حسن تا شاعرى شد پيشه او بسجع و قافيه است انديشه او
كجا دارد حضورى با خدايش كه از وى قافيه كرده جدايش
خوابش قافيه در خواب بيند چنانكه تشنه چشمه آب بيند
همينش مجد و وجد و ابتهاج است كه هم قافيه با تاج ، باج است
مگر بر شيشه صبرش خورد سنگ بخشم آيد چو گردد قافيه تنگ
ز نظم و نثر خود در انفعال است خموشى بهتر از اين قيل و قال است
بچندى دفتر دل را بياراست نداند گيردش از چپ و يا راست
مراد نامه عمل است كه به اصحاب يمين به دست راستشان دهند و به اصحاب شمال به دست چپشان .
منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی



