آه
چه خبرهاست خدايا كه ندارم خبري
كو مرا خضر رهي تا كه نمايم سفري
با كه گويم كه چه ها مي كشم از دست دلم
با تو گويم كه ز احوال دلم باخبري
اسم اعظم كه ز احصاء و عدد بيرون است
اسم آه است نصيبم نه كه اسم دگري
حاصل آن همه از گفت و شنود شب و روز
بجز از حيرت و دهشت چه مرا شد ثمري
دگر از ذره روا نيست دهن بگشادن
فهم ذره است چو فهميدن شمس و قمري
ديده آن كه به روي تو نباشد نظرش
نتوان گفت مر او را كه تو صاحب نظري
اي خوش آن بنده بيدار بديدار رخت
دارداز عشق وصالت به سحرها سهري
صمت و جوع و سهرو خلوت و ذكر بدوام
خام را پخته كند پخته شود پخته تري
چون كه خودعين سلام است بهشت است نظام
مظهر اسم سلام است هر آنچه نگري
از دغلبازي و سالوسي نسناسي چند
دين حق را چه زيانست و چه خوف و ضرري
آن همه اشك بصر كز حسنت جاري شد
باز از لطف تو داراست چه اشك و بصري
تاريخ سرودن غزل: ماه رجب 1419ه ق (1376ه ش)