۱- به بسم الله الرحمن الرحيم است گرت فتحى زفتاح عليم است
2- حديث حضرت ختمى مابست كه بسم الله كليد هر كتابست
3- كتابى را كه فرموده به اطلاق كتاب انفسى ميخوان و آفاق
4- چنانكه كتبيش را نيز شامل بود اطلاق آن تعبير كامل
5- ولى آنكه به آفاقى رسى تو كه دريابى كتاب انفسى تو
6- گرت معرفت نفس است حاصل به آفاقى توانى گشت و اصل
7- بيا از خود سفه كن سوى خارج نگراندروجود ذوالمعاج
8- بيا خود را شناست ايخواجه اول كه سر گردان نمانى و معطل
9- زهر جايى خواهى سر در آرى زخود نزديكتر راهى ندارى
10- ترانفست بخارج هست مرآت ولى آئينه زنگار است هيهات
11- ترا تا آينه زنگار باشد حجاب رويت دلدار باشد.
12- شبى خلوت نما با دفتر دل ببين در دفترت دارى چه حاصل
13- بشور دانش كه از سان ضمائر بشب بينى يوم تبلى اسرائر
14- بيا در كارگاه صبنعة الله كه گيرى رنگ بيرنگى و آنگاه
15- چو صفحه افاقى سطر لاب بيابى نفس خود راباب ابواب
16- نباشى در اميد فتح بابى مگر انكه كليدش را بيابى
17- ترا مفتاح فتاح مفاتح نباشد غير بسم الله صالح
18- هر آن فتحى كه عارف مينمايد به بسم الله آن را مى گشايد
19- بود هر حرف بسم الله بابى زهر بابى مراد خويش بابى
20- گرت شد سر بسم الله حاصل مراد تو نشد آنگاه حاصل
21- مرا از رحمت حق دور بينى كر و لال و چلاق و كور بينى
22- شنيدم عارفى عاليجنابى بهر حرفش كتاب مستطابى
23- به تفسير و بيان با و سينش نوشته تا به ميم آخر نيش
24- كه شد يكدوره اش نوزده مجلد ولى كامل بگويد تا در اين حد
25- كه تفسير ار كنم نقطه بى را لقدا ا قرت سعبين بعيرا
26- نباشد راحتى از بهر روحت اگر از روح تو نبود فتوحت
27- ترا جسم و غذاى جسم مطلوب براى روح مى باشند محبوب
28- چو جسمى نبود از بهر فتوحت نباشد جز عذابى بهر روحت
29- اگر چه وصلت از حب است جارى در اجسام است محض هم جوارى
30- وصال جسم تا سرحد سطح است وراى ان سخن در حد سطح است
31- نهايت وصلت جسمى نكاح است كه آن از غايت حب لقاح است
32- وصال روح با روحست درد است وصالى فوق الفاظ و عبارات
33- تو دانش اتحاد عقل و معقول تو خوانش وصل علت هست و معلول
34- تو گويش ارتقاى ذات عاشق تو نامش اعتلاى نفس ناطق
35- تو مى گو روح اند اشتداد است براى كسب عقل مستفاد است
36- و يا اينكه تعالى وجود است كه هر دم از خدايش فضل وجود است
37- و يا تجديد امثال است و ديگر چه باشد حركت در متن جوهر
38- هر آنچه خوانيش بى شگ و بى ريب زعينبى و دروانى هم سوى غيب
39- زحد نقص خود سوى كمالى بسوى كل خود در اتحالى
40- هر انچه جسم و جسمانى يكسر ترا محض معدند و نه ديگر
41- كجا جسمى تواند بود علت كه عين مسكنت هست و مذلت
42- ترا در راه استكمال ذاتى ببايد همت و صبر و ثباتى
43- كه گردى قابل فيض الهى نمايندت همه اشياء كماهى
44- نبور حق دلت گردد منور زبانت هم بذكر او معطر
45- مقامى كان ترا باشد مقرر بعز قرب او گردى مظفر
46- مقامى كان برايت هست مطلوب مقام غر محمود است و محبوب
47- مقامى كان بقاى جاودانيست كه در حب بقايت كامرانيست .
48- بقايى در لقاى با خدايت بگويم با تو از حب بقايت