1- بسم الله الرحمن الرحيم كه عارف در مقام كن مقيم است
2- كن الله و بسم الله عارف چه خوش وزنند در بحر معارف
3- ز كن اعيان ثابت آمد از غيب به عين خارجى بى نقص و بى عيب
4- ز كن هردم قضا آيد بتقدير دهد اسم مصور را به تصوير
5- كه دائم خلق در خلق جديد است كه از هر ذره صد حب حصيد است
6- ز بس تجديد امثالش سريع است جهان را هر دمى شكل بديع است
7- ز كن هر لحظه اسماى جلالى بود اندر تجلى جمالى
8- چو رحمت امتنانى و وجوبى است مر عارف راز كن حظ ربوبى است
9- كن عارف كندكار خدايى ببين ايخواجه خود را از كجايى
10- مصور شد به انشاى پيمبر مثال بوذرى از كن اباذر
11- مقام كن سر قلب سليم است مقامى اعظم از عرض عظيم است
12- سلام ما بقلب آفرينش به مشكوة و سراج اهل بينش
13- سلام ما بدان روح معانى سلامى در خور سبع المثانى
14- به شرح صدر خود آن آيت نور عماء است و هباء و بيت معمور
15- ندارد او بتاهى و تناهى تعالى الله ازين صنع الهى
16- ز وسع قلبش آن نور مويد نبوت را شده ختم موبد
17- سوادش ليلة القدر شهودى فوادش يوم الايام صعودى
18- خيالش مجمع غيب و شهود است مثال منفصل او را نمود است
19- چو در توحيد فانى بود كامل مقام فوق كن را بود نائل
20- كه محمود و محمد هست و احمد اللهم صل على محمد
21- على بن ابيطالب هم اين است كه سر انبياء و عالمين است
22- امامت در جهان اصلى است قائم چو اصل قائمش نسلى است دائم
23- ز حق هر دم درود آفرينش بروح ختم و آل طاهرينش
24- كه اندر جمع يس اند و قران كه اندر فرق طه اند و فرقان
25- خدايا مرغ دل بنموده پرواز بسوى دلنوازى ته پرواز
26- يكى فرزانه دانا سرشتى يكى جانانه رشك بهشتى
27- يكى دل داده روشن روانى يكى شوريده شيرين بيانى
28- چو بلبل از گل و گلبن شود مست مرا گفتار ز نغرش برده از دست
29- سلام خالص ما بر روانش سلامت باد دائم جسم و جانش
30- روان بادا هميشه خامه او نويسم من جواب نام او
31- كه حكم شرعى خير الانام است جواب نامه چون رد سلام است
32- مرا از سر من گرديده معلوم جواب نامه ابد هم بمنطوم
33- كه نظم اندر نظام آفرينش بقا دارد بنزد اهل بينش
34- ز نظم است فكر را تعديل و توسيط بدر آيد ز افراط و ز تفريط
35- ز نظم آيد سخن در حد موزون ز اندازه نه كم باشد نه افزون
36- چو حق اندر كلامت هست منظور كلام حق چه منظوم و چه منشور
37- بسا شعر بحكمت گشته معجون نموده نيك بختى را دگرگون
38- چه بينى شعر از طبع روان را بشور اند بسى پيرو جوان را
39- شناسم من كس را محض شاهد كه از اين مائده او راست عائد
40- سحرگاهى در آغاز جوانى كه بايد بگذرد در كامرانى
41- بخلوتخانه صدق و صفايش بقرآن و مناجات و دعايش
42- ز شعرى ناگهان زير و زبر شد چو گوگردى كز آتش شعله ور شد
43- فروغ جلوه هاى آسمانى از آن شعرش نموده آنچنانى
44- كه تار و مار گشته تار و پودش بشد از دست او بود و نمودش
45- چو يكسر تارك نفس و هوى شد خدا گفت و بحق سوى خدا شد
46- ز شعرى شد زمينى آسمانى كه بنموده وداع زندگانى
47- از اين هجرت بدان اجرت رسيده است كه چشم مثل من آنرا نديده است
48- عروس معنى شعرى كه عذر است چرا مر قائلش را وجه از راست
49- زبان حجت الله زمان است كه در مدح و دعاى شاعر آنست
50- كه راوى در دل دفتر نوشته است بهر يك بيت بيتى در بهشت است
51- صله بگرفته اند از حجت عصر كه نقل آن فزون ميايد از حصر
52- فرزدق را و دعبل را گواهى دو عدل شاهد آوردم چه خواهى
53- خداوندا نما يارى حسن را برين منظومه نيك آرد سخن را
54- دلش را از بديها پاك فرما تنش را در دهت چالاك فرما
55- به ن والقلمت اى رب بيچون نگارش در خط و ما يسطرون
56- زبانش را گشا بهر بيانش تو ميگو حرف خود را از زبانش
57- چو طاهر كردى او را اطهرش كن بسان سلسبيل و كوثرش كن
58- كه تا آب حيات علم جارى شود از او با حفاد و ذرارى
59- ز لطف خويشتن فرماى نايل مرا و را دولت قرب نوافل
60- اگر قرب فرائض راست لايق زهى عشق و زهى معشوق و عاشق
61- بيا بر گيراى پاكيزه گوهر نكاتى را كه آوردم به دفتر
62- چو اين دفتر حكايت دارد از دل بسى حرف و شكايت دارد از دل
63- بحكم طالعش از اختر دل نهادم نام او را دفتر دل
64- ز طوفانى درياى دل من صد فهايى كه دارد ساحل من
65-بسى از آن صدفها راز ساحل نمودم جمع و شد اين دفتر دل
66- ز ما اين دفتر دل يادگارى بماند بعد ما در روزگارى
67- نه چندان بگذرد از اين زمانه كه ما را اينست نامى و نشانه
68- وليكن دفتر دل هست باقى من الان الى يوم التلاقى
69- شد آغاز سخن از دفتر دل ز دل افتاده ام در كار مشكل
70-كه اين دفتر نبايد كرد بازش نشايد بر ملا بنمود رازش
71- مپرس از من حديث دفتر دل مكن آواره ام در كشور دل
72-شورانش كه چون زنبور خانه است زبس از تير عم دردى نشانه است
73- چو ديوانه كه در زنجير بسته است حسن از دست دل پيوسته خسته است
74- نيارم شرح دل دادن كه چونست چه وصف آن ز گفتگو برونست
75- هر آنچه بشنوى از بيش و از كم نه آن وصف دل است و الله اعلم
76- نه آن وصف دل است اى نورديده كه دل روز است و وصف آن سپيده
77- چو حرف اندك از بسيار آمد چو يكدانه ز صد خروار آمد
78- بر صاحبدلى بنما اقامت نمايد وصف دل را تا قيامت
79- ز دل بسيار گفتى و شنيدى شب ديوانه دل را نديدى
80- شب ديوانه دل يك طلسم است كه تعريفش برون از حد و رسم است
81- ادب كردى چو نفس بى ادب را گشايى اين طلسم بوالعجب را
82- دل ديوانه رند جهانسوز چو شب آيد نخواهد در پيش روز
83- نميدانم چه تقدير و قضايى است دلم را دل شب آشنايى است
84- نواى سينه و ناى گلويم بر آرد از دل شب هاى و هويم
85- همين ناى است كو دارد حكايت نمايد از جدائيها شكايت
86- ز بس معشوق شيرين و غيور است دل بيچاره نزديك است و دور است
87- كمال وصل و مهجورى عجيب است مرعين قرب را دروى غريب است
88- چو نالى خواهم از دردم بنالم معاذ الله كه ار خواهم ببالم
89- چو روى خور فرو شد از كرانه دل ديوانه ام گيرد بهانه
90- چو بيند شب پره آيد به پرواز نمايد ناله شبگيرش آغاز
91- كه در شب شب پرده پرواز دارد ز پروازم چه چيزى باز دارد
92- بود آنمرغ دل بى بال و بى پر كه شب خو كرده بابا لين و بستر
93- ولى كو بلبل گلزار ياراست شب او خوشتر از صبح بهار است
94- چو بايد مرغ زارى مرغزارى ز شوق وصل دار ده و آزارى
95- بشب مرغ حق است و نطق حق حق چو مى بيند جمال حسن مطلق
96- شب آيد تا كه انوار الهى بتابد بر دل پاك از بتاهى
97- شب آيد تا كه دل در محق و در طمس نمايد سورت و الليل را لمس
98- چه خوش باشد سخن از دفتر دل از آن خوشتر وطن در كشور دل
99-نه از قطان اين اوطانى ايدل نه از سكان اين بنيانى ايدل
100- تو آن عنقا عرشى آشيانى كه بنود آشيانت را نشانى
101- به اميد بناى خانه دل گرفتم خوى با ويرانه دل
102- چو شير در قفس سيمرغ در بند درين ويرانه بايد بود تا چند
103- مگر از خضر فرخ فام آگاه رها گردى دلا از ما سوى الله
104- در آن مشهد نه دينى و نه عقبى است فلله الاخره و الاولى است
105- قلم از آتش دل زد زبانه سوى بسم الله و كن شد روانه
106- زبسم الله و كن بشنود گر بار كه تا گرد و روان تو گهر بار
107- كن عارف بود امر الهى بكن با امرا و هر چه كه خواهى
108- چو يابى رتبت سر ولايت بود اذن الهى از برايت
109- چو صاحب سر شدى سر تو حاكيست چه كارى آسمانى و چه خاكيست
110- در آنگه سر تو خود هست معيار كه اقبالت بيايد يا كه ادبار
111- كجا بايد كه خاموشى گزينى روى در گوشه عزلت نشينى
112- كجا بايد چو سيف الله مسلول لسانت باشد از منثول معقول
113- كجا دست تصرف را گشايى به اذن الله كنى كار خدايى
114- بهر حالت مصيبى و مثابى حسن مشهد حسينى انتسابى
115- چه نورى بر فراز شاهق طور حديثى از پيمبر هست ناثور
116- كه از امر الهى يك فرشته كه در دستش بود نيكو نوشته
117- بيايد نزد اهل جنت آنگاه بگيرد اذن تا يابد در آن راه
118- مقامى را كه انسان است حائز كجا افراشتگان راهست جائز
119- ببايد باريا بند و وگرنه بنا شد ره مر آنان راد گرنه
120-و وارد شد بر آنان آن فرشته كه بدهد دست ايشان آن نوشته
121- رساند پيك حق با عزت و شان سلام حق تعالى را بديشان
122- سلام اسمى ز اسماى الهى است چنانكه آخر حشرت گواهى است
123- نه صرف لفظ سين و لا و ميم است سلامى گر ترا قلب سليم است
124- تو آن اسم الهى سلامى اگر سالم بهر حال و مقامى
125- بماند سالم از دست و زبانت مسلمانان در عصر و زمانت
126- بود اسلام از دست و زبانت ازين اسم سلام اى طالب حق
127- شدى سالم چو در فعل و كلامت فرشت آورد از حق سلامت
128- در اينجا چون فرشته در ميانست سلام حق رسان نامه رسانت
129- نباشد اين بهشتى آنچنانه كه بنود و اسطر اندر ميانه
130- بيا در آن بهشتى كن اقامت كه حق بى واسطه بدهد سلامت
131- بجاى نامه با تو در خطا بست دهن بندم كه خاموشى صوابست
132- ولى حرف دگر دارم نهفته شود گفته بود به از نگفته
133- كه حق سبحانه در ص قران چو فرمايد ز استكبار شيطان
134- در آن گفت و شنود با عتابش نباشد واسطه اندر خطابش
135- تدبر كن در آيات الهى كه قران بخشدت هر چه كه خواهى
136- مر آن نامه كه منشور الهى است مپندارى كه قرطاست و سياهى است
137- حروفش از مداد نور باشد در آن نامه چنين مسطور باشد
138- كه اين نامه بود از حى قيوم بسوى حى قيوم و من اليوم
139- ترا دادم مقام كن ازين كن هر آنچه خواهى انشايش كنى كن
140- من از كن هر چه ميخواهم شود مست تو هم كن گوى و ميباشد ترا دست
141- خطاب نامه جامع هست و كامل كه هر يك از بهشتى است شامل
142- قيامت را پس از بعد زمانى چه پندارى كه خود اينك در آنى
143- قيامت چون كه در تو گشت قائم بود اين نامه در دست تو دانم
144- در آن حد سزاوار مقامت رساند حق تعالى هم سلامت
145- مقام كن به بسم الله يابى بهر سور و نمايد فتح بابى
146- بطى الارض اندر طرفة العين ببينى اينكه من اين الى اين
147- و يا با اينكه درجات مقيمى چو آصف آورى عرش عظيمى
148- بلى با قدرت كامله حق بلى با حكمت شامله حق
149- هم استصغار هر امر عظميم است هم استحقار هر خطب حسيم است
150- به بسم الله كه اذن الله فعلى است ترا فيض مقدس در تجلى است
151- و مادم جلوهاى يار بينى چه كالاها درين بازار بينى
152- متاع عشق را گردى خريدار برون آيى ز وسواست و زپندار
153- چو با تنها و يا تنها نشينى بجز روى دل آرايش نبينى
154- نبيند ديدگان من جهانى كه خود عين عيانست و نهانى
155- نموده جلوه او عشوه اى ساز كه خواهد كوه در آيد بپرواز
156- ولى مالم تذق لم تدرايدوست چشيدى اندكى دانى چه نيكوست
157- آيا غواص درياى معارف بيا بشنو ز بسم الله عارف