۱- به بسم الله الرحمن الرحيم است كه بينى نطفه اى در يتيم است
2- ببين از قطره ماء مهينى فرشته آفريده دل نشينى
3- ز سير حبى ماء حيوتى برويد ز ابتدا شاخ نباتى
4- همى در تحت تدبير خداوند در آيد صورتى بى مثل و مانند
5- كه در ذات و صفات و در فعالش به نحو ا كمل است عين مثالش
6 - تعالى الله كه از حما مسنون مثال خويش را آورده بيرون
7- نگر در صنع صورت آفرينت بحسن طلعت و نقش جبينت
8- به يك يك دستگاههاى چنانى كه دارى از نهانى و عيانى
9- ازين صورت كه يكسر آفرين است چه خواهد آنكه صورت آفرين است
10- تعالوا را شنو از حق تعالى ترا دعوت نموده سوى بالا
11- چه بودى مرتعالى را تو لايق تعالوا آمدت از قول صادق
12- چه ميخواهى درين لاى و سخنها چرا دورى ز گلها و چمن ها
13- تويى آخر نگار هم نشينش بزرگى جانشين بى قرينش
14- نبودت هيچ فعلى و تميزى درين حدى كه سلطان عزيزى
15- چه بعدى حاصل چون سرمايه دارى براه افتى و كام دل برآرى
16- طريق كام دل يابى دوگونه است يكى اصل و دگر فرع و نمونه است
17- يكى اكلو امن فوق است و ديگر بود از تحت ارجل اى برادر
18- بود از تحت ارجل علم رسمى كه پابندت شود همچون طلسمى
19- بود علم لدنى اكل از فوق كه فوقانى شوى با ذوق و با شوق
20- ز اكل فوقت ار نبود نصيبى ز تحت ارجل است ديو عجيبى
21- تو انسانى غذاى تو سماوى است علوم رسميت صرف دعاوى است
22- اگر اهل نمازى و نيازى برون آ از دعاوى مجازى
23- علوم رسمى ار نبود معدت ترا رهزن شود مانند ضدت
24- چو كردى علم اصلى را فراموش گرفتى علم رسمى را در آغوش
25- گرت سجف تخينى نيست حاجب ترا بودى لقاء الله واجب
26- همى خواهم زدرد خود بنالم مپندارى كه از اين قيل و قالم
27- بخواهم فضل خود را بر شمارم كه من از اين دعاوى بركنارم
28- كسى كو بر جناح ارتحال است كجايش اينچنين فكر و خيال است
29- همه دانند كاين آزاده از پيش بنوده در پى آرايش خويش
30- مرا از خود ستايى عار آيد كه جز نابخردون را نشايد
31- چو اين آرايش است آلايش من نبوده هيچگاهى خواهش من
32- مرا دردى نهفته در درونست كه وصف آن زگفتگو برونست
33- بسى روز و بسى سال گذشته از من برگشته اقبال
34- كه سير گرم به قيل و قال بودم يكى دل مرده بيحال بودم
35- صرفت العمر فى قيل و قال اجبت النفس عن كل سوال
36- به چندين رشته از منقول و معقول تسلط يافته ام معقول و مقبول
37- نعت با صرف و نحو انسان كه خواهى چنانكه هست آثارم گواهى
38- بديع و با بيان و با معانى بدان نحوى كه ميخوانى و دانى
39- بتدريس و به تعليق مطول بچندين دروه اش بودم معطل
40- به شرح شاطبى در علم تجويد كلام اندر شروح متين تجرد
41- اصول و فقه و تفسير و روايت دگر علم رجال و با درايت
42- رياضى و نجوم و علم آلات بمن ارجاع ميگردد سوالات
43- فنون حكمت و تدريس عرفان چنان هستم كه در تفسير قران
44- بقران اشنايى آنچنانم كه خود يك دوره تفسير آنم
45- نه تفسير عبارات و ظواهر كه ساحل بين در آن حد است ناظر
46- به تفسيرى كه باشد انفسى آن كز آفاقى فزون باشد بسى آن
47-بسالى چند اندر علم ابدان بنزد اوستاد طب فنان
48- زقانونچه گرفته تا بقانون فرا بگرفته ام مضبوط و موزون
49- دگر هم شد فنونى پاى بندم كه شايد بر جنون خود بخندم
50- فنونى هر يكى علم غريب است نه هر كس را به نيل آن نصيب است
51- دلم از اشنا غرقاب خون است چه پندارى كه از بيگانه چونست
52- تبعليقات اسفار و اشارات ترا باشد فتوحات و بشارات
53- حواشى بر تفاهم آنچنان است كه مراهل بصيرت را عيان است
54- به تمهيد و به مصباح فنارى حواشى باشدم مثل درارى
55- بشرح قيصرى كو بر فصوص است حواشى ام همانند نصوص است
56- فصوص فارابى و شيخ اكبر نمودم شرح زاول تا به آخر
57- به تعليقات تحرير مجسطى چنانكه بر اكر شرح و بسطى
58- يكى بر اكر مانالاووس است دگر بر اكر تاوذوسيوس است
59- اصول او قليدس را سراسر نمودم تحتيه تا شكل آخر
60- به شرح كامل زيج بهادر بسى سر برده ام بيخواب و بيخور
61- به چندين رشته در علم اوائل نوشتم من بسى كتب و رسائل
62- نمودم نقد عمر خويش تزييف كه اينك باشدم بسيار تاليف
63- چه حاصل اريكايك را كنم ياد كه درهاون چه سودى سودن باد
64- گهى با جيب و ظلم كار بودى شب و روزم عروسم يار بودى
65- زظلل مستوى قدم دو تا شد گه بگرفتن جيب عصا شد
66-- گهى ربع مجيب بود دستم گهى ذات الحلق را كار بستم
67- گهى درس شفا بود و اشارات گهى بحت قضا بود و تجارات
68- گهى در گفتن اسفار دل خوش گهى از سفتن اشعار دل خوش
69- گهى در محضر استاد لاتين سه لا آن باشد و سى بود اين
70- علاقه با كولداژه و لاروس چنان بودى كه با مغنى و قاموس
71- گهى در جدول اوفاق بودم گهى با اطلس آفاق بودم
72- بسى با نقشه هاى آسمانى نمودم آسمان را ديده بانى
73- بسى شبها نشستم گاه و بيگاه كه از سير كواكب كردم آگاه
74- بقدر و طول و عرض و برج و صورت جهتها يك بيك مى يافت صورت
75- من و ماه و شبانگاه و ستاره بروى يكديگر اندر نظاره
76- مرا با شاهد آن آسمانى شبها بود بس راز نهانى
77- بسويم صورت هر يك ستان بود ستان بود و چه نيكو دلستان بود
78- مرا صورت بدانها هم ستان بود تفاوت از زمين تا اسمان بود
79- بر مز عاشقى چشمك به چشمك شدم تا آشناى با يكايك
80 زمينى آسمانى شد چنانه نبينى فاصلى اندر ميانه
81- كه اينك نقشه اى از اسمانم چو بينى اطلس بى نقش جانم
82- چنان دل بر سر افلاك بستم كه عمرى با مجسطى مى نشستم
83- چنان در فن اسطرلاب ماهر كه هم بر صنعتش استاد قادر
84- چنان در پيشه ام استوار بودم كه روز و شب همى در كار بودم
85- بدست خويشتن چندى رسائل نوشتم از بزرگان اوائل
86- بعمرى در پى جمع كتابم كتاب من فزوده بر حجابم
87- چو با خود آمدم زان گير و دارم بگفتم اى يگانه كردگارم
88- دلى كو با جنابت نيست مانوس بيفتد سرنگون چون ظل معكوس
89- اگر دنيا نكردى از تو دورم اگر از من نه بگرفتى حضورم
90- نبودى مر مرا تدريس تصنيف بدم فارغ زهر تكذيب و تعريف
91- درين دو روزه گيتى مرد عاقل كجا دل مى نهد بر جيب و بر ظل
92- مرا از لطف تو اميدوارى و گرنه خاك بر فرق حمارى
93- زيادت گر نه اين دل كام گيرد زمامونى كجا آرام گيرد
94- اگر نام تو نبود در ميانه متمم با علم باشد بهانه
95- زتتليث و زتربيع و زتسديس بود بى ياد تو تزوير و تلبيس
96-اگر وجه دلار اى عروس است بوجه تو فسوس اندر فسوس است
97- زجفر و زيج و اسطر لاب واعداد بر آيد از نهادم داد و فرياد
98- رخام و لنبه و كره رزقاله نداده حاصلى جز آه و ناله
99- يكايك اين هنرها و فنونم جنونى را فزوده بر جنونم
100- بوفق اقتضاى وقت و حالم حكايت از دلم كرده مقالم
101- سخن خاكستر است و حال آتش چه آتش عين نار الله ذاتش
102- زخاكستر از و باشد نمودى نمود سايه دورى زدود
103- نگويى زين سخنهاى اساسى كه نعمتهاى حق را ناسپاسى
104- نه كفر انست بلكه عزم و همت نمودم جزم در تحديت نعمت
105- سپاست حضرت پروردگار است نه روى افتخار و اغترار است
106- مقام شكر احسان فوق اين است كجا در طاقت اين مستكين است
107- اگر خود صاحب حالى كه دانى و گرنه هر چه ام خواهى بخوانى
108- علوم اصطلاحى نعمت اوست ولى بى سوز عشقش نقمت اوست
109- ترا انبار الفاظ و عبارات چه حاصل ميدهد غير خسارات
110- چو نبود نور علم يقذف الله چه انبارى زالفاظ و چه از كاه
111- نه بلكه نزد مردان دل آگاه بقدر و قيمت افزونى است با كاه
112- يكى را گفته اند در علم منحط گرفتارى به اقوى بود و احوط
113- چو عارى بود از حليت تقوى همى بردين حق ميداد فتوى
114- نه اهل دين و نه مرد عمل بود اسير نفسش آن ديود غل بود
115- كلام حضرت پروردگار است مثله كمثل الحمار است
116- زگفتارم مباش ايخواجه دلريش برو در خلوتى در خود بينيدش
117- ترا تا وسوسه اندر نهاد است هر انچه كشته اى در دست بادات
118- قياسات توهم يكسر عقيم است چرا كه اهر من با تو نديم است
119- به حرمان درونى و برونى
زندمان برونى و درونى
120- نديمان تو باشد رهزنانت كه بسته ره زآب و ره زنانت
121- بسى فعل تو در محراب و منبر براى قرب جهال است يكسر
122- عوامت كرده بيچاره زبخ بخ ازين بخ بخ ترا گرم مطبخ
123- ترا از مطبخ گرمت چه عارى كه در باطن خود آكل نارى
124- گل اندامى و جانت گند نازار زبوى گند ناخليق در آزار
125- بكن از بيخ و از بن گند ما را مربخان اينهمه خلق خدا را
126- زنفس شومت اى حراف كربز به لمز و همز و غمزى و تنابز
127- گمانت اينكه با حرج عبارات به كر و فرو ايماء و اشارات
128- سوار فرفتى و براقى ورم كردى و پندارى كه چاقى
129- مر اين نخوت ترا داء اعضال است علاجش خر بمرگ تو محال است
130- هدر آخواجه از كبر و ريائى گدايى كن كه يابى كبريائى
131- در اين درگه دل بشكسته بايد تن خسته دهان بسته بايد
132- دل بشكسته مراة الهى است زآيات و زاخبارم گواهى است
133- شنيدى آنچه ازجام جهان بين همين بشكسته دل باشد همين اين
134- از و بينى عيان و هم نهان را جهان و هم خداوند جهان را
135- كه از اين لذت ديدار هستى ربايد آنچنانت وجد و مستى
136- و گر لذات حيوانى دانى نه لذاتش بخوانى و نه دانى
137- وليكن ديو نفست چيره گشته است كه جان نازنينت تيره گشته است
138- چه ديوى بدتر از ديو زلاراست كه اندر كار خود بس نابكار است
139- ز وسواست هرنميهاى زهرن زخرمنها بيك دو دانه ارزن
140- فتادى دور و نزديكى بمردن همى در مطبخ گرمى بخوردن