علامه حسن زاده آملی (روحی فداه):
حالا از طبيعت يك قدمى بر مى داريم و به سوى عالم اله و ماوراى طبيعت رهسپار مى شويم . و اولين درى كه بايستى از طبيعت به سوى ماوراى طبيعت قدم برداريم و اين در به سوى ما گشوده بشود كه در ابتداى سير و سلوك انسانى است ، بايد از در معرفت نفس به ماوراى طبيعت راه پيدا كرد، تا بعد وقتى الهى شده ، متوجه شده ، سلطان ملكوت در پيش چشم موحد كه تجلى كرده است ، مى بيند ملكوت است كه همه جا در تدبير و اداره كردن مى باشد. اراده ملكوت است كه اداره مى كند. در اين مقام ديگر علم ، بينش ، سير تكامل به كمال رسيده است كه حالا سفر (( من الحق الى الخلق )) دارد تا بدين پايه برسد.
در بدو امر از آن در نفس مى بايست به ماوراى طبيعت سفر كند. فيلسوف طبيعى تا اين گردنه با فيلسوف الهى همراه است ، بعد اينجا الهى او را رها مى كند و به سوى عالم طبيعت و ديار مرسلات سفر مى كند. طبيعى كه در عالم طبيعت دور مى زند، سير مى كند، مى رود، راهش دورى است ، راه مستقيم نيست كه سفر ارتقايى داشته باشد. حكماى الهى ، فلاسفه الهى همينطور كه در سئوال طرح فرموده ايد اين طور است كه آنان در كنف منطق وحى حرفى و مطلبى را كه دارند چون به برهان ، به وجدان به عرفان ، به نور علم يافته اند كه منطق وحى است ، حرف آن سويى است ، اين سويى نيست .
منبع:آفتاب معرفت ، ص 68