نور حق
نور حق
عاشقى و قرار يعنى چه عشقبارى و عار يعنى چه
عاشق صادق و نباشد در دل شب راهوار يعنى چه
عمر بگذشت و ما نه بگذشتيم از سر گير و دار يعنى چه
شيخ و شابند در همه احوال پاك بى بند و بار يعنى چه
همه در خواب غفلتند همى از صغار و كبار يعنى چه
در شگفتيم ز مرد و زن يكسر همه مست و خمار يعنى چه
كس نگويد كه كيستم آخر اندرين روزگار يعنى چه
مى نينديشد او كه در راهست سوى دار القرار يعنى چه
اهر من زهد مى فروشد در كسوت مستعار يعنى چه
نور حق جلوه گر بود هر سو ديده ها در غبار يعنى چه
زنگ با دل چه كرد كورانيست راه سوى نگار يعنى چه
غرق درياى جود و فيض حقيم خشك لب بر كنار يعنى چه
حسن نجم جز حضورى را خواهد از كردار يعنى چه
منبع: دیوان اشعار