإتقان في علوم القرآن ) چاپ مصر ط1 ص121 كهحقّاً در موضوع خود كتاب مفيدى است، از ابن انبارى بحثى به ميان آورده استكه صحابه و تابعين براى تبيين غريب القرآن و مشكل آن بسيار به شعر شعراءتمسّك مىجستند و بدان احتجاج مىنمودند، و گروهى اين را روا نداشتند وگفتند در اين كار شعرا را اصل قرآن قرار دادهايد، و چگونه روا باشد براى معانىكلمات قرآن احتجاج به شعر نمود و حال اين كه شعر در قرآن و حديث مذموماست ؟
ابن انبارى در جواب اين گروه گفته است كه آنان سخت به اشتباه رفتند، وآنچه پنداشتند كه ما شعر را اصل قرآن دانستهايم خطا است و چنين نيست، بلكهچون قرآن به لسان عربى مبين نازل شد ما لغات غريب آن را بگفتار فصحاى اينزبان تبيين و تفسير مىنماييم.
پس از آن ابن انبارى از سيره ابن عباس تمسّك جسته است كه « الشعرُديوانُ العربِ فإذا خَفِيَ علينا الحرفُ من القرآنِ الذى أنزلَهُ بِلُغةِ العَرَبِ رَجَعْنا إلىديوانِها فَالْتَمَسْنا معرفةَ ذلك مِنهُ ».
باز ابن عبّاس گويد : « إذا سألتموني عن غريب القرآن فالتمسوه في الشعرفإنَّ الشعر ديوانُ العربِ ».
سپس سيوطى گفتگويى از مردى به نام نافع بن ازرق با ابن عباس را عنوانكرده است كه آن مرد قريب دويست لغت قرآن از ابن عبّاس پرسيده و همه را ابنعباس به شعرى فصيح استشهاد نموده و جواب داد. مثلاً از او پرسيد وسيله درقرآن كريم « وابتغو إليه الوسيلة » معنى آن چيست ؟ ابن عباس گفت : وسيله بهمعنى حاجت است. آن مرد گفت آيا در زبان عرب وسيله بدين معنى آمده است واستعمال شده است ؟ گفت آرى، مگر نشنيدهاى گفتار عنتره را :
إنّ الرجالَ لَهُم إليكِ و سيلةٌ
إن يأخُذوكِ تَكَحَّلي و تَخَضَّبي
( ديوان عنترة بن شدّاد ط بيروت ص96 (.
لذا اسلام حقّى عظيم بر گردن شعراى زمان جاهليت دارد چه آن مردگاندر حقيقت به انفاس قدسيه قرآن كريم زنده شدهاند، و به طفيل آيات إلهى اشعارآنان در صفحه روزگار نقش بست، و به آنان اهميّت بسزا دادهاند، و گرنه در بوتهفراموشى دستخوش محو و اضمحلال بودند. كتب لغت و رجال آن :
نخستين كسى كه براى جمع آورى لغات عرب همّت گما شته است و گوىسبقت را از همگنان و همگان ربوده است، به شهادت تاريخ، خليل بن احمدفراهيدى است كه كتاب عين را در آن لغت تاليف نموده است.
و هم خليل اول كسى است كه علم عروض را اختراع كرده است و آن را ازقوه به فعل در آورده است، و هم خود شاعرى در سخنورى ماهر بوده است. وگويند پدر او اوّل كسى است كه بعد از پيغمبر اكرام صلى الله عليه وآله وسلم بهاحمد ناميده شده است.
خليل كتاب عين را به ترتيب حروف معجم تبويب نموده است و در ترتيبآنها به مخارج حروف اعتماد كرده است، يعنى ابتداء به حروف حلق كرده است،و بعد از آن به حروف جنك، و پس از آن به حروف اضراس، و سپس به حروفشفه ؛ و حروف علّه را آخر قرار داده است، بدين تفصيل و ترتيب :
ع ح ه خ غ ق ك ج ش ص ض س ر ط د ت ظ ذ ث ز ل ن ف ب م و ا ى.
رسم پيشينيان در نامگذارى تاليفاتشان اين بود كه كتاب را به هر كلمه ولفظى افتتاح مىشد نام مىنهادند، از اين روى خليل چون كتاب لغتش به حرفعينآغاز شد آن را كتاب عين ناميد. وى در سنه 170 هجرى به سنّ 74 سالگىدرگذشت.
پس از خليل، دانشمندانى يكى پس از ديگرى در تكميل و تنقيح و جمعشواهد لغات سعى بليغ نمودهاند تا اين كه نوبت به ابونصر اسماعيل بن حمّادجوهرى فارابى رسيد، اين مرد در حجاز و بلاد ربيعه و مضر مدتى بسيار به سربرده لغات عرب را مشافهةً از آنها استماع نموده است و چنان كه گفتهايم خود دراوّل كتابش آن را نقل كرده است و كتاب صحاح را نوشته است.
و بعد از جوهرى، جمالالدين قرش ابوالفضل محمّد بن عمر بن خالدصحاح را تلخيص كرده است، و آن را « الصراح من الصحاح » ناميده است كه به «صراح اللغة » شهرت دارد، و مانند صحاح چند بار به طبع رسيده است.
و نيز صحاح را محمّد بن أبي بكر بن عبدالقادر رازى متوفى 666ه ق،تلخيص نموده است و آن را « مختار الصحاح » نام كرده است كه در بيروت به طبعرسيده است.
و همچنين دانشمندانى بنام در اين امر خطير اعنى معرفت لغات و لسانعرب و تكميل و تنقيح و جمع شواهد اقدام كردهاند و كتابهاى بسيار گرانقدر وارزشمند در بيان غريب القرآن و غريب الحديث نوشتهاند كه محقق فاحص وباحث در فهم حديث و قرآن، ارج و ارزش آن را ادراك مىكند و مىداند كه اينبزرگان چه خدمت عظيمى به علوم و معارف كردهاند و چه حقى بر علم و عالمدارند.
از اين سلسله كتب قيمّه است غريب الحديث أبو عبيد قاسم بن سلّامهروى متوفى سنة 224ه كه در حيدرآباد دكن هند در چهار جلد به طبع رسيدهاست.
و غريب الحديث عبداللَّه بن مسلم بن قتيبه، معروف به ابن قتيبه دينوري،متوفى 276ه كه در سه مجلد در عراق به طبع رسيده است.
و غريب الحديث جار اللَّه محمود زمخشرى متوفى 583ه، به نام « الفائقفى غريب الحديث » كه در چهار مجلّد در مصر به طبع رسيده است.
و« النهاية في غريب الحديث و الاثر » معروف به نهايه اثيريّه، تأليف مباركبن اثير جزرى متوفى 606ه.
ابن اثير در ديباچه كتاب شريف نهايه، در تاريخ و ترتيب تصانيف غريبالحديث با ذكر مصنّفين و زمان و عصر آنان مقالتى بسيار ارزشمند و سودمند داردكه در موضوع خود اهمّيت بسزا دارد و براى شخص محقق متتبع نيك به كار آيد. و هر آينه شايسته اين بود كه به فارسى ترجمه شود و در اين كراسه درج شود،ولكن به همين اندازه كه بادى از آن شده است اكتفاء مىكنيم و پژوهنده گرامى رابدانجا ارجاع مىدهيم نخسهاى خطى ملحض نهايه ابن اثير به نام « الدرر النثير »تاريخ تأليف آن 907ه، و تاريخ كتابت آن 1054ه، در كتابخانه محقّر اين حقيرموجود است. نسخه ياد شده كامل و تمام به قطع وزيرى و كاغذ سمرقندى در394 صفحه است.
پس از جوهرى صاحب صحاح، نوبت به ابن منظور صاحب لسان العربرسيده است. اين مرد بزرگ نيز در استشهاد لغات به اشعار و جمع و ترتيب آن رنجبسيار برده است، و در تبويب لغت و ترتيب آن روش صحاح را اختيار كرده است. پس از وى، عالم متبحرّ محمّد بن يعقوب شيرازى معروف به فيروزآبادى كتاب «القاموس المحيط » را در لغت عرب نوشته است كه مورد اعتماد علماء گرديدهاست و در فهم معانى الفاظ عرب بدان استناد مىنمايند.
صاحب قاموس بر صحاح جوهرى بسيار نظر دارد و غلط و اشتباه آن را درضمن لغات تذكر مىدهد. و نيز محققانى ديگر در لغت عرب بسيارى از معانىصحاح جوهرى را تصحيف و غلط دانستهاند.
و چون قاموس فيروزآبادى به پايهاى رسيد كه متداول و متعارف شد و دردسترس همگى و مورد نياز آنان قرار گرفت، بعضى از دانشمندان آنرا شرح فرمودهاست، و بعضى ديگر به فارسى ترجمه كرده است.
زبيدى ( محمّد مرتضى الحسينى الواسطى الزبيدي ) بر قاموس شرحبسيار مبسوط نوشته است، و بسيارى از اغلاط آن را تذكّر داده است، و مختارشرا به امثله عرب و اشعار آنان تأييد و تسديد نموده است، و آن شرح را « تاجالعروس من جواهر القاموس » ناميده است، و مكرّر به طبع رسيده است.
يحيى بن شفيع قزوينى، قاموس رابه فارسى ترجمه كرده است و بسيارنيكو ترجمه كرده است، و خوب از عهده آن برآمده است، و ايراد و اشكالبسيارى بر فيروزآبادى نموده است، و گاهى طرفدارى از صحاح جوهرى كردهاست و صاحب قاموس را تخطئه نموده است.
و نيز عبدالرحيم بن عبدالكريم صفىپورى، قاموس فيروزآبادى رابهفارسى، خوب ترجمه كرده است، و آن را « منتهى الأرب في لغة العرب » ناميدهاست. در اول آن گويد : «. . . از ديرباز در خاطر كسير اين هيچ : ميرزا عبدالرحيم بنعبدالكريم صفى پورى چنان خطور مىكرد كه لغات قاموس را به زبان فارسىبيان سازد و چون حلّ لغات قاموس كه در جامعيّت لغت و ايجاز عبارت و كثرتفوائد و زيادت عوائد نسبت به ديگر كتب به مراتب اعلى خطّ أوفى داشت مركوزخاطر بود، تدوين لغات بر طرز ترجمه آن به عبارت فارسى سليس به نهجى كه هركس از آن بهرهياب تواند شد اختيار آمد. و هر معنى يا مادّه لغت كه در قاموسموجود نبود آن را از كتب سابقة الذكر ( صحاح اللغات و شمس العلوم و نهايةالجزرى و مجمع البحار و ديوان الأدب و حيات الحيوان و تاج الأسامى و تاجالمصادر بيهقى و مهذّب و مزهر و مغرب ) برآورده بجايش افزود و چون اينمؤلَّف به اعتبار ترتيب الفاظ و كثرت معانى و لغات كتابى است جداگانه مسمّى به«منتهى الأرَب في لغة العرب» گرديد. . . ».
ترجمه قاموس اگر چه به مراتب از منتهى الأرب بهتر و روشنتروشيواتر است، لكن منتهى الأرب بر اثر حُسن سليقه كه در ترتيب لغات قرارداده است و طريق اخذ آن را سهل المأخذ و آسانتر كرده است از آن پيشى گرفتوبهتر رواج يافت. و اين هر دو ترجمه مكرر به طبع رسيدهاند.
اين چند كتاب لغت عرب را به عنوان نمونه به قلم آوردهايم وگرنه كتباصيل لغت عرب كه در جمع و تأليف و تدوين آنها زحمت شايان و رنج فراوانكشيدهاند بسيارند. از آن جمله است « جمهرة اللغة » ابن دُريد ( محمّد بن حسنبن دريد، متوفى 321ه ) كه معاصر با جوهرى صاحب صحاح بوده است چه اينكه تاريخ وفات جوهرى را از 333 تا 400 ه ق گفتهاند. جمهره در چهارمجلّد رحلى در حيدرآباد دكن به طبع رسيده است. در شرح حال و بيوگرافى شيخرئيس ابو على سينا ديدهام كه كتاب لغتى كه آن جناب با آن محشور بود، جمهرهابن دريد بوده است.
و از آن جمله است « تهذيب اللغة » أزهرى ( أبو منصور محمّد بن احمدازهري، متوفى 370ه ) كه در پانزده مجلّد در مصر به طبع رسيده است.
و از آن جمله است « مقاييس اللغة » تاليف ابن فارس ( ابو الحسين احمدبن فارس بن زكريا، متوفى 395ه ) كه در شش مجلد در مصر به طبع رسيده است.
و از آن جمله است « المحكم و المحيط الأعظم في اللغة » تاليف على بناسماعيل بن سيده، متوفى 458ه ق، كه در هفت مجلد در مصر به طبع رسيدهاست.
و دهها كتاب بزرگ و كوچك ارزشمند ديگر كه پيشينيان در جمع و تنظيم وتدوين لغت عرب و غريب القرآن و غريب الحديث تأليف و تصنيف فرمودهاند كهتصور تحمّل رنج و زحمت آن بزرگواران با آن اوضاع و احوال و وسايل معاش وتعيّش آنان، دشوار مىنمايد بلكه به افكل و حيرت كشاند. و ما آنچه را كه ازمطبوع و مخطوط زبر لغوى آنان در تصرّف داريم به قلم آوريم، بايد كرّاسهاىبنگاريم.
از زبيدى در تاج العروس گفتهايم كه وى مختارش را به امثله و اشعار عربتأييد و تسديد كرده است ؛ آرى كتبى كه در شرح امثال عرب نوشتهاند در فهمبسيارى از عبارات و مطالب علمى دخالت تام دارند، و حقّاً از ابزار تحقيق عالممحقق دينىاند.
كتب امثال اصيل عربى كه نگارنده بدانها آگاه است و در تملك دارد و ازآنها استفاده مىكند، عبارتند از مجمع الامثال ميدانى ( ابو الفضل احمد بن محمدنيشابورى ميدانى متوفى 518ه ) كه بسيار مرغوب و مطلوب در ايران چاپرحلى سنگى شده است و معروف به چاپ ناصرى است.
و ديگر كتاب جمهرة الأمثال ابو هلال عسكرى است ( ابو هلال حسن بنعبداللَّه بن سهل عسكرى متوفى 390ه ) كه در بمبئى به طبع رسيده است.
و ديگر فصل المقال شرح كتاب الامثال ابو عبيد بكرى است كه از مصادرمجمع الأمثال ميدانى است و در بيروت به طبع رسيده است.
و ديگر « ثمار القلوب في المضاف و المنسوب » تاليف الثعالبى است ( ابومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل ثعالبى نيشابورى متوفى 429ه ) كه درقاهره مصر چاپ شده است. و ديگر « الوسيط في الأمثال » تأليف واحدى است (ابو الحسن على بن احمد بن محمّد واحدي، متوفى 468ه ) كه در كويت به طبعرسيده است.
كتب اربعه ادب كه عبارت اند از بيان و تبيين جاحظ، و أمالى ابو على قالى، و ادب الكاتب ابن قتيبه، و كامل مبرد، و آنها را » ائمه اربعه كتب ادب » مىنامند، براى محقق در ادبيات عرب بسيار اهميت دارند.
اين وجيزه گرانقدر و ارزشمند را بيش از سى سال پيش از اين تاريخ ذيل،در تدوين لغت عرب نوشتهام، و اكنون با اضافه برخى از نكات بدين صورتتنظيم و تحرير كردهام. و آخر دعويهم أن الحمد للَّه ربّ العالمين.
سلخ ج1415 . 2ه ق = 1373 / 9 / 13ه ش