دل ديوانه
دل ديوانه ي رند جهان سوز
چو شب آيد نخواهد در پيش روز
نميدانم چه تقدير و قضايي است
دلم را با دل شب آشنايي است
نواي سينه و ناي گلويم
برآرد از دل شب هاي و هويم
همين ناي است کو دارد حکايت
نمايد از جدايي ها شکايت
زبس معشوق شيرين و غيور است
دل بيچاره نزديک است و دوراست
کمال وصل و مهجوري عجيب است
مرعين قرب را دوري غريب است
چو نالي خواهم از دردم بنالم
معاذ الله که ار خواهم ببالم
چو روي خور فرو شد از کرانه
دل ديوانه ام گيرد بهانه
چو بيند شب پره آيد به پرواز
نمايد ناله شبگيرش آغاز
که در شب شب پره پرواز دارد
ز پروازم چه چيزي باز دارد
بود آن مرغ دل بي بال و بي پر
که شب خو کرده با بالين و بستر
دلي کو بلبل گلزار يار است
شب او خوشتر از صبح بهار است
به شب مرغ حق است و نطق حق حق
چو مي بيند جمال حسن مطلق