باب هفتم :1- به بسم الله الرحمن الرحيم است  ولى كه اعظم از عرش عظيم است
2- بيا بشنو حديث عالم دل   زصاحبدل كه دل حق است منزل
3- امام صادق آن بحر حقايق   چنين در وصف بوده است ناطق
4- كه دل يكتا حرم باشد خدا را   پس اندر وى مده جا ما سوى را
5- بود اين نكته تخم رستگارى   كه بايد در زمين دل بكارى
6- پس اندر حفظ و كن ديده بانى   كه تا گردد زمينت آسمانى
7- حقايق را بجود از دفتر دل   كه اين دفتر حقايق است شامل
8- نباشد نقطه اى در ملك تكوين   مگر در دفتر دل گشت تدوين
9- ز تكوين هم بر تبت اكبر آمد   كه حق را مظهر كامل تر آمد
10- مقام شامخ انسان كامل   به ما فوق خلافت است شامل
11- خوش آنگاهى دل از روى تولى  شرف يابد زانوار تجلى
12- گرت تا آه و سوز دل نباشد   پشيزى مر ترا حاصل نباشد
13- و يا باشد دلم را اين حواله   كه بى ناله نگردد باغ لاله
14- ترا در كوره محنت گدازد   كه تا بر سفره محنت نوازد
15- چه قلب محنت آمد محنت ايدوست  عسل مقلوب لسع است و چه نيكوست
16- وزان محنت و محنت به معنى  چو وضعشان بود در نزد دانا
17- عذابش عذب و سخط او رضاهست  بلا آلا و درد او دوا هست
18- بلى يا بى دلى را كاندر آغاز
خداوندش نموده دفتر راز
19- بسى افرا دامى بى تعليم   گذشته از سر اقليم هشتم
20- به چندى پيش ازين با دل به نجوى  چنين گفت و شنودى بود ما را
21- دلا يك ره بيا ساز سفر كن   زهر چه پيشت آيد زان حذر كن
22- كه شايد سوى يارت باريابى   دمادم جلوه هاى يار يابى
23- دلا بازيچه نبود دار هستى   كه جز حق نيست در بازار هستى
24- بود آن بنده فيروز و موفق   نجويد اندرين بازار جزيق
25- دلا از دام و بنده خود پرستى  نرستى همچو مرغ بى پرستى
26- چرا خو كرده اى در لاى و در گل  ازين لاى و گلت بر گو چه حاصل
27- دلا عالم همه الله نور است   بيابد آنكه دائم در حضور است
28- ترا تا آينه زنگار باشد   حجاب ديدن دلدار باشد
29- دلا تو مرغ باغ كبريايى   يگانه محرم سر خدايى
30- بنه سپر را بخاك آستانش   كه سپر بر آورى از آسمانش
31- دلا مردان ره بودند آگاه   زبان هر يكى انى مع الله
32- شب ايشان به از صد روز روشن  دل ايشان به از صد باغ گلشن
33-دلا شب را مده بيهوده از دست  كه درد يجور شب اب حياتست
34- چه قران آمده در ليلة القدر   زقدرش ميگشايد مر ترا صدر
35- بود آن ليله پر قدر و پر اجر  سلام هى حتى مطلع الفجر
36- دلا شب كاروان عشق با يار  به خلوت رازها دارند بسيار
37-عروج اندر شب است و گوش دل ده  به سبحان الذى اسرى بعبده
38- دلا شب بود كز ختم رسولان  محمد صاحب قران فرقان
39- خبر آوردت آن استاد عارف  كه علم الحكمة متن المعارف
40- دلا شب بود كان پير يگانه   به اسهامى ربودت جاودانه
41- در آن روياى شيرين سحر گاه  كه التوحيد ان تنسى سوى الله
42- دلا اندر شبست آن لوح زرين  عطا گرديده از آن دست سيمين
43- بر آن لوح زرين بنوشته از رز  خطابى چون به يحياى پيمبر
44-يا حسن خذالكتاب بقوة   بدى اواه و آن پاداش اوه
45- دلا از ذره تا شمس و مجره  به استكمال خود باشند در ره
46- همه اندر صراط مستقيم اند   به فرمان خداوند عليم اند
47-- دلا باشد كمال كل اشيا   وصول درگه معبود يكتا
48- اگر تو طالب اوج كمالى   چرا اندر حضيض قيل و قالى
49- دلا خود را اگر بشكسته دارى  وهن را بسته تن را خسته دارى
50- اميدت باشد از فضل الهى   كه يكباره دهد كوهى به كاهى
51- دلا در عاشقى ستوار ميباش  چو مردان خدا بيدار ميباش
52- كه سالك را مهالك بيشمار است  بلى اين راه راه كردگار است
53- بود اين سيرت مهمانى عشق  كه مهمانش شود قربانى عشق
54- اگر چه عشق خود خونريز باشد  ولى معشوق مهرانگيز باشد
55- چو ريزد عشق او خون تو دردم  شود خود ديتت والله اعلم
56- شوم قربان آن قربان قابل   كه يابد اينچنين ديت كامل
57- نه من گويم كه باشد خون بهايت  كه خود فرمود در قدسى روايت
58- كشم من عاشقم را تا سزايش  دهم خود را براى خونبهايش
59- خراباتى زعشق او خراب است  كه عشق آب و جز او نقش بر آب است
60- خراباتى به عشق و ذوق باشد  مناجاتى بذكر و شوق باشد
61- جناب عشق معشوقست و عاشق  درآ از پرده عذرا دوامق
62- گرت اوفوا بعهدى در شهود است  وجوب امر اوفوا بالعقود است
63- يكى را غفلت آباد است دنيا   يكى را نور بنياد است دنيا
64- همه آداب و احكام و شريعت  ترا دادند بر رسم وديعت
65- كه تا از بيت خود گردى مهاجر  سوى حق و سوى خير مظاهر
66- تويى كشتى و دنياى تو دريا   بسم الله مجريهاو مرسيها
67- بسى امواج چون كوه است در پيش  به نوح و نوحه روحت بينديش
68- چو نوحى مشهدى ميباش جازم  خدايت در همه حال است عاصم
69- ترا كشتى تو باب نجات است  هبوطت بسلام و بركات است
70- درين هجرت اگر ادارك موت است  چه خوفى چون بقاست و نه قوتست
71- چو شد تا دولت موت تو حاضر  خدا اجر تو گردد اى مهاجر
72- اگر مرد ادب اندوز باشى   زغاعه هم ادب آموز باشى
73- بمير اندر رهش تا زنده باشى  چو خورشيد فلك تا بنده باشى
74- گر اين مردن بكامى ناگوار است  دل بيمار او درگير و دار است
75- چنانكه شكر اندر كام بيمار   نمايد تلخ و زان تلخى است بيزار
76- ولى در كام تو اى يار ديرين  چه شيرين است و شيرين است و شيرين