طفل ناخوانده الف با
دهن آنست تو دارى كه چه شيرين سخن است
منبع آب حياتست و بنام دهن است
نرگس ديده روح القدس از شش جهتش
مات آن طره مشكين شكن در شكن است
چهره گل چه حكايت ز تو بنمود كه دوش
سوسن و ياسمنش گفت عروس چمن است
ماشاء الله قلم حسن ازل با رخ لوح
نقش تصوير تو را گفت به همين صنع من است
از ثرى تا به ثريا به درود و به نويد
همه جا ياد تو در انجمن مرد و زن است
آنچه دوش از لب نوشين تو من نوشيدم
به خداوند نه چون قصه طفل و لبن است
چينه طاير طوبى سزد آن شاخ نبات
كه چنو مائده نى در خور زاغ و زغن است
شرف از ذكر تو دارا است نماز شب و روز
صلوات تو چه روحست و صلاتش بدن است
طفل ناخوانده الف با است كه ختم رسل است
عامى امى او نابغه هر زمن است
از صباح ازل آن نور و ضياى ابديست
كه سراج همه در عالم سر و علن است
دانش ار حافظ ناموس خداوند شده است
ورنه شمشير برهنه به كف اهرمن است
صله خواهد غزل و حوصله بايد كه بسى
صله ام داد كه پيرايه در عدن است
چنگ زن زهره شد از كف زدن كف خضيب
كز دبير فلك آوازه شعر حسن است