گفتم به چشم
علامه حسن زاده آملی:در فروردین 1331 ه.ش که 22 سال از عمر گرامی را سپری کرده بودم گفته ام:
گفتی مبین غیر مرا اندر جهان گفتم به چشم
گفتی که منما دوستی با این و آن گفتم به چشم
گفتی که دستت را بکش از دامن این ناکسان
چیزی مخواه ای با کسا از ناکسان گفتم به چشم
گفتی تو را من در همه احوال ناظر باشمی
یک دم مگردان روی را از روی مان گفتم به چشم
گفتی که جسم و جان تو از فضل و احسان من است
بنما نثار ای غمگسار این جسم و جان گفتم به چشم
گفتی مخور غم از حوادث آنچه پیش آید تورا
راضی بشو بر آنچه من راضی به آن گفتم به چشم
گفتی غبار از دل ببر تا منزل جانان شود
در خانه دل آیدت آن جان جان گفتم به چشم
گفتی که از خود دور کن این خوی حیوانیت را
خلقت نباشد از برای آب و نان گفتم به چشم
گفتی که بال و پر گشا پرواز کن بر سوی ما
باشی تو از مرغ جهان جاودان گفتم به چشم
گفتی که از خودبینی و تن پروری کن اجتناب
ره بسته باشد روی این نامحرمان گفتم به چشم
گفتی که در آفاق و انفس سیر بنما و نظر
تا زین نظر یابی نشان از بی نشان گفتم به چشم
گفتی حَسَن این حُسن شعری بر تو احسان کرده ام
رو شکر محسن را نما از دل و جان گفتم به چشم
هزار و یک کلمه/کلمه845/جلد هفتم/ص 205