شعر هفت اقليم دل از علامه حسن حسن زاده املی
قلم از نطق ازل تا به زبان آمده است
سخن از صورت انسان به ميان آمده است
نقش صنع صمدى بر رخ لوح احدى
آنچه در پرده نهان بود عيان آمده است
اسم اعظم كه بود قبله اسماء و صفات
مظهرش مصطبه كون و مكان آمده است
دل غمديده ما بر اثر عشوه دوست
عرصه نزهت خوبان جهان آمده است
جز مطهر نكند مس و نگردد مموس
آنكه قرآن سمت اندر تن و جان آمده است
بطنه و فطنه دو ضدند برو قصه مخوان
در خور آخور و آغل حيوان آمده است
مدعى شعبده بازى كند اندر ره دين
شيخ نجدى به لباس دگران آمده است
هفت اقليم دل از صدق كسى پيموده است
كه در اين باديه بى نام و نشان آمده است
ازكران تا به كران ازلى و ابدى
نقطه نطفه چسان در طيران آمده است
حسن از شعشعه جلوه قدس ملكوت
ماشاء الله كه چه خوش در هيمان آمده است