ز عين ثابتم تشويش دارم نمى دانم چه اندر پيش دارم
كه در اول هر آنچه شد مسجل همانست و نمى گردد مبدل
در زندگينامه حضرتش كه بصورت ترجمه در كتاب ((در آسمان معرفت )) حضرتش به طبع رسيده آمده است :
((و در سن چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقيه الهيه و شهاب قبسى به من رسيد كه به اقتضاى عين ثابته ام ، مطلوب من بود پس ، سر من به آنچه كه زبان وحى به آن ناطق است ، مترنم شد كه انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس اءو اءحد على النار هدى . و اين بارقه ، همانند نورى در پيش رويم شتافته ، مرا به كسب معارف الهى راهنمايى ، و كرة بعد كرة به تخلق به اخلاق ربوبى ترغيب ، و مرة بعد مرة به تاءديب به آداب انسانى تحريص مى كرد، و برهة بعد برهة مرا به فرار و انزجار از مردم زمان و آئينهاى تباه و پستشان تحريص مى نمود)).
و از سوى ديگر در واقعه تشرف حضرت مولى به محضر عرشى حضرت امام ثامن الحجج على بن موسى الرضا (عليهما السلام )، در نوشيدن آب دهن مبارك آن حضرت علم را چشيده است و از پيشگاه وجودى حق متعال بر اساس عين ثابتش حقيقت علم را طلب كرد كه علم اسم اعظم است . فتدبر.
در قصيده تائيه فرمايد:
تركت سواه لقيمة من لقائه و قد اكرم المعشوق نجح عزيمتى
هر چه كه غير او بود به يك ديدار او رها كردم ، در حالى كه معشوق به باز نشستن آهنگم را گرامى داشت .
هدانى الى وادى الولاية بعد ما رمانى عن اوطانى و سكان بلدتى
پس از آنكه مرا از اوطان و ساكنين شهرم دور كرد، به وادى ولايت رهنماييم نمود.
و لما رآنى ليس لى مونس سواه ترحم بى جاء انيسا لغربتى
و چون مشاهده فرمود كه مونسى جز او ندارم ، به من رحمت آورد و انيس غربتم شد.
تركت سواه فى هواه بلطفه و فى الكسر جبران و فى الجبر لذتى
به لطف او، سواى او را، در هواى او، رها كردم ، و در شكست ، جبران است و لذتم ، در جبران است .
و ما ذقت فى دهرى من انواع لذة فلا تعدل مِعشار اوقات خلوتى
و هر نوع لذتى كه در عمرم چشيده ام ، با يك دهم لذت اوقات خلوتم ، برابرى نمى كند.
مضى الليل فى النجوى و شكوى غريبه و كان الصباح لمعة فوق لمعة
شبم در نجوى و شكواى شگفتى سپرى شد و صبحم درخششى فوق درخششى بود.
و فى لجة الليل الذكاء تلاءلات و قد جرت الانهار من قلب صخرة
و در دل شب ، خورشيد درخشيد، و از دل صخره اى ، نهرها جارى گشت .
و قد نور الروح انين لياليا و قد طهر السر دموع كريمتى
و به درستى كه ناله شبهايم ، روحم را منور و اشكهاى چشمانم ، باطنم را مطهر نموده است .
على ما هدانا الله جل جلاله له الحمد ثم الحمد من غيره فترة
خداى جل جلاله را بر هدايتمان ، بى هيچ فترتى ، سپاسهاى پياپى باد.
در غزل ((پرورد در يتيمى را بدامان خزف )) فرمود:
دولتم آمد به كف با خون دل آمد به كف
حبّذا خون دلى دل را دهد عز و شرف
خردسالى بودم اندر دشت چون آهو بره
ناگهان صياد چابك دست غيبى را هدف
سوره توحيد تير جان شكارش تا به پر
بر دلم بنشست يا درى فروشد در صدف
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار
از فراقش كو به كو، كوكو ببانگ يا اسف
لوحش الله صنع نقاشى كه از ماء مهين
پرورد در يتيمى را به دامان خزف
برشد از اكيل چرخ نيلگون تاج حسن
رتبت فرقش نگر از تربت پاك نجف
در غزل ((بحر وحدت )) مى خوانى :
منم آن تشنه دانش ؟که گر دانش شود آتش
مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها
همه عشق و همه شورم همه عيش و همه سورم
كه از آيات قرآنى بجانم هست مخزنها
دل دانا حسن آن بيت معموريست كاندر وى
خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی