عقل و حواس، جاسوس اند
آن كه در كار حواس و عقل بينديشد هر يك را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى يابد ، مثلا شخص غذا مى خواهد ، باصره ديدبانى مى كند و تميز ميان غذا و جز آن مى دهد ، با بار دادن باصره ، همين كه دست بدان رسيد لامسه بار نمى دهد كه داغ است ، غذاى ديگر را بار داده است كه معتدل است ، تا خواهد به دهان برساند جاسوس ديگر به نام شامه دربان است و اجازه نمى دهد كه بدبو است ، غذاى ديگر را اجازه داده است كه بوى مناسب دارد ، تا بدهان گذاشت در آنجا جاسوس ديگر به نام ذائقه نشسته است ، و اجازه نمى دهد كه بسيار تلخ است ، غذاى ديگر را اجازه داد كه شايسته است ، اگر حيوان باشد مى خورد ، اما اگر انسان باشد يك جاسوس ديگر غيبى بنام عقل دارد و مى گويد :
هيچ يك از آن جاسوسها در كار خود خيانت نكرده اند كه اجازه داده اند ، اين غذا براى تن گوارا است ، ولكن تو انسانى ، شيئيت تو صورت فعليتى و حقيقتى به نام روح است كه اين كالبد سايه اى از آن است ، و اين جواسيس همه سد نه او و از شئون اويند ، اين غذا شبهه ناك است ، غصبى است ، مال يتيم است ، زنهار و دو صد زنها نخورد كه براى روحت ناگوار است ، اين غذاى حرام با آن چنان كند كه هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراك نامناسب با تن .
منبع:صد کلمه در معرفت نفس علامه حسن زاده آملی ؛ کلمه ۸۳