تاريخ سرودن شعر :

چهارم محرم 1391

طایر قدسی

 
الا اي طاير قدسي در اين ويرانه برزنها بسي دام است و ديو و دد بسي غول است و رهزنها
در اين جاي مخوف اي مرغ جان ايمن كجا باشي گذر زين جاي ناامن و نما رو سوي مأمنها
در اين كوي و در اين برزن چه پيش آمد ترا رهزن به يك دو دانه ارزن فرو ماندي زخرمنها
در اين لاي و لجنها و در اين ويرانه گلخنها شد از ياد تو آن روح و ريحان و باغ و گلشنها
سحرگاهی که می آید نسیم کوی دلدارت ترا باید که بر کویش بود هر دم نشیمنها
حجاب دیده دل گرددت آمال دنیاوی کجا دیدن توانی تا بود اینگونه دیدنها
همه خوهای ناپاکت ترا گردند اژدرها ترا گردند نشترها ترا گردند سوزنها
زدا لوح دلت از تیرگیهای هواهایت که تا افراشتگان در جان تو سازند مسکنها
ترا از دست تو سور است و فرجاه است و آرامی ترا از دست تو سوز است و فریاد است و شیونها
یکی شمس حقیقت می درخشد در همه عالم تعینهای امکانی بود مانند روزنها
نه جان اندر بدن باشد که آن روح است و این جسم است بود از پرتو انفس بقای صورت تنها
چو باشد عالم دانی مثال عالم عالی همی دانی که هر چیزی برای اوست مخزنها
بجز یکتا جمال حسن مطلق نیست در هستی حسن را چشم حق بین است و حق گویند روشنها