1- به بسم الله الرحمن الرحيم است  دوايى را كه درمان سقيم است
2- شفاى دردهاى خويش يكسر   ز بسم الله ميجو اى برادر
3- در اين ماثور بسم الله ار قيك   من كل داء يعينك نگر نيك
4- كه درداء تن تنها نمائى   چه نسبت داء تن را باروانى
5- كه بيمارى تن آنرا چو سايه است  بود اين ختنه و آن قطع خايه است
6- بلى بيمارى تن را آمد هست   ولى بيمارى جان تا ابد هست
7- ترا بسم الله از داء تن و جان   زآفات بنى انس و بنى جان
8- يگانه رقيه و عوذه واقى است   چه حق سبحانه شافى و باقيست
9- ولى اندر نظام آفرينش   ببايد آدمى را هوش و بينش
10- كه با القاى اسباب و وسانط   شود تا يثر بسم الله ساقط
11- امور توبه اسبا بند جارى   جز اين صورت نيابد هيچ كارى
12- تورب مطلقى را بى مظاهر  رفكر نارسا دارى به خاطر
13- كه بى خورشيد و ابر و باد و باران  هر آن خواهى خدا بدهد ترا آن
14- نبارد ديده ابر بهارى   نبنيد ديده تو كشت رازى
15- نباشد ماه خورشيد و ستاره   كجا كار جهان گردد اداره
16- زرتق و قتق برق و غرش رعد  بيابى نعمت ما قبل و ما بعد
17- نباشد نقطه اى بر رق منشور  جز اينكه حكمتى در اوست منظور
18- روا نبود در آن يك نقطه تعطيل  ندارد سنتش تبديل و تحويل
19- چه از يك نقطه اى انسان عنسيت  كه انسان را بقاء وزيب و زين است
20- نباشد نطفه ات جز نقطه اى بيش  درين دو نقطه اى خواجه بينديش
21- كه يك نقطه ترا باشد مقوم   دگر نقطه ترا باشد متمم
22- بود هر نقطه ات چندين كتابى  اگر اهل خطابى و حسابى
23- كدامين نقطه در اين رق منشور  تو پندارى كه باشد غير منظور
24- اگر يك نقطه اش گردد مبدل  همه اعضاى او گردد مخبل
25- اگر يك نقطه اش گردد محول  بينى چرخ عالم را معطل
26- نه عجز است اين كه محض حكمتست اين  در اول هر چه مى بينى خدامين
27- اله آسمان است و زمين است  چه پندارى جدا از آن و اين است
28- خدايى را كه باشد غير محدود  مر او را مى نگرد رظل ممدود
29- خدا بود است و جز او را نمود است  نمود هر چه مى بينى زبود است
30- برو در راه حق جويى كامل  برون آ از خدا گويى جاهل
31- كه در ان سوى هفتم آسمان است  لذا از ديده مردم نهان است
32- مرا شهر و ده و كوه و در و دشت  بروى دلستانم هست گلگشت
33- حديثى را كه صرف نور باشد  در اينجا نقل آن منظور باشد
34- شنيدى آنكه موساى پيمبر   شده بيمار و افتاده به بستر
35- بدرد خويشتن افتان و خيزان  شكيبايى نمود و شكر سبحان
36- طبيبى را نفرموده است حاضر  زحق درمان خود را بود ناظر
37- كه مى باشد حبيب من طبيبم   چه درمانست و دردم از حبيبم
38- خطابش آمد از وحى الهى   كه گراز من شفاى خويش ‍ خواهى
39- نيايد تا به بالينت طبيبى   ندارى از شفاى من نصيبى
40- طبيبى آمد و داده دوايت   دوا خوردى زمن يابى شفايت
41- كه كار من بحكمت هست دائم  بحكمت نظم عالم هست قائم
42- تو بى اسباب خواهى نعمت من  بود اين عين نقض حكمت من
43- طبيب تو دوا داده خدا داد   دواى تو شفا داده خدا داد
44- طبيب تو خدا هست و خدا نيست  دواى تو شفا هست و شفا نيست
45- درايت دارزر ينگونه روايت  كه باشد بهر ارشاد و هدايت
46- روا نبود گمان ناروا را   حريم قدس سر انبيا را
47- روايتها چو آيتها رموزند   معانى اندر آنها چون كتورند
48- نه هر كس پى برد آن رمزها را  كه عاشق مى شناسد غمزها را
49- بخواند چشم عاشق غمز معتوق  نه تو مصداق آنى و نه مصدوق
50- چه ميخوانى زحم و زطس   چه ميدانى زطر و زيس
51- چه باشد ق و چه معنى دهدن  زن و القلم و ما يسطرون
52- چه داديها كه بايد طى كنى طى  كه تا آن رمزها را پى برى پى
53- تحمل بايدت در تيه بلوى   كه بينى نزول من و سلوى
54- چه پيمودى تو از منزل بمنزل  هزار و يك بيابى دفتر دل
55- هزار و يك زاسماى خداوند   در اين منزل بمنزل زاد راهند
56- اگر از آن بگويم اند كى را   ندارى باورم از صد يكى را
57- نه تنها درس و بحث و مدرسه بود  تبرى از هوى و وسوسه بود
58- دل بشكتسه و آه سحرگاه   مرا از آن رمزها بنمود آگاه
59- زهر يك دانه در كوثر من   به بينى خر منى را در بر من
60- بلى اين دانه ها حب حصيد است  اميد اندر لدنيا و مزيد است
61- نويد قاف قران مجيد است   صعود قاف صعب است و شديد است
62- زالفاظ همانند روازن   معانى را كه مى باشد معادن
63- چگونه ميتوانى كرد ادراك   چه نسبت خاك را با عالم پاك
64- ولى انفاست ياران حقيقت   مدد باشد دراين طى طريقيت
65- مپندارى كه از بعد مسافت   ترا رو آورد آسيب و آفت
66- چو با صاحبدلانت آشنايى است  بهر دادى ترا راه رهايى است