دگر هیچ
مائيم و رخ يار دل آرام و دگر هيچ
ما راست همين حاصل ايام و دگر هيچ
اي زاهد بيچاره كه داري هوس حور
اي واي تو و آن هوس خام و دگر هيچ
خواهي كه زني گام به اميد وصالش
بايد گذري اولاً از كام و دگر هيچ
ازخدمت نفست ببُر ايدوست كه اين دون
گرگي است كه هرگز نشود رام و دگر هيچ
يارب چه توان گفت مر اين مرده دلان را
كاينها كه شما راست بود دام و دگر هيچ
خواهي گذرد صيت تو از مشرق و مغرب
مي باش يكي بنده گمنام و دگر هيچ
از پرتو جام و رخ ساقي به سحرها
« نجم» است فروزان به بروبام و دگر هيچ
تاريخ سرودن : 25 بهمن 1348