لکاتبه الراجی که از اشعار یادگار زمان جوانی است (۲۴/۱۲/۱۳۲۹ ه ش):
آن شنیدستم که وقتی واعظی کرد با سلطان عصرش این خطاب
که مرا باشد ز تو چندین سؤال از سر انصاف و حق می ده جواب
گر شوی عطشان اندر چند روز هیچ ناید در کَفَت یک جرعه آب
از برای کاسه آبی ای امیر چند مبلغ می دهی بی ارتیاب
گفت چون جانم رود از کف برون نصف ملکم ار دهم باشد صواب
باز گفتش ار شود حبس از تو بول مدّتی باشی به رنج و اضطراب
چند بدهی مر طبیبی را که تا مر تو را برهاند از درد و عذاب
گفت ار نصف دگر بدهم بدو به که تا جانم بود در التهاب
گفت پس غرّه مشو زین اقتدار جملگی باشد بهای بول و آب
شکر حق می کن حسن در روز و شب سالمی از رنج های بی حساب
وحی شد از حق به موسای کلیم تا نماید از دو غفلت اجتناب
شادمان ناگردد از مال زیاد دائماً باشد به ذکر آن جناب
آورد عصیان مال بی شمار ترک ذکرش می کند دل را خراب
آنچه حق خواهد بدان خوشحال باش در توکّل باشدت اجر و ثواب
گر توکّل داری ای بی تار و پود باش مانند غریق توی آب
ثروت دنیا در اخر حسرت است کو بود اعدا عدوی شیخ و شاب
گردن طاعت بنه در سوی یار تا که باشی مستطاب و مستجاب
صفحه ی دل پاک کن از تیرگی دیده از غیرش بیفکن در حجاب
چون که باشد مر تو را سویش متاب لحظه ای از امر او سر بر متاب
دل به غیرش گر ببندی ای لُکع خویشتن رابین مخلّد در عذاب
ور به ذکرش مطمئنّ شد قلب تو رو بخوان طوبی لهم حُسن مآب
منبع:جلد هفتم هزار و يك كلمه